لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
چهارشنبه ۵ دی ۱۴۰۳ تهران ۲۰:۴۱

برومند: فرانسه فشار بر روی بختیار را زیاد کرده بود


شاپور بختيار، آخرين نخست وزير رژيم سلطنتی ايران، در روز ششم اوت، ۱۵ مرداد سال ۱۳۷۰ ، بيست سال پيش، در منزل خود در حومه پاريس کشته شد. در اين سوء قصد منشی او سروش کتيبه نيز به قتل رسيد.

افراد درگير در اين سوء قصد سه نفر به نام های علی وکيلی راد، فريدون بويراحمدی و محمد آزادی بودند.

فريدون بوير احمدی، عضو شورای مرکزی نهضت مقاومت ملی ايران بود و از سال ها پيش به منزل دکتر بختيار رفت و آمد داشت.

درباره چگونگی ترور شاپور بختيار، رادیو فردا با لادن برومند گفت و گو کرده است که پدر او، عبدالرحمن برومند، نفر دوم نهضت مقاومت ملی ايران، سه ماه پيش از دکتر بختيار در پاريس با ضربات چاقو کشته شده بود.

در حالی که سوء قصدهای قبلی به جان شاپور بختيار نافرجام مانده بود، چگونه اين بار قاتلان در قصد خود موفق شدند؟

لادن برومند: به اين دليل که اين بار جمهوری اسلامی از يک شخص نفوذی استفاده کرد که مورد مهر و محبت دکتر بختيار بود و سالها بود که در نهضت مقاومت ملی فعاليت می کرد.

جمهوری اسلامی اين حيله را در مورد بسياری از شخصيت های اپوزيسيون به کار برده است و از اين طريق موفق شد بسيای از اشخاصی را که به آنها دسترسی نداشت با موفقيت ترور کرده و از صحنه سياسی ايران خارج نمايد.

گفت و گوی شهران طبری با لادن برومند درباره جزئیات قتل شاپور بختیار
please wait

No media source currently available

0:00 0:07:12 0:00
لینک مستقیم


البته عدم دقت دکتر بختيار در مورد حفاظت و نگهداری از خودش هم دليل ديگری بود. گر چه خيلی بعيد به نظر می رسيد در شرايطی که پليس فرانسه در داخل منزل او مشغول حفاظت از اوست، يک گروه تروريستی چنين جسارتی به خرج دهد که وارد خانه حفاظت شده بشود و آن شخصيت را از بين ببرد. به طور کلی کسانی که واقعا دمکرات اند، اصل را بر برائت انسانها می دانند و سوء ظن ندارند.

طبيعتا دکتر بختيار به کسی که نان و نمکش را خورده و مورد حمايتش بود، خيلی مشکل تر از سياسيونی که به ايدئولوژی های توتاليتر معتقدند و اصولا مسائل مخفی را بهتر می شناسند، نسبت به افراد دچار سوء ظن می شد. دکتر بختيار نسبت به بويراحمدی سوءظنی نداشت و در نتيجه اين گروه ترور خيلی راحت موفق شدند تا ايشان را از بين ببرند.

ممکن است ماجرا را توضيح دهيد؟

بله. بويراحمدی که در نهضت مقاومت ملی فعال بود، به دکتر بختيار گفت که تعدادی از اعضاء سپاه پاسداران از رژيم برگشته اند و علاقمندند تا با شما ملاقات کنند. طبيعتا دکتر بختيار هم که يک رجل سياسی بود، مشتاق بود تا از اين آدم های بريده از جمهوری اسلامی ملاقات کند. به اين ترتيب بود که اسامی دو نفر به اسم آزادی و وکيلی راد را به پليس فرانسه ارائه داد و درخواست ملاقات با آنها را کرد.

پس از آغاز مذاکره ميان فرانسه و ايران، فشار روی دکتر بختيار زياد شد و از هر گونه فعاليت سياسی او در پاريس ممانعت می کردند. به خاطر دارم که نهضت مقاومت ملی هر ساله مراسم بزرگداشت انقلاب مشروطه ايران را برگزار می کرد ولی در آن سالها اجازه نمی دادند که اين مراسم بزرگداشت برپا شود. به طور کلی فشار به روی دکتر بختيار خيلی زياد شده بود. به طوری که فکر می کرد بهتر است فرانسه را ترک کند و در نظر داشت که احيانا به کانادا مهاجرت کند.

لادن برومند


دکتر بختيار اين افراد را در منزل خويش پذيرفت و از آنجايی که بويراحمدی با روال زندگی عادی دکتر بختيار آشنا بود، به خوبی می دانست که چه ساعتی منشی مخصوص دکتر بختيار در آنجا نخواهد بود و ايشان در منزل تنها خواهند شد.

ولی منشی ايشان، آقای سروش کتيبه در بطن جريان حضور داشتند و حتی در اين توطئه کشته شدند؟

بله. بعدا آمدند. آقای کتيبه قرار نبود که آنجا باشد. بعدا و در ميانه کار وارد شد. به همين دليل هم ايشان را از بين بردند.

پس گفتيد که بويراحمدی خانه را می شناخت و توانست که ...

بويراحمدی خوب با خانه و با ريتم زندگی دکتر بختيار که بسيار منظم بود و بر اساس ساعت و دقت تنظيم شده بود، آشنا بود. برنامه ايشان را به خوبی می دانست و با پسر دکتر بختيار، يعنی با گيو بختيار، چک کرده بود و به خوبی می دانست که پسر دکتر بختيار در آن دوره در مرخصی به سر می برد. تمام اطلاعات لازم را در اختيار داشت.

پسر دکتر بختيار هم که خودشان در نيروی پليس فرانسه بودند.

بله. خودشان پليس بودند و مسئول حفاظت از دکتر بختيار بودند.

خانم برومند، پدر شما آقای دکتر عبدالرحمن برومند سه ماه پيش از ترور دکتر بختيار به قتل رسيدند. چطور موضوع قتل پدر شما برای دکتر بختيار زنگ خطری نشد؟

قاعدتا بايد زنگ خطر می شد، همان طور که کشتن دکتر قاسملو و ترورهای پی در پی که در آن سالها انجام شد و در اکتبر سال قبل از آن يعنی در اکتبر ۱۹۹۰ آقای دکتر سيروس الهی، يکی از چهره های سياسی ديگر را در پاريس ترور کرده بودند.

همه اينها نه تنها برای دکتر بختيار بلکه برای پدر من هم هشداری بود تا مراقبت بيشتری کنند، ولی آنها توجه نکردند برای اينکه اين موج ترورها همزمان با يک نوع سياست بازگشايی در داخل کشور صورت گرفت.

نقش پليس فرانسه را در اين ميان چطور می بينيد؟

نقش پليس فرانسه يا بهتر بگويم به طورکلی سياست دولت فرانسه در اين شرايط بايد زير سوال برود.

پس از آغاز مذاکره ميان فرانسه و ايران، فشار روی دکتر بختيار زياد شد و از هر گونه فعاليت سياسی او در پاريس ممانعت می کردند. به خاطر دارم که نهضت مقاومت ملی هر ساله مراسم بزرگداشت انقلاب مشروطه ايران را برگزار می کرد ولی در آن سالها اجازه نمی دادند که اين مراسم بزرگداشت برپا شود.

به طور کلی فشار به روی دکتر بختيار خيلی زياد شده بود. به طوری که فکر می کرد بهتر است فرانسه را ترک کند و در نظر داشت که احيانا به کانادا مهاجرت کند.

اتفاقی که در چهارچوب آن قتل رخ داد اين بود که ويلای محل زندگی دکتر بختيار به طور بيست و چهار ساعته توسط چندين پليس مجافظت می شد و اين پليس ها دائما در زير زمين آن منزل دفتری ايجاد کرده بودند و ساکن بودند.

ما هر وقت به ديدن ايشان می رفتيم بايد کارت شناسایی خودمان را پايين می گذاشتيم و برای ملاقات وارد منزل اصلی می شديم و از قبل هم اسامی ملاقات کنندگان را به پليس می دادند و پس از آن هم باز ما بازرسی می شديم، بازمی گشتيم و کارت هايمان را پس می گرفتيم و از منزل خارج می شديم.

وقتی که بويراحمدی، علی وکيلی راد و آزادی وارد منزل شدند، مورد انتظار دکتر بختيار بودند. در نتيجه اسمشان در ليست پليس وارد شده بود. آنها رفتند به زيرزمين. پاسپورت هايشان را تحويل پليس منزل دکتر بختيار دادند و به ملاقات ايشان رفتند.

آنجا ايشان را از بين بردند. در اين بين منشی ايشان هم به منزل برگشت که سروش کتيبه را هم کشتند و بارانی های خودشان را روی لباس های خون آلوده پوشيدند و به زيرزمين برگشتند. پاسپورت های خودشان را پس گرفتند و منزل را ترک کردند. تا اين مرحله آدم می تواند فکر که چون اتفاق خاصی نيافتده ، پس پليس هم شک نکرده است.

اما آنچه که شک برانگيز است اين است که تا ۴۸ ساعت بعد طول کشيد تا پليس جسد دکتر بختيار را کشف کند و اين مسئله در آن شرايط غير قابل قبول است.

برای اينکه دائما از داخل منزل آمد و شد انجام می گرفت و تلويزيون يک ساعتی بايد روشن و يک ساعتی بايد خاموش می شد. در اين ۴۸ ساعت جسد دکتر بختيار روی کاناپه افتاده بود و تلويزيون شب تا صبح روشن بود، امکان ندارد که در آن شرايط پليس مستقر در منزل متوجه نشده باشد که تلويزيون خاموش نشده است. يا اينکه هيچ چراغی روشن نشده است.

اين است که شک همه ما را برانگيخت و نه فقط ما بلکه مطبوعات فرانسه هم شديدا اعتراض کردند. بعد از آن، فرار جنايتکاران جای سوال بود. چندين مرتبه پليس می توانست آنها را بازداشت کند. در مرز سوئيس اينها را به خاطر اينکه پاسپورت هايشان مشکوک بود بازداشت کرده و به فرانسه بازگرداندند ولی پليس مرزی فرانسه کوچکترين واکنشی نشان نداد و باز هم اجازه داد که اينها به سوئيس بازگردند.

در نتيجه تمام اين ماجرا اگر روزی در ايران دموکراسی مستقر شود، بايد از سوی دولت فرانسه روشن شود و با جديت از دولت فرانسه خواستار اين شود که با جديت يک تحقيق عميقی در مورد چگونگی اين اتفاق انجام شود.

XS
SM
MD
LG