(نویسنده این یادداشت سعید قاسمینژاد، از بنیانگذاران دانشجویان و دانشآموختگان لیبرال ایران است)
زمانی بود که روزنامهها، هفتهنامهها و ماهنامهها درایران پر بودند از مقالات طولانی، درازدامن و آکادمیک درباره تعریف جنبشهای اجتماعی. اینکه چه کسی آن مقالات سخت خوان و دیرپز را میخواند و آیا خواندنشان گرهای از مشکلات خوانندگانش گشود یا نه البته مشحص نیست ولی لااقل به نگارنده کمک میکند که در سرآغاز بحث خود را از تلاش طاقت فرسای پرومتهوار برای تعریف اینکه جنبش دانشجویی چیست معاف کند.
تعریفی که نگارنده از جنبش دانشجویی در ذهن دارد یا آنچه برایش از آنچه جنبش دانشجویی خوانده میشود جالب است، تعریفی که نه جامع است و نه مانع، این است که جنبش دانشجویی اجتماعی از دانشجویان به صورتی نیمه متشکل است که سازمان دانشجویی احزاب سیاسی نیستند.
جنبشهای دانشجویی در شرایطی در فضای اجتماعی یک کشور رخ مینمایند که کشور با یک بحران جدی مواجه است، ساختارهای سیاسی و اجتماعی صلب هستند و به نظر میرسد حل بحران نیازمند راهحلهایی نسبتا رادیکال است. بهترین نمونههای این جنبشها جنبشهای دانشجویی در دهه شصت در اروپا و آمریکا، جنبش دانشجویی در کره جنوبی، آمریکای لاتین و ایران هستند. مشکل حاد نیازمند راهحلهای رادیکال است و راهحلهای رادیکال نیازمند هزینه. وقتی قرار است ساختار صلبی بشکند یا نرم شود به آدمهای زورمند و اهل ریسک و جانباز نیاز است نه فقط چون شکستن یا نرم کردن زور میخواهد بلکه ساختار صلب احتمالا مشت آهنیت و باتوم سنگینی دارد که هرآینه ممکن است بر فرق سر مخالفین فرود آید. در چنین شرایطی است که سر و کله جنبش دانشجویی پیدا میشود با سرهایی آماده کوفته شدن به سنگ و دستهایی آماده فشار آوردن بر در قلعه. نگارنده اکنون سی ساله است، روزی شش ساعت بیشتر نمیخوابد و همیشه از برنامهاش عقب است، برای نوشتن همین مطلب باید چند بار برنامه روزانه و هفتگیش را جابهجا کند تا دو سه ساعت وقت آزاد و تمرکز لازم را پیدا کند و بتواند این یادداشت را بنویسد. نگارنده در بیست سالگیش تنها چیزی که زیاد داشت وقت آزاد بود. وقت آزاد الی ماشالله وجود داشت و احساس میشد که الیالابد هم هست. دانشجویان هجده ساله که وارد دانشگاه میشوند احساس میکنند ابدیت را پیش روی خود دارند، عمدتا هنوز به صورت جدی وارد حساب و کتابهای «آدم بزرگها» درباره مسیر آینده نشدهاند، به دنبال تجربه جهان هستند و بار مسئولیت تامین زندگی خود یا دیگری بر دوششان نیست.
تجربه جهان برای بسیاری پارتی کردن و ساز یاد گرفتن و سفر رفتن و در خیابان دور دور کردن و از این شاخه به آن شاخه پریدن و... است. در این میان اقلیتی هستند که با نوعی وسواس روحی که تنه به تنه تعصب مذهبی میزند، احساس میکنند جهان بهتری ممکن است، نسبت به دیگران وظایفی دارند و باید خود یا لااقل بخش مهمی از خود را وقف «مبارزه» برای تغییر و بهبود وضع موجود بکنند. وقتی که شرایط عینی پیش گفته فراهم است بخشی از این اقلیت جذب «جنبش دانشجویی» میشود تا هزینه بدهد و دنیای بهتری بسازد. در اسناد ساواک از این افراد به عنوان «عناصر ناراحت اجتماع» یاد میشود.
علم در خاطراتش از نیکسون که آن موقع معاون رئیس جمهور بود نقل میکند که نامبرده از اینکه در آمریکا نمیشود مثل ایران کله پرباد دانشجویان سنگ پراکن را به سنگ کوبید گلهمند بود. احتمالا همین روحیات بود که سر نیکسون را به سنگ واترگیت کوبید و از کاخ سفید به مرخصی ابدی فرستاد. نامبرده در حالی در آمریکا به دنیا آمده بود که خلقیاتش بیشتر به کار حکم کردن در آمریکای لاتین یا خاورمیانه میآمد. تحسینکنندگان جنبش دانشجویی مایلند دانشجویان را با صفتی که لااقل تا چندی پیش مثبت محسوب میشد توصیف کنند: «آرمانگرا و آرمانخواه». در سالهای اخیر اما آرمانگرا و آرمانخواه باری منفی پیدا کردهاند. آرمانگرایی و آرمانخواهی نوعی مرض محسوب میشود. مد روز «واقعگرایی» و «اعتدالگرایی» است. آرمانخواهان سابق یک به یک در صف بلندی هستند تا اجازه پیدا کنند و درباره «جهالت» پیشین خود نطق کنند و درباره مضرات آرمان و آرمانخواهی سخنرانی کنند.
دانشجویی سیاسی آرمانخواه در سالهای اخیر عناوین دیگری پیدا کرده است: مشنگ، ماجراجو و هپروتی. وجود جنبش دانشجویی چنانکه بسیار گفته شده است نشانه یک بیماری حاد در جامعه است. جامعهای که مشکل حاد ندارد جنبش دانشجویی ندارد. وجود مشکلات حاد و نبود جنبش دانشجویی اما نشانه به کما رفتن یک جامعه است.
جنبش دانشجویی در ایران در پیش از انقلاب حداقل از ۲۸ مرداد به بعد یک سره به دنبال تغییر بنیادین بود. خوب یا بد دانشجویان نقش مهمی در انقلاب داشتند چه در هیئت جنبش دانشجویی در داخل و خارج و چه در هیئت جوانانی که مهمترین سازمانهای مبارز را بنیان نهادند. میان علما و فضلا بر سر اینکه چه کسانی به راستی انقلاب کردند اجماعی وجود ندارد. اینکه انقلاب بیشتر ماحصل تلاشهای ائتلاف حوزه-بازر بود یا مجاهدتها و مبارزات دانشگاهیان هنوز محل بحث است. البته هر چه از انقلاب گذشته است واز دستاوردهای درخشان آن پردهبرداری شده است دانشگاهیان بیشتر و بیشتر تمایل پیدا کردهاند که دستان خود را از به مرگ سپردن ایران بر صلیب انقلاب اسلامی بشویند اما در فردای انقلاب هر دو طرف با شدت خاصی ادعای پدری و مادری طفل نورس را میکرد؛ دعوا بر سر ارث و میراث فقط پس از ریخته شدن مقادیر کثیری خون، ترور، دار زدن، سر بریدن، شکنجه کردن، تکه تکه شدن و اعدام کردن به نفع ائتلاف حوزه-بازار مختومه شد.
پس از انقلاب دانشگاه خیلی زود سرکوب شد برای یک دهه صدایی از دانشگاه بلند نشد، در دوران ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی، دفتر تحکیم وحدت، نهاد ابزار سرکوب حکومت در دانشگاه، که متحدینش را از مناصب اخراج شده میدید منتقد دولت هاشمی بود، اگر انگیزه و تمایلی برای تغییر وضع موجود داشت، میخواست اوضاع را به عقب و دوران طلایی «امام راحل» برگرداند. دوران خاتمی اگر چه با اتحاد دفتر تحکیم وحدت با خاتمی شروع شد اما باز شدن فضا شرایط را برای تغییر دفتر تحکیم وحدت از ابزار دست حاکمیت به مهمترین تجلیگاه جنبش دانشجویی فراهم کرد. دفتر تحکیم اما هرگز نتوانست تناقض میان عکس «امام راحل»، اعضای پیشینش و عنوان «دفتر تحکیم وحدت حوزه و دانشگاه» را با شرایط جدیدش حل کند؛ تناقضی که فراتر از دفتر تحکیم است و بربخش مهمی از فعالیتهای ۱۵ سال اخیر دموکراسیخواهان در ایران سایه انداخته است.
دوران ریاستجمهوری محمد خاتمی را میتوان دوران تولد جنبش دانشجویی پس از انقلاب دانست. جنبش دانشجویی خیلی زود از زیر سایه خاتمی خارج شد، به عبور از خاتمی و سپس عبور از نظام رسید. روی کار آمدن محمود احمدینژاد باعث شد تا بسیاری خجالت را کنار بگذارند و صریحتر از لزوم عبور از نظام و تغییرات بنیادین صحبت کنند. جنبش دانشجویی از اجزای مهم جنبش سبز بود: جنبشی که مهمترین تلاش تودهای مردم ایران برای ایجاد تغییرات بنیادین در ساختار سیاسی حاکم ظرف سی سال اخیر بوده است. جنبش سبز سرکوب شد و پیرو آن جنبش دانشجویی نیز. بسیاری از محکومین و مقتولین جنبش سبز از دانشجویان بودند، از همین دانشجویان بسیاری دارای ارتباط ارگانیک با جنبش دانشجویی بودند. جنبش سبز به حکومت هم انگیزه و هم بهانه لازم برای سرکوب تمام و کمال جنبش دانشجویی را داد. دانشجویان سیاسی اخراج شدند، به زندان رفتند، هزینه دادند و... نتیجه چنین فشار سهمگینی در کوتاه مدت علیالظاهر بازگشت فعالین دانشجویی به دامان نظام مقدس بوده است. رادیکالها به حاشیه رفتهاند و فضا برای معتدلین باز شده است: کسانی که معتقدند به نظام مقدس «ایرادهایی هم وارد است»، ایرادهایی از جمله حاشینهنشین کردن «یاران امام» و «استوانههای نظام»، اما علاقهای به تغییرات جدی هم ندارند.
واقعیت این است که جنبش دانشجویی در شرایط کنونی وجود ندارد، «عناصر ناراحت اجتماع» البته همیشه هستند اما امروز در جایی متشکل نیستند. شاید کسانی گمان کنند بساط جنبش دانشجویی را جمع کردهاند و آن را با جریانهایی جایگزین کردهاند که اگر چه در «خط ولایت» نیست اما نهایتا درباره «اگر امام زنده بود» رویاپردازی میکنند و از اینکه میتوانند «ازدواج» کنند و دوباره دانشگاه بروند متشکرند.
واقعیت اما این است که ما همه ایرانی هستیم. جنبش دانشجویی همچون خود جمهوری اسلامی «بچه سرتق» و ناراحتی است، سنبه که پرزور باشد عقب مینشیند و مدتی مودب سرجایش مینشیند، شمشیر داموکلس و سنبه پرزور که کنار برود آن بچه سرتق و ناراحت با انرژی بیشتری برای ایجاد دردسر بر میگردد. به همین دلیل است که آیتالله خامنهای دستور اکید میدهد باید دانشگاهها را آرام نگه داشت. او به عنوان رهبر جمهوری اسلامی، مبدع نرمش قهرمانانه و رهبر ناراحتترین عنصر جامعه جهانی، میداند که جنبش دانشجویی نیز در حال نرمش قهرمانانه است. عناصر ناراحت اجتماع همانقدر نظم ناعادلانه حاکم بر ایران را میپذیرند که نظام ناراحت جمهوری اسلامی «نظم ناعادلانه جهانی» را میپذیرد. اگر چه به نظر جنبش دانشجویی هم اکنون مرده است، اما مرگ هم ابدی نیست و فردا روز دیگری است.
-----------------------
یادداشتها بیانگر نظر نویسندگان آنهاست و نه بازتاب دیدگاههای رادیو فردا.