بازگردیم به پاییز ۱۳۲۸ و زمانی که عبدالحسین هژیر، وزیر مقتدر و با نفوذ دربار پهلوی به ضرب گلوله حسین امامی، یکی از اعضای گروه تندرو «فداییان اسلام» در مجلس روضه خوانی دربار به مناسبت عاشورای حسینی، در مسجد سپهسالار تهران کشته می شود. ایران در تب تند انتخابات برای شانزدهمین دوره مجلس شورای ملی می سوزد.
سپهبد حاجی علی رزم آرا، رییس ستاد ارتش ایران در عرصه سیاست فعال شده است. دکتر محمد مصدق از انزوای بازنشستگی سیاسی به زیر پرتو نورافکن سیاست بازگشته و رهبری گروهی ازچهره های نامتجانس و ناهمخوان را در اتحادی شکننده، زیر نام «جبهه ملی» بر دوش گرفته است.
دولت های زودگذر و با عمرهای کوتاه، پرونده نفت را که مانند تیزاب می سوزاند و نابود می کند، دست به دست می دهند.
ایرانیان بیدار و آگاه دریافته اند که شرکت نفت ایران و انگلیس، ذخایر نفتی آن ها را به تاراج می برده است، و همچنان می برد. آن ها خواهان سود بیشتر هستند.
آمریکایی ها با اشاره به قراردادهای نفتی با ونزوئلا و مکزیک، که بر پایه آن ها، سود میان دو طرف پنجاه- پنجاه قسمت می شود، به یاد ایرانیان می آورند که چنین قراردادی حداقل حقی است که از ذخایر نفتی جنوب کشورشان باید ببرند.
پاییز ۱۳۲۸، محمدرضاشاه پهلوی سیزده روز پس از سوء قصد مرگبار «فداییان اسلام» به جان وزیر دربارش، رهسپار آمریکا می شود.
آغاز جنگ سرد، میان جهان معروف به شرق؛ جهان کمونیست به رهبری روسیه،(اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی) با جهان غرب، به رهبری آمریکا، زمینه را برای پذیرایی گرم از محمدرضاشاه جوان در ینگه دنیا فراهم آورده است.
پاییز ۱۳۲۸ است. محمدرضاشاه پهلوی در تب تبدیل شدن به چهره ای فعال در عرصه سیاست، نه تنها سیاست داخلی که سیاست جهانی می سوزد. اما هنوز اندک هستند کسانی که او را جدی بگیرند. بیشتر روزنامه های آمریکایی، «ترقی خواهی» او را می ستایند. اما روزنامه های معروف به «زرد»، «تبلوید» یا «آبگوشتی»، خواب شاه برای شاخص شدن در جهان سیاست را آشفته می کنند.
از دیدگاه این روزنامه ها، محمدرضاشاه پهلوی جوانی است سبکسر و خوشگذران. پادشاه جوان، همانند اکثریت قریب به اتفاق شرقی ها، نوشته این روزنامه ها را فرموده دولت آمریکا می داند.
بر پایه گزارش همین روزنامه ها، و پچ پچ در راهروهای وزرات خارجه آمریکا، تصویر کردن محمدرضاشاه به عنوان جوانی بوالهوس در ینگه دنیا، با انتشار کتاب جنجالی «محرمانه!واشینگتن» دو سال پس از نخستین سفر پادشاه ایران به آمریکا، به اوج می رسد.
محمود طلوعی، نویسنده کتاب «پدر و پسر» به نقل از همین کتاب «محرمانه!واشینگتن» می نویسد:
«دو سال قبل، وقتی شاه ایران به آمریکا آمد، وزارت خارجه برای یافتن دختران مورد پسند اعلیحضرت در هالیوود و شیکاگو مشکلی نداشت. ولی در نیویورک، وقتی که شاه از مهماندار خود خواست یک دختر بلوند برای او پیدا کند، مامور وزارت خارجه مجبور شد دختری از مدل های موسسه «پاورز» را برای گذارنیدن یک شب با اعلیحضرت در نظر بگیرد.»
«شاه به قدری از این دختر خوشش آمده بود که صبح روز بعد یک انگشتر زمرد سبز به ارزش بیست هزار دلار به او هدیه داد.»
مامور وزارت خارجه که این داستان را برای ما نویسندگان کتاب «محرمانه! واشینگتن» تعریف می کرد، در حالی که آه می کشید گفت: «دختره با وجود گرفتن چنین هدیه گرانبهایی، از دویست دلاری که برای آن شب با او طی کرده بودیم، نگذشت!»
دریافتن بی پایه بودن چنین روایتی، تیز بینی ویژه ای نمی خواست، اما محمدرضاشاه جوان انتشار چنین نوشته هایی را، توطئه ای برای سیاه نمایی خود می دانست.
روزنامه با نفوذ نیویورک تایمز دولت آمریکا را تشویق کرد که به یاری مالی ایران بشتابد
بری روبین- نویسنده و تحلیلگر آمریکایی- در کتاب پرفروشش«مفروش با حسن نیت» نخستین دیدار محمدرضاشاه پهلوی از آمریکا را برای این پادشاه جوان ایران، انباشته با کامیابی ها می داند:
«نخستین سفر شاه ایران به آمریکا در نوامبر سال ۱۹۴۹ با کامیابی تبلیغاتی عظیمی همراه بود. شاه در سازمان ملل متحد سخنرانی کرد. مرکز تحقیقات ایرانی دانشگاه کلمبیا را افتتاح کرد. و از «وست پوینت»، دانشکده معروف نظامی آمریکا دیدن کرد. اما رسانه های گروهی آمریکا بیش از همه از او استقبال کردند و درباره سفر این پادشاه شرقی به آمریکا گزارش های فراوان و پرآب و تابی نوشتند.»
«روزنامه با نفوذ و بلند آوازه نیویورک تایمز، در بزرگداشت و ستایش او، بیش از همه داد سخن داد. و در سرمقاله ای در شماره هفدهم نوامبر ۱۹۴۹، در کنار تشریح موقع و موضع حساس ژئوپولتیک یا سوق الجیشی ایران، به ستایش از شاه ایران برخاست و از دولت آمریکا خواست که به ایران یاری دهد و با آن همکاری های موثری داشته باشد.»
«نیویورک تایمز درپی بازگشت شاه به میهنش نیز به پشتیبانی از او ادامه داد، درست همزمان با افتتاح شانزدهمین دوره مجلس شورای ملی ایران، در شماره یازده فوریه ۱۹۵۰، در تحلیلی نوشت: شاه با افکار پیشرفته و ترقی خواهانه اش، خواهان اصلاحات بنیادی در ایران است. اما یک گروه محافظه کار و ارتجاعی که به هزار فامیل معروف شده است و زمام مجلس و دستگاه حاکم بر ایران را در دست گرفته، راه پیشرفت و شکوفایی این کشور را سد کرده است.»
نیویورک تایمز نوشت: «در ایران، شاه مظهر و نماد پیشرفت و اصلاحات اجتماعی و مدنی است، و مجلس، پایگاه ارتجاع…»
البته هری ترومن، رییس جمهوری، دین اچسن، وزیر امور خارجه و فرماندهان نظامی آمریکا با این تحلیل نیویورک تایمز یکسره هم آوا نبودند و چنین تمایزی را میان شاه و مجلس شورای ملی ایران نمی دیدند و از همین رو به نوشته بری روبین، در داد وستد با پادشاه ایران احتیاط می کردند:
«هزینه برنامه جدید اقتصادی ایران ششصد و پنجاه میلیون دلار برآورد شده بود. اما تامین این هزینه، با توجه به اختصاص داشتن بخش مهمی از بودجه دولت ایران به برنامه های نظامی، دشوار می نمود.
به شاه گفته شد که امکانات آمریکا نامحدود نیست و کنگره آمریکا با پرداخت یاری های هنگفت مالی و اقتصادی به ایران موافقت نخواهد کرد.
ایران می بایست به درآمد نفتی اش متکی شود، و کمبودهایش را با دریافت وام های بانکی برطرف کند. هر چند یاری های فنی به ایران از راه برنامه «اصل چهار» امکانپذیر بود اما اجرای برنامه های مدرنیزاسیون یا روزآمد کردن، با سرعتی که پادشاه ایران می خواست، شدنی نبود.»
وزیر خارجه آمریکا، برخلاف اکثریت همکارانش، گرایش محمدرضاشاه به گسترش قدرت نظامی ایران را خردمندانه نمی دانست و معتقد بود که او خیالات بزرگی در سر دارد
با فرو افتادن «پرده آهنین» بر پیرامون قلمرو کمونیست های گوش به فرمان مسکو و آغاز جنگ سرد، آمریکا در جایگاه نویافته اش به عنوان ابرقدرت یکه تاز و تنها قدرت اتمی جهان، خود را ناگزیر می دید که از کشیده شدن کشورهای دیگر به پشت این پرده جلوگیری کند.
پس عجبی نداشت که سران واشینگتن مگر دین اچسن وزیر خارجه آمریکا، با گرمی بی سابقه ای از میهمان شرقی شان، محمدرضاشاه جوان، پذیرایی کردند.
دین اچسن، هم عقیده با دکتر «آرتور میلسپو»، رایزن اقتصادی ایران که دومین ماموریتش در تهران را زیر فشار مسکو ناتمام گذاشت، گرایش محمدرضاشاه به گسترش قدرت نظامی ایران را خردمندانه نمی دانست.
دین اچسن که حتی برنامه محدود اقتصادی سال مالی ۱۹۴۹-۵۰ ایران را از گستره امکانات و توانایی های تهران بیرون می دانست، سال ها پس از نخستین دیدارش با محمدرضاشاه جوان همچنان در انتقاد از او پا برجای ماند:
«شاه مرد واقع بینی نیست. و حتی به امکانات عملی شدن افکاری که دارد، نمی اندیشد.... او اندیشه ها و خیالات بزرگی در سر دارد و خود را سردار نظامی بزرگی می داند. اما این نظر او که ارتش ایران روزی خواهد توانست با روس ها مقابله کند، خواب و خیالی بیش نیست...»
بری روبین، کارشناس آمریکایی مسائل خاورمیانه، در کتاب «مفروش با حسن نیت» که با عنوان «جنگ قدرت ها در ایران» به فارسی برگردانده و منتشر شده است، دیدار محمدرضاشاه و دین اچسن وزیر امور خارجه آمریکا، در روز ۱۸ نوامبر ۱۹۴۹ را یکی از جالب توجه ترین دیدارهای پادشاه ایران با یکی از سران آمریکا می داند:
«وزیر خارجه آمریکا نکاتی را در دیدارش با شاه ایران در میان گذاشت که صحت آن ها بیست و پنج سال بعد ثابت شد.»
در این مذاکرات (که متن آن در جلد ششم کتاب روابط خارجی آمریکا در سال ۱۹۴۹ منعکس شده است) اچسن به شاه گفت:
دین اچسن: «تلاش اعلیحضرت در راه ایجاد ارتشی که قادر به مقابله با تهدید نظامی شوروی باشد، نه تنها ثمری ندارد که ایران را چندان ضعیف خواهد کرد که زمینه فروپاشی کشور شما را بدون حمله نظامی شوروی فراهم خواهد ساخت...»
«بهترین راه پیشگیری از جنگ، که مقصود واقعی و نهایی ماست، ایجاد ارتشی بزرگ نیست؛ بل با ایجاد زیربنای سالم و محکم اقتصادی و اجتماعی، روس ها را از اندیشه تجاوز و اخلال بهتر می توان بازداشت.»
آمریکا، در این زمان، نه تنها از سایه بیرون آمده که آشکارا زیر نورافکن های صحنه سیاست ایران جای گرفته بود. در واشینگتن دموکرات ها بر سر کار بودند و خود را شایسته اندرزگویی و رهنمود دادن به پادشاه جوان ایران می دانستند. اما همین اندرزگویی و رهمنود دادن ها، پادشاه جوان را چندان خوش نیامد که با دولت های دموکرات در آمریکا هرگز خوشدل نشد.
دیدار شاه جوان با دین اچسن دموکرات، وزیر سرد و گرم کشیده آمریکایی به سرآمد اما می توان گمان زد که شاه جوان، گفته های دین اچسن را موعظه ای گوش آزار و دور از واقعیت یافت که نشنیده شان باید گرفت.
این گمان شاید خطا باشد اما، آن چنان که خواهیم دید، به هیچ روی خطا نیست اگر بگوییم محمدرضاشاه در پی همین دیدارش با وزیر خارجه دولت حزب دموکرات آمریکا بود که به سوی حزب جمهوریخواره آمریکا گرایش یافت.
محمدرضاشاه پهلوی از نخستین سفر رسمی اش به آمریکا باز می گردد. دل برکنده از یاری هایی که از واشینگتن چشم داشت. اما با نگاه نیمه امیدوارانه ای به جمهوریخواهان آمریکا.
محمدرضاشاه از آمریکا دل برکنده بود اما بسیاری از یادآوری های آنان را نادیده نگرفت؛ این گفته سران آمریکا در گوشش زنگ می زد که: «ایرانی می تواند در برابر هیولای اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی بایستد که در آن نشانی از بیداد نباشد. ایران با رسیدن به حق مالکیتی که بر ذخایر نفتی خود دارد، حقی که شرکت نفت «ایران و انگلیس» تا آن زمان نادیده اش گرفته بود، می تواند به بسیاری از آرزوهایش برسد.»
شاه جوان در بازگشت به ایران فرمان تجدید انتخابات تهران برای دور شانزدهم مجلس شورای ملی را صادر کرد.
دکتر مصدق، که در پی قتل عبدالحسین هژیر به روستایش احمد آباد تبعید شده بود، بار دیگر همراه یاران تازه از زندان آزاد شده اش، اجازه فعالیت یافت.
به نظر می آمد که دربار نیز به جمع ایرانیانی پیوسته است که به رهبری دکتر محمد مصدق، سیاستمدار خوشنام و محبوب، هوادار دریافت حقوق کامل ایران از نفت جنوب بودند. همزمان سرلشکر فضل الله زاهدی، سپاهی خوشنام و با سابقه نیز که بر کرسی ریاست شهربانی تکیه زده بود، و با سپهبد حاجی علی رزم آرا، رییس ستاد مشترک ارتش ایران رقابتی سخت داشت، به «جبهه ملی» اطمینان داد که از هر گونه تقلبی در انتخابات جلوگیری خواهد کرد و به همکار سپاهی اش اجازه نخواهد داد که با دستکاری و تقلب، دست نشانده های خود را بر کرسی نمایندگی مجلس شورای ملی ایران بنشاند.
سرلشکر زاهدی، آن چنان که حسین مکی، یکی از چهره های شاخص «جبهه ملی»، نوشته است، به این گفته خود وفادار ماند.
حسین مکی که در پیکار در راه آن چه ملی کردن نفت ایران خوانده می شود، «سرباز فداکار وطن» لقب گرفت، از این هم فراتر رفته و نوشته است که «اگر نظارت سرلشکر زاهدی نمی بود، نامزدهای جبهه ملی قربانی تقلب می شدند، و هیچ یک به مجلس راه نمی یافتند، و تاریخ ایران به گونه ای دیگر رقم می خورد.»
بسیاری از ایرانیان در آن زمان می گفتند: «جهان غرب، به رهبری آمریکا، از بیم تسلط جهان کمونیستی شرق بر ایران، در پی چهره ای جدی و با پشتکار بودند که سکان کشتی کژ و مژ روی ایران را در آب هایی کولاک زده به دست گیرد.»
شماری از این عده معتقد بودند که آمریکا و بریتانیا این چهره را در سرلشکر حاجی علی رزم آرا یافته اند، و حتی آماده شده اند تا در صورت لزوم، او را با جامه دیکتاتوری نظامی و سپاهی، بر جای محمدرضاشاه پهلوی بنشانند. همین عده، روی آوردن دربار به جبهه ملی را نیز برآیند همین احتمال می دانستند.
***
کارگردان: کیان معنوی
سپهبد حاجی علی رزم آرا، رییس ستاد ارتش ایران در عرصه سیاست فعال شده است. دکتر محمد مصدق از انزوای بازنشستگی سیاسی به زیر پرتو نورافکن سیاست بازگشته و رهبری گروهی ازچهره های نامتجانس و ناهمخوان را در اتحادی شکننده، زیر نام «جبهه ملی» بر دوش گرفته است.
دولت های زودگذر و با عمرهای کوتاه، پرونده نفت را که مانند تیزاب می سوزاند و نابود می کند، دست به دست می دهند.
ایرانیان بیدار و آگاه دریافته اند که شرکت نفت ایران و انگلیس، ذخایر نفتی آن ها را به تاراج می برده است، و همچنان می برد. آن ها خواهان سود بیشتر هستند.
آمریکایی ها با اشاره به قراردادهای نفتی با ونزوئلا و مکزیک، که بر پایه آن ها، سود میان دو طرف پنجاه- پنجاه قسمت می شود، به یاد ایرانیان می آورند که چنین قراردادی حداقل حقی است که از ذخایر نفتی جنوب کشورشان باید ببرند.
پاییز ۱۳۲۸، محمدرضاشاه پهلوی سیزده روز پس از سوء قصد مرگبار «فداییان اسلام» به جان وزیر دربارش، رهسپار آمریکا می شود.
آغاز جنگ سرد، میان جهان معروف به شرق؛ جهان کمونیست به رهبری روسیه،(اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی) با جهان غرب، به رهبری آمریکا، زمینه را برای پذیرایی گرم از محمدرضاشاه جوان در ینگه دنیا فراهم آورده است.
پاییز ۱۳۲۸ است. محمدرضاشاه پهلوی در تب تبدیل شدن به چهره ای فعال در عرصه سیاست، نه تنها سیاست داخلی که سیاست جهانی می سوزد. اما هنوز اندک هستند کسانی که او را جدی بگیرند. بیشتر روزنامه های آمریکایی، «ترقی خواهی» او را می ستایند. اما روزنامه های معروف به «زرد»، «تبلوید» یا «آبگوشتی»، خواب شاه برای شاخص شدن در جهان سیاست را آشفته می کنند.
از دیدگاه این روزنامه ها، محمدرضاشاه پهلوی جوانی است سبکسر و خوشگذران. پادشاه جوان، همانند اکثریت قریب به اتفاق شرقی ها، نوشته این روزنامه ها را فرموده دولت آمریکا می داند.
بر پایه گزارش همین روزنامه ها، و پچ پچ در راهروهای وزرات خارجه آمریکا، تصویر کردن محمدرضاشاه به عنوان جوانی بوالهوس در ینگه دنیا، با انتشار کتاب جنجالی «محرمانه!واشینگتن» دو سال پس از نخستین سفر پادشاه ایران به آمریکا، به اوج می رسد.
محمود طلوعی، نویسنده کتاب «پدر و پسر» به نقل از همین کتاب «محرمانه!واشینگتن» می نویسد:
«دو سال قبل، وقتی شاه ایران به آمریکا آمد، وزارت خارجه برای یافتن دختران مورد پسند اعلیحضرت در هالیوود و شیکاگو مشکلی نداشت. ولی در نیویورک، وقتی که شاه از مهماندار خود خواست یک دختر بلوند برای او پیدا کند، مامور وزارت خارجه مجبور شد دختری از مدل های موسسه «پاورز» را برای گذارنیدن یک شب با اعلیحضرت در نظر بگیرد.»
«شاه به قدری از این دختر خوشش آمده بود که صبح روز بعد یک انگشتر زمرد سبز به ارزش بیست هزار دلار به او هدیه داد.»
مامور وزارت خارجه که این داستان را برای ما نویسندگان کتاب «محرمانه! واشینگتن» تعریف می کرد، در حالی که آه می کشید گفت: «دختره با وجود گرفتن چنین هدیه گرانبهایی، از دویست دلاری که برای آن شب با او طی کرده بودیم، نگذشت!»
دریافتن بی پایه بودن چنین روایتی، تیز بینی ویژه ای نمی خواست، اما محمدرضاشاه جوان انتشار چنین نوشته هایی را، توطئه ای برای سیاه نمایی خود می دانست.
روزنامه با نفوذ نیویورک تایمز دولت آمریکا را تشویق کرد که به یاری مالی ایران بشتابد
بری روبین- نویسنده و تحلیلگر آمریکایی- در کتاب پرفروشش«مفروش با حسن نیت» نخستین دیدار محمدرضاشاه پهلوی از آمریکا را برای این پادشاه جوان ایران، انباشته با کامیابی ها می داند:
«نخستین سفر شاه ایران به آمریکا در نوامبر سال ۱۹۴۹ با کامیابی تبلیغاتی عظیمی همراه بود. شاه در سازمان ملل متحد سخنرانی کرد. مرکز تحقیقات ایرانی دانشگاه کلمبیا را افتتاح کرد. و از «وست پوینت»، دانشکده معروف نظامی آمریکا دیدن کرد. اما رسانه های گروهی آمریکا بیش از همه از او استقبال کردند و درباره سفر این پادشاه شرقی به آمریکا گزارش های فراوان و پرآب و تابی نوشتند.»
«روزنامه با نفوذ و بلند آوازه نیویورک تایمز، در بزرگداشت و ستایش او، بیش از همه داد سخن داد. و در سرمقاله ای در شماره هفدهم نوامبر ۱۹۴۹، در کنار تشریح موقع و موضع حساس ژئوپولتیک یا سوق الجیشی ایران، به ستایش از شاه ایران برخاست و از دولت آمریکا خواست که به ایران یاری دهد و با آن همکاری های موثری داشته باشد.»
«نیویورک تایمز درپی بازگشت شاه به میهنش نیز به پشتیبانی از او ادامه داد، درست همزمان با افتتاح شانزدهمین دوره مجلس شورای ملی ایران، در شماره یازده فوریه ۱۹۵۰، در تحلیلی نوشت: شاه با افکار پیشرفته و ترقی خواهانه اش، خواهان اصلاحات بنیادی در ایران است. اما یک گروه محافظه کار و ارتجاعی که به هزار فامیل معروف شده است و زمام مجلس و دستگاه حاکم بر ایران را در دست گرفته، راه پیشرفت و شکوفایی این کشور را سد کرده است.»
نیویورک تایمز نوشت: «در ایران، شاه مظهر و نماد پیشرفت و اصلاحات اجتماعی و مدنی است، و مجلس، پایگاه ارتجاع…»
البته هری ترومن، رییس جمهوری، دین اچسن، وزیر امور خارجه و فرماندهان نظامی آمریکا با این تحلیل نیویورک تایمز یکسره هم آوا نبودند و چنین تمایزی را میان شاه و مجلس شورای ملی ایران نمی دیدند و از همین رو به نوشته بری روبین، در داد وستد با پادشاه ایران احتیاط می کردند:
«هزینه برنامه جدید اقتصادی ایران ششصد و پنجاه میلیون دلار برآورد شده بود. اما تامین این هزینه، با توجه به اختصاص داشتن بخش مهمی از بودجه دولت ایران به برنامه های نظامی، دشوار می نمود.
به شاه گفته شد که امکانات آمریکا نامحدود نیست و کنگره آمریکا با پرداخت یاری های هنگفت مالی و اقتصادی به ایران موافقت نخواهد کرد.
ایران می بایست به درآمد نفتی اش متکی شود، و کمبودهایش را با دریافت وام های بانکی برطرف کند. هر چند یاری های فنی به ایران از راه برنامه «اصل چهار» امکانپذیر بود اما اجرای برنامه های مدرنیزاسیون یا روزآمد کردن، با سرعتی که پادشاه ایران می خواست، شدنی نبود.»
وزیر خارجه آمریکا، برخلاف اکثریت همکارانش، گرایش محمدرضاشاه به گسترش قدرت نظامی ایران را خردمندانه نمی دانست و معتقد بود که او خیالات بزرگی در سر دارد
با فرو افتادن «پرده آهنین» بر پیرامون قلمرو کمونیست های گوش به فرمان مسکو و آغاز جنگ سرد، آمریکا در جایگاه نویافته اش به عنوان ابرقدرت یکه تاز و تنها قدرت اتمی جهان، خود را ناگزیر می دید که از کشیده شدن کشورهای دیگر به پشت این پرده جلوگیری کند.
پس عجبی نداشت که سران واشینگتن مگر دین اچسن وزیر خارجه آمریکا، با گرمی بی سابقه ای از میهمان شرقی شان، محمدرضاشاه جوان، پذیرایی کردند.
دین اچسن، هم عقیده با دکتر «آرتور میلسپو»، رایزن اقتصادی ایران که دومین ماموریتش در تهران را زیر فشار مسکو ناتمام گذاشت، گرایش محمدرضاشاه به گسترش قدرت نظامی ایران را خردمندانه نمی دانست.
دین اچسن که حتی برنامه محدود اقتصادی سال مالی ۱۹۴۹-۵۰ ایران را از گستره امکانات و توانایی های تهران بیرون می دانست، سال ها پس از نخستین دیدارش با محمدرضاشاه جوان همچنان در انتقاد از او پا برجای ماند:
«شاه مرد واقع بینی نیست. و حتی به امکانات عملی شدن افکاری که دارد، نمی اندیشد.... او اندیشه ها و خیالات بزرگی در سر دارد و خود را سردار نظامی بزرگی می داند. اما این نظر او که ارتش ایران روزی خواهد توانست با روس ها مقابله کند، خواب و خیالی بیش نیست...»
بری روبین، کارشناس آمریکایی مسائل خاورمیانه، در کتاب «مفروش با حسن نیت» که با عنوان «جنگ قدرت ها در ایران» به فارسی برگردانده و منتشر شده است، دیدار محمدرضاشاه و دین اچسن وزیر امور خارجه آمریکا، در روز ۱۸ نوامبر ۱۹۴۹ را یکی از جالب توجه ترین دیدارهای پادشاه ایران با یکی از سران آمریکا می داند:
«وزیر خارجه آمریکا نکاتی را در دیدارش با شاه ایران در میان گذاشت که صحت آن ها بیست و پنج سال بعد ثابت شد.»
در این مذاکرات (که متن آن در جلد ششم کتاب روابط خارجی آمریکا در سال ۱۹۴۹ منعکس شده است) اچسن به شاه گفت:
دین اچسن: «تلاش اعلیحضرت در راه ایجاد ارتشی که قادر به مقابله با تهدید نظامی شوروی باشد، نه تنها ثمری ندارد که ایران را چندان ضعیف خواهد کرد که زمینه فروپاشی کشور شما را بدون حمله نظامی شوروی فراهم خواهد ساخت...»
«بهترین راه پیشگیری از جنگ، که مقصود واقعی و نهایی ماست، ایجاد ارتشی بزرگ نیست؛ بل با ایجاد زیربنای سالم و محکم اقتصادی و اجتماعی، روس ها را از اندیشه تجاوز و اخلال بهتر می توان بازداشت.»
آمریکا، در این زمان، نه تنها از سایه بیرون آمده که آشکارا زیر نورافکن های صحنه سیاست ایران جای گرفته بود. در واشینگتن دموکرات ها بر سر کار بودند و خود را شایسته اندرزگویی و رهنمود دادن به پادشاه جوان ایران می دانستند. اما همین اندرزگویی و رهمنود دادن ها، پادشاه جوان را چندان خوش نیامد که با دولت های دموکرات در آمریکا هرگز خوشدل نشد.
دیدار شاه جوان با دین اچسن دموکرات، وزیر سرد و گرم کشیده آمریکایی به سرآمد اما می توان گمان زد که شاه جوان، گفته های دین اچسن را موعظه ای گوش آزار و دور از واقعیت یافت که نشنیده شان باید گرفت.
این گمان شاید خطا باشد اما، آن چنان که خواهیم دید، به هیچ روی خطا نیست اگر بگوییم محمدرضاشاه در پی همین دیدارش با وزیر خارجه دولت حزب دموکرات آمریکا بود که به سوی حزب جمهوریخواره آمریکا گرایش یافت.
محمدرضاشاه پهلوی از نخستین سفر رسمی اش به آمریکا باز می گردد. دل برکنده از یاری هایی که از واشینگتن چشم داشت. اما با نگاه نیمه امیدوارانه ای به جمهوریخواهان آمریکا.
محمدرضاشاه از آمریکا دل برکنده بود اما بسیاری از یادآوری های آنان را نادیده نگرفت؛ این گفته سران آمریکا در گوشش زنگ می زد که: «ایرانی می تواند در برابر هیولای اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی بایستد که در آن نشانی از بیداد نباشد. ایران با رسیدن به حق مالکیتی که بر ذخایر نفتی خود دارد، حقی که شرکت نفت «ایران و انگلیس» تا آن زمان نادیده اش گرفته بود، می تواند به بسیاری از آرزوهایش برسد.»
شاه جوان در بازگشت به ایران فرمان تجدید انتخابات تهران برای دور شانزدهم مجلس شورای ملی را صادر کرد.
دکتر مصدق، که در پی قتل عبدالحسین هژیر به روستایش احمد آباد تبعید شده بود، بار دیگر همراه یاران تازه از زندان آزاد شده اش، اجازه فعالیت یافت.
به نظر می آمد که دربار نیز به جمع ایرانیانی پیوسته است که به رهبری دکتر محمد مصدق، سیاستمدار خوشنام و محبوب، هوادار دریافت حقوق کامل ایران از نفت جنوب بودند. همزمان سرلشکر فضل الله زاهدی، سپاهی خوشنام و با سابقه نیز که بر کرسی ریاست شهربانی تکیه زده بود، و با سپهبد حاجی علی رزم آرا، رییس ستاد مشترک ارتش ایران رقابتی سخت داشت، به «جبهه ملی» اطمینان داد که از هر گونه تقلبی در انتخابات جلوگیری خواهد کرد و به همکار سپاهی اش اجازه نخواهد داد که با دستکاری و تقلب، دست نشانده های خود را بر کرسی نمایندگی مجلس شورای ملی ایران بنشاند.
سرلشکر زاهدی، آن چنان که حسین مکی، یکی از چهره های شاخص «جبهه ملی»، نوشته است، به این گفته خود وفادار ماند.
حسین مکی که در پیکار در راه آن چه ملی کردن نفت ایران خوانده می شود، «سرباز فداکار وطن» لقب گرفت، از این هم فراتر رفته و نوشته است که «اگر نظارت سرلشکر زاهدی نمی بود، نامزدهای جبهه ملی قربانی تقلب می شدند، و هیچ یک به مجلس راه نمی یافتند، و تاریخ ایران به گونه ای دیگر رقم می خورد.»
بسیاری از ایرانیان در آن زمان می گفتند: «جهان غرب، به رهبری آمریکا، از بیم تسلط جهان کمونیستی شرق بر ایران، در پی چهره ای جدی و با پشتکار بودند که سکان کشتی کژ و مژ روی ایران را در آب هایی کولاک زده به دست گیرد.»
شماری از این عده معتقد بودند که آمریکا و بریتانیا این چهره را در سرلشکر حاجی علی رزم آرا یافته اند، و حتی آماده شده اند تا در صورت لزوم، او را با جامه دیکتاتوری نظامی و سپاهی، بر جای محمدرضاشاه پهلوی بنشانند. همین عده، روی آوردن دربار به جبهه ملی را نیز برآیند همین احتمال می دانستند.
***
کارگردان: کیان معنوی