سهشنبه ۲۱ آبانماه مصادف بود با سالروز تولد علی اسفندياری (نيما يوشيج) شاعر و نظريه پردازی که شعر هزارساله ايران را او بود که بر پاشنه چرخاند تا به سمت انسان و جهان امروز، درهايش را بگشايد.
فرامرز سليمانی شاعر و منتقد سرشناس در برنامه این هفته «نمای دور، نمای نزدیک» درباره نيما سخن می گوید.
فرامرز سليمانی شاعر و منتقد سرشناس در برنامه این هفته «نمای دور، نمای نزدیک» درباره نيما سخن می گوید.
آقای سليمانی، اجازه بدهيد از يادداشتی آغاز کنم که خود شما درباره نيما نوشته ايد و آنجا متذکر میشويد که نقاشی، موسيقی و قصه امروز ايران هم وامدار نيما و انديشههای او است. اين ادعای بزرگی است. چطور شما به چنين نتيجهای میرسيد؟
فرامرز سليمانی: بر سر قايق ا ش انديشه کنان/ قايق بان/ دايما میزند از رنج سفر بر سر دريا فرياد/ اگرم کشمکش موج سوی ساحل / راهی میداد.
اين در واقع آن تفکر نيمايی است که معتقد است بايد چکيده زمان بود. يعنی معاصر و همروزگار بود. حالا اگر هم شاعر نباشند قصه نويس و نقاش و تنديسگر و نمايشنامهنويس و مانند آن باشند.
اين را نيما کوشش کرده که در تئوریهايی که مطرح میکند،و در «نامههای همسايه» و مجموعه نامههايش به آدمهای واقعی و همينطور در «تعريف و تبصره» و بقيه نقد و نظرهايی که نوشته، خودش را نه تنها به عنوان شاعر و ناقد شعر و شاعری، بلکه به عنوان آدمی که در زمينه تآتر و قصه و نقاشی هم دست دارد مطرح کند. مثلا میگويد که داستان بهتر از تآتر میتواند همه گونه ذوق و هوش را آفتابی کند.
بعد ادامه میدهد که داستان راهی است که در آن همه گونه مهارت و زبردستی خودش را نشان میدهد و به اضافه اين که نيما علاوه بر اينکه اين صحبتهای تئوریک را مطرح میکند و با تآتریهايی مثل شاهین سرکيسيان در ارتباط است و يا با بهمن محصص نقاش و تنديسگر در ارتباط و نامهنگاری و ديالوگ است خودش هم نمونههايی از اين گونههای ديگر هنری را به دست میدهد.
در قصههايش مثل قصه مرقد آقا يا حتی در منظومههای روايیاش مثل مانلی و مانند آن. بنابراين به طور تجربی هم اين آثار را ارائه میدهد تا آن «نيماييسم» را که مورد نظر ما هست را به ما نشان دهد.
اين در واقع آن تفکر نيمايی است که معتقد است بايد چکيده زمان بود. يعنی معاصر و همروزگار بود. حالا اگر هم شاعر نباشند قصه نويس و نقاش و تنديسگر و نمايشنامهنويس و مانند آن باشند.
اين را نيما کوشش کرده که در تئوریهايی که مطرح میکند،و در «نامههای همسايه» و مجموعه نامههايش به آدمهای واقعی و همينطور در «تعريف و تبصره» و بقيه نقد و نظرهايی که نوشته، خودش را نه تنها به عنوان شاعر و ناقد شعر و شاعری، بلکه به عنوان آدمی که در زمينه تآتر و قصه و نقاشی هم دست دارد مطرح کند. مثلا میگويد که داستان بهتر از تآتر میتواند همه گونه ذوق و هوش را آفتابی کند.
بعد ادامه میدهد که داستان راهی است که در آن همه گونه مهارت و زبردستی خودش را نشان میدهد و به اضافه اين که نيما علاوه بر اينکه اين صحبتهای تئوریک را مطرح میکند و با تآتریهايی مثل شاهین سرکيسيان در ارتباط است و يا با بهمن محصص نقاش و تنديسگر در ارتباط و نامهنگاری و ديالوگ است خودش هم نمونههايی از اين گونههای ديگر هنری را به دست میدهد.
در قصههايش مثل قصه مرقد آقا يا حتی در منظومههای روايیاش مثل مانلی و مانند آن. بنابراين به طور تجربی هم اين آثار را ارائه میدهد تا آن «نيماييسم» را که مورد نظر ما هست را به ما نشان دهد.
ببينيد، مثلا میگوييد ادبيات داستانی. اگر در ادبیات داستانی، جمالزاده را مبداء بگيريم در ۱۳۰۰ خورشيدی بود که «يکی بود يکی نبود» را در برلين منتشر میکند يا مثلا «بوف کور» هدايت در ۱۳۱۶ منتشر میشود. در حالی که قبل ترش البته «زنده به گور» را هم چاپ کرده بود. با توجه به اينکه اسناد نشان میدهند که انقلاب واقعی نيما از «ققنوس» و بعد «غراب»ش شروع میشود که در مجله موسيقی چاپ میشود در ۱۳۱۶ و ۱۳۱۷ يعنی تقریبا همزمان با بوف کور و خيلی بعد از يکی بود يکی نبود. چطور میشود نيما را بر شکلگيری داستاننويسی مدرن موثر دانست؟
همچنان که گفتيم اين تفکر نيمايی است که مورد نظر ماست. البته همانطور که اشاره کرديد به طور همزمان يکی بود يکی نبود و افسانه نيما که آغاز شعر نيمايی را بايد از آن دانست... اينها همزمان در همان سال ۱۳۰۰ و ۱۳۰۱ مطرح میشود.
نيما هم اشاره میکند که در نمايشنامههای آخونداف در حوالی زمان شاه شهيد يا قرچه داغی ميرزا جعفر و يا اينکه يکی بود يکی نبود سيدنا جمالزاده و جيجک عليشاه بهروز و يا نمايشنامه جعفرخان از فرنگ آمده و غيره. او به اينها اشاره دارد و اينها را خوانده ولی همچنان که شما هم گفتيد در آن زمان تحت تاثير نيما نبود.
ولی به تدريج روند قصهنويسی و داستاننويسی تحت تاثير اين تفکر نيمايی، هم تفکر مدرن نيمايی و هم تفکر اجتماعی نيمايی قرار میگيرد و موجب میشود که نسل بعد از جمالزاده، چوبک و صادق هدايت و غيره همپا و همراه شعر امروز ايران شکل بگيرد.
در همين زمانها هست که میبينيم که در دهه چهل میبينيم که نقاشی مدرن هم شکل میگيرد و اين را من تحت تاثير نوشتههای نيما، رهنمودهای نيما و همچنان نگره نيما به امروز و اين چکيده زمان بودن تصور کردم.
نيما هم اشاره میکند که در نمايشنامههای آخونداف در حوالی زمان شاه شهيد يا قرچه داغی ميرزا جعفر و يا اينکه يکی بود يکی نبود سيدنا جمالزاده و جيجک عليشاه بهروز و يا نمايشنامه جعفرخان از فرنگ آمده و غيره. او به اينها اشاره دارد و اينها را خوانده ولی همچنان که شما هم گفتيد در آن زمان تحت تاثير نيما نبود.
ولی به تدريج روند قصهنويسی و داستاننويسی تحت تاثير اين تفکر نيمايی، هم تفکر مدرن نيمايی و هم تفکر اجتماعی نيمايی قرار میگيرد و موجب میشود که نسل بعد از جمالزاده، چوبک و صادق هدايت و غيره همپا و همراه شعر امروز ايران شکل بگيرد.
در همين زمانها هست که میبينيم که در دهه چهل میبينيم که نقاشی مدرن هم شکل میگيرد و اين را من تحت تاثير نوشتههای نيما، رهنمودهای نيما و همچنان نگره نيما به امروز و اين چکيده زمان بودن تصور کردم.
آقای سليمانی، اشاره کرديد به نقاشی و بد نيست روی اين هم يک تامل مختصری داشته باشيم. مثلا میدانيد که تاريخ نقاشی مدرن ايران اگر مدرسه دارالفنون، و ورود و شيوع نگرش غرب به هنر و سفر و بازگشت کمالالملک به فرنگ را بر نقاشی ايران ناديده بگيريم، دست کم از جليل ضياپور به بعد نقاشی مدرن ايران آغاز میشود ؛ در واقع بعد از بازگشتش از پاريس بود در ۱۳۲۷ و راه اندازی انجمن "خروس جنگی" و همراه شدن با عده ای ديگر از نقاشان، نقاشی مدرنيستی متولد میشود. آيا سال ۱۳۲۷ که ضياپور نشریه خروس جنگی را راه میاندازد و گالري اش را و سپس آثار کوبيستی خودش را معرفی میکند، به نظر شما آیا اندیشه نیمایی آنقدر قوی بوده که مثلا اوايل دهه ۲۰ توانسته باشد آدمهايی مثل ضياپور ، جواد حميدی يا حسين کاظمی را به عنوان نسل اول نقاشی مدرن ايران، به سمت اينجور تفکری ببرد در آن سالها؟
بله. نيما به نظر من ارتباط مدام فيزيکی و نامه نگاری بوده. حالا نه لزوما اين نامهايی که برديد... با اينها در ارتباط بوده و با اينها در ديالوگ بوده و نظر خودش را که در آن زمان خلوت و انزوا بين افسانه تا ققنوس و غراب که شما اشاره کرديد در آن مدت شانزده هفده سال... آن تاملات را با اينها هم در ميان گذاشته و خواه ناخواه تاثيرگذار بوده. به اضافه اين که با اين خروس جنگی و کويری که بعدها اين گروه ضياپور و غلامحسين غريب و بعدها هوشنگ ايرانی درگير است با اينها هم همکاری داشته و شعرش را در مجله اينها هم چاپ میکند و اين نشان میدهد که با اينها هم در ارتباط نزديک بحث و نقد و نظر نقاشی و شعر و شاعری و قصه نويسی و مانند آن بوده.
پس میشود نتيجه گرفت که آنچه که منظور شما از تاثير نيما بر هنر، ادبيات، موسيقی و نقاشی مدرن ايران ، اين است که نيما به عنوان يکی از چهرههای برجسته صف شکن، در يکی از دشوارترين حوزه های فرهنگی ايران که شعر بوده و در عین حال سنتی ترين و محافظهکارترين اشکال آن وجوه فرهنگی ایران را دارد نمايندگی میکند، توانست راهی را به ساير پيشگامان هنرهای مدرن در ايران نشان دهد . وتوانست به آنها نشان دهد که با توجه به اين ضرورتها میشود اين کارهای تازه را کرد و این نگاه تازه را داشت. آيا برداشت من درست است؟
همينطور است. يعنی مشکل نيما اين نيست که در چارپاره لتهای اول با سوم و دوم و يا چهارم قافيه دارد. يا وزن يکسان و قافيههای منظم در شعر او خودش را نشان داده.
مشکل نيما مشکل جامعه ای است که تفکرش غرق در وزن و قافيه است. نيما میخواهد با شعر امروز و زبان و زبان امروز آن فاصلهای که جامعه سنتی ما جامعه گرفتار پروونشاليسم هست آن را بياورد به طرف مدرنيسم و آن مدرنيسم و آن تفکر مدرنيسم همراه با چکيده زمان بودن را نشان دهد، راهش را نشان بدهد و از آن راه بقيه رشتهها و بقيه رسانههای هنری را به آن طرف بکشاند و از اين نظر هست که هيچ ابايی ندارد از ارتباط با دشمنانش.
با آدمهايی که درکش نمیکند. با آدمهايی که حتی مسخرهاش میکنند و مانع راهش هستند و حتی آدمهايی که قبلا دوستانش بودند.
مثل طبری يا خانلری که با اينها هم اين بحث و جدل را ادامه میدهد تا آن مشکل را به عنوان يک مشکل تفکر و به عنوان يک مشکل فلسفی با ايشان در ميان بگذارد. و گرنه مشکل اين وزن و قافيه و کوتاه و بلند بودن شعر و اين حرفها مشکل اصلی نيما نيست. مشکل اصلی نيما اين است که میخواهد هنر چکيده زمان باشد و هنر هنر پيشرو باشد و هنر بهره ببرد از ميراثهايی که در فرهنگهای ديگر به وجود آمده و شاعران و نويسندگان و هنرمندان و نقاشان و قصهنويسان و نمايشنامه نويسان و اينها آن را برای ما به ميراث گذاشتهاند.
مشکل نيما مشکل جامعه ای است که تفکرش غرق در وزن و قافيه است. نيما میخواهد با شعر امروز و زبان و زبان امروز آن فاصلهای که جامعه سنتی ما جامعه گرفتار پروونشاليسم هست آن را بياورد به طرف مدرنيسم و آن مدرنيسم و آن تفکر مدرنيسم همراه با چکيده زمان بودن را نشان دهد، راهش را نشان بدهد و از آن راه بقيه رشتهها و بقيه رسانههای هنری را به آن طرف بکشاند و از اين نظر هست که هيچ ابايی ندارد از ارتباط با دشمنانش.
با آدمهايی که درکش نمیکند. با آدمهايی که حتی مسخرهاش میکنند و مانع راهش هستند و حتی آدمهايی که قبلا دوستانش بودند.
مثل طبری يا خانلری که با اينها هم اين بحث و جدل را ادامه میدهد تا آن مشکل را به عنوان يک مشکل تفکر و به عنوان يک مشکل فلسفی با ايشان در ميان بگذارد. و گرنه مشکل اين وزن و قافيه و کوتاه و بلند بودن شعر و اين حرفها مشکل اصلی نيما نيست. مشکل اصلی نيما اين است که میخواهد هنر چکيده زمان باشد و هنر هنر پيشرو باشد و هنر بهره ببرد از ميراثهايی که در فرهنگهای ديگر به وجود آمده و شاعران و نويسندگان و هنرمندان و نقاشان و قصهنويسان و نمايشنامه نويسان و اينها آن را برای ما به ميراث گذاشتهاند.