با «سیاستورزی روزمره» و رویکرد پراگماتیستی کوتاه(مدت)نگر، امروزه نباید روی نوار صوتی آیتالله منتظری مکثی بیش از اندازه کرد. حتی بهنظر میرسد اگر سنگینی نام پرآوازه آیتالله و صدای ملتهب او در این نوار نبود برخی که امروزه با نارضایتی سکوت کرده و یا به دلایل دیگری وارد این عرصه شدهاند، شاید به طور صریح میگفتند امروزه چه وقت طرح این مسائل و کهنه خرمن باد دادن است.
اما اگر «سیاستورزی»مان کمی زماندارتر و راهبردیتر باشد آشکارا میبینیم که فرهنگ و سیاستی که منجر به جنایت ۶۷ شد هنوز زنده است و قربانی میگیرد، وقتی که نظام قضایی- امنیتی کشور همچنان به انسانها به صورت ابزاری به عنوان گروگان برای انتقام و یا برای ارعاب جمعی و تحکیم پایههای قدرت) و نیز با نفرت مینگرد و به تازگی عدهای از زندانیان عقیدتی سیاسی را باز به صورت فلهای اعدام میکند. بنابراین معتقد خواهیم بود که همچنان باید بپردازیم به: «حفظ حافظه برای جلوگیری از تکرار فاجعه». بگذریم از اینکه دادخواهی این جنایت خود دارای اصالتی مستقل است و یک گام جلوتر، بررسی پرونده خشونتهای ابتدای پس از انقلاب (اعم از حاکم و محکوم؛ البته با مراتب و درجات کاملا متمایز از نظر مسئولیت حقوقی و تاریخی) همیشه چراغ گذشته خواهد بود فرا راه آینده ما.
چرا نوار آیتالله منتظری این همه بازتاب یافت؟
اما چرا این دفعه و پس از سه دهه این نوار صوتی این چنین پژواکی یافته که حتی مجلس خبرگان همیشه ساکت که سالی یک بار زبان به بیانیههای تکراری و ملالآور میگشاید نیز وارد مسئله شده است؟
به نظر میرسد دو دلیل عمده برای این کار وجود دارد:
اول اینکه به مدد شبکههای گسترده مجازی و گوشیهای هوشمندی که امروزه دست بسیاری از شهروندان ایرانی قرار دارد این نوار انعکاسی فوق انتظار و غیرقابل چشمپوشی داشته است.
و دوم اینکه حاکمان جمهوری اسلامی (به همراه بدنه همراهشان) در حال انتقال نسلی هستند و نسل دوم که خود مستقیما در آن دهه خونین دستی نداشته است امروزه حتی اگر سکوت کند، مسئلهدار شده و پرسش دارد و پاسخ میطلبد.
به صورت فرعی و حاشیهای میتوان گفت نوعی تحمل و ارفاق امنیتی از سوی نیروهای نظامی-امنیتی حاکم متصل به بیت قدرت، نیز در این باره موثر بوده است. چراکه این نوار در صف اول، خط امامیهای حاکم آن روز و اصلاحطلب و اعتدالی بعدی را به چالش میگیرد. هر چند اگر نیک بنگریم این نوار سویههای عمیقتری دارد که کلیت ساختار فکری و سیاسی سلطه استبداد دینی پیشین و کنونی را نشانه میرود. بدین خاطر است که آقای خامنهای علیرغم همه خویشتنداریاش نمیتواند جلوی خودش را بگیرد و در ابتدای دیدار اخیرش با هیئت دولت با تندترین الفاظ به انتشار نوار صوتی اخیر آیتالله منتظری میتازد.
سه موضع در برابر نوار صوتی
در برابر این نوار سه دسته موضع گرفتند:
اول کسانی که خود در آن دوران و از جمله در این جنایت دستی خونین در کار دارند (و یا همه اعتبار و رانت سیاسیشان را از آمران و عاملان این جنایت گرفتهاند)ِ، اینها در واقع دارند از خودشان دفاع میکنند. آنها پشت آقای خمینی و برخی اعمال مجاهدین پنهان میشوند و با شلوغبازی و به قول علی مطهری با مغالطه سعی میکنند بر جنایت خاک بپاشند و پنهانش کنند. اما این تزویرگریها به علت تکرار مکرر شدنش از سوی دستگاههای امنیتی حاکم ملالآور شده و تاثیرش را حتی بر بدنه طرفدار حکومت از دست داده و علیرغم همه گرد و خاکهای مهوعی که ایجاد میکند و تلاشهای گوناگونی که برای لاپوشانی اصل ماجرا صورت میدهد اما، دست مظلوم همچنان از خاک بیرون میماند و جنایت را یادآور میشود. ولو با وقاحت تمام همچنان منتظری مظلوم، سادهلوح تلقی شود و خودش و فرزندانش حتی هم اکنون برچسب همدستی با دشمن و همراهی با عربستان و منافقین (مجاهدین) و اسرائیل و آمریکا و ... بخورند.
کسانی که امروزه بیش از دیگران عملکرد قساوتآمیزشان (که در همان هنگام نیز آیتالله منتظری چشم در چشمشان آنها را جنایتکار مینامد)، لو رفته است بیش از دیگران حرارت نشان میدهند. نکته شگفت تاریخ آن که همانهایی که در اواسط نوار تاریخی در برابر اعتراضهای مکرر و تقلای آیتالله برای جلوگیری از ادامه جنایت به صورت چندشآوری «قهقهه»ای بلند و شیطانی سر میدهند امروزه آن قهقهه سرمستانهشان به اعتراض و داد و فریاد عاجزانهای برای دفاع از خود و توجیه رذالتشان تبدیل شده است.
دوم کسانیاند که علیرغم همه فشارهایی که رویشان از سوی بیت قدرت برای موضعگیری در این باره وجود دارد، سکوت کردهاند (گفته میشود محمد خاتمی نیز تحت فشار برای اعلام موضع قرار دارد). به نظر میرسد بخش مهمی از این دسته پذیرفتهاند که جنایتی اتفاق افتاده است. حال ممکن است درباره ابعاد و ریشههای آن تنوع نظر داشته باشند اما ورود به این مسئله را به لحاظ سیاسی مفید نمیبینند و یا به علت برخی سوابق شخصیشان به ضرر خود میدانند. بگذریم از کسانی که فضای سیاسی امروز و تاثیرگذاری شبکههای مجازی اجتماعی باعث شده که جرات نکنند وارد ماجرا شوند و از حکم رهبر مورد علاقهشان دفاع کنند و یا این امر را به مصلحت شخصی سیاسی خود نمیدانند.
اما دسته سوم کسانیاند که موضعی شجاعانهتر و انسانیتر، با زیر پرسش بردن روایت رسمی و یا حتی به نوعی محکوم کردن جنایت داشتهاند. مانند مصطفی تاجزاده و علی مطهری. در مورد این دو اما به نظر میرسد بهتر است جامعه مدنی و سیاسی معترض به جنایت، موضعی مثبت و استقبالآمیز داشته باشد. درست است که علی مطهری آگاهانه و حساب شده، «اصل» فتوای جنایت را زیر سئوال نمیبرد بلکه «نحوه اجرای حکم امام» را به پرسش میگیرد (و البته تاکید بر «جبران» میکند)، اما فراموش نکنیم که او اینک نایبرئیس یکی از سه قوه کشور است و ثانیا در درون ساخت قدرت و هیمنه گفتار امنیتی سیاسی حاکم بر آن نظر میدهد. همین حد از موضعگیری وی که سه نفر را به اسم یاد کرده و از آنها پرسشگری میکند، خود نشانگر هم شهامت و صداقت اخلاقی و رویکرد انسانی اوست و هم شاید حکایتگر این که نسل بعدی قدرتمندان در ایران که گفتیم در حال انتقال هستند و خود دستی در جنایت نداشتهاند امروزه مسئلهدار است و پاسخ میطلبد و این قدم مثبت و فضاساز و راهگشایی است و باید از آن استقبال کرد.
در مورد آقای تاجزاده که خود مقاومتی قابل قبول و احترام در دوران زندان دهه نودیاش داشته است نیز باید باز نیمه پر لیوان را دید. درست است که وی خشونت حاکمان (که سازمان متبوعش نیز جزء مهمی از آن بودهاند) را برخلاف واقعیات و اسناد مکرر تاریخی هنوز «عکسالعملی» میخواند، تاریخ را نه از اول به آخر بلکه به عکس روایت میکند و نمیگوید که وقتی قدرت انحصارطلب حاکم راه هر نوع فعالیت و مشارکت سیاسی را بر«همگان» (و نه تنها سازمانی که ایشان بر آن تاکید میکند)، میبندد، ممکن است برخی به چه «عکسالعمل»های پرخطایی بیفتند. اما باز در این مورد نیز باید موضع شجاعانه آقای تاجزاده مبنی بر«پوزشخواهی» از بازماندگان را مثبت تلقی کرد و استقبال نمود و گامی رو به پیش در مسیر دادخواهی و کشف حقیقت تلقی کرد.
بهتر است به جای انگشت گذاشتن بر نقاط ضعف مواضع امثال آقای علی مطهری و آقای مصطفی تاجزاده بر وجوه انسانی و مثبت و رو به پیش و راهگشا و ملی آن تاکید کرد. فراموش نکردهایم که در گذشته برخی از مثبتترین و خوشفکرترین چهرههای اصلاحطلب سخن از «توبه جمعی» مطرح میکردند و جلاد و قربانی (و حداکثر، متهم درجه اول و متهمان بعدی و درجه چندم) را هم طراز مینشاندند.
استقبال از این قدمهای مثبت و شجاعانه و انسانی میتواند فضای بهتری برای گفتوگو در باره این پرونده ملی و درسآموز که می توان «هولوکاست زندانیان سیاسی» در ایران نامید و در تاریخ نوین ایران بیسابقه است، گشود.
امروزه عدهای از این جنایت به صراحت دفاع و بدان افتخار میکنند. عدهای آن را محکوم میدانند ولی برایش دلیلتراشی میکنند و یا واقعا تبلیغات پرفریب و روایت تزویرگرانه رسمی را پذیرفتهاند که این قتل عام به خاطر عملیات مجاهدین بوده است. اما در هر حال میتوان همین «ورود» به گفتوگو را غنیمت دانست و با صبر و حوصله دربارهاش سخن گفت و بحث کرد. بگذار آنها نیز هراسی نداشته باشند و دلایل سیاسی و تاریخیشان در این باره را بتوانند بدون لکنت و هراس در فضای عمومی مطرح کنند.
حتی میتوان با وسیعتر کردن پرونده اعدامهای ۶۷ (که البته تعارضی با دادخواهی مستقل در این باره نیز ندارد) و طرح موضوع «خشونت»های بعد از انقلاب این فرصت را فراهم کرد که همگان نظرشان را مطرح کنند و بحثی منصفانه و همهجانبه در گیرد تا شاید بتوان به یک حافظه تاریخی نسبتا مشترک رسید و هر کس با پذیرفتن سهم و نقش خود به این روند بپیوندد و این «حافظه» مانع تکرار «فاجعه» شود و یا در این فرایند مشخص شود که چه کسانی هم چنان میخواهند از هر موضع یا عمل گذشتهشان به هر قیمت دفاع کنند. آیتالله منتظری در کتاب انتقاد از خود نمونه پرارتفاع و الگویی مثالزدنی در این باره است. آن هم از سوی کسی که نقشی موثر در شکلگیری نظام مستقر داشته و خود نیز میتوانسته با اتخاذ «سکوت» جایگاه بس مهمی را در آینده بهدست آورد.
نمونه این نوع بحثها و روشن شدن تدریجی سهمها و نقشها در امتداد آشکار شدن ابعاد و اضلاع مختلف واقعیت و حقیقت ماجرا را قبلا در پرونده «جنگ» در روزهای پایانی و علل خاتمه آن و نظرات و مواضع و رخدادها و ... و همچنین در پرونده «گروگانگیری» مشاهده کردهایم. در پرونده هستهای و یا مداخلات فاجعهبار ایران در سوریه که هر دو پروندهای پرهزینه و ملیاند و نیز در پرونده پر داغ و درد زندانهای دهه شصت و نقطه اوجش نسلکشی زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ هنوز به این مرحله نرسیدهایم. مطرح شدن البته پر هیاهوی این موضوع در مجلس فعلی اما این نوید مثبت را میدهد که روزی این پرونده نیز گشوده خواهد شد.
جعبههای سیاه رمزگشای زندانهای دهه ۶۰
گامی فراپیش در این مسیر نیازمند سخن گفتن کسانی است که آن روزها در راس امور بودهاند و یا نزدیک به مراکز قدرت و به خصوص تصمیمگیریهای مهمش قرار داشتهاند. اینها می توانند در این باره رمزگشاییهای زیادی بکنند.
در مرحله اول این حق خانوادههای قربانیان این جنایت است که بدانند عزیزانشان چرا و چگونه مجازات شده و دقیقا کی و در کجا دفن شدهاند. و در مرحله دوم و به صورت وسیعتر این حق همه مردم ایران است که حافظه تاریخی درستی درباره این فاجعه بزرگ داشته باشند. به خصوص که این اتفاق با دیگر تصمیمهای تاریخسازی چون پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و پایان جنگ و برکناری آیتالله منتظری از قائم مقامی رهبری و تغییر قانون اساسی برای حذف شرط مرجعیت از آن که مسیر را برای رهبری افراد دیگری هموار میکرد، همراه بوده است. این حق همه مردم ایران است که بدانند که کسانی که در راس هرم قدرت و تصمیمگیریهای مهم و اصلی بوده و از بیماری حاد آقای خمینی آگاه بودند آیا نمی خواستهاند آخرین گامهایی را که تنها رهبر وقت میتوانست بردارد را طراحی و با کمک وی عملی سازند؟ از جمله نسلکشی ( وبه تعبیرآیت الله منتظری کندن کلک) زندانیان سیاسی که آنها را کادرهایی فکری و سیاسی و تشکیلاتی و یا نیروهای میدانی پرانگیزهای برای مداخلات موثر سیاسی در آینده میدیدند و بنابراین در پوشش مزورانه «محارب» و «مرتد» به نسلکشی (مذهبیها و غیرمذهبیهای)شان پرداختند؟ آیا این روایت واقعیتری از روایت حیلهگرانه و دمدستی حمله مجاهدین و عکسالعمل حکومت نیست؟
از این زاویه است که میتوان از برخی جعبههای سیاسی اعدامهای ۶۷ یاد کرد که اگر قفل سکوت از دهان بردارند بسیاری از ابهامات رمزگشایی خواهد شد. آیتالله منتظری در نوار تاریخیاش از احمد خمینی و وزارت اطلاعات به عنوان دو عاملی که از «مدتها قبل» بهدنبال این اقدام بودند یاد میکند.
اما آیا احمد خمینی که در سالهای قبل از دهه شصت خود از راه سوم ( بین رئیس جمهور وقت آقای بنی صدر و حزب جمهوری) و یا از «امام تنهاست» یاد میکرد و در مقابل سران حزب بود و آنها در برابر این موضع وی راهپیمایی سراسری «امام تنها نیست» راه میانداختند، علیرغم همه چرخشهای سیاسی و نزدیکیاش به سران حزب، میتوانست بدون مشارکت و هدایت همان سران که نزدیکترین افراد به رهبر بودند آن همه اقدامات بنیادی هم چون پایان جنگ و برکناری آیتالله منتظری و ... را یکتنه پیش ببرد؟ آیا درستتر نیست که وی را «یکی از» اعضای راس هرم تصمیمسازی و تصمیمگیری دانست که وی نفر داخل بیت و نزدیک و معتمد رهبر برای پیش بردن تصمیمهای جمعی مهمی که یاد شد، باشد؟ در این صورت دیگر اعضای این جمع چه کسانی بودهاند؟
همه میدانند که آقای هاشمی نفر دوم نظام قدرت در آن زمان و سوگلی مورد اعتماد رهبر وقت بوده است. آیا آقای هاشمی که دست به خاطرهگوییاش خوب و به موقع است جعبه سیاه مهمی نیست که میتواند از این واقعه و دیگر وقایع مشابه (همانند حکایتهایی که درباره نحوه پایان جنگ گفت)، رمزگشایی کند؟
همچنین همان گونه که آیتالله منتظری در نوار مذکور صریحا گفت، وزارت اطلاعات ضلع دیگر تصمیمساز حداقل در همین یک پرونده بزرگ در آن سالهاست. بدین ترتیب چهره پر رمز و راز محمدی ری شهری وزیر اطلاعات وقت (و تیم همراه وی) و مدیریتی که در پروندههای مهم امنیتی بعد از انقلاب داشته است در اینجا باز جلوهگر میشود. از او بنابر مواضع قبلی و فعلیاش نمیتوان چندان انتظاری در این باره داشت، اما آیا تعداد قابل توجه اصلاحطلبانی که سابقه امنیتی و عضویت در وزارت و نهادهای اطلاعاتی داشتهاند هم نمیتوانند جعبه سیاههای دیگری در این باره باشند که اگر شهامت اخلاقی و دین و مسئولیت تاریخی هم چنان که بردوش آیتالله منتظری فشار آورد، اقتضا میکرد میتوانست خیلی از ابعاد این پرونده ملی را بگشاید. این دسته افراد میتوانند به صراحت بگویند از کی در وزارت اطلاعات بودهاند، کی و چرا فاصله گرفتهاند و یا احیانا جدا از نقش و جایگاه اداریشان و علیرغم اطلاعات مستقیمشان، به علت روابطی که با دوستان و همکاران سازمانیشان داشته (و بعضا بعد از خروج از وزارت هم داشتهاند)، چه اطلاعاتی در این باره دارند؟ به خصوص اینکه گفته میشود برخی از آنها در مذاکرات با رهبران کرد در خارج از کشور نیز حضور داشتهاند...
قبلا نیز در یکی از سالگردهای اعدام های ۶۷ در یک گفتوگوی ویدئویی مطرح کردهام که برای دوستان اصلاحطلب مطلع، بحث در باره این پرونده، امروز بهتر از هر فردایی خواهد بود. این شخصیتهای سیاسی اکنون در صف مردم و در سمت درست تاریخ ایستادهاند، آیا روزی که حقایق از طرق دیگری روشن شود، مردم و تاریخ آنها را به خاطر کتمان حقایقی که میدانستهاند خواهند بخشید؟ آیتالله منتظری که هم درد ارز های اخلاقی داشت و هم درد معتقدات بنیادی دینی که بدان باورمند بود از همین نقطه، صف سیاسی و مشی و منش رفتاریاش را از صف دوست و استاد دیرینهاش جدا کرد. به نظر نمیرسد هیچ توجیه بالاتری و لو در هر پوشش و زرورق سیاسی و راهبردی و اخلاقی و شخصی و جمعی دیگری پیچانده شود بر این مصلحت حقیقت محورانه ارجحیت داشته باشد.
تجربه تاریخ نشان داده است که حفظ حافظه کمک جدی میکند برای جلوگیری از تکرار فاجعه. فاجعهای که نه تنها همه هموطنانمان به خصوص زندانیان سیاسی و عقیدتی را هم چنان تهدید میکند بلکه خود این دوستان که برخی هزینههای شخصی سنگینی در این باره پرداختهاند نیز قربانی آن بوده و خواهند بود.
..................................................................................................
نظر نویسنده بیانگر دیدگاه رادیو فردا نیست.