به قضاوت تاریخ، نظامهای ایدئولوژیک ناگزیر در چنبرهای از قرائت و خوانشهای گوناگون از ایدئولوژی واحد قرار میگیرند که در نهایت ایدئولوژی حاکم را فرو میکشند.
جمهوری اسلامی نمونه بارز این ادعاست که هرگز نتوانسته قرائت منحصر به فرد خود از اسلام را تحمیل کند. در نتیجه گاه از درون نظام ایدئولوژیک جمهوری اسلامی قرائتهایی بیرون میآید که میتوان آن را «درد سرهای ایدئولوژیک» نامید.
دردسر ایدئولوژیک جمهوری اسلامی
اسفندیار رحیم مشایی، یار غار محمود احمدینژاد، تازهترین دردسر ایدئولوژیک برای جمهوری اسلامی است ولی مسلماً آخرین آن نیست.
در تاریخ ۳۴ ساله جمهوری اسلامی چه بسیار فقیهان و مراجعی که به دلیل قرائت متفاوتشان از اسلام خانهنشین شدند ولی مشایی خوانشی متفاوت را با تکیه به قدرت سیاسی به «جامعه ایدئولوژیزده» ایران تزریق میکند که بیدرنگ برای نهاد قدرت (رهبر) در جمهوری اسلامی خطرناک است.
در قرائت و خوانش مشایی، «امام زمان» نقشی پررنگتر از «اسلام» دارد تا آنجا که وی معتقد است دیگر «کلیتی به نام اسلام» جوابگوی مردم جهان نیست و باید به جای آن به مسئله «مهدویت» بر اساس تفسیر «مکتب ایرانی» از اسلام پرداخت.
به زعم او از آنجا که شناخت عمومی مردم دنیا از اسلام بهخاطر برخی قرائتها از آن «منفی» است، باید تلاش کرد اسلامی را که برآمده از «مکتب ایران» است، به جهان شناساند؛ اسلامی که با قرائت کشورهای عربستان، ترکیه و مصر تفاوت دارد و «اصیل» است. (رادیو فردا ۱۲ اردیبهشت ۹۲)
به زعم او از آنجا که شناخت عمومی مردم دنیا از اسلام بهخاطر برخی قرائتها از آن «منفی» است، باید تلاش کرد اسلامی را که برآمده از «مکتب ایران» است، به جهان شناساند؛ اسلامی که با قرائت کشورهای عربستان، ترکیه و مصر تفاوت دارد و «اصیل» است. (رادیو فردا ۱۲ اردیبهشت ۹۲)
بیتردید طرح مهدویت، اقدامی عامدانه از سوی مشایی است چرا که وی پیشتر از این، به طرح مسئله مهدویت پرداخته و بازخوردهای تندی را از روحانیان دریافت کرده بود.
علاوه بر این، زبان گشودن مشایی در کمتر از یک ماه و نیم مانده به انتخابات ۹۲ در حالی که در ماههای گذشته از وی هیچ سر و صدایی در نمیآمد، جای تردید باقی نمیگذارد که اظهارات او نوعی کنش سیاسی است که هوشیارانه خیل عظیم نسل ایدئولوژیزده پس از انقلاب را هدف قرار داده تا رأی آنان را داشته باشد.
از احسایی تا مشایی
گذری در تاریخ نشان میدهد که اندیشههای مشایی (و احمدینژاد) در باره «انسان کامل» و «امام زمان» به گونهای است که پیشتر ریشه در فرقه «شیخیه» دارد.
فرقه شیخیه پیروان شیخ احمد احسایی (۱۱۶۶-۱۲۴۱ ه.ق.) هستند که در سده ۱۳ هجری با نگاهی آمیخته با غلو و افراط در مکتب شیعه امامیه، قرائت متفاوتی را از این مکتب ارائه داده بود. بر مبنای عقاید او، اصول دین نزد شیعیان عبارتند از چهار اصل توحید، نبوت، امامت و «رُکن چهارم».
«رکن چهارم» در عقاید شیخیه برجستهترین عقیدهای است که این فرقه را از دیگر فرق شیعه متمایز کرده چرا که مقصود از رکن چهارم (یا باب امام زمان) آن است که هر «شيعه کاملى» خود میتواند واسطه فيض ميان امام غائب و مردم باشد. چنین شیعه کاملی لزوماً «مرجعیت شیعه» نیست.
چنین شد که شیخ احمد احسایی مورد طعن و تکفیر بسیاری از علمای شیعه قرار گرفت چرا که تعالیم او، رابطه انسان شیعه با امام غائب را از طریق مرجعیت شیعه قطع میکرد.
بازتولید عقاید احسایی در اندیشههای مشایی
مشایی دانسته یا ندانسته پس از ۳۴ سال درآمیخته بودن با قرائت خاص نظام حاکم در ایران از اسلام (موسوم به اسلام فقاهتی متجلی در نظریه ولایت مطلقه فقیه) مبادرت به بازتولید اندیشه شیخیه در جامعه ایرانی و از آن بالاتر در درون حاکمیت جمهوری اسلامی کرده است.
نشانههایی در دست نیست که مشایی اندیشههای شیخ احمد احسایی را به دقت مطالعه کرده و از آن آموخته باشد ولی آنچه مهم است قطع رابطه انسان شیعه و امام زمان از طریق مرجعیت، هم در اندیشه شیخ احمد احسایی و هم در اندیشه اسفندیار رحیم مشایی نمایان است. خطر اندیشه این دو برای مرجعیت شیعه در آنجاست که این هر دو، شیعه کامل را لزوماً «مراجع» نمیدانند.
انگیزه مشایی از بزرگنمایی مسئله مهدویت
در انگیزههای شیخ احمد احسایی که انسانی عابد و زاهد بود، هیچ شائبه قدرتطلبی دیده نشده است. معتقدات او برگرفته از مطالعات او بود در حالیکه اسفندیار رحیم مشایی مطلقاً فاقد مطالعات منسجم دینی است. آنچه مشایی را از احسایی متمایز میسازد، قدرتطلبی سیاسی اوست تا آنجا که نامزد اصلی احمدینژاد برای انتخابات ۹۲ است.
اسفندیار رحیم مشایی، بیتردید جنجالیترین شخصیت در کابینه احمدینژاد است که بیمحابا خطوط قرمزی را با بیان «پایان دوران اسلامگرایی»، «آزادی حجاب»، «حلیت موسیقی»، «رابطه با مردم اسرائیل» و... درنوردیده است.
درنوردیدن این همه خطوط قرمز تا آنگاه که خوانشی ویژه از اسلام در دست «ولی فقیه» است ناممکن است مگر آنکه برای وصول به انسان کامل (امام غائب) لزوم تأسی جستن به مرجعیت را از بنیان منکر شویم.
اینجاست که اندیشههای مشایی و شیخ احمد احسایی پس از دو سده به یکدیگر میرسد با این بیان که «شیعه کامل» خود میتواند «باب امام زمان» باشد. (نفی مرجعیت)
انتخابات دو قطبی: امام زمان - ولی فقیه
چرا نباید باور داشت که تیم احمدینژاد- مشایی درک درستی از جامعه ایدئولوژی زده ایران دارد تا براساس این درک درست استراتژی کمپین انتخاباتی خود را تدوین کرده باشند؟ مگر آمارهای بسیار از گرویدن جوانان شیعه ایرانی به بیدینی یا دیگر ادیان در زبان مقامات رسمی کشور بیان نشده است؟ برای نمونه مگر منابع رسمی از کشف ۲۰۰ کلیسای خانگی در مشهد! خبر ندادهاند؟
اگر پیروزی در انتخابات ۸۴ و ۸۸ به یُمن دو قطبی کردن انتخابات در شکل هاشمی– احمدینژاد (اشرافیت- سادهزیستی) برای احمدینژاد میسر شد، چه استبعادی دارد که تیم احمدینژاد به دنبال دوقطبی کردن دوباره انتخابات باشد اما در شکلی دیگر: امام زمان - ولی فقیه.
سیر قهقرایی افول قدرت احمدینژاد در ماههای اخیر تنها به «دست برتر» ولی فقیه میسر گردیده است تا آنجا که از سوی [آیت الله علی] خامنهای تهدید شد که «فعلاً نصیحت میکند».
نه این است که فقط شیشه (الماس) است که شیشه را میخراشد؟ پس ولی فقیه (نائب امام زمان) را فقط خود امام زمان است که میتواند منکوب کند.
اندیشه شیخ احمد احسائی پس از دو سده اینک به یاری اسفندیار رحیم مشایی آمده تا با دو قطبی کردن انتخابات ۹۲، خامنهای را در برابر امام زمان قرار دهد.