جلیل روشندل*
در ۱۹۹۲ تقریبا همزمان با نظریه هانتینگتون که بیشتر به عنوان «برخورد تمدنها» در تاریخ اندیشه سیاسی به ثبت رسیدهاست اندیشمند دیگری به نام فرانسیس فوکویاما که یک مورخ و فیلسوف ژاپنی-آمریکایی نسل دوم است کتابش را بر اساس نظریهای که «پایان تاریخ» نام گرفته بود منتشر کرد.
علیرغم اینکه فوکویاما ناچار شد توضیحات متعددی بدهد تا منظورش را از «پایان تاریخ» کاملا تفهیم کند ولی در هر حال این نظریه به عنوان یک نظریه پرتعارض در خلال دو دهه اخیر بارها و بارها مورد بحث و گفتوگو قرار گرفتهاست. حتی ساموئل هانتینگتون -استاد پیشین فوکویاما- نظریه او را اشتباه نامید و به او تذکر داد که بیش از اندازه بر آن تاکید کردهاست.
اصل اندیشه فوکویاما پیشتر در نشریه آمریکایی «منافع ملی» (۱۹۸۹) منتشر شده بود ولی چند سال بعد از انتشار آن مقاله، فوکویاما هم مانند هانتینگتون به انتشار کتابی در همان زمینه دست زد، و اگرچه با استواری کمتری، به دفاع از نظریه خود پرداخت.
در ۱۹۸۹ فوکویاما فقط ۳۷ سال سن داشت و تازه ده سال بود درجه دکترای خود را در علوم سیاسی دریافت کرده بود. فوکویاما که تحصیلات دوره لیسانس خود را در ادبیات تطبیقی شروع کرده بود برای مدت شش ماه به پاریس رفت تا در مکتب «ژاک دریدا» و «رولاند بارتز» درس بخواند اما پس از تجربیات دلسردکنندهای که داشت به آمریکا بازگشت و در دانشگاه هاروارد مدتی هم از شاگردان ساموئل هانتینگتون بود.
رساله دکترای فوکویاما در خصوص دخالت شوروی در خاورمیانه نشانگر توجه او به مسائل شوروی سابق بود. به همین لحاظ فروپاشی شوروی برایش منشاء و منبع تغذیه فکری ذیقیمتی محسوب میشد که اتفاقا در آن زمان سخت مورد توجه نظام بینالمللی هم بود. فوکویوما پس از دریافت درجه دکترا در موسسه آمریکایی مطالعه و توسعه «راند» به کار مشغول شد.
خطای محاسباتی
تصور این نگارنده این است که اندیشه «پایان تاریخ» برآیند مجموعهای از عوامل است که وابستگی به «راند»، ضرورت مطالعه و نگارش در مورد مسائل مهم جهانی در مقطعی حساس، و البته سوژه داغی مانند پایان سلطه هفتاد و پنجساله شوروی بخشهایی از آن بود. مجموع این عوامل ذهن خلاق فوکویامای جوان را به فعالیت واداشت واین تصور خوشآیند و خوشبینانه که دیگر ستیز میان ابرقدرتها پایان یافته و لیبرال دموکراسی سلطه خواهد یافت از آن ناشی شد. عصاره اندیشه «پایان تاریخ» فوکویاما این است که عصر ستیز کهن بر سر ایدئولوژیهای سیاسی به سر رسیده و دموکراسی لیبرال مسلط و پیروز شدهاست.
از همان آغاز این اندیشه با معارضهای گوناگون و حتی بدفهمیهایی روبهرو شد. از جمله اینکه برخی فکر کردند منظور فوکویاما این است که دیگر رویدادهای روزمره تشکیلدهنده تاریخ رخ نخواهند داد. در حالی که منظور فوکویاما فقط این بود که تحول ناشی از فروپاشی امپراتوری کمونیسم به معنی بایگانی شدن آن مقطع از تاریخ جهان و به عبارت دیگر به تاریخ پیوستن کمونیسم است.
از این لحاظ اندیشه فوکویاما در مورد دوران پس از جنگ سرد تا حدودی به نظریات استادش ساموئل هانتینگتون نزدیک میشود و یا حداقل میتوان گفت آبشخور هردو نظریه پایان امپراتوری کمونیسم است و هردو اندیشمند تحت تاثیر اوج و فرود روابط بینالمللی در دوران جنگ سرد قرار داشتهاند. تشابه دیگر دو اندیشه در این است که هردو در پیشبینی روند تحولات آینده نظریات خوشبینانهای را مطرح کردهاند که، دست کم در حال حاضر، مورد چالش قرار دارد به حدی که در درستی هردو میتوان تردید کرد. شاید در مقطعی آنچنانی خوشبینی فلسفی بیشتر معنی پیدا میکرد اما امروز آن خوشبینیها جایش را به شک و تردید دادهاست.
دیری نپایید که نظریه «پایان تاریخ» فوکویاما با ظهور حکومت اقتدارگرای روسیه، رشد عظیم اقتصادی چین، و شکست آرمانهای نومحافظهکاران آمریکایی در عراق، با چالشی حیاتی و حساس مواجه شد. لیکن فوکویوما همچنان بر این باور بود که بنیان اندیشه «پایان تاریخ» استوار و پابرجا است. وی برای نخستین بار در سال ۲۰۰۸ در مصاحبهای با ماتیو فیلیپس از مجله نیوزویک بطور تلویحی پذیرفت که اشغال نظامی عراق، اقدام برای تعویض رژیم و جابجایی صدام حسین در حقیقت با اصل «پایان تاریخ» در ستیز است. امروز با بازگشت ولادمیر پوتین به ریاستجمهوری فدراسیون روسیه و تحقق نیافتن دموکراسی در بسیاری از نقاط دنیا و به ویژه خاورمیانه، دیگر تردیدی نیست که دموکراسی لیبرال نتوانستهاست بر عرصه روابط بینالمللی چیره شود و نظریه فوکویاما بیش از پیش خوشبینانه بودهاست.
افزون بر آن، آموزههای تحولات مصر، عراق، افغانستان و بخشهای دیگری از جهان (که الزاما اسلامی هم نیستند) نشان میدهد احتمالا فوکویاما در محاسبات خود خطا کردهاست.
در مصاحبهای که پیشتر به آن اشاره شد فوکویاما به دو نکته مهم اشاره میکند. اولا اینکه درک او از تاریخ درکی «مارکسیستی» بوده و اینکه دموکراسی حاصل یک فرآیند گسترده نوسازی در هر کشور است. فوکویاما که مدتی به نومحافظهکاری نزدیک شده بود در این مصاحبه از مواضع نومحافظهکارانه خود عدول کرده و اقرار میکند که نومحافظهکاران خیال میکردند کاربرد فشار سیاسی میتواند حرکت به سوی دموکراسی را شتاب بخشد، در حالیکه نهایتا این بستگی به جوامعی دارد که خواهان پیمودن این راه هستند.
باورهای خوشبینانه
باور خوشبینانه فوکویاما در سالهای منتهی به واژگونی کمونیسم این بود که دموکراسی فراگیر جای آنرا خواهد گرفت. نه تنها اینچنین نشد، خوشباوری حاصل در دوران پس از یازدهم سپتامبر مبنی بر اینکه تحولات ساختاری در جهان اسلام و رژیمهای عربی موجب تبدیل این رژیمها به دموکراسیهای جدیدی خواهد شد نیز تحقق نیافت.
همانطور که فوکویاما خود در مصاحبه با نیوزویک پذیرفت فرآیند دموکراسی سختتر و طولانیتر از آنی است که به نظر میرسد. تجربیات اخیر به وضوح نشان میدهد که در مسیر دستیابی به دموکراسی، ملتها نیازمند نهادهای سیاسی اجتماعی هستند. در حالی که در بسیاری از کشورهای دنیا و بهویژه در بطن نظامهای اقتدارگرا یا تمامیتخواه، چنین نهادهایی وجود ندارد وایجاد آنها نیازمند زمان و تجربه است. بیشک رژیمهای اقتدارگرا هم با مشاهده سقوط نسبتا سریع کمونیسم سعی میکنند از ابزارها و اهرمهای تازهتری استفاده کنند تا روند سقوط را به عقب برانند. از سوی دیگر دموکراسیهای بزرگ دنیا هم کوشش میکنند فرایند گذار و متحول کردن رژیمهای اقتدارگرا را به سمت و سوی دموکراسی تسریع بخشند.
این تعامل در فضای منازعه کمشدت بینالمللی صورت میگیرد و در نتیجه در برابر هر حمله یک ضد حمله انجام میشود که حصول نتیجه نهایی را به تاخیر میاندازد. به نظر میرسد که فوکویاما به این ابعاد قضیه کمتر توجه داشتهاست. مثلا در مواردی مانند ایران (پس از انتخاب مجدد محمود احمدینژاد)، از یک سو شاهد تغییرات راهبردی در سطوح فرهنگی و اجتماعی هستیم که امکان تاسیس سازوکارهای دموکراتیک را غیر ممکن نموده و یا اینکه با استفاده از وضعیت موجود ساختارهای بهشدت مذهبی را بهجای ساختارهای دموکراتیک عرضه و به موازات آن با مکانیسمهای تنبیهی و سرکوبگر راه ایجاد هرگونه گزینه مردمسالارانه را مسدود و ممنوع کردهاست.
در مصر (پس از سرنگونی حکومت رئیسجمهور-شاه) نهادهای سیاسی/مذهبی موجود که در نظام پیشین تنها تا حد صدور فتوا در امور فردی و خانواده قدرت داشتند بلافاصله تبدیل به ساختارهای حزبی شدند اما بهخاطر آرمانهای سرکوبشده در گذشته، بهجای بازیگری در سطح بینالمللی و دموکراتیک، خط مشی مذهبی محدود و نهایتا ضد قدرتهای خارجی (به ویژه اسرائیل) را در پیش گرفتند.
دو عامل موجب شد مردم به این سازوکارهای موقت دموکراتیکنما گرایش پیدا کنند: اول اینکه همین مکانیسم ناقص و متخاصم منطقهای در زمان «مبارک» وجود نداشت و از اینرو بخشی از مردم که خواهان مشارکت سیاسی بودند به سوی آنان گرایش یافتند.
ثانیا، خود این امر ظرفیت انقلابی مردم را به سوی فعالیتی موقت و کاذب هدایت کرد و پس از سرنگونی «مبارک» اخوانالمسلمین تبدیل به گروه قدرتمند سیاسی شد در حالیکه گروههای کوچکتر دیگر همچنان در سایه ماندند و اینکه هرازگاه مردم در میدان تحریر جمع میشوند و مطالبات خود را مطرح میکنند نشانه وجود کماثر، اما هنوز سرکوب نشده آنان است. در مصر منافع استراتژیک دولتهای بزرگ و ضرورت حمایت از اسرائیل موجب ترمز دادن مصنوعی به روند دموکراتیک گردید. در واقع اینچنین بود که تحول هدایت شده رژیم رئیسجمهور-شاه (مبارک) به چیزی که از دور به دموکراسی شباهت دارد مقدور شدهاست.
اینها و نمونههای گوناگون دیگری در نقاط مختلف جهان (لیبی، تونس، سوریه...) میتواند نشانههای مستدلی برای نظر تعدیلیافته فوکویاما باشد که معتقد است: «فرایند دموکراسی سختتر و و طولانیتر از آنی است که به نظر میرسد» اما در عین حال گواهی مستدلتری بر رد نظریه «پایان تاریخ» است. چرا که فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در ۱۹۹۱ زمینه مناسبی ایجاد کرد که برخی از کشورهای حاشیه و بین دو قطب که به مدت نیم قرن با کمونیسم دست و پنجه نرم میکردند زمان و موقعیت مناسب برای دگرگونی و پیوستن به دموکراسی را پیدا کنند. این تحول ذاتاً و با توجه به سلطه ۷۵ ساله کمونیسم تدریجی بود و در حقیقت چیزی به نام «پایان تاریخ» اتفاق نیفتاد.
از آن زمان تاکنون این دگرگونی تدریجی در بخشی دیگر از جهان از مرحله ایستا به مرحله پویا پاگذاشته ولی چون برخلاف مورد اول (ستیز میان شرق و غرب) فقط یک دولت قدرتمند (اتحاد جماهیر شوروی) در مقابل مجموع کشورهای در حال گذار نایستاده بلکه مجموعهای از صاحبان قدرت داخلی (حتی مذهبی) به محاق نیروهای پویای دمکراسی مشغول هستند، از اینرو نمیتوان گفت «پایان تاریخ» فوکویاما واقعی بودهاست اما شاید بشود – باز هم خوشبینانه – ادعا کرد که این بار تحولات کند و تدریجی ولی حتمی است.
امروز فوکویاما از گذشته نومحافظهکارانهاش فاصله گرفته و حتی به صف مخالفان جنگ با عراق پیوسته و اشغال نظامی عراق را با «لنینیسم» یکی میداند. او در ۲۰۰۷ از باراک اوباما در برابر مککین حمایت کرد. فرانسیس فوکویاما که حالا ۶۰ سال دارد هماینک پژوهشگر ارشد مرکز دموکراسی، توسعه و حکومت قانون در یکی از مؤسسههای وابسته به دانشگاه استنفورد است. خیلی کمتر از گذشته در محافل روشنفکری مطرح است و میتوان گفت توجه خود را بیشتر به مسائل حقوق بشر، توسعه، مسائل آمریکا-آسیا و دیگر موضوعات غیرراهبردی معطوف کردهاست. در آخرین مقالهای که نشریه «مسائل خارجی» در شماره ژانویه ۲۰۱۲ از او منتشر کرده به نظر میرسد در اندیشههای فوکویاما تغییر و تعدیل اساسی ایجاد شده هرچند که همچنان معتقد است جهان به سمت و سوی لیبرال دمکراسی در حال حرکت است.
============================
* دکتر جلیل روشندل، استاد علوم سیاسی و امنیت بینالمللی در دانشگاه شرق کارولینا در آمریکا است. وی در مراکز مطالعاتی مختلفی مانند دانشگاه استفورد، دوک، یوسیالای و دانشگاه تهران سابقه تدریس و پژوهش داشتهاست.
در ۱۹۹۲ تقریبا همزمان با نظریه هانتینگتون که بیشتر به عنوان «برخورد تمدنها» در تاریخ اندیشه سیاسی به ثبت رسیدهاست اندیشمند دیگری به نام فرانسیس فوکویاما که یک مورخ و فیلسوف ژاپنی-آمریکایی نسل دوم است کتابش را بر اساس نظریهای که «پایان تاریخ» نام گرفته بود منتشر کرد.
علیرغم اینکه فوکویاما ناچار شد توضیحات متعددی بدهد تا منظورش را از «پایان تاریخ» کاملا تفهیم کند ولی در هر حال این نظریه به عنوان یک نظریه پرتعارض در خلال دو دهه اخیر بارها و بارها مورد بحث و گفتوگو قرار گرفتهاست. حتی ساموئل هانتینگتون -استاد پیشین فوکویاما- نظریه او را اشتباه نامید و به او تذکر داد که بیش از اندازه بر آن تاکید کردهاست.
اصل اندیشه فوکویاما پیشتر در نشریه آمریکایی «منافع ملی» (۱۹۸۹) منتشر شده بود ولی چند سال بعد از انتشار آن مقاله، فوکویاما هم مانند هانتینگتون به انتشار کتابی در همان زمینه دست زد، و اگرچه با استواری کمتری، به دفاع از نظریه خود پرداخت.
در ۱۹۸۹ فوکویاما فقط ۳۷ سال سن داشت و تازه ده سال بود درجه دکترای خود را در علوم سیاسی دریافت کرده بود. فوکویاما که تحصیلات دوره لیسانس خود را در ادبیات تطبیقی شروع کرده بود برای مدت شش ماه به پاریس رفت تا در مکتب «ژاک دریدا» و «رولاند بارتز» درس بخواند اما پس از تجربیات دلسردکنندهای که داشت به آمریکا بازگشت و در دانشگاه هاروارد مدتی هم از شاگردان ساموئل هانتینگتون بود.
رساله دکترای فوکویاما در خصوص دخالت شوروی در خاورمیانه نشانگر توجه او به مسائل شوروی سابق بود. به همین لحاظ فروپاشی شوروی برایش منشاء و منبع تغذیه فکری ذیقیمتی محسوب میشد که اتفاقا در آن زمان سخت مورد توجه نظام بینالمللی هم بود. فوکویوما پس از دریافت درجه دکترا در موسسه آمریکایی مطالعه و توسعه «راند» به کار مشغول شد.
خطای محاسباتی
تصور این نگارنده این است که اندیشه «پایان تاریخ» برآیند مجموعهای از عوامل است که وابستگی به «راند»، ضرورت مطالعه و نگارش در مورد مسائل مهم جهانی در مقطعی حساس، و البته سوژه داغی مانند پایان سلطه هفتاد و پنجساله شوروی بخشهایی از آن بود. مجموع این عوامل ذهن خلاق فوکویامای جوان را به فعالیت واداشت واین تصور خوشآیند و خوشبینانه که دیگر ستیز میان ابرقدرتها پایان یافته و لیبرال دموکراسی سلطه خواهد یافت از آن ناشی شد. عصاره اندیشه «پایان تاریخ» فوکویاما این است که عصر ستیز کهن بر سر ایدئولوژیهای سیاسی به سر رسیده و دموکراسی لیبرال مسلط و پیروز شدهاست.
از همان آغاز این اندیشه با معارضهای گوناگون و حتی بدفهمیهایی روبهرو شد. از جمله اینکه برخی فکر کردند منظور فوکویاما این است که دیگر رویدادهای روزمره تشکیلدهنده تاریخ رخ نخواهند داد. در حالی که منظور فوکویاما فقط این بود که تحول ناشی از فروپاشی امپراتوری کمونیسم به معنی بایگانی شدن آن مقطع از تاریخ جهان و به عبارت دیگر به تاریخ پیوستن کمونیسم است.
از این لحاظ اندیشه فوکویاما در مورد دوران پس از جنگ سرد تا حدودی به نظریات استادش ساموئل هانتینگتون نزدیک میشود و یا حداقل میتوان گفت آبشخور هردو نظریه پایان امپراتوری کمونیسم است و هردو اندیشمند تحت تاثیر اوج و فرود روابط بینالمللی در دوران جنگ سرد قرار داشتهاند. تشابه دیگر دو اندیشه در این است که هردو در پیشبینی روند تحولات آینده نظریات خوشبینانهای را مطرح کردهاند که، دست کم در حال حاضر، مورد چالش قرار دارد به حدی که در درستی هردو میتوان تردید کرد. شاید در مقطعی آنچنانی خوشبینی فلسفی بیشتر معنی پیدا میکرد اما امروز آن خوشبینیها جایش را به شک و تردید دادهاست.
دیری نپایید که نظریه «پایان تاریخ» فوکویاما با ظهور حکومت اقتدارگرای روسیه، رشد عظیم اقتصادی چین، و شکست آرمانهای نومحافظهکاران آمریکایی در عراق، با چالشی حیاتی و حساس مواجه شد. لیکن فوکویوما همچنان بر این باور بود که بنیان اندیشه «پایان تاریخ» استوار و پابرجا است. وی برای نخستین بار در سال ۲۰۰۸ در مصاحبهای با ماتیو فیلیپس از مجله نیوزویک بطور تلویحی پذیرفت که اشغال نظامی عراق، اقدام برای تعویض رژیم و جابجایی صدام حسین در حقیقت با اصل «پایان تاریخ» در ستیز است. امروز با بازگشت ولادمیر پوتین به ریاستجمهوری فدراسیون روسیه و تحقق نیافتن دموکراسی در بسیاری از نقاط دنیا و به ویژه خاورمیانه، دیگر تردیدی نیست که دموکراسی لیبرال نتوانستهاست بر عرصه روابط بینالمللی چیره شود و نظریه فوکویاما بیش از پیش خوشبینانه بودهاست.
افزون بر آن، آموزههای تحولات مصر، عراق، افغانستان و بخشهای دیگری از جهان (که الزاما اسلامی هم نیستند) نشان میدهد احتمالا فوکویاما در محاسبات خود خطا کردهاست.
در مصاحبهای که پیشتر به آن اشاره شد فوکویاما به دو نکته مهم اشاره میکند. اولا اینکه درک او از تاریخ درکی «مارکسیستی» بوده و اینکه دموکراسی حاصل یک فرآیند گسترده نوسازی در هر کشور است. فوکویاما که مدتی به نومحافظهکاری نزدیک شده بود در این مصاحبه از مواضع نومحافظهکارانه خود عدول کرده و اقرار میکند که نومحافظهکاران خیال میکردند کاربرد فشار سیاسی میتواند حرکت به سوی دموکراسی را شتاب بخشد، در حالیکه نهایتا این بستگی به جوامعی دارد که خواهان پیمودن این راه هستند.
باورهای خوشبینانه
باور خوشبینانه فوکویاما در سالهای منتهی به واژگونی کمونیسم این بود که دموکراسی فراگیر جای آنرا خواهد گرفت. نه تنها اینچنین نشد، خوشباوری حاصل در دوران پس از یازدهم سپتامبر مبنی بر اینکه تحولات ساختاری در جهان اسلام و رژیمهای عربی موجب تبدیل این رژیمها به دموکراسیهای جدیدی خواهد شد نیز تحقق نیافت.
همانطور که فوکویاما خود در مصاحبه با نیوزویک پذیرفت فرآیند دموکراسی سختتر و طولانیتر از آنی است که به نظر میرسد. تجربیات اخیر به وضوح نشان میدهد که در مسیر دستیابی به دموکراسی، ملتها نیازمند نهادهای سیاسی اجتماعی هستند. در حالی که در بسیاری از کشورهای دنیا و بهویژه در بطن نظامهای اقتدارگرا یا تمامیتخواه، چنین نهادهایی وجود ندارد وایجاد آنها نیازمند زمان و تجربه است. بیشک رژیمهای اقتدارگرا هم با مشاهده سقوط نسبتا سریع کمونیسم سعی میکنند از ابزارها و اهرمهای تازهتری استفاده کنند تا روند سقوط را به عقب برانند. از سوی دیگر دموکراسیهای بزرگ دنیا هم کوشش میکنند فرایند گذار و متحول کردن رژیمهای اقتدارگرا را به سمت و سوی دموکراسی تسریع بخشند.
این تعامل در فضای منازعه کمشدت بینالمللی صورت میگیرد و در نتیجه در برابر هر حمله یک ضد حمله انجام میشود که حصول نتیجه نهایی را به تاخیر میاندازد. به نظر میرسد که فوکویاما به این ابعاد قضیه کمتر توجه داشتهاست. مثلا در مواردی مانند ایران (پس از انتخاب مجدد محمود احمدینژاد)، از یک سو شاهد تغییرات راهبردی در سطوح فرهنگی و اجتماعی هستیم که امکان تاسیس سازوکارهای دموکراتیک را غیر ممکن نموده و یا اینکه با استفاده از وضعیت موجود ساختارهای بهشدت مذهبی را بهجای ساختارهای دموکراتیک عرضه و به موازات آن با مکانیسمهای تنبیهی و سرکوبگر راه ایجاد هرگونه گزینه مردمسالارانه را مسدود و ممنوع کردهاست.
در مصر (پس از سرنگونی حکومت رئیسجمهور-شاه) نهادهای سیاسی/مذهبی موجود که در نظام پیشین تنها تا حد صدور فتوا در امور فردی و خانواده قدرت داشتند بلافاصله تبدیل به ساختارهای حزبی شدند اما بهخاطر آرمانهای سرکوبشده در گذشته، بهجای بازیگری در سطح بینالمللی و دموکراتیک، خط مشی مذهبی محدود و نهایتا ضد قدرتهای خارجی (به ویژه اسرائیل) را در پیش گرفتند.
دو عامل موجب شد مردم به این سازوکارهای موقت دموکراتیکنما گرایش پیدا کنند: اول اینکه همین مکانیسم ناقص و متخاصم منطقهای در زمان «مبارک» وجود نداشت و از اینرو بخشی از مردم که خواهان مشارکت سیاسی بودند به سوی آنان گرایش یافتند.
ثانیا، خود این امر ظرفیت انقلابی مردم را به سوی فعالیتی موقت و کاذب هدایت کرد و پس از سرنگونی «مبارک» اخوانالمسلمین تبدیل به گروه قدرتمند سیاسی شد در حالیکه گروههای کوچکتر دیگر همچنان در سایه ماندند و اینکه هرازگاه مردم در میدان تحریر جمع میشوند و مطالبات خود را مطرح میکنند نشانه وجود کماثر، اما هنوز سرکوب نشده آنان است. در مصر منافع استراتژیک دولتهای بزرگ و ضرورت حمایت از اسرائیل موجب ترمز دادن مصنوعی به روند دموکراتیک گردید. در واقع اینچنین بود که تحول هدایت شده رژیم رئیسجمهور-شاه (مبارک) به چیزی که از دور به دموکراسی شباهت دارد مقدور شدهاست.
اینها و نمونههای گوناگون دیگری در نقاط مختلف جهان (لیبی، تونس، سوریه...) میتواند نشانههای مستدلی برای نظر تعدیلیافته فوکویاما باشد که معتقد است: «فرایند دموکراسی سختتر و و طولانیتر از آنی است که به نظر میرسد» اما در عین حال گواهی مستدلتری بر رد نظریه «پایان تاریخ» است. چرا که فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در ۱۹۹۱ زمینه مناسبی ایجاد کرد که برخی از کشورهای حاشیه و بین دو قطب که به مدت نیم قرن با کمونیسم دست و پنجه نرم میکردند زمان و موقعیت مناسب برای دگرگونی و پیوستن به دموکراسی را پیدا کنند. این تحول ذاتاً و با توجه به سلطه ۷۵ ساله کمونیسم تدریجی بود و در حقیقت چیزی به نام «پایان تاریخ» اتفاق نیفتاد.
از آن زمان تاکنون این دگرگونی تدریجی در بخشی دیگر از جهان از مرحله ایستا به مرحله پویا پاگذاشته ولی چون برخلاف مورد اول (ستیز میان شرق و غرب) فقط یک دولت قدرتمند (اتحاد جماهیر شوروی) در مقابل مجموع کشورهای در حال گذار نایستاده بلکه مجموعهای از صاحبان قدرت داخلی (حتی مذهبی) به محاق نیروهای پویای دمکراسی مشغول هستند، از اینرو نمیتوان گفت «پایان تاریخ» فوکویاما واقعی بودهاست اما شاید بشود – باز هم خوشبینانه – ادعا کرد که این بار تحولات کند و تدریجی ولی حتمی است.
امروز فوکویاما از گذشته نومحافظهکارانهاش فاصله گرفته و حتی به صف مخالفان جنگ با عراق پیوسته و اشغال نظامی عراق را با «لنینیسم» یکی میداند. او در ۲۰۰۷ از باراک اوباما در برابر مککین حمایت کرد. فرانسیس فوکویاما که حالا ۶۰ سال دارد هماینک پژوهشگر ارشد مرکز دموکراسی، توسعه و حکومت قانون در یکی از مؤسسههای وابسته به دانشگاه استنفورد است. خیلی کمتر از گذشته در محافل روشنفکری مطرح است و میتوان گفت توجه خود را بیشتر به مسائل حقوق بشر، توسعه، مسائل آمریکا-آسیا و دیگر موضوعات غیرراهبردی معطوف کردهاست. در آخرین مقالهای که نشریه «مسائل خارجی» در شماره ژانویه ۲۰۱۲ از او منتشر کرده به نظر میرسد در اندیشههای فوکویاما تغییر و تعدیل اساسی ایجاد شده هرچند که همچنان معتقد است جهان به سمت و سوی لیبرال دمکراسی در حال حرکت است.
============================
* دکتر جلیل روشندل، استاد علوم سیاسی و امنیت بینالمللی در دانشگاه شرق کارولینا در آمریکا است. وی در مراکز مطالعاتی مختلفی مانند دانشگاه استفورد، دوک، یوسیالای و دانشگاه تهران سابقه تدریس و پژوهش داشتهاست.