(rm) صدا | [ 4:55 mins ]
محمدرضا کاتب نويسنده رمان بلند وقت تقصير، که طی مراسمی تندیس ویژه کتاب سال جایزه یلدا را از داريوش مهرجوئي در یافت کرد، محمد رضا کاتب در تهران، در مصاحبه با راديو فردا ميگويد: نام «وقت تقصير» به مفاهيمي که در دل اين داستان است ربط دارد و معنی آن تغییر می کند. وی می افزاید شخصيتها در اين داستان تکه تکه هستند و با هم يک هارموني ميسازند، و هر مخاطب با توجه به ذهنيت و ديدگاهش، داستان خود را ميسازد. او داستان خود را يک روايت ايراني ناب ميداند که با ريشه در ادبيات کهن فارسي، از ابزار نو نيز سود جسته است. امير آرمين (راديوفردا): جايزه اول کتاب سال يلدا به محمدرضا کاتب نويسنده رمان بلند وقت تقصيراهدا شد. داريوش مهرجوئي فيلمسازايراني تنديس ويژه جايزه را طي مراسمي چهارشنبه شب- شب يلدا- به آقاي کاتب داد. اين سومين رمان بلند محمدرضا کاتب است. دوشنبه هاي آبي ماه، هيس! و پستي، پيشتر از اين نويسنده منتشر شده و پيش ازآن نيز 15 مجموعه داستان کودکان و نوجوانان به قلم او انتشار يافته است. محمد رضا کاتب در تهران، در مصاحبه با راديو فردا درباره اين رمان و سبک و ساختار آن توضيح ميدهد.
محمدرضا کاتب: رمان وقت تقصير، به خاطر اين اسمش را گذاشته ام وقت تقصير، که مفاهيمي در دل اين داستان حضور دارد که اين اسم به آن مفاهيم ربط دارد. برخي از داستانها، اسمشان را از مفاهيمشان ميگيرند، يعني مفاهيم توضيح دهنده آن اسم هستند، يا بالعکس. به خاطر اين من اسمش را وقت تقصير گذاشتم. چند نوع نگاه شده، يعني يک پرسش و يک جواب در مقابلش قرار ندارد. يعني اين که شما در جاي جاي رمان ميبينيد که اين وقت تقصير، يک معناي تازهاي براي شما ميشود. در ابتداي داستان شما ميبينيد که مثلا يک جور دارد اين اسم براي شما معني مي شود، کمي جلوتر که ميرويد ميبينيد اين معناي ديگري پيدا ميکند. يعني به يک چيز مطلقي ما در اين رمان نميرسيم. نه تنها در مورد اسم، در مورد ساختار هم اين نکته وجود دارد. داستان چون خيلي تکه تکه است، شخصيت ها تکه تکه هستند، و اينها با هم يک هارموني را ميسازند، و اين هارموني در ذهن مخاطب است که به يک نقطه مرکزي دست پيدا ميکند. به خاطر همين است که يک داستان حتي يک خطي و ثابتي از اين رمان شما نميتوانيد تعريف کنيد، چون هر مخاطب با توجه به ذهنيت و ديدگاهي که دارد داستان خودش را از موادي که در دل داستان ما هست، مي سازد. براي همين، اين معناي کلاسيکي که در داستان وجود داشت که يک خط پر رنگي را رد ميکرد در دل داستان و همه مخاطبين آن را برداشت ميکردند، اين نکته وجود ندارد. يعني اينجوري است که هر مخاطب با هر پيش فرضي که وارد مي شود، آن چيزي را که دلش ميخواهد ميتواند با توجه به بستري که در اين رمان وجود دارد، برداشت کند.
ا.آ.: معمولا براي هر اثر هنري، يک چنين برداشت مدرني هست. يعني اين که آن خالق اثر قضاوت را ميگذارد به عهدهبيننده يا خواننده، يعني اين که چه برداشتي او ميخواهد بکند، يعني ممکن است يک تابلو را ده نفر ببينند و ده تا برداشت کنند. همين طور هم يک رمان را بخوانند و برداشتهاي مختلف کنند. خب، اين هيچ ايرادي ندارد. ولي شما هم به عنوان نويسنده وقت تقصير، همين مقصود را داشتهايد و خواستهايد که هر خوانندهاي برداشت خودش را داشته باشد؟
محمدرضا کاتب: در داستان کلاسيک، نويسنده به يک نکتهاي اشاره ميکرد، و مخاطب آن نکته را با برداشتهاي متفاوت مي توانست داشته باشد براي خودش. ولي در رمان تازه، نويسنده جوري ساختار رمان را پيريزي ميکند، که هر مخاطبي ساختار رمان را همان جور بتواند پيريزي کند. يعني صرف برداشت متفاوت از يک موضوع نيست. ساختار متفاوت است. و ميتواند خرده داستانها را با هم پيوند بدهد و به داستاني تازه برسد و شخصيتش را داراي ابعاد مختلفي ببيند. مثلا يک آدمي که پيش زمينه خاصي دارد، وقتي داستان را پيريزي ميکند براي خودش، ده نفر از يک راه وقتي حرکت ميکنند، به ده مقصد مختلف ميرسند. اينطور نيست که همه اينها به يک مقصد برسند يا به حوالي يک مقصد برسند. يعني حتي ميتواند اين مقصدها متفاوت باشد؛ به مخالف برداشتهاي ديگري برسد.
ا.آ.: داستان وقت تقصير، مشخص است که به هر حال آفريده ذهن شماست؛ ولي بيشتر در حال و هواي نويسندگان ايراني است، يا در حال و هواي نويسندگان آمريکاي لاتين مثل مارکز و غيره، يا نويسندگان اروپايي و آمريکايي؟
محمدرضا کاتب: من به نظر خودم، کليت نگاه نويسنده، چون ميگويند که مرگ مؤلف فرارسيده، و نويسنده هم جزئي از داستان شده، اين را يک داستان کاملا ايراني ميبينم و روايتش را هم يک نوع روايت ايراني ميدانم، ايراني ناب، و وابسته به ادبيات کهنمان ميبينم، به شهرزاد، چون داستان در دل تاريخ دارد اتفاق ميافتد. ولي نگاه نوي به ابزاري باشد که قبلا در ادبيات کهن ما به نوعي بوده.
ا.آ.: يعني وارد اسطورهها هم شدهايد؟
محمدرضا کاتب: بله. بله. اسطورههاي ايراني، حالا اين را بايد توي رمان، باز هم بگويم که هر کسي ميتواند نکات مختلفي را برداشت کند؛ اسطورههاي مثبت، و اسطورههاي منفي، آداب و رسوم، سعي کردهآم به همه اينها نگاهي داشتهباشم. جوري که بار اضافهاي بر بدنه داستان صورت نگيرد، بلکه فقط در راستاي اهدافي که نويسنده داشته، بتوند مخاطب را همراه خودش قرار دهد و آن مفاهيمي را که ميخواهد برساند، به وسيله آن کمک کند که آن مفاهيم را برساند.