«قیامت»، «قبر»، «تابوت»، «قفس»، «جعبه» و «قرنطینه» از جمله ضد انسانیترین شکنجهها و خشونتهای اعمال شده، علیه زندانیان در سالهای نخست دهه ۶۰ توسط جمهوری اسلامی در زمان خمینی در زندان قزلحصار بود.
این شیوه شکنجه که میتوان آن را یکی از مخوفترین شکنجههای ابداعی در تاریخ سرکوب و جنایت علیه بشریت نامید، توسط (حاج داود رحمانی) زندانبان زندان قزلحصار از مهر سال ۶۲ تا تیر سال ۶۳ بر زندانیان به اصطلاح سر موضع زندان قزلحصار اعمال شد.
البته به دلیل قدرت سرکوب و فشار این شیوه قرون وسطایی از شکنجه که هم جسم و جان و هم روان زندانیان را مورد حمله وحشیانه قرار میداد، همچون اختراعی نو به سرعت مورد تقدیر و استقبال لاجوردی، جلاد اوین قرار گرفت.
الف- ساختار و مشخصات فیزیکی فضای تابوتها
تابوتهای ساخته شده توسط حاجداود، ویژگیهای زیر را داشت:
ب- مقررات غیر انسانی و مخوف حاکم بر تابوتها
در اینجا بخشی از مقررات مخوف و ضد انسانی اعمال شده بر زندانیان سیاسی در تابوتها شرح داده میشود:
۱- «قیامت»، «قبر»، «تابوت»، «قفس»، «جعبه» و «قرنطینه» همه واژگانی است که بر این شکنجه اعمال شده اطلاق میشد. واژه «تابوت» توسط حاج داود، بازجویان و زندانبان، توابین و حتی زندانیان سیاسی بیش از سایر واژگان بهکار گرفته میشد.
۲- علاوه بر پاسداران و بازجویان، توابین از همکاران اصلی این جنایت در کنار حاج داود بودند تا تجسمی واقعی از حضور در جهنم را در جلوی چشمان زندانیان زنده کنند. آنان به طور شیفتی در تمام ساعت شبانه روز در پشت سر زندانیان کشیک میدادند.
۳- زندانی از ساعت ۷ صبح تا ۹ شب چهار زانو در جای خود با چشمبند باید مینشست. او حق دراز کشیدن و حتی دراز کردن پایش را نداشت.
۴- باید از ساعت ۹ شب تا ۶ صبح هم دراز میکشید یا میخوابید. بیشتر افراد به محض اینکه ساعت ۹ میشد، در واقع از شدت خستگی بیهوش میشدند.
۵- زندانی حق حرف زدن، سرفه کردن، ناله کردن، زدن قاشق به ظرف غذا را نداشت.
۶- زندانیان موظف بودند در تمام مدت شبانه روز از چشم بند استفاده کند حتی در موقع خواب.
۷- زندانی حق رفتن به توالت را نداشت تا نوبتش برسد. مخصوصاً برای هر نفر ۱۰ دقیقه پیش بینی کرده بودند. اگر زندانی دیر میکرد در نتیجه نفرات بعدی دیرتر نوبتشان میشد. در نتیجه همه سعی داشتند برای اینکه زودتر نوبت به سایرین و یا هم بندیهای بیمار برسد، تندتند همه کارهایشان را در این مدت کوتاه انجام بدهند. توالت رفتن، شستن دست و صورت، شستن ظرف و یا لباس زیر برای زندانیان دختر.
۸- نوبت حمام هم هفته ایی یکبار به همین ترتیب به نوبت در ۱۰ دقیقه برای هر زندانی باید انجام میگرفت. اگر کسی سر یا تنش هم کف صابونی بود باید سر ۱۰ دقیقه بیرون میآمد. زندانی علاوه بر حمام کردن باید در همین مدت زمان هم لباسهایش را میشست.
۹- به دلیل زیاد بودن افراد زندانی در تابوتها، ممکن بود نوبت حمام و یا توالت به بعضیها در شب برسد. توابین با خشونت فرد زندانی را بیدار میکردند و وادار میساختند که به توالت و یا حمام برود. اگر کسی در خارج از نوبت، نیاز به توالت داشت، باید بارها دست خود را بلند میکرد و همان طور بالا نگه میداشت تا بالاخره خارج از نوبت برود و اگر کوچکترین اعتراضی میکرد، گزارش او به حاج داود داده میشد.
۱۰- حاج داود در طول شبانه روز، مکرر به تابوتها سرکشی میکرد. نه تعداد دفعات و نه زمان ورود او قابل پیشبینی نبود.
۱۱- اگر کسی چشمبند خود را حتی کمی بالا میکشید، بلند حرف میزند، بیش از مدت تعیینشده در توالت یا حمام میماند، یا در هنگام رفت و آمد به تختههای کنار میخورد یا صدایی از خودش در میآورد و خلاصه به هر طریقی سرپیچی از مقررات خشن و غیرانسانی آنجا میکرد، در اولین بازدید توسط تواب شیفت به حاجی رحمانی، گزارش داده میشد. حاج داود،... رئیس زندان قزلحصار (با قد نزدیک به ۱۹۰ به بالا و وزنی حداقل بالای ۱۲۰ کیلوگرم) در حالی که زندانی بر روی زمین با چشمبند و پشت به او نشسته بود، مانند حیوانی وحشی با کابل و پوتین سربازی به او حملهور میشد.
۱۲- معمولاً برای افزایش وحشت، گزارش به زندانبان با اشاره انجام میشد تا فرد خاطی را غافلگیر کنند. اما از آنجایی که هر فرد در طول روز از آنچه که بین او و تواب شیفت پیش آمده بود، در انتظار تنبیه سختی بود، با ورود این فرد (حاج داود) خود را تا حدی آماده شلاق میکرد و این امر عیش این جلادان شکنجهگر را منقص میکرد. البته باعث ایجاد وحشت، خشم و کینه در بین سایر همبندیهای فرد مربوطه نیز میشد که این به نوبه خود گاهی خود از هر شکنجهای بدتر بود.
۱۳- در تمام طول روز آیات قرآن و در وعدههای نماز، صدای اذان و سپس انواع دعاهای بعد از آن با صدای بلند پخش میشد. در سایر مواقع نوحه با حال و هوای جنگ از آهنگران و کویتیپور و یا سخنرانیهای محمدتقی مصباح با کلامی... گوش نواز زندانی نشسته در تابوت بود. گاهی مصاحبههای نمایشی افراد بریده و ابراز ندامت و پشیمانی آنان با کلام و حال و هوایی غیرعادی پخش میشد. خلاصه در تمام طول روز و در ساعت بیدار باش، روان انسان در بند کشیده شده با شکنجههای صوتی جیرهبندی شده بود.
ج- تجربیات شخصی خودم
در یکی از روزهای نیمه مرداد سال ۶۲ در بند ۸ مجرد (بند تنبیهی در آن زمان) زندان قزلحصار، ناگهان حاج داود جلاد به همراه تعدادی پاسدار محافظ و توابانی به نامهای (زهره... و معصومه...) که در آن موقع از مسئولین بند ۸ مجرد و ۴ عمومی و بند ۷ مجرد بودند به داخل بند آمدند. همه زندانیان با چادر دور تا دور به صف شدند. حال و هوای تنبیه کاملاً در چهره وحشی و برافروخته حاج داود نمایان بود.
ابتدا حاج داود از زهره... خواست که افراد سر موضع بند و تا حدی خط دهنده را بیرون بکشد. او هم بنابر خصومت و درگیریهایی که با افراد داشت و یا با توجه به سن و سال و یا مدت محکومیت عدهایی حدود ۳۰ نفر را از بقیه تفکیک کرد. هر کسی را که با انگشت اشاره میکرد باید به وسط بند میآمد و با یک لگد وحشیانه حاج داود به سمت دیگر میرفت.
خلاصه من را نیز جدا کردند و با چشم بند از بند خارج و در راهرو بیرون رو به دیوار به صف کردند و به واحد ۱ منتقل کردند. مدتی کمتر از یک ماه در یک اتاق با شرایط تنبیهی نگه داشتند. غذا بسیار کم بود. ملاقاتهایمان قطع شد. امکان توالت هم محدود و هوا خوری هم وجود نداشت.
هر روز موضوعی بهانه میشد و تعدادی را به شدت با کابل میزدند. بعد از دو هفته تعدادی را که فکر میکردند، سر دسته بقیه هستند از بین ما جدا کردند. بعد از اون در طول روز صدای شنیدن نعره انسانهایی که زیر شلاق هستند بارها به گوش میرسید. گاهی صدای شلاق هم شنیده میشد.
همگی از آنچه که قرار بود بر سرمان بیاید، بیخبر بودیم. بعد از مدتی از اونجا ما را به اتاقی دیگر در همان زیر هشت منتقل کردند که حالت خانه داشت. ولی همه ما را در یک اتاق جای دادند. انتظار همه چیز را داشتیم. گاهی در سرکشیهای حاج داود تهدیدهای عجیبی مشاهده میشد اما هیچ چیز معلوم نبود. بعدها فهمیدیم که در اون مدت در تدارک تابوتها بودند.
یک روز در اواخر شهریور بود که به ما گفتن برای انتقال آماد باشید. بیرون آمدیم و باید چشم بند میزدیم. ما را ابتدا با فاصله از هم قرار دادند و با لگد پوتین یکی یکی مجبور میکردند که از اون راهرو عبور کنیم. به محض ورود در راهرو که تاریک هم بود، پاسدارانی که در دو طرف اون راهرو آماده ایستاده بودند، به ناگهان با ضربات کابل به سر و صورت و بدن ما حمله میکردند تا از اون طرف راهرو بیرون برویم. خلاصه ما را یکی یکی در داخل تابوتها نشاندند.
تابوتها به راستی تجسمی از جهنم و قیامت برای زندانیان بود. مقررات به شدت خشن و غیرانسانی همراه با فضای سکوت و مرگبار، طاقتفرسا بود. علاوه بر این هر روز چند بار شاهد شکنجه فرد بغل دستی خود بودیم و در هراس از شلاق خوردن. توابی چیزی را بهانه میکرد و فردی را به باد کتک و کابل میداد.
یکی از همان روزها، زهره... ناگهان از پشت به من حملهور شد و با لگد به پهلو و کمر من زد. از شدت درد بیاختیار با صدای بلند به او اعتراض کردم که چرا این کار را میکنی؟. او گفت برای اینکه با بغل دستی خودت حرف میزدی. خلاصه همین موضوع را بهانه کرد و شب به حاجی رحمانی گزارش داد. او هم که دل پری از من داشت با کابل به جان من افتاد و به شدت من را تنبیه کرد.
یکی دو تا از ضربات کابل به چشمم اصابت کرد که به مدت سه ماه قدرت بینایی خودم را از دست دادم. تمام ناخنهای دستم از اصابت شلاق متورم شد و یکی یکی افتاد. به شدت وزن کم کرده بودم. وقتی نوبت رفتنم به دستشویی میرسید، به محض بلند شدن از جایم سرم گیج میرفت یا جهتم را تشخیص نمیدادم و به جای اینکه برگردم به عقب، به طرف جلو میرفتم و در نتیجه چندین بار سرم به دیوار روبهرو خورد و با حالت ضعف به زمین افتادم.
یک بار هم در توالت به زمین افتادم. یکی از توابین با دیدن چهره من شروع به جیغ زدن کرد و به کمک تواب دیگر مرا به بیرون کشاندند. بنا به توصیه توابین، دائماً جای زندانیان عوض میشد. تا کسی نفهمد که فرد بغل دستی او از دو طرف چه کسانی هستند.
بیاد دارم تواب دیگری به اسم شعله... که موذیانه از پشت سر پاورچین پاورچین به پشت زندانیان میآمد تا مچ بچهها را هنگام صحبت با بقیه بگیرد. به محض شنیدن صدای از یک طرف، افراد خاطی را به باد شلاق حاجی رحمانی میداد. با همه خطرات گاهی بعضی از بچهها از شدت کلافگی، با هم دیگر کلماتی را رد و بدل میکردند.
یک بار هم به مناسبت سالگرد به اصطلاح انقلاب جمهوری اسلامی که در ۲۲ بهمن برنامههای ویژه در تلویزیون پخش میشد، یک فیلم پارتیزانی روسی نمایش داده شد که ما صدایش را میتوانستیم بشنویم. در یک قسمت از فیلم به طور تصادفی سرود انترناسیونال به انگلیسی توسط عدهای خوانده میشد. بچهها همگی روحیه گرفته بودند و برای اینکه بقیه را خبردار کنند شروع به سرفه کردند. در یک لحظه صدای سرفه همهگیر شد. توانبین با اعتراض و «خفه شید خفه شید» ما را ساکت کردند. شب که حاجی رحمانی آمد همه ما را به یک سری شلاق حسابی مهمان کرد. او کابل را با تمام قدرت بالای سرش برد و روی سر من فرود آورد. جوری که بلافاصله بوی خون را تو دماغ خود حس کردم. اما همگی از این کار راضی بودیم.
در مغز بیمار حاج داود، علت مقاومت زندانیان فقط به با هم بودن ما ربط داشت. گاهی دیوانهوار به ما حمله میکرد و در حالی که با ضربات کابل جای سالمی در بدن کسی باقی نمیگذاشت، میگفت: «شما به مانند گلهای نیلوفرید که ریشه دارد و دور گلهای دیگری میپیچد». او معتقد بود که افراد سر موضع و رده بالا، با پیچیدن به دور افراد دیگر آنها را سر موضع نگه میدارند. در مغز بیمار او قابل تصور نبود که این حرکات و رفتار او در زندان و از آن قبلتر رژیم در جامعه و بازهم بیش از آن تفکر ضد انسانی و عقب افتاده آنها، انسانها را به ستوه آورده و وادار به مقاومت و نفرت از آنان کرده است.
هر بار که فردی با ضربات کابل مورد شکنجه قرار میگرفت، خشمی سراسر وجود انسان را در بر میگرفت. حس مقاومت علیه شکنجهگران، نفرت از پاسدار و شکنجهگر و تواب در آدم شعلهور میشد. علی رغم اینکه زندانبان سعی داشت در تابوتها، دنیای مرگ را بر وجود انسان حاکم کند و علیرغم اینکه به خیال واهی خود با جدا کردن ما از یکدیگر، میخواست همه را به زانو درآورد، اما کار به این راحتی نبود. هنوز زندانیانی مقاومت میکردند.
اگرچه بالاخره اولین گروه از زندانیان، تحت فشارهای غیر انسانی و مخوف به زانو درآمدند و از آنان برای درهم شکستن سایرین و علیه بقیه استفاده نمودند. اما گذشت زمان حتی در همان زندان نشان داد که عدهای نیز مقاومت کردند و نتوانستند این صدا را برای همیشه خفه کنند.
زندانبان با ایجاد شرایط بسیار غیرعادی، با کنترل بر ابتداییترین رفتار آدمی تابوتهایی را برقرار کرد که شدت محدودیت در آن قبل از این برای هیچ یک از ما قابل تصور نبود. از ساعت خواب تا دیدن با چشم، از نیاز به غذا خوردن تا بهداشت و نظافت، نیاز به راه رفتن نیاز به حرف زدن و خندیدن و... این همه جنایات غیرانسانی و سعی به انقیاد کشیدن کامل یک انسان و تا این حد کنترل مطلق زندانی، به راستی وحشتناک بود.
زندانبان که خود را مالک جان و روح زندانی میدانست، میخواست زندانی را به اجبار به زانو درآورده و تحت کنترل خود بگیرد. یکی از روزها که حاج داود توانسته بود تعدادی از زندانیان را تحت تنبیهات بسیار وحشیانه و مکرر به زانو درآورد، در پشت سر ما از قدرت و توان خود و هیچ بودن ما رجزخوانی میکرد. او کاملاً احساس میکرد که بر جسم و جان و حتی روان ما کنترل کامل دارد. به یاد دارم که در همان حال من با خودم میگفتم نه تو نمیدانی که من در ذهنم چی میگذرد. پس کنترل ذهنم و درونم مال من است. به یاد آوردن این موضوع بسیار به من قدرت میداد.
زندانی به عنوان یک انسان، تا چه حد میتوانست در این جدال نابرابر مقاومت نماید؟! واکنش زندانیان در چنین شرایطی چی میتوانست باشد؟! از نظر من این سؤال، سؤالی است که یک جواب ندارد. به تعداد آدمها نگاهها و استعدادها، تجارب سنی و اجتماعی میتوانست واکنش به این شرایط متفاوت باشد. مقاومت در برابر شکنجه در تابوت دستساز حاجی رحمانی، ماتریسی پیچیده از همه اینها بود.
به همین دلیل واکنش افراد به این شرایط بسیار متفاوت بود. عدهای با برهم خوردن تعادل روحی برای همیشه در تابوتها ماندند و بعد از آن هیچگاه به زندگی عادی برنگشتند. عدهای با درهم شکستن و به زانو درآمدن به زبونی کشیده شدند.
عدهای سعی کردند که خط قرمزهای شخصی خود را حفظ نمایند و برعهد و پیمان خود استوار بمانند. اما هر چه بود، علی رغم عملکرد هر فرد و واکنشی که از خود بروز داد، همگی از تابوت به عنوان شکنجهای غیرانسانی، مخوف و وحشتآور در شیار شیار روح و روان خود ثبت کردند که هیچگاه زدودنی نیست تا به هنگام خود بازگفته شود!
------------------------------------------------------------------------------
نسرین... از زندانیان سیاسی دهه ۶۰ خورشیدی است که ۵ سال در زندان بود او هفت ماه از این مدت را درون تابوتها به سر برده است. نام خانوادگی نسرین، به خواست خود او مورد اشاره قرار نگرفته است.
این شیوه شکنجه که میتوان آن را یکی از مخوفترین شکنجههای ابداعی در تاریخ سرکوب و جنایت علیه بشریت نامید، توسط (حاج داود رحمانی) زندانبان زندان قزلحصار از مهر سال ۶۲ تا تیر سال ۶۳ بر زندانیان به اصطلاح سر موضع زندان قزلحصار اعمال شد.
البته به دلیل قدرت سرکوب و فشار این شیوه قرون وسطایی از شکنجه که هم جسم و جان و هم روان زندانیان را مورد حمله وحشیانه قرار میداد، همچون اختراعی نو به سرعت مورد تقدیر و استقبال لاجوردی، جلاد اوین قرار گرفت.
الف- ساختار و مشخصات فیزیکی فضای تابوتها
تابوتهای ساخته شده توسط حاجداود، ویژگیهای زیر را داشت:
- «تابوت»ها، جعبههای ساخته شده از تخته نئوپان بودند.
- تابوتها بهطور موازی در کنار هم قرار داشتند.
- این جعبهها، همانند تابوتی بدون سقف بودند.
- تابوتها ابعادی به طول تقریباً دومتر، عرض و ارتفاع کمتر از یک متر داشتند.
- یک طرف جعبه نیز برای ورود به درون جعبه باز بود.
- زندانیان سیاسی با چشمبند داخل این «تابوت»ها به طور زیگزاگی نشانده شده بودند.
- کف تابوت از یک لایه پتو سربازی پوشیده شده بود.
- اولین سری زندانیان در تابوت، زندانیان هوادار گروههای چپ را شامل میشد.
- تابوتها بهطور موازی در کنار هم قرار داشتند.
- این جعبهها، همانند تابوتی بدون سقف بودند.
- تابوتها ابعادی به طول تقریباً دومتر، عرض و ارتفاع کمتر از یک متر داشتند.
- یک طرف جعبه نیز برای ورود به درون جعبه باز بود.
- زندانیان سیاسی با چشمبند داخل این «تابوت»ها به طور زیگزاگی نشانده شده بودند.
- کف تابوت از یک لایه پتو سربازی پوشیده شده بود.
- اولین سری زندانیان در تابوت، زندانیان هوادار گروههای چپ را شامل میشد.
ب- مقررات غیر انسانی و مخوف حاکم بر تابوتها
در اینجا بخشی از مقررات مخوف و ضد انسانی اعمال شده بر زندانیان سیاسی در تابوتها شرح داده میشود:
۱- «قیامت»، «قبر»، «تابوت»، «قفس»، «جعبه» و «قرنطینه» همه واژگانی است که بر این شکنجه اعمال شده اطلاق میشد. واژه «تابوت» توسط حاج داود، بازجویان و زندانبان، توابین و حتی زندانیان سیاسی بیش از سایر واژگان بهکار گرفته میشد.
۲- علاوه بر پاسداران و بازجویان، توابین از همکاران اصلی این جنایت در کنار حاج داود بودند تا تجسمی واقعی از حضور در جهنم را در جلوی چشمان زندانیان زنده کنند. آنان به طور شیفتی در تمام ساعت شبانه روز در پشت سر زندانیان کشیک میدادند.
۳- زندانی از ساعت ۷ صبح تا ۹ شب چهار زانو در جای خود با چشمبند باید مینشست. او حق دراز کشیدن و حتی دراز کردن پایش را نداشت.
۴- باید از ساعت ۹ شب تا ۶ صبح هم دراز میکشید یا میخوابید. بیشتر افراد به محض اینکه ساعت ۹ میشد، در واقع از شدت خستگی بیهوش میشدند.
۵- زندانی حق حرف زدن، سرفه کردن، ناله کردن، زدن قاشق به ظرف غذا را نداشت.
۶- زندانیان موظف بودند در تمام مدت شبانه روز از چشم بند استفاده کند حتی در موقع خواب.
۷- زندانی حق رفتن به توالت را نداشت تا نوبتش برسد. مخصوصاً برای هر نفر ۱۰ دقیقه پیش بینی کرده بودند. اگر زندانی دیر میکرد در نتیجه نفرات بعدی دیرتر نوبتشان میشد. در نتیجه همه سعی داشتند برای اینکه زودتر نوبت به سایرین و یا هم بندیهای بیمار برسد، تندتند همه کارهایشان را در این مدت کوتاه انجام بدهند. توالت رفتن، شستن دست و صورت، شستن ظرف و یا لباس زیر برای زندانیان دختر.
۸- نوبت حمام هم هفته ایی یکبار به همین ترتیب به نوبت در ۱۰ دقیقه برای هر زندانی باید انجام میگرفت. اگر کسی سر یا تنش هم کف صابونی بود باید سر ۱۰ دقیقه بیرون میآمد. زندانی علاوه بر حمام کردن باید در همین مدت زمان هم لباسهایش را میشست.
۹- به دلیل زیاد بودن افراد زندانی در تابوتها، ممکن بود نوبت حمام و یا توالت به بعضیها در شب برسد. توابین با خشونت فرد زندانی را بیدار میکردند و وادار میساختند که به توالت و یا حمام برود. اگر کسی در خارج از نوبت، نیاز به توالت داشت، باید بارها دست خود را بلند میکرد و همان طور بالا نگه میداشت تا بالاخره خارج از نوبت برود و اگر کوچکترین اعتراضی میکرد، گزارش او به حاج داود داده میشد.
۱۰- حاج داود در طول شبانه روز، مکرر به تابوتها سرکشی میکرد. نه تعداد دفعات و نه زمان ورود او قابل پیشبینی نبود.
۱۱- اگر کسی چشمبند خود را حتی کمی بالا میکشید، بلند حرف میزند، بیش از مدت تعیینشده در توالت یا حمام میماند، یا در هنگام رفت و آمد به تختههای کنار میخورد یا صدایی از خودش در میآورد و خلاصه به هر طریقی سرپیچی از مقررات خشن و غیرانسانی آنجا میکرد، در اولین بازدید توسط تواب شیفت به حاجی رحمانی، گزارش داده میشد. حاج داود،... رئیس زندان قزلحصار (با قد نزدیک به ۱۹۰ به بالا و وزنی حداقل بالای ۱۲۰ کیلوگرم) در حالی که زندانی بر روی زمین با چشمبند و پشت به او نشسته بود، مانند حیوانی وحشی با کابل و پوتین سربازی به او حملهور میشد.
۱۲- معمولاً برای افزایش وحشت، گزارش به زندانبان با اشاره انجام میشد تا فرد خاطی را غافلگیر کنند. اما از آنجایی که هر فرد در طول روز از آنچه که بین او و تواب شیفت پیش آمده بود، در انتظار تنبیه سختی بود، با ورود این فرد (حاج داود) خود را تا حدی آماده شلاق میکرد و این امر عیش این جلادان شکنجهگر را منقص میکرد. البته باعث ایجاد وحشت، خشم و کینه در بین سایر همبندیهای فرد مربوطه نیز میشد که این به نوبه خود گاهی خود از هر شکنجهای بدتر بود.
۱۳- در تمام طول روز آیات قرآن و در وعدههای نماز، صدای اذان و سپس انواع دعاهای بعد از آن با صدای بلند پخش میشد. در سایر مواقع نوحه با حال و هوای جنگ از آهنگران و کویتیپور و یا سخنرانیهای محمدتقی مصباح با کلامی... گوش نواز زندانی نشسته در تابوت بود. گاهی مصاحبههای نمایشی افراد بریده و ابراز ندامت و پشیمانی آنان با کلام و حال و هوایی غیرعادی پخش میشد. خلاصه در تمام طول روز و در ساعت بیدار باش، روان انسان در بند کشیده شده با شکنجههای صوتی جیرهبندی شده بود.
ج- تجربیات شخصی خودم
در یکی از روزهای نیمه مرداد سال ۶۲ در بند ۸ مجرد (بند تنبیهی در آن زمان) زندان قزلحصار، ناگهان حاج داود جلاد به همراه تعدادی پاسدار محافظ و توابانی به نامهای (زهره... و معصومه...) که در آن موقع از مسئولین بند ۸ مجرد و ۴ عمومی و بند ۷ مجرد بودند به داخل بند آمدند. همه زندانیان با چادر دور تا دور به صف شدند. حال و هوای تنبیه کاملاً در چهره وحشی و برافروخته حاج داود نمایان بود.
ابتدا حاج داود از زهره... خواست که افراد سر موضع بند و تا حدی خط دهنده را بیرون بکشد. او هم بنابر خصومت و درگیریهایی که با افراد داشت و یا با توجه به سن و سال و یا مدت محکومیت عدهایی حدود ۳۰ نفر را از بقیه تفکیک کرد. هر کسی را که با انگشت اشاره میکرد باید به وسط بند میآمد و با یک لگد وحشیانه حاج داود به سمت دیگر میرفت.
خلاصه من را نیز جدا کردند و با چشم بند از بند خارج و در راهرو بیرون رو به دیوار به صف کردند و به واحد ۱ منتقل کردند. مدتی کمتر از یک ماه در یک اتاق با شرایط تنبیهی نگه داشتند. غذا بسیار کم بود. ملاقاتهایمان قطع شد. امکان توالت هم محدود و هوا خوری هم وجود نداشت.
هر روز موضوعی بهانه میشد و تعدادی را به شدت با کابل میزدند. بعد از دو هفته تعدادی را که فکر میکردند، سر دسته بقیه هستند از بین ما جدا کردند. بعد از اون در طول روز صدای شنیدن نعره انسانهایی که زیر شلاق هستند بارها به گوش میرسید. گاهی صدای شلاق هم شنیده میشد.
همگی از آنچه که قرار بود بر سرمان بیاید، بیخبر بودیم. بعد از مدتی از اونجا ما را به اتاقی دیگر در همان زیر هشت منتقل کردند که حالت خانه داشت. ولی همه ما را در یک اتاق جای دادند. انتظار همه چیز را داشتیم. گاهی در سرکشیهای حاج داود تهدیدهای عجیبی مشاهده میشد اما هیچ چیز معلوم نبود. بعدها فهمیدیم که در اون مدت در تدارک تابوتها بودند.
یک روز در اواخر شهریور بود که به ما گفتن برای انتقال آماد باشید. بیرون آمدیم و باید چشم بند میزدیم. ما را ابتدا با فاصله از هم قرار دادند و با لگد پوتین یکی یکی مجبور میکردند که از اون راهرو عبور کنیم. به محض ورود در راهرو که تاریک هم بود، پاسدارانی که در دو طرف اون راهرو آماده ایستاده بودند، به ناگهان با ضربات کابل به سر و صورت و بدن ما حمله میکردند تا از اون طرف راهرو بیرون برویم. خلاصه ما را یکی یکی در داخل تابوتها نشاندند.
تابوتها به راستی تجسمی از جهنم و قیامت برای زندانیان بود. مقررات به شدت خشن و غیرانسانی همراه با فضای سکوت و مرگبار، طاقتفرسا بود. علاوه بر این هر روز چند بار شاهد شکنجه فرد بغل دستی خود بودیم و در هراس از شلاق خوردن. توابی چیزی را بهانه میکرد و فردی را به باد کتک و کابل میداد.
یکی از همان روزها، زهره... ناگهان از پشت به من حملهور شد و با لگد به پهلو و کمر من زد. از شدت درد بیاختیار با صدای بلند به او اعتراض کردم که چرا این کار را میکنی؟. او گفت برای اینکه با بغل دستی خودت حرف میزدی. خلاصه همین موضوع را بهانه کرد و شب به حاجی رحمانی گزارش داد. او هم که دل پری از من داشت با کابل به جان من افتاد و به شدت من را تنبیه کرد.
یکی دو تا از ضربات کابل به چشمم اصابت کرد که به مدت سه ماه قدرت بینایی خودم را از دست دادم. تمام ناخنهای دستم از اصابت شلاق متورم شد و یکی یکی افتاد. به شدت وزن کم کرده بودم. وقتی نوبت رفتنم به دستشویی میرسید، به محض بلند شدن از جایم سرم گیج میرفت یا جهتم را تشخیص نمیدادم و به جای اینکه برگردم به عقب، به طرف جلو میرفتم و در نتیجه چندین بار سرم به دیوار روبهرو خورد و با حالت ضعف به زمین افتادم.
یک بار هم در توالت به زمین افتادم. یکی از توابین با دیدن چهره من شروع به جیغ زدن کرد و به کمک تواب دیگر مرا به بیرون کشاندند. بنا به توصیه توابین، دائماً جای زندانیان عوض میشد. تا کسی نفهمد که فرد بغل دستی او از دو طرف چه کسانی هستند.
بیاد دارم تواب دیگری به اسم شعله... که موذیانه از پشت سر پاورچین پاورچین به پشت زندانیان میآمد تا مچ بچهها را هنگام صحبت با بقیه بگیرد. به محض شنیدن صدای از یک طرف، افراد خاطی را به باد شلاق حاجی رحمانی میداد. با همه خطرات گاهی بعضی از بچهها از شدت کلافگی، با هم دیگر کلماتی را رد و بدل میکردند.
یک بار هم به مناسبت سالگرد به اصطلاح انقلاب جمهوری اسلامی که در ۲۲ بهمن برنامههای ویژه در تلویزیون پخش میشد، یک فیلم پارتیزانی روسی نمایش داده شد که ما صدایش را میتوانستیم بشنویم. در یک قسمت از فیلم به طور تصادفی سرود انترناسیونال به انگلیسی توسط عدهای خوانده میشد. بچهها همگی روحیه گرفته بودند و برای اینکه بقیه را خبردار کنند شروع به سرفه کردند. در یک لحظه صدای سرفه همهگیر شد. توانبین با اعتراض و «خفه شید خفه شید» ما را ساکت کردند. شب که حاجی رحمانی آمد همه ما را به یک سری شلاق حسابی مهمان کرد. او کابل را با تمام قدرت بالای سرش برد و روی سر من فرود آورد. جوری که بلافاصله بوی خون را تو دماغ خود حس کردم. اما همگی از این کار راضی بودیم.
در مغز بیمار حاج داود، علت مقاومت زندانیان فقط به با هم بودن ما ربط داشت. گاهی دیوانهوار به ما حمله میکرد و در حالی که با ضربات کابل جای سالمی در بدن کسی باقی نمیگذاشت، میگفت: «شما به مانند گلهای نیلوفرید که ریشه دارد و دور گلهای دیگری میپیچد». او معتقد بود که افراد سر موضع و رده بالا، با پیچیدن به دور افراد دیگر آنها را سر موضع نگه میدارند. در مغز بیمار او قابل تصور نبود که این حرکات و رفتار او در زندان و از آن قبلتر رژیم در جامعه و بازهم بیش از آن تفکر ضد انسانی و عقب افتاده آنها، انسانها را به ستوه آورده و وادار به مقاومت و نفرت از آنان کرده است.
هر بار که فردی با ضربات کابل مورد شکنجه قرار میگرفت، خشمی سراسر وجود انسان را در بر میگرفت. حس مقاومت علیه شکنجهگران، نفرت از پاسدار و شکنجهگر و تواب در آدم شعلهور میشد. علی رغم اینکه زندانبان سعی داشت در تابوتها، دنیای مرگ را بر وجود انسان حاکم کند و علیرغم اینکه به خیال واهی خود با جدا کردن ما از یکدیگر، میخواست همه را به زانو درآورد، اما کار به این راحتی نبود. هنوز زندانیانی مقاومت میکردند.
اگرچه بالاخره اولین گروه از زندانیان، تحت فشارهای غیر انسانی و مخوف به زانو درآمدند و از آنان برای درهم شکستن سایرین و علیه بقیه استفاده نمودند. اما گذشت زمان حتی در همان زندان نشان داد که عدهای نیز مقاومت کردند و نتوانستند این صدا را برای همیشه خفه کنند.
زندانبان با ایجاد شرایط بسیار غیرعادی، با کنترل بر ابتداییترین رفتار آدمی تابوتهایی را برقرار کرد که شدت محدودیت در آن قبل از این برای هیچ یک از ما قابل تصور نبود. از ساعت خواب تا دیدن با چشم، از نیاز به غذا خوردن تا بهداشت و نظافت، نیاز به راه رفتن نیاز به حرف زدن و خندیدن و... این همه جنایات غیرانسانی و سعی به انقیاد کشیدن کامل یک انسان و تا این حد کنترل مطلق زندانی، به راستی وحشتناک بود.
زندانبان که خود را مالک جان و روح زندانی میدانست، میخواست زندانی را به اجبار به زانو درآورده و تحت کنترل خود بگیرد. یکی از روزها که حاج داود توانسته بود تعدادی از زندانیان را تحت تنبیهات بسیار وحشیانه و مکرر به زانو درآورد، در پشت سر ما از قدرت و توان خود و هیچ بودن ما رجزخوانی میکرد. او کاملاً احساس میکرد که بر جسم و جان و حتی روان ما کنترل کامل دارد. به یاد دارم که در همان حال من با خودم میگفتم نه تو نمیدانی که من در ذهنم چی میگذرد. پس کنترل ذهنم و درونم مال من است. به یاد آوردن این موضوع بسیار به من قدرت میداد.
زندانی به عنوان یک انسان، تا چه حد میتوانست در این جدال نابرابر مقاومت نماید؟! واکنش زندانیان در چنین شرایطی چی میتوانست باشد؟! از نظر من این سؤال، سؤالی است که یک جواب ندارد. به تعداد آدمها نگاهها و استعدادها، تجارب سنی و اجتماعی میتوانست واکنش به این شرایط متفاوت باشد. مقاومت در برابر شکنجه در تابوت دستساز حاجی رحمانی، ماتریسی پیچیده از همه اینها بود.
به همین دلیل واکنش افراد به این شرایط بسیار متفاوت بود. عدهای با برهم خوردن تعادل روحی برای همیشه در تابوتها ماندند و بعد از آن هیچگاه به زندگی عادی برنگشتند. عدهای با درهم شکستن و به زانو درآمدن به زبونی کشیده شدند.
عدهای سعی کردند که خط قرمزهای شخصی خود را حفظ نمایند و برعهد و پیمان خود استوار بمانند. اما هر چه بود، علی رغم عملکرد هر فرد و واکنشی که از خود بروز داد، همگی از تابوت به عنوان شکنجهای غیرانسانی، مخوف و وحشتآور در شیار شیار روح و روان خود ثبت کردند که هیچگاه زدودنی نیست تا به هنگام خود بازگفته شود!
------------------------------------------------------------------------------
نسرین... از زندانیان سیاسی دهه ۶۰ خورشیدی است که ۵ سال در زندان بود او هفت ماه از این مدت را درون تابوتها به سر برده است. نام خانوادگی نسرین، به خواست خود او مورد اشاره قرار نگرفته است.