شاهنامه فردوسی از مکروهترین آثار ادب فارسی برای روحانیت شیعه و روشنفکران مذهبی شیعه بودهاست. در تعلیمات این گروهها تقریبا اثری از ذکر یا ارجاع به این اثر وجود ندارد (مگر آن که ابیاتی از اشعار آن را که به بخشی از فرهنگ عمومی ایرانیان تبدیل شده بدون وقوف به این موضوع از فردوسی به عاریه گرفته باشند). البته پیش از انقلاب بهمن ۵۷ تلاشهایی توسط برخی از روحانیون مانند مرتضی مطهری صورت گرفت تا میراث فرهنگ ایرانی با اسلام پیوند یابد تا این میراث صرفا توسط حکومت پهلوی در جهت ملیگرایی و تقویت مبانی شاهنشاهی یا توسط روشنفکران سکولار علیه نگرش سیاسی و فرهنگی روحانیت و اسلامگرایان و تعالیم آنها مورد استفاده قرار نگیرد.
روحانیت شیعه اصولا در پی ترویج فقه و روایات شیعی است و اخلاق و ادب و باورها را نیز در همین چارچوب آموخته و انتقال میدهد. نظریهٔ ولایت فقیه و قدرت مطلقهٔ ولی فقیه نیز مشکل نگاه فقهی به سیاست را برای آنان حل کرد. اما روشنفکران مذهبی که نقشی تاثیرگذار بر تاسیس و تحول جمهوری اسلامی داشتهاند غیر از قرآن و میراث کلام در میان مسلمانان دل در گرو مولانا و حافظ و سعدی داشتهاند و نه فردوسی و رودکی و خیام. در این حال و هوای فکری و نظری، نظریهپردازان و مقامهای سیاسی جمهوری اسلامی که همه اسلامگرا بودهاند (اسلام را برای کسب قدرت سیاسی به ایدئولوژی تبدیل کردهاند) چه رهیافتی به شاهنامه داشتهاند؟ چهار رهیافت در این قلمرو از یکدیگر قابل تشخیص است:
شاهنامه به منزله مانیفست ایدئولوژی شاهنشاهی/ملیگرایانه
آن دسته از نظریهپردازان اسلامگرایی که دیدگاههایی سوسیالیستی نیز داشتند طبعا نمیتوانستند در شاهنامه اثری از ایدهها و الگوها و دستمایههای بسیج اجتماعی مورد نظر خود را بیابند. شریعتی به عنوان مقتدای نسل جوان اسلامگرایان در دههٔ پنجاه در شاهنامه به دنبال چهرههایی میگشت که بتواند آنها را مثل ابوذر و بلال دستمایهٔ الگوسازی قهرمانهای سوسیالیسم بومی شده یا برابری اسلامی قرار دهد.
او از این که کاوه چنین ظرفیتی در شاهنامه ندارد شکایت میکند: «این تنها قهرمان تبار ما که به شاهنامه راه یافت، گم میشود.» (آری این چنین بود برادر) شاگردان مکتب شریعتی نیز که به ملیگرایی دید مثبتی نداشتند و دستگاههای فرهنگی جمهوری اسلامی را حدود دو دهه اداره کردند چنین نگاهی به شاهنامه داشتند. فردوسی در مهندسی فرهنگی جمهوری اسلامی در نسل اول مدیران آن تماماً کنار گذاشته شده بود.
شاهنامه به منزله پلی از ایران به اسلام
مرتضی مطهری، ایدئولوگ نظام جمهوری اسلامی که همهٔ آثارش (بجز دیدگاههای اقتصادی سوسیالیستی وی در پایان عمر) در آموزشهای مکتبی جمهوری اسلامی تدریس میشود نگاهی احترامآمیز به فردوسی دارد و از وی با عنوان «حماسهسرای عظیم ایران» یاد میکند. (خدمات متقابل اسلام و ایران، ص ۱۶) وی بر این باور است که خاورشناسان و برخی از ایرانیان، فردوسی (و شیخ اشراق) را تحریف کرده و از آنان نوعی نمادهای مقاومت و عکسالعمل روح ایرانی در برابر اسلام ساختهاند (همانجا) و عزمش نیز بر آن است که این «انحراف» را تصحیح کند.
مطهری معتقد است که ایرانیان نه با شمشیر بلکه با ارادهٔ خود اسلام را پذیرفتهاند و هرچه از زمان حملهٔ اعراب گذشته بر علاقه و ارادت ایرانیان نسبت به اسلام افزوده شدهاست. از این جهت از نظر او فردوسی را باید آغازگر جریانی تاریخی در ادب فارسی دانست: "هر چه روزگار میگذشت بر علاقه و ارادت ایرانیان نسبت به اسلام و بر هجوم روزافزون آنان به اسلام و ترک کیشها و آیینهای قبلی و آداب و رسوم پیشین افزوده میشد. بهترین مثال ادبیات فارسی است. هرچه زمان گذشتهاست تاثیر اسلام و قرآن و حدیث در ادبیات فارسی بیشتر شدهاست.
نفوذ اسلام در آثار ادیبان و شاعران و حتی حکمای قرون ششم و هفتم به بعد بیشتر و مشهودتر است تا ادیبان و شاعران و حکمای قرون سوم و چهارم.
این حقیقت از مقایسهٔ آثار رودکی و فردوسی با آثار مولوی و سعدی و نظامی و حافظ و جامی کاملا هویداست... به حسب مقایسه در سخن دقیقی و فردوسی و دیگر شعرای عهد سامانی و اوایل عهد غزنوی نام زرتشت و اوستا و بوذرجمهر و حکم وی بیشتر دیده میشود تا در اشعار عنصری و فرخی و منوچهری." (همان منبع، صص ۱۰۳-۱۰۴) چنان که پیداست مطهری در پی آشتی دادن همهٔ میراث فرهنگی ایران با اسلام با نوعی رهیافت تاریخی به سیر تحول رابطهٔ ایرانیان و اسلام است و این موضوع را که حضور اشغالگر در دوران طولانی موجب رسوب باورها و فرهنگ آن میشود به سیر طبیعی تاریخ یا علاقهٔ ایرانیان به اسلام نسبت میدهد.
او برای آن که برنامهٔ احیای زبان فارسی در برابر زبان فارسی عربی شدهٔ دوران صفوی به بعد را از سکولارهای ملی بگیرد اعلام میکند که «زبان فارسی زبان هیچ کس به تنهایی نیست. نه زبان فردوسی است و نه زبان رودکی و نه نظامی و نه سعدی و نه مولوی و نه حافظ و نه هیج کس دیگر. زبان همه است.» (همان منبع، ص ۱۱۲) البته در موضوع دین، مطهری فردوسی و اثرش را تحت تاثیر آرای زردشتی میداند و معتقد است وی از سنت زردشتی در بیان عقایدش پیروی کردهاست. (صص ۲۴۷-۲۴۸، ۲۵۵، ۲۸۳)
مطهری از یک سو میبایست به جدال با سکولارهای ملی میرفت که از شاهنامه به عنوان اثری برای احیای عظمت ایران باستان بدون تمسک به اسلام بهره میگرفتند. از همین جهت است که وی شاهنامه را نه اثری اسلامی بلکه آغازی برای اسلامی شدن ادب فارسی معرفی میکند و از این جهت به تلویح از اسلامگرایان و روحانیون میخواهد در برابر آن موضع منفی نگیرند. اما از سوی دیگر به نیازهای گفتمان سوسیالیستی و اسلامگرایی دوران خویش پاسخ میداد و تحت تاثیر آن، فردوسی را بیانگر فرهنگ طبقاتی عصر ساسانی معرفی میکند.
از هر دو جهت لازمهٔ سخن وی آن است که وقتی ایرانیان به اسلام ناب برابریطلب دست یافتند دیگر نیازی به شاهنامه نخواهند داشت اما باید مراقب باشند که این اثر در میان مردمی که عاشق میهن خویش هستند به عنوان رقیب مورد استفاده واقع نشود. روحانیون عملگرای جمهوری اسلامی از همین خط مشی در برابر فردوسی و شاهنامه و به طور کلی ایران پیش از اسلام پیروی کردهاند. سکوت خمینی در برابر میراث ملی ایرانیان بدون تلاش مستقیم برای تخریب در همین راستا قابل فهم است. وی در مواردی به شاهنامه به عنوان یک اثر تاریخی در ارجاع به نظام طبقاتی قبل از اسلام اشاره کردهاست. (صحیفه نور، ج ۱۹، صص ۴۳۳-۴۳۴).
شاهنامه به منزله رقیب قرآن
محمد حسین تهرانی از روحانیون مشهد که از طرفداران جدی ایدهٔ «حکومت اسلامی» در برابر «جمهوری اسلامی»، تبدیل ماههای قمری به تقویم رسمی و مخالف تنظیم خانواده و کنترل جمعیت بوده شاهنامه را رقیب قرآن دانسته و طرح آن توسط مقامات فرهنگی دوران پهلوی را ابزاری برای مقابله با اسلام دانستهاست.
او که دیگر ملاحظات مطهری در رقابت با روشنفکران ملی عصر پهلوی را ندارد و ترسی از گرایش جوانان به ملیگرایی احساس نمیکند با تحقیر از فردوسی یاد میکند: «این همه سر و صدا برای عظمت فردوسی، و جشنواره و هزاره و ساختن مقبره، و دعوت خارجیان از تمام کشورها برای احیاء شاهنامه، و تجلیل و تکریم از این مرد خاسر زیانبُرده تهیدست برای چیست؟ برای آن است که در برابر لغت قرآن و زبان عرب که زبان اسلام و زبان رسولالله است، سی سال عمر خود را به عشق دینارهای سلطان محمود غزنوی به باد داده و شاهنامه افسانهای را گرد آورده است... تبلیغات برای فردوسی و شاهنامه، تبلیغات علیه اسلام است... فردوسی با شاهنامه افسانهای خود که کتاب شعر (یعنی تخیلات و پندارهای شاعرانه) است خواست باطلی را در مقابل قرآن عَلم کند؛ و موهومی را در برابر یقین برسر پا دارد. خداوند وی را به جزای خودش در دنیا رسانید و از عاقبتش در آخرت خبر نداریم... ما در زمان خود هرکس را دیدیم که خواست عجم را در برابر اسلام عَلم کند، و لغت پارسی را در برابر قرآن بنهد، با ذلّت و مسکنتی عجیب جان داده است.» (نور ملکوت قران، ج۴، ق۶، پایگاه اینترنتی تهرانی)
همین دیدگاه کم و بیش موضع بسیاری از اسلامگرایان شریعتگرا که در دوران خامنهای قدرت بیشتری یافتهاند در برابر فردوسی و شاهنامه و به طور کلی میراث باستانی ایران (از جمله نوروز و چهارشنبهسوری و آثار تاریخی آن دوره) بودهاست. خامنهای هیچگاه نامی به بزرگی از فردوسی و شاهنامه نبرده و گاه سخنانی بسیار شبیه به دیدگاه فوق بیان کردهاست: «همین سریال کرهای که دارد پخش میشود و همه دارند آن را میبینند، یک تاریخسازی و افسانهٔ باطل است؛ آدم اگر بخواهد توی شاهنامه بگردد و اینجور داستانی را پیدا کند، ده پانزده تا از این داستانها میشود پیدا کرد.» (در دیدار با جمعی از شعرا، ۱۴ شهریور ۱۳۸۸، سایت خامنهای)
اما وی بر به فراموشی سپردن تاریخ و میراث ایران پیش از اسلام همواره تاکید داشته و هیچگاه بر حفظ آن میراث تاکیدی نداشتهاست. البته او نیز همانند محمود احمدینژاد هنگامی که در برابر استادان فارسی زبان آسیای میانه و قفقاز قرار گرفته زبان به ستایش اغراقآمیز از شاهنامهٔ اسلامی شده میگشاید: «آنچه که از حکمت، معرفت و اندیشه والای بشری در دیوانهای شعری زبان فارسی گنجانده شده است بسیار مهم و قابل توجه است و در این زمینه میتوان به حکمت، معارف الهی و اندیشه مورد نیاز بشری که در شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی موجود است، اشاره کرد.» (۱۸ بهمن ۱۳۷۲، سایت خامنهای)
شاهنامه به منزله پناهگاه
پس از مرگ روحالله خمینی، نیروهای چپ مذهبی میدانستند که دیگر جایی در بارگاه ولی فقیه دوم ندارند و نمیتوانند رقبای خود را با عناوینی مثل «ضد خط امام» یا تحت تاثیر «اسلام امریکایی» کنار بزنند. آنها بناچار از نهادهای انتصابی و چمباتمه زدن زیر خیمهٔ ولایت- بدون جلب توجه کافی- به تدریج دست کشیده و به سراغ نهادهای انتخابی و در نهایت مردم رفتند. همین موضوع آنها را در اواخر دههٔ هفتاد به دفاع از نهادهای مدنی و توسعهٔ سیاسی کشاند و در اواخر دههٔ هشتاد حتی از رقابت سیاسی حذف کرد.
اما کسانی که نه میتوانند بر ارتباط نزدیک با دفتر رهبر و قوای قهریهٔ تحت وی و نه بر مردم و نهادهای مستقل تکیه کنند چارهای ندارند جز آن که به عناصر اسطورهای و تاریخی ملی و مذهبی رو کنند تا از این طریق مشروعیت و وجاهت کسب کنند. تیم احمدی نژاد پس از آشکار شدن فاصلهاش با دستگاه رهبری نخست به درگاه امام دوازدهم رو کرد و احمدی نژاد را به مقام یکی از سربازان خاص امام زمان ارتقا داد (نگاه کنید به فیلم «ظهور نزدیک است») اما وقتی صدای اعتراض روحانیون برخاست، همکاران احمدی نژاد دریافتند که این کسب و کار مدعی خاص خود را دارد و نباید بدان تکیه کرد. پس از آن بود که به سراغ میراث و اسطورههای ملی رفتند چون در این حیطه دیگر روحانیون و دیگر جناحهای باقی مانده نمیتوانستند ادعایی داشته باشند اما یک ایدئولوژی رقیب در برابر آنها ساخته میشود (موضوعی که مکارم شیرازی در انتقاد به سخنان احمدی نژاد مبنی بر نجات اسلام توسط فردوسی مطرح میکند، تابناک، ۹ فروردین ۱۳۹۱).
هیچ یک از مقامات و نظریهپردازان جمهوری اسلامی نخواسته زیر پرچم کوروش و فردوسی بایستد. فردوسی و شاهنامهاش و کوروش و منشورش در میان اسلامگرایان پناهگاهی برای نیروهای اقتدارگرا بودند که میتوانستند بدون تعهد به هیچ یک از مقولههای عصر جدید (آزادی، دمکراسی، پاسخگویی، شفافیت، حقوق بشر و حاکمیت قانون که شیاطین جمهوری اسلامی هستند) بر امواج ملیگرایی و ایراندوستی متصل به آنان سوار شوند.
البته پیش از دولت احمدی نژاد، برخی از کارگزاران دولت رفسنجانی نیز با همین رهیافت یعنی اسلامی و سیاسی کردن شاهنامه و بهرهگیری از آن در رقابتهای سیاسی در برابر قطب ولایت شیعی/روحانی به سراغ شاهنامه رفته بودند اما موفقیت چندانی در برساختن یک گفتمان و جبههٔ سیاسی زیر چتر شاهنامه (ملیگرایی اسلامی شده) کسب نکردند: «فردوسی وقتی دید بیهویتی و ستم در روزگار او رواج یافته، و حکام عرب - که حسابشان از اسلام کاملا جدا بود - و امیران ترک براین سرزمین تاختهاند، مینشیند و به چه حوصلهای، چه عظمتی را از غارت و فراموشی حفظ میکند. برای رویارویی در برابر اندیشهها و فرهنگهایی که اندیشهٔ دینی، فرهنگ اسلامی و ملی ما را تهدید میکنند، شناخت شاهنامه خود یکی از راههاست.» (نگاه کنید به مقدمهٔ کتاب حماسهٔ فردوسی از عطاءالله مهاجرانی، انتشارات اطلاعات، ۱۳۷۲)
روحانیت شیعه اصولا در پی ترویج فقه و روایات شیعی است و اخلاق و ادب و باورها را نیز در همین چارچوب آموخته و انتقال میدهد. نظریهٔ ولایت فقیه و قدرت مطلقهٔ ولی فقیه نیز مشکل نگاه فقهی به سیاست را برای آنان حل کرد. اما روشنفکران مذهبی که نقشی تاثیرگذار بر تاسیس و تحول جمهوری اسلامی داشتهاند غیر از قرآن و میراث کلام در میان مسلمانان دل در گرو مولانا و حافظ و سعدی داشتهاند و نه فردوسی و رودکی و خیام. در این حال و هوای فکری و نظری، نظریهپردازان و مقامهای سیاسی جمهوری اسلامی که همه اسلامگرا بودهاند (اسلام را برای کسب قدرت سیاسی به ایدئولوژی تبدیل کردهاند) چه رهیافتی به شاهنامه داشتهاند؟ چهار رهیافت در این قلمرو از یکدیگر قابل تشخیص است:
شاهنامه به منزله مانیفست ایدئولوژی شاهنشاهی/ملیگرایانه
آن دسته از نظریهپردازان اسلامگرایی که دیدگاههایی سوسیالیستی نیز داشتند طبعا نمیتوانستند در شاهنامه اثری از ایدهها و الگوها و دستمایههای بسیج اجتماعی مورد نظر خود را بیابند. شریعتی به عنوان مقتدای نسل جوان اسلامگرایان در دههٔ پنجاه در شاهنامه به دنبال چهرههایی میگشت که بتواند آنها را مثل ابوذر و بلال دستمایهٔ الگوسازی قهرمانهای سوسیالیسم بومی شده یا برابری اسلامی قرار دهد.
او از این که کاوه چنین ظرفیتی در شاهنامه ندارد شکایت میکند: «این تنها قهرمان تبار ما که به شاهنامه راه یافت، گم میشود.» (آری این چنین بود برادر) شاگردان مکتب شریعتی نیز که به ملیگرایی دید مثبتی نداشتند و دستگاههای فرهنگی جمهوری اسلامی را حدود دو دهه اداره کردند چنین نگاهی به شاهنامه داشتند. فردوسی در مهندسی فرهنگی جمهوری اسلامی در نسل اول مدیران آن تماماً کنار گذاشته شده بود.
شاهنامه به منزله پلی از ایران به اسلام
مرتضی مطهری، ایدئولوگ نظام جمهوری اسلامی که همهٔ آثارش (بجز دیدگاههای اقتصادی سوسیالیستی وی در پایان عمر) در آموزشهای مکتبی جمهوری اسلامی تدریس میشود نگاهی احترامآمیز به فردوسی دارد و از وی با عنوان «حماسهسرای عظیم ایران» یاد میکند. (خدمات متقابل اسلام و ایران، ص ۱۶) وی بر این باور است که خاورشناسان و برخی از ایرانیان، فردوسی (و شیخ اشراق) را تحریف کرده و از آنان نوعی نمادهای مقاومت و عکسالعمل روح ایرانی در برابر اسلام ساختهاند (همانجا) و عزمش نیز بر آن است که این «انحراف» را تصحیح کند.
مطهری معتقد است که ایرانیان نه با شمشیر بلکه با ارادهٔ خود اسلام را پذیرفتهاند و هرچه از زمان حملهٔ اعراب گذشته بر علاقه و ارادت ایرانیان نسبت به اسلام افزوده شدهاست. از این جهت از نظر او فردوسی را باید آغازگر جریانی تاریخی در ادب فارسی دانست: "هر چه روزگار میگذشت بر علاقه و ارادت ایرانیان نسبت به اسلام و بر هجوم روزافزون آنان به اسلام و ترک کیشها و آیینهای قبلی و آداب و رسوم پیشین افزوده میشد. بهترین مثال ادبیات فارسی است. هرچه زمان گذشتهاست تاثیر اسلام و قرآن و حدیث در ادبیات فارسی بیشتر شدهاست.
نفوذ اسلام در آثار ادیبان و شاعران و حتی حکمای قرون ششم و هفتم به بعد بیشتر و مشهودتر است تا ادیبان و شاعران و حکمای قرون سوم و چهارم.
این حقیقت از مقایسهٔ آثار رودکی و فردوسی با آثار مولوی و سعدی و نظامی و حافظ و جامی کاملا هویداست... به حسب مقایسه در سخن دقیقی و فردوسی و دیگر شعرای عهد سامانی و اوایل عهد غزنوی نام زرتشت و اوستا و بوذرجمهر و حکم وی بیشتر دیده میشود تا در اشعار عنصری و فرخی و منوچهری." (همان منبع، صص ۱۰۳-۱۰۴) چنان که پیداست مطهری در پی آشتی دادن همهٔ میراث فرهنگی ایران با اسلام با نوعی رهیافت تاریخی به سیر تحول رابطهٔ ایرانیان و اسلام است و این موضوع را که حضور اشغالگر در دوران طولانی موجب رسوب باورها و فرهنگ آن میشود به سیر طبیعی تاریخ یا علاقهٔ ایرانیان به اسلام نسبت میدهد.
او برای آن که برنامهٔ احیای زبان فارسی در برابر زبان فارسی عربی شدهٔ دوران صفوی به بعد را از سکولارهای ملی بگیرد اعلام میکند که «زبان فارسی زبان هیچ کس به تنهایی نیست. نه زبان فردوسی است و نه زبان رودکی و نه نظامی و نه سعدی و نه مولوی و نه حافظ و نه هیج کس دیگر. زبان همه است.» (همان منبع، ص ۱۱۲) البته در موضوع دین، مطهری فردوسی و اثرش را تحت تاثیر آرای زردشتی میداند و معتقد است وی از سنت زردشتی در بیان عقایدش پیروی کردهاست. (صص ۲۴۷-۲۴۸، ۲۵۵، ۲۸۳)
مطهری از یک سو میبایست به جدال با سکولارهای ملی میرفت که از شاهنامه به عنوان اثری برای احیای عظمت ایران باستان بدون تمسک به اسلام بهره میگرفتند. از همین جهت است که وی شاهنامه را نه اثری اسلامی بلکه آغازی برای اسلامی شدن ادب فارسی معرفی میکند و از این جهت به تلویح از اسلامگرایان و روحانیون میخواهد در برابر آن موضع منفی نگیرند. اما از سوی دیگر به نیازهای گفتمان سوسیالیستی و اسلامگرایی دوران خویش پاسخ میداد و تحت تاثیر آن، فردوسی را بیانگر فرهنگ طبقاتی عصر ساسانی معرفی میکند.
از هر دو جهت لازمهٔ سخن وی آن است که وقتی ایرانیان به اسلام ناب برابریطلب دست یافتند دیگر نیازی به شاهنامه نخواهند داشت اما باید مراقب باشند که این اثر در میان مردمی که عاشق میهن خویش هستند به عنوان رقیب مورد استفاده واقع نشود. روحانیون عملگرای جمهوری اسلامی از همین خط مشی در برابر فردوسی و شاهنامه و به طور کلی ایران پیش از اسلام پیروی کردهاند. سکوت خمینی در برابر میراث ملی ایرانیان بدون تلاش مستقیم برای تخریب در همین راستا قابل فهم است. وی در مواردی به شاهنامه به عنوان یک اثر تاریخی در ارجاع به نظام طبقاتی قبل از اسلام اشاره کردهاست. (صحیفه نور، ج ۱۹، صص ۴۳۳-۴۳۴).
شاهنامه به منزله رقیب قرآن
محمد حسین تهرانی از روحانیون مشهد که از طرفداران جدی ایدهٔ «حکومت اسلامی» در برابر «جمهوری اسلامی»، تبدیل ماههای قمری به تقویم رسمی و مخالف تنظیم خانواده و کنترل جمعیت بوده شاهنامه را رقیب قرآن دانسته و طرح آن توسط مقامات فرهنگی دوران پهلوی را ابزاری برای مقابله با اسلام دانستهاست.
او که دیگر ملاحظات مطهری در رقابت با روشنفکران ملی عصر پهلوی را ندارد و ترسی از گرایش جوانان به ملیگرایی احساس نمیکند با تحقیر از فردوسی یاد میکند: «این همه سر و صدا برای عظمت فردوسی، و جشنواره و هزاره و ساختن مقبره، و دعوت خارجیان از تمام کشورها برای احیاء شاهنامه، و تجلیل و تکریم از این مرد خاسر زیانبُرده تهیدست برای چیست؟ برای آن است که در برابر لغت قرآن و زبان عرب که زبان اسلام و زبان رسولالله است، سی سال عمر خود را به عشق دینارهای سلطان محمود غزنوی به باد داده و شاهنامه افسانهای را گرد آورده است... تبلیغات برای فردوسی و شاهنامه، تبلیغات علیه اسلام است... فردوسی با شاهنامه افسانهای خود که کتاب شعر (یعنی تخیلات و پندارهای شاعرانه) است خواست باطلی را در مقابل قرآن عَلم کند؛ و موهومی را در برابر یقین برسر پا دارد. خداوند وی را به جزای خودش در دنیا رسانید و از عاقبتش در آخرت خبر نداریم... ما در زمان خود هرکس را دیدیم که خواست عجم را در برابر اسلام عَلم کند، و لغت پارسی را در برابر قرآن بنهد، با ذلّت و مسکنتی عجیب جان داده است.» (نور ملکوت قران، ج۴، ق۶، پایگاه اینترنتی تهرانی)
همین دیدگاه کم و بیش موضع بسیاری از اسلامگرایان شریعتگرا که در دوران خامنهای قدرت بیشتری یافتهاند در برابر فردوسی و شاهنامه و به طور کلی میراث باستانی ایران (از جمله نوروز و چهارشنبهسوری و آثار تاریخی آن دوره) بودهاست. خامنهای هیچگاه نامی به بزرگی از فردوسی و شاهنامه نبرده و گاه سخنانی بسیار شبیه به دیدگاه فوق بیان کردهاست: «همین سریال کرهای که دارد پخش میشود و همه دارند آن را میبینند، یک تاریخسازی و افسانهٔ باطل است؛ آدم اگر بخواهد توی شاهنامه بگردد و اینجور داستانی را پیدا کند، ده پانزده تا از این داستانها میشود پیدا کرد.» (در دیدار با جمعی از شعرا، ۱۴ شهریور ۱۳۸۸، سایت خامنهای)
اما وی بر به فراموشی سپردن تاریخ و میراث ایران پیش از اسلام همواره تاکید داشته و هیچگاه بر حفظ آن میراث تاکیدی نداشتهاست. البته او نیز همانند محمود احمدینژاد هنگامی که در برابر استادان فارسی زبان آسیای میانه و قفقاز قرار گرفته زبان به ستایش اغراقآمیز از شاهنامهٔ اسلامی شده میگشاید: «آنچه که از حکمت، معرفت و اندیشه والای بشری در دیوانهای شعری زبان فارسی گنجانده شده است بسیار مهم و قابل توجه است و در این زمینه میتوان به حکمت، معارف الهی و اندیشه مورد نیاز بشری که در شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی موجود است، اشاره کرد.» (۱۸ بهمن ۱۳۷۲، سایت خامنهای)
شاهنامه به منزله پناهگاه
پس از مرگ روحالله خمینی، نیروهای چپ مذهبی میدانستند که دیگر جایی در بارگاه ولی فقیه دوم ندارند و نمیتوانند رقبای خود را با عناوینی مثل «ضد خط امام» یا تحت تاثیر «اسلام امریکایی» کنار بزنند. آنها بناچار از نهادهای انتصابی و چمباتمه زدن زیر خیمهٔ ولایت- بدون جلب توجه کافی- به تدریج دست کشیده و به سراغ نهادهای انتخابی و در نهایت مردم رفتند. همین موضوع آنها را در اواخر دههٔ هفتاد به دفاع از نهادهای مدنی و توسعهٔ سیاسی کشاند و در اواخر دههٔ هشتاد حتی از رقابت سیاسی حذف کرد.
اما کسانی که نه میتوانند بر ارتباط نزدیک با دفتر رهبر و قوای قهریهٔ تحت وی و نه بر مردم و نهادهای مستقل تکیه کنند چارهای ندارند جز آن که به عناصر اسطورهای و تاریخی ملی و مذهبی رو کنند تا از این طریق مشروعیت و وجاهت کسب کنند. تیم احمدی نژاد پس از آشکار شدن فاصلهاش با دستگاه رهبری نخست به درگاه امام دوازدهم رو کرد و احمدی نژاد را به مقام یکی از سربازان خاص امام زمان ارتقا داد (نگاه کنید به فیلم «ظهور نزدیک است») اما وقتی صدای اعتراض روحانیون برخاست، همکاران احمدی نژاد دریافتند که این کسب و کار مدعی خاص خود را دارد و نباید بدان تکیه کرد. پس از آن بود که به سراغ میراث و اسطورههای ملی رفتند چون در این حیطه دیگر روحانیون و دیگر جناحهای باقی مانده نمیتوانستند ادعایی داشته باشند اما یک ایدئولوژی رقیب در برابر آنها ساخته میشود (موضوعی که مکارم شیرازی در انتقاد به سخنان احمدی نژاد مبنی بر نجات اسلام توسط فردوسی مطرح میکند، تابناک، ۹ فروردین ۱۳۹۱).
هیچ یک از مقامات و نظریهپردازان جمهوری اسلامی نخواسته زیر پرچم کوروش و فردوسی بایستد. فردوسی و شاهنامهاش و کوروش و منشورش در میان اسلامگرایان پناهگاهی برای نیروهای اقتدارگرا بودند که میتوانستند بدون تعهد به هیچ یک از مقولههای عصر جدید (آزادی، دمکراسی، پاسخگویی، شفافیت، حقوق بشر و حاکمیت قانون که شیاطین جمهوری اسلامی هستند) بر امواج ملیگرایی و ایراندوستی متصل به آنان سوار شوند.
البته پیش از دولت احمدی نژاد، برخی از کارگزاران دولت رفسنجانی نیز با همین رهیافت یعنی اسلامی و سیاسی کردن شاهنامه و بهرهگیری از آن در رقابتهای سیاسی در برابر قطب ولایت شیعی/روحانی به سراغ شاهنامه رفته بودند اما موفقیت چندانی در برساختن یک گفتمان و جبههٔ سیاسی زیر چتر شاهنامه (ملیگرایی اسلامی شده) کسب نکردند: «فردوسی وقتی دید بیهویتی و ستم در روزگار او رواج یافته، و حکام عرب - که حسابشان از اسلام کاملا جدا بود - و امیران ترک براین سرزمین تاختهاند، مینشیند و به چه حوصلهای، چه عظمتی را از غارت و فراموشی حفظ میکند. برای رویارویی در برابر اندیشهها و فرهنگهایی که اندیشهٔ دینی، فرهنگ اسلامی و ملی ما را تهدید میکنند، شناخت شاهنامه خود یکی از راههاست.» (نگاه کنید به مقدمهٔ کتاب حماسهٔ فردوسی از عطاءالله مهاجرانی، انتشارات اطلاعات، ۱۳۷۲)