شاهان گذشته و تاریخ ایران از باستان به این سو را چگونه باید به نسل جوان کشور معرفی کرد؟ بیش از سه دهه است که مسئولین کشور درگیر این پرسشاند و تغییرات پیدرپی کتابهای تاریخ از سال ۱۳۵۷ تاکنون را هم از جمله باید در رابطه با همین سردرگمی درک کرد.
آخرین این جدلها که بازتاب وسیعی هم در رسانهها و محافل آموزشی داشته از چند هفته پیش بر سر چند و چون پرداختن به شاهان تاریخ ایران آغاز شده است. مهرماه سال جاری، یعقوب توکلی، رئیس گروه مطالعات تاریخ وزارت آموزش و پرورش، گفته بود: «در تغییرات جدید، تاریخنگاریهای نظامی و پادشاهان از کتب تاریخ مقاطع تحصیلی راهنمایی و دبیرستان حذف میشود؛ کتابهای تاریخ جدید این دو مقطع با رویکرد فرهنگی و تمدنپرور جایگزین تاریخنگاریهای سیاسی و نظامی پادشاهان و جنگها میشود».
در پی واکنشهای انتقادی فراوان به این برخورد، محیالدین بهرام محمدیان، معاون پژوهشی وزیر آموزش و پرورش، به رسانهها گفته است که آموزش و پرورش برنامهای برای حذف زندگینامه پادشاهان از کتب تاریخی ندارد. او ضمن اشاره به وجود برخی «پادشاهان محترم» مانند شاهان صفوی اضافه میکند که «پادشاهان جزء تاریخ ایران هستند، اما همه آنها محترم نیستند. ما زمانی جنایتهای پادشاهان را حذف میکنیم که بخواهیم کارهای آنها را لاپوشی کنیم، اما زمانی که میخواهیم از عقبماندگیهای زمان قاجار و پهلوی بنویسیم باید نام آنها و همه جنایتهایشان را نوشت. باید در تاریخ پادشاهان جنایتکار را محاکمه کرد.»
تاریخ یا ابزار تبلیغاتی؟
با نگاهی به کتابهای تاریخ شاید بتوان گفت مشکل اصلی کتابهای تاریخ پیش از آن که نوع برخورد با پادشاهان باشد چگونگی برخورد با تاریخ و روششناسی تاریخی است. در بررسی تاریخی پرسش اولیه این است که منابعی که مورد استفاده نویسندگان قرار گرفتهاند کدامند و آنها با کدام فرضیهها، روششناسی و دادههایی به داوری درباره رویدادها، روندها و شخصیتها دست زدهاند و تا چه اندازه توانستهاند پیچیدگیهای حوادث و شکلگیری روندهای تاریخی را به گونهای عینی و بیطرفانه به خواننده نشان دهند یا به او اجازه اندیشیدن و داوری مستقل دهند. کسی که از منظر پژوهشی و با روش علمی و دانشگاهی به سراغ تاریخ میرود ناگزیر از بررسی منابع گوناگون و بیطرف است و فقط به نویسندگانی بسنده نمیکند که مطلبی در جهت پیشفرضهای او نوشتهاند. هدف بحث و شناخت تاریخی باید تلاش برای درک بهتر، عینی و جامع گذشته و حال باشد.
نگاهی تحلیلی به متون کتابهای تاریخ از دبستان تا دبیرستان اما نشان میدهد که نویسندگان نه با دغدغه پژوهشی و علمی، که بیشتر با نوعی پیشداوری، چهارچوب فکری مشخص و هدف سیاسی به سراغ رویدادها و شخصیتهای تاریخی از شاهان گرفته تا دیگران رفتهاند و خواستهاند روایتی تقلیلی و جهتدار از تاریخ را ارائه دهند.
مصداقهای این گرایش را میتوان در بسیاری از متون درسی تاریخ در ایران یافت. برای مثال، تاریخ پیش از اسلام ایران بهویژه دوره ساسانیان به گونهای نوشته شده تا حمله اعراب به ایران به خاطر «گرفتن مالیاتهای گزاف» یا وجود «جور و ستم» و «آشفتگی» (تاریخ اول راهنمایی، ص ۶۸) جنگ آزادیبخش مردم کشوری جلوه داده شود که «از ظلم و بیعدالتی شاهان به تنگ آمده بودند» (تاریخ چهارم دبستان، ص ۱۰۲).
در جای دیگر میخوانیم که «مردم از پادشاهان ساسانی به دلیل شدت ظلم و فساد و کشورگشاییهای هوسبازانهٔ آنا به شدت ناراضی بودند» (تاریخ اول راهنمایی، ص ۶۹) یا درباره کاخ تیسفون گفته میشود که «شاهان ساسانی با گرفتن مالیاتهای گزاف از مردم، گنجهای گرانبهایی در این کاخ فراهم آورده بودند». (تاریخ اول راهنمایی، ص ۶۵)
یا اگر در روایت سالهای اخیر کتابهای درسی از میان پادشاهان هخامنشی از کورش به نیکی یاد میشود از جمله به این دلیل است که «برخی معتقدند ذوالقرنین که در قرآن مجید به عنوان فرمانروایی نیکسیرت ستوده شده، همان کوروش پادشاه ایران است». (تاریخ دوم نظری، ص ۴). این در حالی است که بیشتر پادشاهان هخامنشی، اشکانی یا ساسانی یا مورد انتقاد قرار گرفتهاند یا درباره آنها به صورتی بسیار خنثی و با فاصله سخن رفته است. گویی اینان به سرزمین ایران و تاریخ مشترک مردم این کشور تعلق نداشتهاند.
کتابهای درسی همزمان رابطه خوبی هم با شخصیتهایی مانند بابک و مازیار که به اشکال گوناگون به مقاومت در برابر اعراب دست زدند ندارند: «در اوایل حکومت طاهریان شخصی به نام بابک در آذربایجان علیه خلیفه قیام کرد. بابک با خلیفه دشمن بود و توانست در بسیاری از جنگها سپاهیان او را شکست دهد... اما سرانجام، سپاهیان خلیفه آنها را سرکوب کردند.» (تاریخ دوم راهنمایی، ص ۳۴).
حتی شخصیتی مانند ابومسلم خراسانی هم چندان خوشایند کتابهای درسی نیست، چرا که او با «ادعای طرفداری از خاندان پیامبر (ص)، عده زیادی را دور خود جمع کرد» (تاریخ دوم راهنمایی، ص ۲۷) و در قدرت گرفتن خلفای عباسی سهمی بر عهده داشت.
کتاب تاریخ که همه جا از غصبی بودن خلافت عباسی سخن به میان میآورد، وقتی به رابطه امام هشتم با عباسیان میرسد ناچار است مدعی شود که مامون «با توجه به این ه ایرانیان به امامان شیعه علاقهمند بودند، امام رضا (ع) را به اجبار از مدینه به خراسان آورد و ولیعهد خود ساخت...» (تاریخ سال دوم راهنمایی ص ۱۸)
به طور کلی جز چند مورد (کوروش، شاه اسماعیل صفوی، شاه عباس، کریم خان زند، امیر کبیر) نگاه مسلط به پادشاهان و حاکمان منفی و یا خنثی است. «شاهان اشکانی به مسائل دینی کشور توجه زیادی نداشتند» (تاریخ اول راهنمایی، ص ۵۸)، شاهان ساسانی با گرفتن مالیاتهای گزاف از مردم «برای خود کاخهای مجلل بنا میکردند (همان منبع، ص ۶۵)،» شاهان ساسانی به خوشگذرانی مشغول بودند، در حالی که فقر و اختلاف طبقاتی مردم را به شدت آزار میداد «(تاریخ چهارم دبستان، ص ۱۰۴)،» خسرو پرویز مردی خودخواه و خوشگذران بود «(همان منبع، ص ۱۰۳)، فتحعلیشاه» مردی بیاراده و ناآگاه» بود (۵ دبستان، ص ۱۱۷).
از رضا شاه به عنوان «خشن و بیسواد» (بخش تاریخ کتاب تعلیمات اجتماعی سال پنجم دبستان، ص ۱۲۵) و یا عامل استعمار انگلیس یاد میشود.
دوران سلطنت دو پادشاه پهلوی شاید بیش از دیگر زمانهای تاریخی دیگر هدف این داوری منفی و یکسویه نویسندگان قرار گرفته است. این برخورد منفی تا به آن اندازه است که نوسازی کشور در زمان رضاشاه هم خدمت به بیگانه به حساب میآید. برای مثال، کتاب تاریخ سال سوم راهنمایی پس از اشاره به حادثه مسجد گوهرشاد در سال ۱۳۱۴ مینویسد که «این گونه اقدامات و سرکوبگریها موجب شد تا کارهای دیگر رضاشاه نظیر ایجاد دانشگاه و احداث راهآهن نیز مورد استقبال مردم قرار نگیرد، زیرا آنها نیز در جهت منافع بیگانگان بود. «(تاریخ سوم راهنمایی، ص ۷۰) در حالی که یک بررسی تاریخی منصفانه و عینی میتواند نوسازی واقعی ایران را در کنار بعد آمرانه و غیر مشارکتی یک جا مورد نقد قرار دهد و نکات منفی و مثبت تاریخ این دوره ایران را به نسل کنونی بشناساند.
تاریخ سیاه و سفید
کتابهای تاریخ در بسیاری از تحلیلهای خود پدیدهها را به صورت سیاه و منفی میبینند. بدین سان است که در کنار این روایت سیاه از دوره قاجار و پهلوی، نویسندگان کتابهای تاریخ همواره از شخصیتهای روحانی با ستایش فراوان سخن به میان آوردهاند. در نگاه کتابهای درسی روحانیون در همه رویدادهای دو قرن اخیر ایران پیشتاز اعتراضات و جنبشهای مردمی و دفاع از منافع ملی بودند. برای مثال، کتاب تاریخ دوم نظری با اشاره به قرارداد معروف رویتر در زمان ناصرالدین شاه از مخالفت آیتالله حاج ملا علی کنی یاد میکند و نیز همزمان رشوه گرفتن میرزا ملکم خان و میرزا حسین خان سپهسالار (ص ۳۰). در هر یک از حوادث این دوره پای چند روحانی درجه اول به میان کشیده میشود.
در برابر روشنفکران صدر مشروطیت در بخشهای دیگر نیز مورد انتقاد قرار میگیرند: «پذیرش اندیشههای غربی و شیفتگی و خودباختگی بیچون و چرا در برابر فرهنگ بیگانه، از ویژگیهای بارز افکار این افراد بود» (ص ۴۱). همین کتاب به مشارکت و «فتوای جهاد علما» (تاریخ دوم نظری، ص ۲۲) در جنگهای ایران و روس اشاره دارد، بدون آن که بگوید که چگونه دخالت و استخاره آقایان هم در رقم زدن سرنوشت این شکست تاریخی نقش داشت. در کتابهای تاریخ هیچ خبری از همدلی و همراهی بسیاری از روحانیون طراز اول با دربار قاجارو دربارهای دیگر نیست گویی همه آنها همواره در اپوزیسیون با حکومت میجنگیدند.
نمونه دیگر این خوانش جانبدارانه تاریخ شیخ فضلالله نوری است که با وجود مخالفت با مشروطیت و طرح شعار «ما دین نبی خواهیم، مشروطه نمیخواهیم» به قهرمان جنبش مشروطیت تبدیل میشود که «با مشاهدهٔ انحراف مشروطیت از مسیر اسلام به مخالفت با آن برخاست» (تاریخ سوم راهنمایی، ص ۵۱).
همین روایت پیرامون دوران پهلوی صدق میکند با این تفاوت که این بار به جمع روحانیون بیعیب و بیخطا مانند مدرس و آیتالله کاشانی نیرویهای اسلامگرا هم افزوده میشوند: «با اعدام انقلابی رزمآرا توسط یکی از اعضای جمعیت فداییان اسلام، مجلس شورای ملی قانون ملی شدن نفت ایران را تصویب کرد» (تاریخ سوم راهنمایی، ص ۷۸).
نوشتههای کتابهای تاریخ در رویکرد شیعهمحورانه خود تا آنجا پیش میروند که مطالب فراوانی در تضاد آشکار با باورهای اقلیت سنیمذهب مینویسد، یهودی بودن را به خودی خود مشکلآفرین جلوه میدهد و به بهاییها آشکارا توهین میکند و آنها را «فرقه گمراه و منحرف» و عامل بیگانه میخواند (تاریخ دوم نظری، ص ۲۹).
تاریخ در خدمت یک ایدئولوژی
مشکل اصلی کتابهای درسی شیوه تاریخنویسی است که به نظر میرسد بیشتر در خدمت توجیه یک فرضیه و جهانبینی خاص درباره جهان، تاریخ و انسان باشد. انتخاب رویدادها و منابع هم متناسب با این رویکرد صورت گرفته است.
در خوانش تاریخی که در خدمت یک هدف سیاسی و ایدئولوژیک است، زشت و زیبا، خوب و بد، پلیدی و نیکی همه جا در برابر یکدیگر قرار میگیرند و پیچیدگیها و خصلت چند وجهی رویدادها به گونهای غیر علمی و تقلیلی ساده میشود. در این نظام فکری مبتنی بر دوگانگیهای متضاد و خطی، تاریخ دو قرن اخیر شامل شخصیتهای «مثبت» خیالی و یا واقعی میشود که «نجاتدهنده»، «بدون خطا»، «روشنبین»، «خارجیستیز»اند و در خدمت منافع عمومی. در برابر آنها بازیگران «منفی» یعنی شاهان «بیتدبیر»، «وابسته»، «سرسپرده» و «ظالم» هستند و یا دولتمردان، روشنفکران و سازمانهای سیاسی سکولار که امید به غرب و دنیای بیگانه بستهاند و به بیراهه رفتهاند. شخصیتها، حوادث و پدیدهها یا خوب و مثبتاند و یا منفی و بد. در مورد کسانی اغراق میشود و کسانی هم قربانی داوری یکجانبه میشوند. بدین گونه است که دهها و دهها رنگ متنوع میان سیاه و سفید نادیده انگاشته میشوند.
تاریخنویسان دولتی در همه نظامهای ایدئولوژیک و بسته دنیا با تاریخ گذشته کشور خود و جهان کم و بیش این گونه برخورد کردهاند و بهناچار کار تاریخی را وانهادهاند و بیشتر به روایتی یکسونگرانه و جانبدارانه از تاریخ روی آوردهاند. آنها ناچارند تاریخ را به گونهای بنویسند که نظم حاکم دارای اعتبار شود و مشروعیت حکومت مورد پرسش قرار نگیرد. استالین هم ناچار بود برای تاریخی که میبایست مطابق میل او و نظام شوروی آن روز نوشته و تفسیر شود حتا به دستکاری در عکسهای تاریخی متوسل شود تا انقلابیون دیروز و «خائنین» و «رویزیونیست»های بعدی را محو کند و روایتی شسته و رفته و «بیعیب» از تاریخ را به نسل جوان تحویل دهد.
این تاریخنویسی سلیقهای تناقضها و بنبستهای خود را هم به همراه میآورد. اگر در سه دهه گذشته بارها و بارها سخن از بازنویسی کتابهای تاریخ به میان آمده و یا متون آنها مورد تجدید نظر قرار گرفته نه به خاطر دستاوردهای جدید پژوهشی در حوزه تاریخ ایران، بلکه بیشتر به دلیل نوع نگاه گروههایی است که در هر دورهای دست بالا را در نظام آموزش داشتهاند.
بعد ضد آموزشی تاریخنویسی ایدئولوژیک
نگاه یکسویه کتابهای تاریخ ایران به خاطر بعد آموزشی و تربیتی این کتابها آسیب میرساند. از یک طرف نسل جوان در روندهای جامعهپذیری خود با هویت ملی مغشوش و سردرگم در کتابهای درسی سر و کار دارد که مرزهای آن با هویت دینی مبهم و پرسشانگیز است. از سوی دیگر زیرا نسل جوان یاد نمیگیرد درباره تاریخ و هویت حال و گذشته خود برخوردی نسبی، عمیق، باانصاف و پرسشگرانه داشته باشد و به پدیدههای اجتماعی و تاریخی به صورت خطی و یکبعدی نگاه نکند.
این نوع تاریخنگاری یکی از پیآمدهای اسلامی کردن آموزش در ایران است. برخورد ایدئولوژیک به تاریخ و پدیدههای اجتماعی نوعی مقابله با ذهنیت پیچیده و پرسشگر هم هست. این نوع تاریخنویسی پیام آموزشی هم در بر دارد. نسل جوان نباید یاد بگیرد که با شناخت و روششناسی مستقل به داوری درباره تاریخ و شخصیتهای گذشته بنشیند. گفتمان ایدئولوژیک برای همه چیز پاسخ آماده دارد، «خائن» و «خادم» را نشان میدهد تا زحمت اندیشیدن، تحلیل کردن و داوری مستقل را به مخاطب خود ندهند.
آخرین این جدلها که بازتاب وسیعی هم در رسانهها و محافل آموزشی داشته از چند هفته پیش بر سر چند و چون پرداختن به شاهان تاریخ ایران آغاز شده است. مهرماه سال جاری، یعقوب توکلی، رئیس گروه مطالعات تاریخ وزارت آموزش و پرورش، گفته بود: «در تغییرات جدید، تاریخنگاریهای نظامی و پادشاهان از کتب تاریخ مقاطع تحصیلی راهنمایی و دبیرستان حذف میشود؛ کتابهای تاریخ جدید این دو مقطع با رویکرد فرهنگی و تمدنپرور جایگزین تاریخنگاریهای سیاسی و نظامی پادشاهان و جنگها میشود».
در پی واکنشهای انتقادی فراوان به این برخورد، محیالدین بهرام محمدیان، معاون پژوهشی وزیر آموزش و پرورش، به رسانهها گفته است که آموزش و پرورش برنامهای برای حذف زندگینامه پادشاهان از کتب تاریخی ندارد. او ضمن اشاره به وجود برخی «پادشاهان محترم» مانند شاهان صفوی اضافه میکند که «پادشاهان جزء تاریخ ایران هستند، اما همه آنها محترم نیستند. ما زمانی جنایتهای پادشاهان را حذف میکنیم که بخواهیم کارهای آنها را لاپوشی کنیم، اما زمانی که میخواهیم از عقبماندگیهای زمان قاجار و پهلوی بنویسیم باید نام آنها و همه جنایتهایشان را نوشت. باید در تاریخ پادشاهان جنایتکار را محاکمه کرد.»
تاریخ یا ابزار تبلیغاتی؟
با نگاهی به کتابهای تاریخ شاید بتوان گفت مشکل اصلی کتابهای تاریخ پیش از آن که نوع برخورد با پادشاهان باشد چگونگی برخورد با تاریخ و روششناسی تاریخی است. در بررسی تاریخی پرسش اولیه این است که منابعی که مورد استفاده نویسندگان قرار گرفتهاند کدامند و آنها با کدام فرضیهها، روششناسی و دادههایی به داوری درباره رویدادها، روندها و شخصیتها دست زدهاند و تا چه اندازه توانستهاند پیچیدگیهای حوادث و شکلگیری روندهای تاریخی را به گونهای عینی و بیطرفانه به خواننده نشان دهند یا به او اجازه اندیشیدن و داوری مستقل دهند. کسی که از منظر پژوهشی و با روش علمی و دانشگاهی به سراغ تاریخ میرود ناگزیر از بررسی منابع گوناگون و بیطرف است و فقط به نویسندگانی بسنده نمیکند که مطلبی در جهت پیشفرضهای او نوشتهاند. هدف بحث و شناخت تاریخی باید تلاش برای درک بهتر، عینی و جامع گذشته و حال باشد.
نگاهی تحلیلی به متون کتابهای تاریخ از دبستان تا دبیرستان اما نشان میدهد که نویسندگان نه با دغدغه پژوهشی و علمی، که بیشتر با نوعی پیشداوری، چهارچوب فکری مشخص و هدف سیاسی به سراغ رویدادها و شخصیتهای تاریخی از شاهان گرفته تا دیگران رفتهاند و خواستهاند روایتی تقلیلی و جهتدار از تاریخ را ارائه دهند.
مصداقهای این گرایش را میتوان در بسیاری از متون درسی تاریخ در ایران یافت. برای مثال، تاریخ پیش از اسلام ایران بهویژه دوره ساسانیان به گونهای نوشته شده تا حمله اعراب به ایران به خاطر «گرفتن مالیاتهای گزاف» یا وجود «جور و ستم» و «آشفتگی» (تاریخ اول راهنمایی، ص ۶۸) جنگ آزادیبخش مردم کشوری جلوه داده شود که «از ظلم و بیعدالتی شاهان به تنگ آمده بودند» (تاریخ چهارم دبستان، ص ۱۰۲).
در جای دیگر میخوانیم که «مردم از پادشاهان ساسانی به دلیل شدت ظلم و فساد و کشورگشاییهای هوسبازانهٔ آنا به شدت ناراضی بودند» (تاریخ اول راهنمایی، ص ۶۹) یا درباره کاخ تیسفون گفته میشود که «شاهان ساسانی با گرفتن مالیاتهای گزاف از مردم، گنجهای گرانبهایی در این کاخ فراهم آورده بودند». (تاریخ اول راهنمایی، ص ۶۵)
یا اگر در روایت سالهای اخیر کتابهای درسی از میان پادشاهان هخامنشی از کورش به نیکی یاد میشود از جمله به این دلیل است که «برخی معتقدند ذوالقرنین که در قرآن مجید به عنوان فرمانروایی نیکسیرت ستوده شده، همان کوروش پادشاه ایران است». (تاریخ دوم نظری، ص ۴). این در حالی است که بیشتر پادشاهان هخامنشی، اشکانی یا ساسانی یا مورد انتقاد قرار گرفتهاند یا درباره آنها به صورتی بسیار خنثی و با فاصله سخن رفته است. گویی اینان به سرزمین ایران و تاریخ مشترک مردم این کشور تعلق نداشتهاند.
کتابهای درسی همزمان رابطه خوبی هم با شخصیتهایی مانند بابک و مازیار که به اشکال گوناگون به مقاومت در برابر اعراب دست زدند ندارند: «در اوایل حکومت طاهریان شخصی به نام بابک در آذربایجان علیه خلیفه قیام کرد. بابک با خلیفه دشمن بود و توانست در بسیاری از جنگها سپاهیان او را شکست دهد... اما سرانجام، سپاهیان خلیفه آنها را سرکوب کردند.» (تاریخ دوم راهنمایی، ص ۳۴).
حتی شخصیتی مانند ابومسلم خراسانی هم چندان خوشایند کتابهای درسی نیست، چرا که او با «ادعای طرفداری از خاندان پیامبر (ص)، عده زیادی را دور خود جمع کرد» (تاریخ دوم راهنمایی، ص ۲۷) و در قدرت گرفتن خلفای عباسی سهمی بر عهده داشت.
کتاب تاریخ که همه جا از غصبی بودن خلافت عباسی سخن به میان میآورد، وقتی به رابطه امام هشتم با عباسیان میرسد ناچار است مدعی شود که مامون «با توجه به این ه ایرانیان به امامان شیعه علاقهمند بودند، امام رضا (ع) را به اجبار از مدینه به خراسان آورد و ولیعهد خود ساخت...» (تاریخ سال دوم راهنمایی ص ۱۸)
به طور کلی جز چند مورد (کوروش، شاه اسماعیل صفوی، شاه عباس، کریم خان زند، امیر کبیر) نگاه مسلط به پادشاهان و حاکمان منفی و یا خنثی است. «شاهان اشکانی به مسائل دینی کشور توجه زیادی نداشتند» (تاریخ اول راهنمایی، ص ۵۸)، شاهان ساسانی با گرفتن مالیاتهای گزاف از مردم «برای خود کاخهای مجلل بنا میکردند (همان منبع، ص ۶۵)،» شاهان ساسانی به خوشگذرانی مشغول بودند، در حالی که فقر و اختلاف طبقاتی مردم را به شدت آزار میداد «(تاریخ چهارم دبستان، ص ۱۰۴)،» خسرو پرویز مردی خودخواه و خوشگذران بود «(همان منبع، ص ۱۰۳)، فتحعلیشاه» مردی بیاراده و ناآگاه» بود (۵ دبستان، ص ۱۱۷).
از رضا شاه به عنوان «خشن و بیسواد» (بخش تاریخ کتاب تعلیمات اجتماعی سال پنجم دبستان، ص ۱۲۵) و یا عامل استعمار انگلیس یاد میشود.
دوران سلطنت دو پادشاه پهلوی شاید بیش از دیگر زمانهای تاریخی دیگر هدف این داوری منفی و یکسویه نویسندگان قرار گرفته است. این برخورد منفی تا به آن اندازه است که نوسازی کشور در زمان رضاشاه هم خدمت به بیگانه به حساب میآید. برای مثال، کتاب تاریخ سال سوم راهنمایی پس از اشاره به حادثه مسجد گوهرشاد در سال ۱۳۱۴ مینویسد که «این گونه اقدامات و سرکوبگریها موجب شد تا کارهای دیگر رضاشاه نظیر ایجاد دانشگاه و احداث راهآهن نیز مورد استقبال مردم قرار نگیرد، زیرا آنها نیز در جهت منافع بیگانگان بود. «(تاریخ سوم راهنمایی، ص ۷۰) در حالی که یک بررسی تاریخی منصفانه و عینی میتواند نوسازی واقعی ایران را در کنار بعد آمرانه و غیر مشارکتی یک جا مورد نقد قرار دهد و نکات منفی و مثبت تاریخ این دوره ایران را به نسل کنونی بشناساند.
تاریخ سیاه و سفید
کتابهای تاریخ در بسیاری از تحلیلهای خود پدیدهها را به صورت سیاه و منفی میبینند. بدین سان است که در کنار این روایت سیاه از دوره قاجار و پهلوی، نویسندگان کتابهای تاریخ همواره از شخصیتهای روحانی با ستایش فراوان سخن به میان آوردهاند. در نگاه کتابهای درسی روحانیون در همه رویدادهای دو قرن اخیر ایران پیشتاز اعتراضات و جنبشهای مردمی و دفاع از منافع ملی بودند. برای مثال، کتاب تاریخ دوم نظری با اشاره به قرارداد معروف رویتر در زمان ناصرالدین شاه از مخالفت آیتالله حاج ملا علی کنی یاد میکند و نیز همزمان رشوه گرفتن میرزا ملکم خان و میرزا حسین خان سپهسالار (ص ۳۰). در هر یک از حوادث این دوره پای چند روحانی درجه اول به میان کشیده میشود.
در برابر روشنفکران صدر مشروطیت در بخشهای دیگر نیز مورد انتقاد قرار میگیرند: «پذیرش اندیشههای غربی و شیفتگی و خودباختگی بیچون و چرا در برابر فرهنگ بیگانه، از ویژگیهای بارز افکار این افراد بود» (ص ۴۱). همین کتاب به مشارکت و «فتوای جهاد علما» (تاریخ دوم نظری، ص ۲۲) در جنگهای ایران و روس اشاره دارد، بدون آن که بگوید که چگونه دخالت و استخاره آقایان هم در رقم زدن سرنوشت این شکست تاریخی نقش داشت. در کتابهای تاریخ هیچ خبری از همدلی و همراهی بسیاری از روحانیون طراز اول با دربار قاجارو دربارهای دیگر نیست گویی همه آنها همواره در اپوزیسیون با حکومت میجنگیدند.
نمونه دیگر این خوانش جانبدارانه تاریخ شیخ فضلالله نوری است که با وجود مخالفت با مشروطیت و طرح شعار «ما دین نبی خواهیم، مشروطه نمیخواهیم» به قهرمان جنبش مشروطیت تبدیل میشود که «با مشاهدهٔ انحراف مشروطیت از مسیر اسلام به مخالفت با آن برخاست» (تاریخ سوم راهنمایی، ص ۵۱).
همین روایت پیرامون دوران پهلوی صدق میکند با این تفاوت که این بار به جمع روحانیون بیعیب و بیخطا مانند مدرس و آیتالله کاشانی نیرویهای اسلامگرا هم افزوده میشوند: «با اعدام انقلابی رزمآرا توسط یکی از اعضای جمعیت فداییان اسلام، مجلس شورای ملی قانون ملی شدن نفت ایران را تصویب کرد» (تاریخ سوم راهنمایی، ص ۷۸).
نوشتههای کتابهای تاریخ در رویکرد شیعهمحورانه خود تا آنجا پیش میروند که مطالب فراوانی در تضاد آشکار با باورهای اقلیت سنیمذهب مینویسد، یهودی بودن را به خودی خود مشکلآفرین جلوه میدهد و به بهاییها آشکارا توهین میکند و آنها را «فرقه گمراه و منحرف» و عامل بیگانه میخواند (تاریخ دوم نظری، ص ۲۹).
تاریخ در خدمت یک ایدئولوژی
مشکل اصلی کتابهای درسی شیوه تاریخنویسی است که به نظر میرسد بیشتر در خدمت توجیه یک فرضیه و جهانبینی خاص درباره جهان، تاریخ و انسان باشد. انتخاب رویدادها و منابع هم متناسب با این رویکرد صورت گرفته است.
در خوانش تاریخی که در خدمت یک هدف سیاسی و ایدئولوژیک است، زشت و زیبا، خوب و بد، پلیدی و نیکی همه جا در برابر یکدیگر قرار میگیرند و پیچیدگیها و خصلت چند وجهی رویدادها به گونهای غیر علمی و تقلیلی ساده میشود. در این نظام فکری مبتنی بر دوگانگیهای متضاد و خطی، تاریخ دو قرن اخیر شامل شخصیتهای «مثبت» خیالی و یا واقعی میشود که «نجاتدهنده»، «بدون خطا»، «روشنبین»، «خارجیستیز»اند و در خدمت منافع عمومی. در برابر آنها بازیگران «منفی» یعنی شاهان «بیتدبیر»، «وابسته»، «سرسپرده» و «ظالم» هستند و یا دولتمردان، روشنفکران و سازمانهای سیاسی سکولار که امید به غرب و دنیای بیگانه بستهاند و به بیراهه رفتهاند. شخصیتها، حوادث و پدیدهها یا خوب و مثبتاند و یا منفی و بد. در مورد کسانی اغراق میشود و کسانی هم قربانی داوری یکجانبه میشوند. بدین گونه است که دهها و دهها رنگ متنوع میان سیاه و سفید نادیده انگاشته میشوند.
تاریخنویسان دولتی در همه نظامهای ایدئولوژیک و بسته دنیا با تاریخ گذشته کشور خود و جهان کم و بیش این گونه برخورد کردهاند و بهناچار کار تاریخی را وانهادهاند و بیشتر به روایتی یکسونگرانه و جانبدارانه از تاریخ روی آوردهاند. آنها ناچارند تاریخ را به گونهای بنویسند که نظم حاکم دارای اعتبار شود و مشروعیت حکومت مورد پرسش قرار نگیرد. استالین هم ناچار بود برای تاریخی که میبایست مطابق میل او و نظام شوروی آن روز نوشته و تفسیر شود حتا به دستکاری در عکسهای تاریخی متوسل شود تا انقلابیون دیروز و «خائنین» و «رویزیونیست»های بعدی را محو کند و روایتی شسته و رفته و «بیعیب» از تاریخ را به نسل جوان تحویل دهد.
این تاریخنویسی سلیقهای تناقضها و بنبستهای خود را هم به همراه میآورد. اگر در سه دهه گذشته بارها و بارها سخن از بازنویسی کتابهای تاریخ به میان آمده و یا متون آنها مورد تجدید نظر قرار گرفته نه به خاطر دستاوردهای جدید پژوهشی در حوزه تاریخ ایران، بلکه بیشتر به دلیل نوع نگاه گروههایی است که در هر دورهای دست بالا را در نظام آموزش داشتهاند.
بعد ضد آموزشی تاریخنویسی ایدئولوژیک
نگاه یکسویه کتابهای تاریخ ایران به خاطر بعد آموزشی و تربیتی این کتابها آسیب میرساند. از یک طرف نسل جوان در روندهای جامعهپذیری خود با هویت ملی مغشوش و سردرگم در کتابهای درسی سر و کار دارد که مرزهای آن با هویت دینی مبهم و پرسشانگیز است. از سوی دیگر زیرا نسل جوان یاد نمیگیرد درباره تاریخ و هویت حال و گذشته خود برخوردی نسبی، عمیق، باانصاف و پرسشگرانه داشته باشد و به پدیدههای اجتماعی و تاریخی به صورت خطی و یکبعدی نگاه نکند.
این نوع تاریخنگاری یکی از پیآمدهای اسلامی کردن آموزش در ایران است. برخورد ایدئولوژیک به تاریخ و پدیدههای اجتماعی نوعی مقابله با ذهنیت پیچیده و پرسشگر هم هست. این نوع تاریخنویسی پیام آموزشی هم در بر دارد. نسل جوان نباید یاد بگیرد که با شناخت و روششناسی مستقل به داوری درباره تاریخ و شخصیتهای گذشته بنشیند. گفتمان ایدئولوژیک برای همه چیز پاسخ آماده دارد، «خائن» و «خادم» را نشان میدهد تا زحمت اندیشیدن، تحلیل کردن و داوری مستقل را به مخاطب خود ندهند.