لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
سه شنبه ۶ آذر ۱۴۰۳ تهران ۰۱:۵۴

با ماشین از روی شهرام فرج‌زاده رد شدند


شهرام فرج‌زاده و دخترش آوا
شهرام فرج‌زاده و دخترش آوا
قربانیان ۸۸ حکایت کسانی است که در جریان اعتراض به نتیجه یک انتخابات جان شان را از دست داده‌اند. حکایت انسان‌هایی که پس از دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران، در خرداد ۱۳۸۸ زندگی‌شان تمام شد.

داستان شهروندانی که با شلیک مستقیم گلوله در راهپیمایی‌های اعتراضی، ضرب و شتم در خیابان یا زندان، استنشاق گاز اشک‌آور، رد شدن خودروی نیروی انتظامی از روی بدن‌شان، پرتاب شدن از بالای پل عابر پیاده و شیوه‌های خشونت‌آمیز دیگری کشته شدند، و با مرگ هر یک نفر، زندگی یک یا چند خانواده دچار ناامنی و بحران شد.

------------------------------------------------------------------------
please wait

No media source currently available

0:00 0:10:50 0:00
لینک مستقیم
صدای زنگ‌دار چرخ‌های ویلچر توی خانه می‌پیچید، پیرمرد روی ولیچر جمع شده است، آرام و قرار ندارد، وقتی می‌رسد وسط اتاق نشیمن، با صدایی لرزان به همسرش که سخت سرگرم تماشای تلویزیون است، می‌گوید:
«این بچه‌ها دارند با جانشان بازی می‌کنند، شهرام نباید از خانه بیرون برود، مگر خواهرش چکار کرده بود که از دانشگاه اخراجش کردند، خیابان امن نیست، به شهرام بگو در خانه بماند.»
دی ماه ۱۳۸۸ است، شش ماه از دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران می‌گذرد. اما خیابان‌های تهران هنوز محل حضور و تجمع کسانی است که به نتایج این انتخابات اعتراض کرده بودند. جوانان زیادی برای روز عاشورا قرار گذاشته‌اند تا دوباره با حضور در خیابان، اعتراض خود را بیان کنند. اما خانواده‌ها نگران هستند.
شهرام (عباس) فرج‌زاده طارانی جوان ۳۵ ساله ایرانی یکی از این معترضان است که ظهر ششم دی ماه ۸۸ با دختر خردسال و سایر اعضای خانواده‌اش خداحافظی می‌کند و خود را به جمع معترضان در خیابان ولیعصر می‌رساند.
شعارهای معترضان کم کم از «رای من کجاست» به «مرگ بر دیکتاتور» و شعارهای تندتری علیه نظام تغییر کرده است. راحله فرج‌زاده طارانی خواهر شهرام که در دهه شصت به دلیل بسته شدن فضای سیاسی ایران از دانشگاه اخراج شده بود در گفت‌وگویی که با او انجام داده‌ام، می‌گوید که برادرش شهرام آگاهانه به راهپیمایی‌های اعتراضی می‌رفت:
«برادرم آن موقع که در راهپیمایی شرکت می‌کرد نه بچه بود نه از زندگی‌اش سیر شده بود. او می‌دانست که با شرکت در راهپیمایی زندگی‌اش را در چه خطری می‌اندازد. برادرم قبلا هم در راهپیمایی‌های اعتراضی شرکت کرده بود، وقتی پدرم به من می‌گفت این بچه‌ها دارند با جان خودشان بازی می‌کنند، من به شهرام گفتم که آقاجان نگران شماست. شهرام به من گفت، آبجی، اینکه آقاجان نگران است و می‌گوید مواظب باشید ما حتما مواظب هستیم اما اگر ما شرکت نکنیم پس کی شرکت کند؟»
ظهر عاشورا است. جمعیت سینه‌زنان حرکت می‌کند، پلیس ضد شورش در دو سوی جمعیت و نیروهای لباس شخصی نیز نیز به گفته شاهدان سوار بر موتور لابه‌لای جمعیت حضور دارند. وقتی جمعیت با صدای بلند شعارهای تندی را علیه نظام سر می‌دهد، ناگهان صدای تیر بلند می‌شود و دود گاز اشک‌آور می‌پیچد میان جمعیت.
صدای سرفه‌های مردم و شعار‌هایشان در هم می‌پیچد. مردم سطل آشغال‌های گوشه خیابان را آتش می‌زنند تا خودشان را از شر گاز اشک آور خلاص کنند. معترضان عصبانی هستند و روی زمین، در باغچه کنار خیابان، پای درخت‌ها و شمشاد‌ها، دنبال سنگ و کلوخی برای پرتاب می‌شوند.
حالا در هجوم سنگهایی که می‌بارد، موتورسوارهایی که لابه‌لای جمعیت حضور دارند موتور‌هاشان را‌‌ رها می‌کنند. نیروهای ضد شورش نیز زیر باران سنگ خود را مچاله می‌کنند.
«موتور‌هاشون را بیارید، باتوم‌هاشان را بگیرید....»
هیچ چیز جلودار مردم عصبانی نیست:
«می‌کشم، می‌کشم، آنکه برادرم کشت»
آوا دختر خردسال شهرام فرج‌زاده
آوا دختر خردسال شهرام فرج‌زاده
راحله فرج‌زاده تارانی، خواهر شهرام می‌گوید مردم چاره‌ای جز دفاع از خود نداشتند: به محض اینکه یک نفر می‌گوید مرگ بر دیکتاتور، این‌ها به مردم شلیک می‌کنند. بعد از اینکه این‌ها به یک عده آدم بی‌گناه شلیک می‌کنند، کسی مثل برادر من زیر گرفته می‌شود، چه انتظاری داشتند؟ بعد از اینکه مردم می‌بینند که این‌ها چطور به شکل فجیع و با این بی‌رحمی یک جوان را سه بار با ماشین زیر گرفته‌اند و بعد از آن هم نمی‌ایستند که جوان را حداقل به بیمارستان برسانند، کسانی که نمی‌دانم اصلا می‌شود اسمشان را آدم خطاب کرد، طبیعی است که مردم وقتی این‌ها را می‌بینند باید احساساتشان را نشان می‌دادند، باید می‌رفتند دو تا از این ماشین‌ها را آتش می‌زدند تا نفرتشان را نشان دهند، تا دلشان از این حرصی که داشتند، آرام می‌شد، چه انتظاری داشتند؟ مردم چه کار می‌توانستند بکنند؟
در تمام شهر پیچیده که درگیری‌های میان معترضان و نیروهای ضد شورش در خیابان‌های تهران خونین شده است. چند نفر از معترضان توسط خودروی نیروی انتظامی زیر گرفته شدند و چند نفر دیگر با شلیک گلوله نقش زمین شده‌اند، یک نفر به تلفن خانواده شهرام فرج‌زاده زنگ می‌زند و به آن‌ها خبر می‌دهد که به کلانتری ۱۰۷ مراجعه کنند.
کسی جرئت نمی‌کند به پدر و مادر شهرام بگوید که چه اتفاقی افتاده است. مردم از صحنه زیر گرفته شدن شهرام فرج‌زاده فیلم گرفته‌اند.
صدایی از میان جمعیت: «فیلم بگیرید نشون بدید»
خواهر شهرام پای کامپیو‌تر صورت خونین برادرش را شناسایی می‌کند، جان و جهانش می‌لرزد و پشت لپ تاپ کوچک خانه‌اش بلند بلند گریه می‌کند. برادر دیگر او در راهروهای کلانتری، در بیمارستان‌ها و پزشکی قانونی دنبال جسد شهرام از این راهرو به آن راهرو می‌دود.
به دنبال پیچیدن خبر زیر گرفته شدن معترضان توسط خودروی نیروی انتظامی سرتیپ احمد رضا رادان در مقابل دوربین تلویزیون جمهوری اسلامی می‌ایستد و خبرهای پیچیده در جهان اینترنت را تأیید می‌کند:
«دو نفر در توسط یک خودرو و در یک حادثه تصادف کشته شدند، با اطلاعی که مردم دادند حادثه برای شناسایی اتومبیل و راننده توسط پلیس در دست بررسی است.»
مردم عصرعاشورا صدای شاهدان عینی را می‌شنوند که شرحی از آنچه بر شهرام فرج‌زاده گذشته است را بازگو می‌کنند. یکی از شاهدان این حادثه لیلا توسلی دختر محمد توسلی یکی از فعالین سر‌شناس نهضت آزادی بود که در فیلم منتشر شده در یوتیوب نیز چهره‌اش پیداست. او در گوشه‌ای از میدان ولیعصر تهران پیکر مردی که زیر چرخ‌های ماشین جان داد را روی آسفالت‌های خیابان دیده است:
«کشتند، کشتند، با ماشین از رویش رد شدند»
پیرمرد رمقی برای حرکت دادن ویلچر ندارد، خبر به خانه رسیده است، جسد نیز. اما به گفته خانواده شهرام فرج‌زاده، مأموران امنیتی نه اجازه عزاداری به خانواده شهرام داده‌اند و نه اجازه شکایت و پیگیری قضایی. خواهر شهرام فرج‌زاده پیگیری‌های قضایی پرونده برادرش را بی‌حاصل می‌خواند:
«اولش یک عده از ما خواستند که آیا نمی‌خواهید شکایت کنید و دیه بگیرید؟ ما اولش یک واکنش عصبی نشان دادیم که از این‌ها ما دیه بگیریم؟ این‌ها قاتلان برادرم هستند. اما بعدش فکر کردیم که شاید ما اشتباه می‌کنیم و اگر این‌ها قبول کنند که دیه بدهند، به قول معروف حداقل قبول کردند که قاتل برادرم هستند اما این‌ها رذل‌تر و غیر انسان‌تر از این هستند که بپذیرند چنین کاری کردند، هیچ عکس العملی هم نسبت به خانواده برادرم و خانمش که جوان بود و دختر بچه‌اش نشان ندادند، هیچ مسولیتی نپذیرفتند. حتی ما تلاش کردیم بیمه‌ای که برادرم داشت را برای بچه‌اش بگیریم این‌ها همکاری نکردند، برخوردشان خیلی توهین آمیز بود، اول که اصلا می‌گفتند یک پژوی دزدیده شده مشکی به برادرتان زده است. بهانه‌های متفاوت. هر دفعه یک نگاه عاقل اندر سفیه به خانواده انداحتند و پوزخند زدند... برادرم می‌گوید احساس می‌کنیم هر دفعه که می‌رویم دارد به ما توهین می‌شود و الان مدت هاست که دیگر پیگیر نیستند.»
دستگاه قضایی ایران اما پیگیر پرونده شهرام فرج‌زاده بود. لیلا توسلی که به عنوان شاهد در مورد جزئیات صحنه زیر گرفته شدن شهرام فرج‌زاده توسط خودروی نیروی انتظامی سخن گفته، تحت تعقیب دستگاه قضایی ایران قرار گرفت.
آوا دختر خردسال شهرام فرج‌زاده کنار آرامگاه پدر نشسته است، خاک تازه را با دست‌هایش آرام کنار می‌زند و از مادرش می‌پرسد دست‌های من به دست‌های بابا می‌رسد؟ آن‌ها کنار آرمگاه جمع شده‌اند تا تولد آوا را جشن بگیرند.
هر کس که در ایران با شهرام فرج‌زاده خویشاوندی فامیلی داشت، ناگزیر به سکوت شد و لیلا توسلی به عنوان شاهد حادثه ولیصر راهی اوین...
آوا دختر خردسال شهرام فرج‌زاده روی ویلچر پدربزرگ خم می‌شود، صورتش را می‌سپارد به دست‌های لرزان پیرمرد و کودکانه از او می‌پرسد پس چرا بابا مواظب نبود که ماشین به او نخورد.
XS
SM
MD
LG