۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۰ پنجاهمین سالگرد تأسیس نهضت آزادی ایران از تشکلهای منتقد است. چه در دوران نظام پیشین و چه در دوران جمهوری اسلامی ایران. به ویژه پس از دوران ۹ ماهه دولت موقت در پی انقلاب بهمن ۱۳۵۷.
این تشکل سیاسی اینک در شرایطی پنجمین دهه تأسیس را جشن میگیرد که ابراهیم یزدی دبیرکل سابق این تشکل به گفته اعضایش پیش از آزادی از حبس اخیر وادار به اعلام برکناری از سمت خود شده و شماری از اعضایش از جمله در شاخه جوانان و بانوان در پی سرکوبی جنبش سبز زندانی شدهاند.
در همین ارتباط مهندش عبدالعلی بازرگان از چهرههای ارشد نهضت آزادی ایران، به پرسشهای رادیو فردا پاسخ داده است. بخش دوم این گفتگو را اینجا بخوانید.
عبدالعلی بازرگان: بله. با سلام خدمت شما و شنوندگان ارجمندتان. نهضت تا حالا یک چنین ارزیابی را از عملکرد گذشته خودش نکرده که ببیند کجاها نقطه قوتش بوده و کجاها عیب و ایراد و اشکالی داشته که مثلا نمیبایست آن کار را میکرده. این ارزیابی و داوری به عهده ملت است. مردم باید قضاوت کنند و تعیین کنند که کجاها عیب و ایراد و اشکال داشته. به هر حال هدف نهضت در طول این ۵۰ ساله یا به تعبیری ۵۸ سال میشود گفت... چون بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، حدود دو ماه بعد، عدهای دور هم جمع شدند به تقلید از آن چه در فرانسه بعد از اشغال آلمان اتفاق افتاده بود که سازمان مقاومت ملی فرانسه درست شد، سازمانی را به نام نهضت مقاومت ملی تشکیل دادند که تا هفت سال در واقع تنها گروهی بود که در حالت نیمهزیرزمینی فعالیت میکرد.
در سال ۱۳۴۰، زمان دکتر امینی به دلیل آزادیهای نسبی و موقتی که پیش آمده بود، نهضت آزادی تجدید سازمان کرد. یعنی در واقع باقیماندههای نهضت مقاومت ملی بودند. در طول این مدت هم هدف اصلی نهضت یعنی هدف شاخص و محوریاش آزادی و حاکمیت ملت بوده. در حد فهم و درک و توان و امکاناتش در این مسیر عمل کرده. همین طور که عرض کردم دیگر داوریاش با بقیه مردم است که ببینند این وظیفهای که به عهده خودش گرفته کجاها موفق بوده و کجاها نقطه ضعفی داشته.
اصلا نهضت آزادی یک سازمان انقلابی نبود. به هر حال جرمش هم همین بود. هم آقای خمینی، اگر به خاطرتان باشد، میگفت ما از اول اشتباه کردیم. از اول باید یک دولت جوان انقلابی را انتخاب میکردیم، هم به هر حال آقای خمینی این ایراد سخت را داشت و هم تقریبا همه گروههایی که در جریان انقلاب بودند نهضت را محکوم میکردند به این که پا به پای انقلاب پیش نمیآید و انقلابی نیست. لیبرال است. حتی میگفتند "دولت گام به گام"، اگر خاطرتان باشد. یک سخنرانی مهندس بازرگان داشت که بعضی جملاتش به خاطر همه هست. در آنجا گفتند ما از خدا باران میخواستیم، سیل آمد. در واقع یک حرکتی بود که میلیونها نفر پیوسته بودند. انقلاب ما انقلاب مسلحانه و خشن نبود. یک راهپیماییهای عظیمی بود که حتی گل در لوله تفنگ سربازان میگذاشتند. وقتی که اکثریت ملت چنین اقتداری را پیدا کردند، آن رژیم هم سرنگون شد. در مقایسه با انقلابهای دیگر بسیار مسالمتآمیز و کمهزینه بود. حتی قبل از انقلاب هم اگر به خاطر داشته باشید، گروهی از جوانان نهضت که آن سازمان مجاهدین را تاسیس کردند، در همان موقع هم نهضت یا به خصوص شخص مهندس بازرگان مخالفت کرد با چنین شیوههایی و آنها هم در کتابهایشان نوشتند. انتقاد کردند که فلانی با ما راه نیامد و این شیوهها را نمیپذیرفت. نکته دیگر این که اصلا دولت موقت دولت نهضت آزادی نبود. البته سه چهار نفر از نهضت آزادی بودند. ولی یک دولت ائتلافی بود. از اول هم آقای خمینی شرط کرده بود که این دولت نهضت آزادی نباید باشد. ولی خب از آنجا که برخی از رهبران نهضت بودند، به هر حال تلویحا چنین گفته میشود که دولت نهضت آزادی است. ولی همان طور که عرض کردم، جرم و تقصیر اصلی دولت موقت این بود که انقلابی نیست و گام به گام با جریان انقلاب و دیسکورس (گفتمان) آن زمانه پیش نمیآید.
آن جریانی که شاپور بختیار همکاری میکرد، جبهه ملی بود. شاه البته ابتدا با جبهه ملی مذاکره کرد و خواست جبهه را به میدان بکشد و از این موج انقلاب عبور کند. جبهه ملی که دیده بودند مردم این موج عظیم را به وجود آوردند، مصلحت خودش ندید و پس زد این دعوت شاه را. هم آقای صدیقی و هم دیگران. کاری که آقای بختیار کرد شخصا مذاکره کرد و جبهه ملی هم به سختی آزرده شدند از این تصمیم شخصی ایشان. ولی با وجود این شما حتما متوجه هستید که تلاش زیادی مهندس بازرگان کرد برای ابقای نخست وزیری آقای بختیار. یعنی با آقای خمینی صحبت کردند. ایشان را قانع کردند. راضی کردند که آقای بختیار برود به نوفل لوشاتو و آقای خمینی او را ابقا کند. همه اینها را آقای دکتر یزدی در آن کتاب آخرین تلاشها در آخرین روزها نوشتهاند که چه تلاشهایی بود برای این که یک رسمیتی آقای بختیار از ناحیه آقای خمینی که آن موقع شخصیت کاریزماتیک انقلاب بود بگیرد. آقای بختیار هم راضی شد و این را اعلام هم کرد در رادیو.
ولی بعضی از روحانیونی که در ایران بودند از طریق تلفن آقای خمینی را منصرف کردند که آقا همه چیز دارد به دست میآید، ما داریم همه را به دست میآوریم و موفقیت کامل است، چرا شما از این شیوه میخواهید استفاده کنید... و آقای خمینی نظرشان را برگردانند و به سختی هم مهندس بازرگان آزرده شدند از این که چرا یک مقام روحانی و مرجع حرف خودش را برمیگرداند.
یادتان هم هست که در روزنامهها مینوشتند که بختیار از "مرز بازرگان" گذشت. خود این یک بیانی بود که هم مرز بازرگان وجود دارد و هم منظورشان این است که از طریق او. که البته واقعیتی نداشت. ولی خب همه میدانستند که تلاش مهندس بازرگان یا نهضت... البته کار نهضتی نبود، ولی ایشان معتقد بر این بودند که این نظام موجود به هوای نظامی که نیامده به هم نزنید. این را خیلی روشن و آشکار گفتند که ما به مصلحتمان است در این ساختار نظام تغییری ایجاد نکنیم. همین که در راس یک تغییراتی شده، با بودن آقای بختیار هم رو به بهبودی خواهد رفت. به هر حال این اتهامات هم از جمله نکات منفی نهضت یا شخص مهندس بازرگان بود که چرا برخورد قاطعی با آقای شاپور بختیار نکرده و تصمیم داشته که او را ابقا کند.
میگویند معما چو حل گشت آسان شود. ما در یک مقطع زمانی با فاصله ۳۲ سال نمیتوانیم همان قضاوتی را داشته باشیم که مردم در آن دوران داشتند. تصور مردم این بود که «دیو چو بیرون رود، فرشته درآید». راهپیماییهای میلیونی که همه عکسهایش هست و همه مردم یک چنین باوری داشتند که گویا حالا فرشته میخواهد بیاید و بهشتی خواهد شد ایران و ما انقلابمان را هم به همه جا صادر میکنیم. دولت موقت یا شخص مهندس بازرگان اینها هم علم غیبی که نداشتند. به هر حال یک مرجعی بود که ۱۵ سال در تبعید بود و آن چیزی هم که در نوفل لوشاتو گفته بود همان حرفهایی بود که مردم میخواستند. بنابراین پذیرششان یک شخصیت سیاسی یا یک حزبی که سالیان دراز تلاش کرده، فعالیت کرده برای آن که مردم به حاکمیت خود برسند، حالا که یک چنین موقعیتی فراهم شده، نمیتواند بگوید نه من نیستم چون نمیدانم شما چه کار میکنید.
حالا البته بعد از ۳۲ سال همه خیلی چیزها را دیدهاند عملا و به کلی داوریها عوض شده. ولی آن موقع یادتان هست که ۹۸.۲ درصد مردم این تغییرات را طالب بودند. رای دادند. نمیشود گفت آن انتخابات هم تقلبی بود. به هر حال اکثریت مطلق ملت بودند. یعنی اگر آن موقع هم نپذیرفته بودند، حالا یک عده ایراد میگرفتند که آن موقع ایشان ترسید... چون میدانید که ساواک آن موقع هنوز بود، شاه سر کار بود، هزار جور خطر داشت، حتی در آپارتمان مسکونیشان بمب گذاشتند و تمام در و پنجرهها خرد شد، این تهدیدها دائما وجود داشت... همه حالا میگفتند که اگر او پذیرفته بود در آن شرایط خوب بهتر میشد. ولی به هر حال ایشان هم مثل بقیه مردم علم غیب نداشتند و خوشبین بودند که به هر حال یک رهبری را که مردم پذیرفتند، باید همکاری کرد. ولی خوب این همکاری ۹ ماه بیشتر طول نکشید. به دلیل این که سازگار نبود شیوههایشان با ایشان. با این که قول و قرار هم بسته بودند با ایشان. که من این چنین هستم. این عقاید را دارم. سه بار هم استعفا دادند در طول این ۹ ماه که آقای خمینی نمیپذیرفت. در هر حال خیلی سخت است که بعد از یک فاصله زمانی طولانی که همه تجربیات را مردم سنجیدهاند، از حالا بخواهیم قضاوت کنیم در یک فضای ابتدای انقلاب. در ضمن ایشان این پذیرش دعوت آقای خمینی را موکول کردند به مشورت با دیگران. یعنی هم با گروههای سیاسی و هم مراجع دیگر. یعنی وقتی که مطمئن شدند که این تصمیم مورد پذیرش دیگران هست، این را پذیرفتند و امیدوار بودند که بشود یک کاری را انجام داد.
نمیدانم کتاب خاطرات آقای خلخالی را مطالعه فرمودید یا نه، او به عنوان یک مخالف دارد خاطراتش را میگوید. میگوید که بزرگترین ضد انقلابی، بزرگترین مانع این اعدامها دو نفر بودند. یکی مهندس بازرگان و یکی دکتر یزدی. که همه آنها نمیگذاشتند. جلوی مرا گرفته بودند. ملت همه میخواستند این اعدامها زیاد شود. اگر آنها نبودند من چند برابر این اعدام کرده بودم. به هر حال مزاحم و مانع اصلی ایشان دولت موقت بود. حتی اعدام هویدا و دیگران ایشان در زندان قصر تلفنها را قطع کرد. تمام ارتباطها را قطع کرد که دولتیها نفهمند. در خاطراتش هم نوشته. یعنی میدانست که آنها مخالفاند و نمیخواهند که بگذارند. حتی مهندس بازرگان، دکتر سحابی و دیگران پیش آقای خمینی رفتند. او را مجبور کردند یعنی راضیاش کردند به این که یک حکم عفو عمومی بدهد که ایشان هم داد. گرچه بعدا اظهار پشیمانی کرد که این ریشههای گندیده آمدند نزد من و من اگر از همان روز اول عفو عمومی نداده بودم، اعدام کرده بودم، این طور نمیشد که جوانان ما امروز گرفتار مشکلات شوند. در هر حال آنها در حد امکانات خودشان تلاش فراوان کردند که جلوی این کارها را بگیرند. گفتم سه بار هم آن دولت استعفا داد. حداکثر عمرش هم ۹ ماه بود. اتفاقا سخنانی که بعدا آقای خمینی و دیگران گفتند. آقای مشکینی یادتان هست؟ میگفت خیانتی که دولت موقت در این ۹ ماه کرد، شاه و آن رژیم در ۵۷ سال هم نکرده بودند. منظورشان همین چوب لای چرخ این حرکتهای خشن و خونباری بود که میخواستند آنها انجام دهند. قضاوتهای آنها همه این بود که این دولت همگام با امام نیست و مخالفت میکند و شیوههای دیگری را اینها در پیش دارند.
ما الان مدلهای مختلفی داریم. مدل ایران داریم. مدل ترکیه هم داریم. در ترکیه مسلمانان در یک بازی دموکراتیک به قدرت رسیدند. یعنی اول از طریق خدماتی که در شهرداریهای آنکارا و استانبول و ازمیر و جاهای دیگر انجام دادند، اکثریت آرا را به دست آوردند. شهرداریها را گرفتند. با خدماتشان محبوبیت پیدا کردند. پلهپله آمدند بالا. هیچ حق ویژهای هم برای خودشان به دلیل دینی بودن قائل نیستند که حالا ما چون دینداریم یک ولایت خاص داریم. این بستگی به نگاهی است که ما به مشارکت دینداران میکنیم. به هر حال دینداران هم در هر کشوری با هر دین و مذهب و آیینی بخشی از آن جامعه هستند. مشارکت آنها در تعیین سرنوشت یک جامعه امری طبیعی است. همه حق مشارکت دارند. بنابراین دینداران هم خواهند داشت. ولی آنها هم مثل بقیه یک رای دارند. حالا هر کسی انگیزهای برای مشارکت خودش، فعالیت اجتماعیاش قائل است. یک عدهای هم وظیفه دینی خودشان میدانند، یعنی فریضهای است که احساس میکنند که خدا یا دین به عهدهشان گذاشته که بیتفاوت نباشند و تلاش کنند. بنابراین اگر دینی حق ویژهای برای خودش نخواهد و یک استثنایی نباشد، هیچ مانعی به نظر من به وجود نمیآید. همین طور که عرض کردم در مدل ترکیه داریم میبینیم که چه قدر باعث پیشرفت ترکیه هم شدهاند. دارد تبدیل به یک قدرت میشود ترکیه هم از نظر اقتصادی و هم نقش سیاسیاش در سطح منطقه یا جهان و دیگر بقیه مسائل که خارج از برنامه ماست.
قاعدتا هیچ راه حلی نیست جز این که همه مشارکت داشته باشند. دنیای امروز دیگر رقابتها بر سر اسلحه و بمب اتم و این چیزها نیست. اتحاد جماهیر شوروی با آن عظمتش که محال میدانستند یک موقعی فروپاشیده شود، دیدیم که شکست خورد. بدون این که تیری شلیک شود و حملهای شود، از هم پاشید و همه آن جماهیر متحد از هم جدا شدند. چیزی جز این نبود که استبداد و دیکتاتوری مردم را از هم متفرق کرده بود. برخلاف آن ظاهر به نظر نیرومندش از هم پاشید. بنابراین بزرگترین قدرت در زمان ما همین ملتها هستند. مشارکت هرچه بیشتر آحاد مردم در رقم زدن سرنوشت یک جامعه. این دیگر برای همه روشن است. فقط انسانها هستند. این اندیشهها هستند که این رقابتها را روزبهروز دارند تنگتر میکنند. بنابراین فکر میکنم که ایدهآل این است که یک جامعهای باشد که همه مشارکت داشته باشند، همه اقلیتهای دینی، فکری، چه چپها و چه مذهبیها و هر نوع مذهبی. ایران متعلق به همه است و همه هم حق دارند، سهم دارند و هم وظیفه دارند که آبادش کنند. هر حکومتی که بخواهد بیاید روی کار و هر یک از این گروهها را حذف کند، لاجرم به نتیجهای جز آن چه که گرفتارش شدیم نخواهد رسید. هر نوع حذف دلالت بر یک اندیشهای میکند که معتقد به حذف بخشی از جامعه است و آن هم متوقف نمیشود در حذف فقط یک گروه، ادامه پیدا خواهد کرد و به تدریج بقیه را هم حذف خواهد کرد. ما باید به آنجا برسیم و به این نتیجهگیری که هیچ راه حلی نیست، که این مملکت مال همه است و همه هم باید در آن سهم داشته باشند.
این تشکل سیاسی اینک در شرایطی پنجمین دهه تأسیس را جشن میگیرد که ابراهیم یزدی دبیرکل سابق این تشکل به گفته اعضایش پیش از آزادی از حبس اخیر وادار به اعلام برکناری از سمت خود شده و شماری از اعضایش از جمله در شاخه جوانان و بانوان در پی سرکوبی جنبش سبز زندانی شدهاند.
در همین ارتباط مهندش عبدالعلی بازرگان از چهرههای ارشد نهضت آزادی ایران، به پرسشهای رادیو فردا پاسخ داده است. بخش دوم این گفتگو را اینجا بخوانید.
- آقای مهندس عبدالعلی بازرگان، بعد از نیم قرن فعالیت، نهضت آزادی ایران چه مواردی از کارنامه خودش را نقطه قوت میداند و برعکس چه موارد مشخصی را نقطهضعف؟
عبدالعلی بازرگان: بله. با سلام خدمت شما و شنوندگان ارجمندتان. نهضت تا حالا یک چنین ارزیابی را از عملکرد گذشته خودش نکرده که ببیند کجاها نقطه قوتش بوده و کجاها عیب و ایراد و اشکالی داشته که مثلا نمیبایست آن کار را میکرده. این ارزیابی و داوری به عهده ملت است. مردم باید قضاوت کنند و تعیین کنند که کجاها عیب و ایراد و اشکال داشته. به هر حال هدف نهضت در طول این ۵۰ ساله یا به تعبیری ۵۸ سال میشود گفت... چون بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، حدود دو ماه بعد، عدهای دور هم جمع شدند به تقلید از آن چه در فرانسه بعد از اشغال آلمان اتفاق افتاده بود که سازمان مقاومت ملی فرانسه درست شد، سازمانی را به نام نهضت مقاومت ملی تشکیل دادند که تا هفت سال در واقع تنها گروهی بود که در حالت نیمهزیرزمینی فعالیت میکرد.
در سال ۱۳۴۰، زمان دکتر امینی به دلیل آزادیهای نسبی و موقتی که پیش آمده بود، نهضت آزادی تجدید سازمان کرد. یعنی در واقع باقیماندههای نهضت مقاومت ملی بودند. در طول این مدت هم هدف اصلی نهضت یعنی هدف شاخص و محوریاش آزادی و حاکمیت ملت بوده. در حد فهم و درک و توان و امکاناتش در این مسیر عمل کرده. همین طور که عرض کردم دیگر داوریاش با بقیه مردم است که ببینند این وظیفهای که به عهده خودش گرفته کجاها موفق بوده و کجاها نقطه ضعفی داشته.
- پس من سوالهایی را که گوشه و کنار در افکار عمومی مطرح بوده، با شما در میان میگذارم. آیا با توجه به این که نهضت آزادی چه در زمان محمدرضا شاه پهلوی و چه در دوران کنونی جمهوری اسلامی ایران اصرار داشته که تشکلی پیرو مشی اصلاحطلبانه و مسالمتآمیز باشد، پیوستن این تشکل به موج انقلاب و سرنگونی پیشاپیش انقلاب بهمن ۱۳۵۷ انتخاب درستی بود؟
اصلا نهضت آزادی یک سازمان انقلابی نبود. به هر حال جرمش هم همین بود. هم آقای خمینی، اگر به خاطرتان باشد، میگفت ما از اول اشتباه کردیم. از اول باید یک دولت جوان انقلابی را انتخاب میکردیم، هم به هر حال آقای خمینی این ایراد سخت را داشت و هم تقریبا همه گروههایی که در جریان انقلاب بودند نهضت را محکوم میکردند به این که پا به پای انقلاب پیش نمیآید و انقلابی نیست. لیبرال است. حتی میگفتند "دولت گام به گام"، اگر خاطرتان باشد. یک سخنرانی مهندس بازرگان داشت که بعضی جملاتش به خاطر همه هست. در آنجا گفتند ما از خدا باران میخواستیم، سیل آمد. در واقع یک حرکتی بود که میلیونها نفر پیوسته بودند. انقلاب ما انقلاب مسلحانه و خشن نبود. یک راهپیماییهای عظیمی بود که حتی گل در لوله تفنگ سربازان میگذاشتند. وقتی که اکثریت ملت چنین اقتداری را پیدا کردند، آن رژیم هم سرنگون شد. در مقایسه با انقلابهای دیگر بسیار مسالمتآمیز و کمهزینه بود. حتی قبل از انقلاب هم اگر به خاطر داشته باشید، گروهی از جوانان نهضت که آن سازمان مجاهدین را تاسیس کردند، در همان موقع هم نهضت یا به خصوص شخص مهندس بازرگان مخالفت کرد با چنین شیوههایی و آنها هم در کتابهایشان نوشتند. انتقاد کردند که فلانی با ما راه نیامد و این شیوهها را نمیپذیرفت. نکته دیگر این که اصلا دولت موقت دولت نهضت آزادی نبود. البته سه چهار نفر از نهضت آزادی بودند. ولی یک دولت ائتلافی بود. از اول هم آقای خمینی شرط کرده بود که این دولت نهضت آزادی نباید باشد. ولی خب از آنجا که برخی از رهبران نهضت بودند، به هر حال تلویحا چنین گفته میشود که دولت نهضت آزادی است. ولی همان طور که عرض کردم، جرم و تقصیر اصلی دولت موقت این بود که انقلابی نیست و گام به گام با جریان انقلاب و دیسکورس (گفتمان) آن زمانه پیش نمیآید.
- ملیون دیگری همان زمان بودند که گزینههای دیگری را پیش گرفتند. آیا بهتر نبود که نهضت آزادی به عنوان یک تشکل، نه شخص مهندس بازرگان، کل تشکل، با آن گرایشی که نزدیک به شاپور بختیار بود، متحد میشد و از او در مقام نخست وزیر محمدرضا شاه حمایت میکرد؟
آن جریانی که شاپور بختیار همکاری میکرد، جبهه ملی بود. شاه البته ابتدا با جبهه ملی مذاکره کرد و خواست جبهه را به میدان بکشد و از این موج انقلاب عبور کند. جبهه ملی که دیده بودند مردم این موج عظیم را به وجود آوردند، مصلحت خودش ندید و پس زد این دعوت شاه را. هم آقای صدیقی و هم دیگران. کاری که آقای بختیار کرد شخصا مذاکره کرد و جبهه ملی هم به سختی آزرده شدند از این تصمیم شخصی ایشان. ولی با وجود این شما حتما متوجه هستید که تلاش زیادی مهندس بازرگان کرد برای ابقای نخست وزیری آقای بختیار. یعنی با آقای خمینی صحبت کردند. ایشان را قانع کردند. راضی کردند که آقای بختیار برود به نوفل لوشاتو و آقای خمینی او را ابقا کند. همه اینها را آقای دکتر یزدی در آن کتاب آخرین تلاشها در آخرین روزها نوشتهاند که چه تلاشهایی بود برای این که یک رسمیتی آقای بختیار از ناحیه آقای خمینی که آن موقع شخصیت کاریزماتیک انقلاب بود بگیرد. آقای بختیار هم راضی شد و این را اعلام هم کرد در رادیو.
ولی بعضی از روحانیونی که در ایران بودند از طریق تلفن آقای خمینی را منصرف کردند که آقا همه چیز دارد به دست میآید، ما داریم همه را به دست میآوریم و موفقیت کامل است، چرا شما از این شیوه میخواهید استفاده کنید... و آقای خمینی نظرشان را برگردانند و به سختی هم مهندس بازرگان آزرده شدند از این که چرا یک مقام روحانی و مرجع حرف خودش را برمیگرداند.
یادتان هم هست که در روزنامهها مینوشتند که بختیار از "مرز بازرگان" گذشت. خود این یک بیانی بود که هم مرز بازرگان وجود دارد و هم منظورشان این است که از طریق او. که البته واقعیتی نداشت. ولی خب همه میدانستند که تلاش مهندس بازرگان یا نهضت... البته کار نهضتی نبود، ولی ایشان معتقد بر این بودند که این نظام موجود به هوای نظامی که نیامده به هم نزنید. این را خیلی روشن و آشکار گفتند که ما به مصلحتمان است در این ساختار نظام تغییری ایجاد نکنیم. همین که در راس یک تغییراتی شده، با بودن آقای بختیار هم رو به بهبودی خواهد رفت. به هر حال این اتهامات هم از جمله نکات منفی نهضت یا شخص مهندس بازرگان بود که چرا برخورد قاطعی با آقای شاپور بختیار نکرده و تصمیم داشته که او را ابقا کند.
- به این نکته که اشاره کردید با توجه به حرفهایی که زدید اینجا، آیا بهتر نبود که نهضت آزادی مانند غلامحسین صدیقی هم در دولت شرکت نمیکرد و هم به موج انقلاب نمیپیوست و در کنار آیتالله خمینی قرار نمیگرفت؟
میگویند معما چو حل گشت آسان شود. ما در یک مقطع زمانی با فاصله ۳۲ سال نمیتوانیم همان قضاوتی را داشته باشیم که مردم در آن دوران داشتند. تصور مردم این بود که «دیو چو بیرون رود، فرشته درآید». راهپیماییهای میلیونی که همه عکسهایش هست و همه مردم یک چنین باوری داشتند که گویا حالا فرشته میخواهد بیاید و بهشتی خواهد شد ایران و ما انقلابمان را هم به همه جا صادر میکنیم. دولت موقت یا شخص مهندس بازرگان اینها هم علم غیبی که نداشتند. به هر حال یک مرجعی بود که ۱۵ سال در تبعید بود و آن چیزی هم که در نوفل لوشاتو گفته بود همان حرفهایی بود که مردم میخواستند. بنابراین پذیرششان یک شخصیت سیاسی یا یک حزبی که سالیان دراز تلاش کرده، فعالیت کرده برای آن که مردم به حاکمیت خود برسند، حالا که یک چنین موقعیتی فراهم شده، نمیتواند بگوید نه من نیستم چون نمیدانم شما چه کار میکنید.
حالا البته بعد از ۳۲ سال همه خیلی چیزها را دیدهاند عملا و به کلی داوریها عوض شده. ولی آن موقع یادتان هست که ۹۸.۲ درصد مردم این تغییرات را طالب بودند. رای دادند. نمیشود گفت آن انتخابات هم تقلبی بود. به هر حال اکثریت مطلق ملت بودند. یعنی اگر آن موقع هم نپذیرفته بودند، حالا یک عده ایراد میگرفتند که آن موقع ایشان ترسید... چون میدانید که ساواک آن موقع هنوز بود، شاه سر کار بود، هزار جور خطر داشت، حتی در آپارتمان مسکونیشان بمب گذاشتند و تمام در و پنجرهها خرد شد، این تهدیدها دائما وجود داشت... همه حالا میگفتند که اگر او پذیرفته بود در آن شرایط خوب بهتر میشد. ولی به هر حال ایشان هم مثل بقیه مردم علم غیب نداشتند و خوشبین بودند که به هر حال یک رهبری را که مردم پذیرفتند، باید همکاری کرد. ولی خوب این همکاری ۹ ماه بیشتر طول نکشید. به دلیل این که سازگار نبود شیوههایشان با ایشان. با این که قول و قرار هم بسته بودند با ایشان. که من این چنین هستم. این عقاید را دارم. سه بار هم استعفا دادند در طول این ۹ ماه که آقای خمینی نمیپذیرفت. در هر حال خیلی سخت است که بعد از یک فاصله زمانی طولانی که همه تجربیات را مردم سنجیدهاند، از حالا بخواهیم قضاوت کنیم در یک فضای ابتدای انقلاب. در ضمن ایشان این پذیرش دعوت آقای خمینی را موکول کردند به مشورت با دیگران. یعنی هم با گروههای سیاسی و هم مراجع دیگر. یعنی وقتی که مطمئن شدند که این تصمیم مورد پذیرش دیگران هست، این را پذیرفتند و امیدوار بودند که بشود یک کاری را انجام داد.
- با توجه به این که از همان آغاز انقلاب و در دوران دولت موقت به نخست وزیری مهندس مهدی بازرگان اعدامهای انقلابی آغاز شد، ارزیابی شما از عملکرد نهضت آزادی در جایگاه متحد آیتالله خمینی چیست؟
نمیدانم کتاب خاطرات آقای خلخالی را مطالعه فرمودید یا نه، او به عنوان یک مخالف دارد خاطراتش را میگوید. میگوید که بزرگترین ضد انقلابی، بزرگترین مانع این اعدامها دو نفر بودند. یکی مهندس بازرگان و یکی دکتر یزدی. که همه آنها نمیگذاشتند. جلوی مرا گرفته بودند. ملت همه میخواستند این اعدامها زیاد شود. اگر آنها نبودند من چند برابر این اعدام کرده بودم. به هر حال مزاحم و مانع اصلی ایشان دولت موقت بود. حتی اعدام هویدا و دیگران ایشان در زندان قصر تلفنها را قطع کرد. تمام ارتباطها را قطع کرد که دولتیها نفهمند. در خاطراتش هم نوشته. یعنی میدانست که آنها مخالفاند و نمیخواهند که بگذارند. حتی مهندس بازرگان، دکتر سحابی و دیگران پیش آقای خمینی رفتند. او را مجبور کردند یعنی راضیاش کردند به این که یک حکم عفو عمومی بدهد که ایشان هم داد. گرچه بعدا اظهار پشیمانی کرد که این ریشههای گندیده آمدند نزد من و من اگر از همان روز اول عفو عمومی نداده بودم، اعدام کرده بودم، این طور نمیشد که جوانان ما امروز گرفتار مشکلات شوند. در هر حال آنها در حد امکانات خودشان تلاش فراوان کردند که جلوی این کارها را بگیرند. گفتم سه بار هم آن دولت استعفا داد. حداکثر عمرش هم ۹ ماه بود. اتفاقا سخنانی که بعدا آقای خمینی و دیگران گفتند. آقای مشکینی یادتان هست؟ میگفت خیانتی که دولت موقت در این ۹ ماه کرد، شاه و آن رژیم در ۵۷ سال هم نکرده بودند. منظورشان همین چوب لای چرخ این حرکتهای خشن و خونباری بود که میخواستند آنها انجام دهند. قضاوتهای آنها همه این بود که این دولت همگام با امام نیست و مخالفت میکند و شیوههای دیگری را اینها در پیش دارند.
- نهضت آزادی ایران از طرفی تشکلی است سیاسی و از سوی دیگر تشکلی است مذهبی. در سایه آن چه که در پی انقلاب بهمن ۱۳۵۷ روی داد و الان به آن اشاره کردید، چطور میشود مطمئن شد شرکت دینداران در حکومت، و به خصوص شرکت یک تشکل مذهبی در حکومت حتی در شرایط متفاوت و مطلوب، به حکومت دینی و انحصارگرا نینجامد؟
ما الان مدلهای مختلفی داریم. مدل ایران داریم. مدل ترکیه هم داریم. در ترکیه مسلمانان در یک بازی دموکراتیک به قدرت رسیدند. یعنی اول از طریق خدماتی که در شهرداریهای آنکارا و استانبول و ازمیر و جاهای دیگر انجام دادند، اکثریت آرا را به دست آوردند. شهرداریها را گرفتند. با خدماتشان محبوبیت پیدا کردند. پلهپله آمدند بالا. هیچ حق ویژهای هم برای خودشان به دلیل دینی بودن قائل نیستند که حالا ما چون دینداریم یک ولایت خاص داریم. این بستگی به نگاهی است که ما به مشارکت دینداران میکنیم. به هر حال دینداران هم در هر کشوری با هر دین و مذهب و آیینی بخشی از آن جامعه هستند. مشارکت آنها در تعیین سرنوشت یک جامعه امری طبیعی است. همه حق مشارکت دارند. بنابراین دینداران هم خواهند داشت. ولی آنها هم مثل بقیه یک رای دارند. حالا هر کسی انگیزهای برای مشارکت خودش، فعالیت اجتماعیاش قائل است. یک عدهای هم وظیفه دینی خودشان میدانند، یعنی فریضهای است که احساس میکنند که خدا یا دین به عهدهشان گذاشته که بیتفاوت نباشند و تلاش کنند. بنابراین اگر دینی حق ویژهای برای خودش نخواهد و یک استثنایی نباشد، هیچ مانعی به نظر من به وجود نمیآید. همین طور که عرض کردم در مدل ترکیه داریم میبینیم که چه قدر باعث پیشرفت ترکیه هم شدهاند. دارد تبدیل به یک قدرت میشود ترکیه هم از نظر اقتصادی و هم نقش سیاسیاش در سطح منطقه یا جهان و دیگر بقیه مسائل که خارج از برنامه ماست.
- تفسیری هست که گرایشهای سیاسی ایران معاصر را از مشروطه به این سو به چهار دسته تقسیم میکند: شاهدوستها، اسلامگرایان، چپها و ملیون. در ایران آیندهای که نهضت آزادی ایران برایش متصور است، آیا همه اینها در ساختن ایران مشارکت میکنند یا فقط بعضیهایشان؟
قاعدتا هیچ راه حلی نیست جز این که همه مشارکت داشته باشند. دنیای امروز دیگر رقابتها بر سر اسلحه و بمب اتم و این چیزها نیست. اتحاد جماهیر شوروی با آن عظمتش که محال میدانستند یک موقعی فروپاشیده شود، دیدیم که شکست خورد. بدون این که تیری شلیک شود و حملهای شود، از هم پاشید و همه آن جماهیر متحد از هم جدا شدند. چیزی جز این نبود که استبداد و دیکتاتوری مردم را از هم متفرق کرده بود. برخلاف آن ظاهر به نظر نیرومندش از هم پاشید. بنابراین بزرگترین قدرت در زمان ما همین ملتها هستند. مشارکت هرچه بیشتر آحاد مردم در رقم زدن سرنوشت یک جامعه. این دیگر برای همه روشن است. فقط انسانها هستند. این اندیشهها هستند که این رقابتها را روزبهروز دارند تنگتر میکنند. بنابراین فکر میکنم که ایدهآل این است که یک جامعهای باشد که همه مشارکت داشته باشند، همه اقلیتهای دینی، فکری، چه چپها و چه مذهبیها و هر نوع مذهبی. ایران متعلق به همه است و همه هم حق دارند، سهم دارند و هم وظیفه دارند که آبادش کنند. هر حکومتی که بخواهد بیاید روی کار و هر یک از این گروهها را حذف کند، لاجرم به نتیجهای جز آن چه که گرفتارش شدیم نخواهد رسید. هر نوع حذف دلالت بر یک اندیشهای میکند که معتقد به حذف بخشی از جامعه است و آن هم متوقف نمیشود در حذف فقط یک گروه، ادامه پیدا خواهد کرد و به تدریج بقیه را هم حذف خواهد کرد. ما باید به آنجا برسیم و به این نتیجهگیری که هیچ راه حلی نیست، که این مملکت مال همه است و همه هم باید در آن سهم داشته باشند.