نقش حزب توده در وقايع منتهى به روز ۲۸ مرداد همواره ميان مورخان و پژوهشگران مورد مناقشه بوده است. در حالى كه برخى از تحليلگران از قدرت بسيج و سازماندهى بالاى اين حزب مهم در دهه ۱۳۲۰ براى ناكام گذاشتن طرح سقوط دولت محمد مصدق سخن مى گويند كه اساسا از آن بهره بردارى نشد پاره اى ديگر از صاحبنظران از بى تاثير بودن حمايت حزب توده در جريان وقايع روز ۲۸ مرداد سخن مى گويند.
اين گروه از تحليلگران كه فرخ نگهدار، رهبر سابق سازمان فدائيان خلق – اكثريت- از جمله آنهاست معتقدند كه پشت دولت مصدق را نيروهاى مذهبى و روحانيت خالى كردند و همين باعث سقوط آن شد.
راديو فردا: آقاى نگهدار؛ يكى از دلايل شكست دولت دكتر مصدق را بسيارى، عدم حمايت حزب توده در روز ۲۸ مرداد مى دانند. شما با اين گروه موافقيد؟
فرخ نگهدار: به هيچ وجه. اين يك ادعاى بى پايه است. بررسى هاى تاريخى نشان مى دهد كه درست روندى بر عكس اين بوده است. يعنى از زمان بعد از ۳۰ تير ۱۳۳۱، روند نزديكى حزب توده و حمايت فعالتر اين حزب از دولت دكتر مصدق آغاز شد؛ زمانى كه بخش هاى مهمى از كسانى كه تا آن زمان با دولت دكتر مصدق همكارى مى كردند، از همكارى خود منصرف و يا نگران شدند. همچنين قدرت هاى غربى كه پايگاه مهمى در جامعه ايران داشتند، از روندى كه آغاز شده بود هراسيده بودند و دست به كودتا زدند.
به زبان ديگر بايد بايد گفت واقع بينى، حكم مى كند كه بپذيريم كه تدارك كودتاى ۲۸ مرداد، محصول يك نوع سياست چپگرايانه در دولت مصدق و تمايل چپ ها به همكارى با دولت وى بوده است.
ولى اين همكارى به هر حال در روزى كه به آن نياز بود، صورت نگرفت. اسناد تاريخى اين واقعيت را ثابت مى كند كه اعضاى حزب توده از مسكو دستور مى گرفتند و از مسكو، دستورهايى براى حمايت از دولت دكتر مصدق در آن روز صادر نشد.
من اين را هم قبول ندارم. در مورد اينكه سكوت حزب توده يا بى عملى حزب توده ايران در روز ۲۸ مرداد ماه ۳۲ محصول اشاراتى از مسكو بوده، فاكت هاى تاريخى وجود ندارد. اين همه كه در اين مورد تحقيق شده هنوز هم چنين ارتباطى ثابت نشده است.
چيزى كه واقعيت دارد و تمام نوشته و تحقيقات تاريخى آن را مسلم مى دانند، اين است كه اين ارزيابى كه «اگر چنانچه حزب توده يا طرفداران باقيمانده حاميان دكتر مصدق، آن روز عمل مى كردند گويا در ايران ثبات سياسى به وجود مى آمد و كودتا صورت نمى گرفت، يا شايد روند رويدادها به سمت غلبه بيشتر نيروهاى چپ مى انجاميد» نيز مطرح شده است.
اما ارزيابى هاى واقع بينانه از توازن قواى اجتماعى در ايران براى من اثبات كرده است كه اگر حتى مقاومتى هم صورت مى گرفت، اين مقاومت پايدار نبود و نمى توانست ثبات سياسى را به كشور بازگرداند.
چرا كه ساختارهاى اساسى قدرت در آن دوره از جمله روحانيت، كه منشاء قدرت و نفوذ اجتماعى گسترده اى بود و مى توانم بگويم كه گسترده ترين پايگاه اجتماعى را در آن زمان داشت، با اين روند مخالفت مى كرد و آن را با شكست روبرو مى ساخت.
به اين ترتيب فكر مى كنيد كه خالى كردن پشت مصدق از سوى روحانيت، موجب شكست دولت مصدق شد؟
اصلى ترين عاملى كه موجب تضعيف دولت مصدق و شهامت بخشيدن به نيروهاى راستگرا براى تعرض شد، به نظرم، خالى كردن پشت دكتر مصدق از سوى روحانيت و گروه هاى بازارى بود كه در طول تاريخ تا آن زمان، نقش تعيين كننده اى در بسيج اجتماعى براى ايجاد تحولات سياسى داشتند.
نيروى روشنفكرى ايران يا اقشار متوسط و مدرن شهرى كه تا آن زمان حول حزب توده ايران متحد شده بودند، فاقد آن زمينه هاى اعمال قدرت سياسى بودند.
اگر چه نفوذ فرهنگى از جانب روشنفكرها در جامعه ما فوق العاده جدى است و اين نفوذ در واقع سمت دهنده تحولات فكرى در جامعه ايران است و كار فرهنگى كه حزب توده ايران كرد، منشاء تغييرات وسيعى در جامعه ما شد، اما فاكتور ايجاد «توازن قواى سياسى و نظامى» كه براى كنترل سياسى، قطعا ضرورى است، در آن زمان توسط حزب توده ايران و چپ ها اعمال نشد.
اين عامل- توازن قواى سياسى و نظامى- در آن زمان از جانب روحانيت، ارتش و نهادهاى سنتى قدرت در ايران اعمال مى شد.
فكر مى كنيد اگر عقربه هاى زمان به عقب برگردند و شما الان در سال ۱۳۳۲ بوديد و مى خواستيد كه تصميم بگيريد كه چه اقدامى، بهترين اقدام است براى اينكه ايران را دستكم يك قدم به سوى دموكراسى سوق دهد، چه تصميمى اتخاد مى كرديد؟
من فكر مى كنم تمام چهار مولفه اصلى سياست در آن دوران، از جمله چپ ها، مليون، روحانيون و نيروهاى طرفدار سلطنت يا نيروهاى نظامى گرا و مسلح در ارتش، همه مى بايست از حداقل هشتاد درصد مطالبات خودشان كوتاه مى آمدند تا امكان صلح و سازش و ثبات در كشور به وجود مى آمد.
يك نوع افراط گرايى در تمام لايه هاى اجتماعى و سياسى كه در عرصه سياسى ايران آن روزها حاضر و موثر بودند، ديده مى شود و اگر بخواهم اثبات كنم كه اين افراط گرايى و زياده طلبى در نيروهاى راست گرا هم وجود داشته است، بايد به روندى كه بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا ۱۳۴۲ رخ داد، اشاره كنم كه به روند حدف و بيرون راندن و منزوى كردن مهمترين موتلفين شاه در آن زمان، از جمله بخش هاى راست گراى ملیون، كه امثال دكتر امينى نماينده اش بودند، يا از جمله روحانيونى كه از حكومت پشتيبانى مى كردند، مثل آيت الله كاشانى و غيره و حتى سركوب خشن آنها منتهى شد.
اين مسئله نشان مى دهد كه در طول دوران حكومت شاه در ميان راست گرايان هم، يكنوع انحصارطلبى و اضافه خواهى حاكم بود كه موجب عدم ثبات بعدى شد و ما به سمت انقلاب بهمن ۵۷ حركت كرديم.
مصدق هم فكر مى كرد كه با نيروى كم مى تواند كارهاى بزرگى انجام دهد و ائتلافات بزرگ را براى كارهاى بزرگ ضرورى نمى ديد. همين طرز تفكر هم در ميان چپ ها وجود داشت.
بنابر اين من اگر به ۶۰ يا ۵۰ سال پيش برگردم و بخواهم بسنجم كه چه راه حلى براى نجات ايران واقعا موثر بود، يك نوع گرايش ليبرال تقريبا معتدل يا حتى متمايل به راست را براى آن دوره انتخاب مى كردم.
چرا كه در آن زمان همه مولفه هاى اجتماعى، اين نوع حكومت و گرايش را غنيمت مى شمردند تا فرصت مراحل بعدى تكامل در جامعه ما از دست نرود.
اين گروه از تحليلگران كه فرخ نگهدار، رهبر سابق سازمان فدائيان خلق – اكثريت- از جمله آنهاست معتقدند كه پشت دولت مصدق را نيروهاى مذهبى و روحانيت خالى كردند و همين باعث سقوط آن شد.
راديو فردا: آقاى نگهدار؛ يكى از دلايل شكست دولت دكتر مصدق را بسيارى، عدم حمايت حزب توده در روز ۲۸ مرداد مى دانند. شما با اين گروه موافقيد؟
فرخ نگهدار: به هيچ وجه. اين يك ادعاى بى پايه است. بررسى هاى تاريخى نشان مى دهد كه درست روندى بر عكس اين بوده است. يعنى از زمان بعد از ۳۰ تير ۱۳۳۱، روند نزديكى حزب توده و حمايت فعالتر اين حزب از دولت دكتر مصدق آغاز شد؛ زمانى كه بخش هاى مهمى از كسانى كه تا آن زمان با دولت دكتر مصدق همكارى مى كردند، از همكارى خود منصرف و يا نگران شدند. همچنين قدرت هاى غربى كه پايگاه مهمى در جامعه ايران داشتند، از روندى كه آغاز شده بود هراسيده بودند و دست به كودتا زدند.
فرخ نگهدار كه از سن ۲۱ سالگى قريب به ده سال از عمر خود را در زندان دوران پهلوى به سر برد پس از انقلاب به رهبرى سازمان فدائيان خلق برگزيده شد. او در سال ۱۳۶۲ در پى تداوم سركوب نيروهاى سياسى در ايران وادار به ترك كشور شد و پس از گذراندن چندين سال در كشور هاى مختلف در لندن مستقر شد. فرخ نگهدار از سال ۱۳۶۹ تا كنون به عنوان تحليلگر و كنشگر سياسى فعاليت مى كند.
ولى اين همكارى به هر حال در روزى كه به آن نياز بود، صورت نگرفت. اسناد تاريخى اين واقعيت را ثابت مى كند كه اعضاى حزب توده از مسكو دستور مى گرفتند و از مسكو، دستورهايى براى حمايت از دولت دكتر مصدق در آن روز صادر نشد.
من اين را هم قبول ندارم. در مورد اينكه سكوت حزب توده يا بى عملى حزب توده ايران در روز ۲۸ مرداد ماه ۳۲ محصول اشاراتى از مسكو بوده، فاكت هاى تاريخى وجود ندارد. اين همه كه در اين مورد تحقيق شده هنوز هم چنين ارتباطى ثابت نشده است.
چيزى كه واقعيت دارد و تمام نوشته و تحقيقات تاريخى آن را مسلم مى دانند، اين است كه اين ارزيابى كه «اگر چنانچه حزب توده يا طرفداران باقيمانده حاميان دكتر مصدق، آن روز عمل مى كردند گويا در ايران ثبات سياسى به وجود مى آمد و كودتا صورت نمى گرفت، يا شايد روند رويدادها به سمت غلبه بيشتر نيروهاى چپ مى انجاميد» نيز مطرح شده است.
اما ارزيابى هاى واقع بينانه از توازن قواى اجتماعى در ايران براى من اثبات كرده است كه اگر حتى مقاومتى هم صورت مى گرفت، اين مقاومت پايدار نبود و نمى توانست ثبات سياسى را به كشور بازگرداند.
من اگر به ۶۰ يا ۵۰ سال پيش برگردم و بخواهم بسنجم كه چه راه حلى براى نجات ايران واقعا موثر بود، يك نوع گرايش ليبرال تقريبا معتدل يا حتى متمايل به راست را براى آن دوره انتخاب مى كردم. چرا كه در آن زمان همه مولفه هاى اجتماعى، اين نوع حكومت و گرايش را غنيمت مى شمردند تا فرصت مراحل بعدى تكامل در جامعه ما از دست نرود.
فرخ نگهدار
به اين ترتيب فكر مى كنيد كه خالى كردن پشت مصدق از سوى روحانيت، موجب شكست دولت مصدق شد؟
اصلى ترين عاملى كه موجب تضعيف دولت مصدق و شهامت بخشيدن به نيروهاى راستگرا براى تعرض شد، به نظرم، خالى كردن پشت دكتر مصدق از سوى روحانيت و گروه هاى بازارى بود كه در طول تاريخ تا آن زمان، نقش تعيين كننده اى در بسيج اجتماعى براى ايجاد تحولات سياسى داشتند.
نيروى روشنفكرى ايران يا اقشار متوسط و مدرن شهرى كه تا آن زمان حول حزب توده ايران متحد شده بودند، فاقد آن زمينه هاى اعمال قدرت سياسى بودند.
اگر چه نفوذ فرهنگى از جانب روشنفكرها در جامعه ما فوق العاده جدى است و اين نفوذ در واقع سمت دهنده تحولات فكرى در جامعه ايران است و كار فرهنگى كه حزب توده ايران كرد، منشاء تغييرات وسيعى در جامعه ما شد، اما فاكتور ايجاد «توازن قواى سياسى و نظامى» كه براى كنترل سياسى، قطعا ضرورى است، در آن زمان توسط حزب توده ايران و چپ ها اعمال نشد.
اين عامل- توازن قواى سياسى و نظامى- در آن زمان از جانب روحانيت، ارتش و نهادهاى سنتى قدرت در ايران اعمال مى شد.
فكر مى كنيد اگر عقربه هاى زمان به عقب برگردند و شما الان در سال ۱۳۳۲ بوديد و مى خواستيد كه تصميم بگيريد كه چه اقدامى، بهترين اقدام است براى اينكه ايران را دستكم يك قدم به سوى دموكراسى سوق دهد، چه تصميمى اتخاد مى كرديد؟
من فكر مى كنم تمام چهار مولفه اصلى سياست در آن دوران، از جمله چپ ها، مليون، روحانيون و نيروهاى طرفدار سلطنت يا نيروهاى نظامى گرا و مسلح در ارتش، همه مى بايست از حداقل هشتاد درصد مطالبات خودشان كوتاه مى آمدند تا امكان صلح و سازش و ثبات در كشور به وجود مى آمد.
يك نوع افراط گرايى در تمام لايه هاى اجتماعى و سياسى كه در عرصه سياسى ايران آن روزها حاضر و موثر بودند، ديده مى شود و اگر بخواهم اثبات كنم كه اين افراط گرايى و زياده طلبى در نيروهاى راست گرا هم وجود داشته است، بايد به روندى كه بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا ۱۳۴۲ رخ داد، اشاره كنم كه به روند حدف و بيرون راندن و منزوى كردن مهمترين موتلفين شاه در آن زمان، از جمله بخش هاى راست گراى ملیون، كه امثال دكتر امينى نماينده اش بودند، يا از جمله روحانيونى كه از حكومت پشتيبانى مى كردند، مثل آيت الله كاشانى و غيره و حتى سركوب خشن آنها منتهى شد.
اين مسئله نشان مى دهد كه در طول دوران حكومت شاه در ميان راست گرايان هم، يكنوع انحصارطلبى و اضافه خواهى حاكم بود كه موجب عدم ثبات بعدى شد و ما به سمت انقلاب بهمن ۵۷ حركت كرديم.
مصدق هم فكر مى كرد كه با نيروى كم مى تواند كارهاى بزرگى انجام دهد و ائتلافات بزرگ را براى كارهاى بزرگ ضرورى نمى ديد. همين طرز تفكر هم در ميان چپ ها وجود داشت.
بنابر اين من اگر به ۶۰ يا ۵۰ سال پيش برگردم و بخواهم بسنجم كه چه راه حلى براى نجات ايران واقعا موثر بود، يك نوع گرايش ليبرال تقريبا معتدل يا حتى متمايل به راست را براى آن دوره انتخاب مى كردم.
چرا كه در آن زمان همه مولفه هاى اجتماعى، اين نوع حكومت و گرايش را غنيمت مى شمردند تا فرصت مراحل بعدى تكامل در جامعه ما از دست نرود.