پیش از دیدار وزیر امور خارجه سوئد از ایران، انتقاداتی همراه با مخالفت و عصبیت در میان دستههایی از فعالان سیاسی ایرانی مقیم سوئد درگرفت.
این اعتراضات البته چندان دور از انتظار و غیرقابل پیشبینی هم نبود. این گروهها که خود را با اصطلاح مبهم «اپوزیسیون مخالف رژیم در خارج از کشور» هم معرفی میکنند مجموعهای ناهمگون از گروهها وشخصیتها با گرایشهای کاملا متضاد هستند که درهیچ زمینهای همکاری و همفکری ندارند ولی در مواضع سازشناپذیری و مخالفت با هر تماس دیپلماتیک یا مذاکره با جمهوری اسلامی رویکردی مشابه دارند و به سرعت با همدیگر همسو میشوند. جا دارد در این مقاله اندکی به انگیزهها و شباهتهای بستر فکری و عملکرد سیاسی آنها بپردازیم.
درتب وتاب سالهای۷۹ - ۱۹۷۸ که انقلاب در ایران بوقوع پیوست ملیگراهای لیبرال و همچنین گروههای چپگراخود را برنده میدیدند. وجه مشترک این گروههای ترقیخواه و تجددطلب برداشت کلیشهای از افکار متفکران انقلابی اروپایی و تعمیم دادن آنها به مورد خاص ایران بوده است. به عنوان مثال باور آسمانی به اینکه «دین در مصاف مدرنیته رو به تحلیل است و....».
جاذبه و انسجام این تفکرات و کپیبرداری کلیشهای از این نظرات، این گروهها را عاجز از شناخت ماهیت جریانات اجتماعی و تحولات سیاسیای که خود را بهتر از هر کسی هم برای رهبری آن مناسب میدانستند نموده و از واقعیات اجتماعی سیاسی جامعه ایران دور کرده است.
پیش از انقلاب هم اینها بْعد مذهبی جنبش را موضوعی فاقد اهمیت سیاسی در فردای براندازی رژیم پیشین میپنداشتند. ولی در واقع اسلامگرایان (که به نظر این رقیبان فقط یک پرانتز تاریخ بودند) با استفاده از امکانات حاضر و آمادهای چون مساجد و تکایا و با اصطلاحاتی عاریه گرفته از مارکسیستهای وطنی درباره ناعدالتیهای اجتماعی با زبانی مذهبی و عامهفهم توانستند اقشار و طبقات حاشیهنشین و فقیر را با طنین شعایر دینی به سرعت سازماندهی کنند.
آنها با مسلح کردن نیروهایشان شروع به ایجاد مدل جدیدی از دولت و جامعه کردند. به عبارت دیگر همین اسلامگرایان که از جانب رقبا به میزان وحشتناکی بسیار دست کم گرفته شده بودند (به دلیل وابستگیشان به دین) نشان دادند چیزی کمتر از «برادران» و «خواهران» ملیگرای لیبرال و چپگرای همرزم برای ایجاد نظمی جدید ندارند.
تاریخشناس آلمانی رینهارت کوسلک در جایی گزارهای را تاکید میکند که بازندگان یک واقعه تاریخی در زیرغلتکهای شکستشان درسهای آن را بیش از همه میآموزند. اما گویا این انقلابیونی که نبرد قدرت را چنان به سادگی باختند شامل این گزاره هم نمیشوند.
چپگراها و ملیگراهای لیبرال انقلاب ۱۹۷۹ ایران را باختند. آنها در برانداختن رژیم گذشته هیچ شکی نکردند و هیچگاه از خود نپرسیدند بعد از آن چه خواهد شد. هنوز هم این درس را نگرفتهاند که براندازی یک حکومت هرگز به معنای بدست آوردن قدرت نیست. در بیشتر اوقات براندازی حکومت به مراتب ساده تر از بدست گرفتن قدرت است. آنها پس از آن شکست بیشتر از همیشه در کویر سردرگمیهای سیاسی رها شدند.
به عنوان مثال حزب توده طرفدار مسکو که خود یکی از احزاب بزرگ چپ ایران در دوران شاه بود و به دست رژیم اسلامی کاملا قلع وقمع شد، هیچ درسی نه از این و نه از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی نگرفته است.(۱)
سازمان مجاهدین خلق نیز به عنوان تشکلی مهم در طیف چپ که از آن به عنوان مارکسیستهای اسلامی یاد میشد و سالها در لیست گروههای تروریستی ایالات متحده و اروپا بود پس از بدست گیری قدرت توسط آیتالله خمینی و طرفداران اسلامگرایش به طور وحشتناکی قلع و قمع شد و به عراق صدام حسین پناه برد. این گروه هم از واقعیات ایران آنچنان بریده است و در گرداب کیش شخصیت زوج رجوی چنان فرو رفته است که بیشتر به نمادی از سکتاریسم سیاسی ـ مذهبی کهنه و بستهبندی شده تبدیل شده است.
سرکوب سخت و خونین و فشارخفقانی که از تمام جهات در جمهوری اسلامی شامل دگراندیشان در این سی و چند سال شده و همچنان ادامه دارد این انقلابیون را دچار صدمات روانی و فکری عمیق کرده است. به تبع آنکه انقلابشان دزدیده شده در پی ایجاد انقلاب «واقعی» همچنان امیدوارند که «یک سال دیگر» رژیم سقوط خواهد کرد. رویایی که البته فقط با یک معجزه امکانپذیر است. و چون این معجزه هنوز روی نداده است پس تاریخ هم ایست کرده و تنها چیزی که اتفاق میافتد بدبختی و فلاکتی است که فقط به دست ما سامان مییابد.
این «صاحبان» تاریخ هرگونه دینامیسم و تحولاتی که بدون دخالت آنها صورت پذیرد را پوچ میپندارند. «یک رژیم مذهبی در تضاد با روند تاریخ است و محکوم به فنا» پس امید به اتفاقات موعودی که در راه است. بدون شک اینجا ارتباطی منطقی میان درک مکانیکی از مدرنیته و تاریخ با خاستگاه طبقاتی این فعالان سیاسی که بیشترشان از اقشار متوسط و مدرن جامعه ایران هستند وجود دارد.
اما حقیقت این است که اتفاقات زیادی هم در این سی و چند سال در ایران رخ داده است. مدرنیزه کردن ایران که در زمان شاه شروع شده بود در دوران کنونی جمهوری اسلامی نه تنها تسریع شد بلکه در مقیاس گستردهای همراه با سطح بالایی از تحصیلات و آموزش نیز تکوین شده است. هرچند کشور با مشکلات بزرگی هم درگیر بوده است.
اقتصادی که از اثرات جنگ هشت ساله با عراق و فساد و بیتوجهی شدیدا رنج میبرد از اولویت اصلاحات برخوردار است. اختلاف عمیق طبقاتی ناشی از این اقتصاد در حال رشد ولی بیبرنامه و مریض به نوعی طنزآمیز بیشتر از دوران پیش ازانقلاب با تحلیلهای جامعهشناسی مارکسیستی انطباق دارد. ایران امروز یک الیگارشی سیاسی است و حوزههای متفاوت قدرت در بسیاری از زمینهها تقسیم شده است.
این سیستمی است که تا حدودی اعتبار اجتماعی خود را از طریق انتخابات دورهای و متناوب کسب مینماید. با اینکه پیششرط کاندیدا شدن در آن انتخابات داشتن صلاحیت و تمکین و تعلق به نظام است.
طیف گستردهای از مخالفان که اقشار متوسط جامعه ایران هم هستند در طول این سالها از ایران رفتهاند. تفاوت میان مهاجرت و تبعید در تمایل و توانایی پذیرش و هضم واقعیت یک سرنوشت است. برای یک مهاجر کشور جدید خانهاش است و کشور زادگاهش مکانی است که آرزوی بازدیدش را دارد. تبعید اما دورانی از زندگی در جایی از روی اجبار است که هیچگاه تمام نمیشود و یا اساسا تبعیدی نباید خواهان اتمام آن باشد. زخمهای تبعید نباید تیمار شود تا یادآور بیعدالتیهایی باشد که از سر گذرانیده شدهاند. و این هرچند تصوری شاعرانه است ولی کابوسی است که هرگز نمیتوان بر آن غلبه کرد. و ناگزیر به این نتیجهگیری مخرب هم منجر میشود که کسی نباید به چیز دیگری فکر کند یا آن را پشت سر بگذارد. باید تا رسیدن به احقاق حق پایداری کرد.
و اینچنین است که منطق انقلابگرای «اپوزیسیون» همچنان یک بعدی و گروهگرا به زندگی خود ادامه میدهد. اینجا سنگرهای «ما» و «دیگران» همچنان پا بر جاست. در رمانتیک انقلابی و تفکر دون کیشوتی هیچ تلاشی برای رسیدن به توافق و یا تصورراهی دیگر برای رسیدن به شرایطی بهتر ارزش آزمایش هم ندارد. و از آنجا که انقلابی برای رهبری کردن در جریان نیست، کار سیاسی به شعار سردادن تقلیل داده میشود. هدف، آنچه باید تغییرداده شود نمیباشد بلکه شعار و اعتراض هدف میشود. این رفتار بیانگر خودشیفتگی است و شاید حتی بیشتر از این. زیرا نه هدفی در پیش روی هست که سازنده باشد و نه وسیلهای متناسب با آن در دسترس.
داستانسرایی از یک ایران دموکراتیک و براندازی «رژیم ملاها» فقط پوششی برای پنهان کردن واقعیت کارنامهای است که خلاصه آن سی و چند سال خردهکاری و مشغول کردن یک سرمایه اجتماعی به شعارهایی بوده که هیچ تاثیری بر روند سیاسی اجتماعی در ایران نداشته است. درکشورهای محل اقامت هم حاصلش جز حاشیهنشینی و عدم کسب اعتبار سیاسی نبوده است.
و حال زمانی که کارل بیلت وزیر امور خارجه راهی یک مسافرت دیپلمایک به ایران است دوباره این اعتراضها شروع میشود و یک فهرست بلند از خواستهها و شکایات به عنوان پیششرط این دیدار (تا حد اینکه اساسا دیداری نباید صورت بگیرد) مطرح میشود.
چنین برخوردهایی بیش از هر چیز نمایانگر وضعیت این به اصطلاح «اپوزیسیون» است تا اینکه ربطی به موضوع این دیدار و تماس دیپلماتیک داشته باشد. فقط باید به خودشیفتگی دچار بود تا اصرار داشت که فهرست خواستههای سیاسی باید روی میز حاضر و آماده باشد و درهر فرصت به پیش کشیده شود تا این، زمینه تغییراتی را ایجاد کند.
اینجاست که تمایز فاحش میان تئوریسازی انقلابی خیالی که پشت میزتحریر طراحی میشود با آنچه که عمل سیاسی نام دارد مشخص میشود. اگر قرار بر این باشد که کسانی بر اوضاع سیاسی جامعهای مانند ایران تاثیری بگذارند حداقل این را باید بدانند که ابتدا باید ارتباطی با تهران برقرارشود و گفتوگوهایی جدی که تمایل طرفین را به داد و ستدی در این زمینه بکشاند صورت پذیرد تا اساسا خواستهای قابل طرح باشد.
واقعیت این است که اصلاحات و تغییر در اوضاع ایران فقط درگرو همکاری و گفتوگوی سردمداران آن با سایر کشورهاست و نه ایزوله کردن و تشویقشان به ادامه تکروی. اگر این واقعیت را بپذیریم و خواهان ادامه تغییرات سازندهای باشیم یا بخواهیم ازجریانهای اصلاحطلب پشتیبانی کنیم، باید نسبت به دشواریها و پیچیدگیهای چنین راهی که چندان هم هموار نیست آگاهی نشان دهیم.
کسانی که همچنان به چیزی کمتر از براندازی نظام رضایت نمیدهند درسی از روند سیاسی سی و چند ساله نگرفته و جا دارد عملکرد خود را بازنگری کنند تا شاید حداقل اشتباهات توهمات خودشان را دریابند.
شکی نیست که نقض حقوق بشر در ایران یکی از مسائل اصلی است و باید به آن اعتراض کرد. اما صرفا افشاگری و فریاد و دادخواست از این و آن کاری قهرمانانه نیست. این «اپوزیسیون» عاجز از درک پیچیدگی پدیدهای بنام جمهوری اسلامی و ناتوان از شناخت و فهم عمیقتر از تضادهای درونی آن برای تاثیر گذاری فعال به دور از احساسات لحظهای است تا از این رهگذر بتوان پراکتیک سیاسی سازنده و فراگیری ایجاد نمود.
بیدلیل نیست که این فعالان سیاسی پی در پی در برآمدهای تحولات اجتماعی ایران غافلگیر میشوند و در همان سر در گمیها به تکرار همان شعارها و اشتباهاتی که بارها مرتکب شدهاند ادامه میدهند. اما شاید دیگر هم نباید به این امامزادههای بیمعجزه دخیلی بست.
امید را باید به کسانی که در درون ایران و در کشمکشهای سیاسی داخلی آبدیده شدهاند داشت. اینها برعکس، آموزهها و تجربههای بسیار باارزشی را که در گیر ودار پیچیدگیهای پراکتیک روزمره و کرسیهای سیاسی اجتماعی به دست آوردهاند به نمایش میگذارند. رابطهٔ اینها با سیستم جمهوری اسلامی چندوجهی و پیچیده است.
در پی درگیریهای پس ازانتخابات سال ۱۳۸۸ عدهای از اینها مجبور به ترک ایران شده به موج اخیر انسانی که دریای تلاطمهای سیاسی ایران به سواحل کشورهای مختلف میراند پیوستهاند.
رویکرد و مواضع سیاسی اینها در کل پختهتر از «اپوزیسیون خارج از کشور» است. شاید به این دلیل که خودشان نتیجه واقعی انقلاب ۵۷ با تمام عواقب آن هستند.
رویاهای اینها برای ایرانی است که امروز اینگونه شکل گرفته نه ایرانی که سی سال پیش به موزه تاریخ رفته است.
۱. رجوع کنید به Asghar Shirazi، Modernität und gestörte Wahrnehmung. Eine Fallstudie über die Tudeh-Partei des Iran und ihr Verhältnis zur Demokratie. Hamburg، Deutsches Orient - Institut 2003.
*ترجمه فارسی این نوشته که پیشتر به سوئدی منتشر شده از سوی روزبه پارسی در اختیار رادیو فردا قرار گرفته است.
..........................................................................................................................
نظرات نویسنده بیانگر دیدگاههای رادیو فردا نیست.
این اعتراضات البته چندان دور از انتظار و غیرقابل پیشبینی هم نبود. این گروهها که خود را با اصطلاح مبهم «اپوزیسیون مخالف رژیم در خارج از کشور» هم معرفی میکنند مجموعهای ناهمگون از گروهها وشخصیتها با گرایشهای کاملا متضاد هستند که درهیچ زمینهای همکاری و همفکری ندارند ولی در مواضع سازشناپذیری و مخالفت با هر تماس دیپلماتیک یا مذاکره با جمهوری اسلامی رویکردی مشابه دارند و به سرعت با همدیگر همسو میشوند. جا دارد در این مقاله اندکی به انگیزهها و شباهتهای بستر فکری و عملکرد سیاسی آنها بپردازیم.
درتب وتاب سالهای۷۹ - ۱۹۷۸ که انقلاب در ایران بوقوع پیوست ملیگراهای لیبرال و همچنین گروههای چپگراخود را برنده میدیدند. وجه مشترک این گروههای ترقیخواه و تجددطلب برداشت کلیشهای از افکار متفکران انقلابی اروپایی و تعمیم دادن آنها به مورد خاص ایران بوده است. به عنوان مثال باور آسمانی به اینکه «دین در مصاف مدرنیته رو به تحلیل است و....».
جاذبه و انسجام این تفکرات و کپیبرداری کلیشهای از این نظرات، این گروهها را عاجز از شناخت ماهیت جریانات اجتماعی و تحولات سیاسیای که خود را بهتر از هر کسی هم برای رهبری آن مناسب میدانستند نموده و از واقعیات اجتماعی سیاسی جامعه ایران دور کرده است.
پیش از انقلاب هم اینها بْعد مذهبی جنبش را موضوعی فاقد اهمیت سیاسی در فردای براندازی رژیم پیشین میپنداشتند. ولی در واقع اسلامگرایان (که به نظر این رقیبان فقط یک پرانتز تاریخ بودند) با استفاده از امکانات حاضر و آمادهای چون مساجد و تکایا و با اصطلاحاتی عاریه گرفته از مارکسیستهای وطنی درباره ناعدالتیهای اجتماعی با زبانی مذهبی و عامهفهم توانستند اقشار و طبقات حاشیهنشین و فقیر را با طنین شعایر دینی به سرعت سازماندهی کنند.
آنها با مسلح کردن نیروهایشان شروع به ایجاد مدل جدیدی از دولت و جامعه کردند. به عبارت دیگر همین اسلامگرایان که از جانب رقبا به میزان وحشتناکی بسیار دست کم گرفته شده بودند (به دلیل وابستگیشان به دین) نشان دادند چیزی کمتر از «برادران» و «خواهران» ملیگرای لیبرال و چپگرای همرزم برای ایجاد نظمی جدید ندارند.
تاریخشناس آلمانی رینهارت کوسلک در جایی گزارهای را تاکید میکند که بازندگان یک واقعه تاریخی در زیرغلتکهای شکستشان درسهای آن را بیش از همه میآموزند. اما گویا این انقلابیونی که نبرد قدرت را چنان به سادگی باختند شامل این گزاره هم نمیشوند.
چپگراها و ملیگراهای لیبرال انقلاب ۱۹۷۹ ایران را باختند. آنها در برانداختن رژیم گذشته هیچ شکی نکردند و هیچگاه از خود نپرسیدند بعد از آن چه خواهد شد. هنوز هم این درس را نگرفتهاند که براندازی یک حکومت هرگز به معنای بدست آوردن قدرت نیست. در بیشتر اوقات براندازی حکومت به مراتب ساده تر از بدست گرفتن قدرت است. آنها پس از آن شکست بیشتر از همیشه در کویر سردرگمیهای سیاسی رها شدند.
به عنوان مثال حزب توده طرفدار مسکو که خود یکی از احزاب بزرگ چپ ایران در دوران شاه بود و به دست رژیم اسلامی کاملا قلع وقمع شد، هیچ درسی نه از این و نه از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی نگرفته است.(۱)
سازمان مجاهدین خلق نیز به عنوان تشکلی مهم در طیف چپ که از آن به عنوان مارکسیستهای اسلامی یاد میشد و سالها در لیست گروههای تروریستی ایالات متحده و اروپا بود پس از بدست گیری قدرت توسط آیتالله خمینی و طرفداران اسلامگرایش به طور وحشتناکی قلع و قمع شد و به عراق صدام حسین پناه برد. این گروه هم از واقعیات ایران آنچنان بریده است و در گرداب کیش شخصیت زوج رجوی چنان فرو رفته است که بیشتر به نمادی از سکتاریسم سیاسی ـ مذهبی کهنه و بستهبندی شده تبدیل شده است.
سرکوب سخت و خونین و فشارخفقانی که از تمام جهات در جمهوری اسلامی شامل دگراندیشان در این سی و چند سال شده و همچنان ادامه دارد این انقلابیون را دچار صدمات روانی و فکری عمیق کرده است. به تبع آنکه انقلابشان دزدیده شده در پی ایجاد انقلاب «واقعی» همچنان امیدوارند که «یک سال دیگر» رژیم سقوط خواهد کرد. رویایی که البته فقط با یک معجزه امکانپذیر است. و چون این معجزه هنوز روی نداده است پس تاریخ هم ایست کرده و تنها چیزی که اتفاق میافتد بدبختی و فلاکتی است که فقط به دست ما سامان مییابد.
این «صاحبان» تاریخ هرگونه دینامیسم و تحولاتی که بدون دخالت آنها صورت پذیرد را پوچ میپندارند. «یک رژیم مذهبی در تضاد با روند تاریخ است و محکوم به فنا» پس امید به اتفاقات موعودی که در راه است. بدون شک اینجا ارتباطی منطقی میان درک مکانیکی از مدرنیته و تاریخ با خاستگاه طبقاتی این فعالان سیاسی که بیشترشان از اقشار متوسط و مدرن جامعه ایران هستند وجود دارد.
اما حقیقت این است که اتفاقات زیادی هم در این سی و چند سال در ایران رخ داده است. مدرنیزه کردن ایران که در زمان شاه شروع شده بود در دوران کنونی جمهوری اسلامی نه تنها تسریع شد بلکه در مقیاس گستردهای همراه با سطح بالایی از تحصیلات و آموزش نیز تکوین شده است. هرچند کشور با مشکلات بزرگی هم درگیر بوده است.
اقتصادی که از اثرات جنگ هشت ساله با عراق و فساد و بیتوجهی شدیدا رنج میبرد از اولویت اصلاحات برخوردار است. اختلاف عمیق طبقاتی ناشی از این اقتصاد در حال رشد ولی بیبرنامه و مریض به نوعی طنزآمیز بیشتر از دوران پیش ازانقلاب با تحلیلهای جامعهشناسی مارکسیستی انطباق دارد. ایران امروز یک الیگارشی سیاسی است و حوزههای متفاوت قدرت در بسیاری از زمینهها تقسیم شده است.
این سیستمی است که تا حدودی اعتبار اجتماعی خود را از طریق انتخابات دورهای و متناوب کسب مینماید. با اینکه پیششرط کاندیدا شدن در آن انتخابات داشتن صلاحیت و تمکین و تعلق به نظام است.
طیف گستردهای از مخالفان که اقشار متوسط جامعه ایران هم هستند در طول این سالها از ایران رفتهاند. تفاوت میان مهاجرت و تبعید در تمایل و توانایی پذیرش و هضم واقعیت یک سرنوشت است. برای یک مهاجر کشور جدید خانهاش است و کشور زادگاهش مکانی است که آرزوی بازدیدش را دارد. تبعید اما دورانی از زندگی در جایی از روی اجبار است که هیچگاه تمام نمیشود و یا اساسا تبعیدی نباید خواهان اتمام آن باشد. زخمهای تبعید نباید تیمار شود تا یادآور بیعدالتیهایی باشد که از سر گذرانیده شدهاند. و این هرچند تصوری شاعرانه است ولی کابوسی است که هرگز نمیتوان بر آن غلبه کرد. و ناگزیر به این نتیجهگیری مخرب هم منجر میشود که کسی نباید به چیز دیگری فکر کند یا آن را پشت سر بگذارد. باید تا رسیدن به احقاق حق پایداری کرد.
و اینچنین است که منطق انقلابگرای «اپوزیسیون» همچنان یک بعدی و گروهگرا به زندگی خود ادامه میدهد. اینجا سنگرهای «ما» و «دیگران» همچنان پا بر جاست. در رمانتیک انقلابی و تفکر دون کیشوتی هیچ تلاشی برای رسیدن به توافق و یا تصورراهی دیگر برای رسیدن به شرایطی بهتر ارزش آزمایش هم ندارد. و از آنجا که انقلابی برای رهبری کردن در جریان نیست، کار سیاسی به شعار سردادن تقلیل داده میشود. هدف، آنچه باید تغییرداده شود نمیباشد بلکه شعار و اعتراض هدف میشود. این رفتار بیانگر خودشیفتگی است و شاید حتی بیشتر از این. زیرا نه هدفی در پیش روی هست که سازنده باشد و نه وسیلهای متناسب با آن در دسترس.
داستانسرایی از یک ایران دموکراتیک و براندازی «رژیم ملاها» فقط پوششی برای پنهان کردن واقعیت کارنامهای است که خلاصه آن سی و چند سال خردهکاری و مشغول کردن یک سرمایه اجتماعی به شعارهایی بوده که هیچ تاثیری بر روند سیاسی اجتماعی در ایران نداشته است. درکشورهای محل اقامت هم حاصلش جز حاشیهنشینی و عدم کسب اعتبار سیاسی نبوده است.
و حال زمانی که کارل بیلت وزیر امور خارجه راهی یک مسافرت دیپلمایک به ایران است دوباره این اعتراضها شروع میشود و یک فهرست بلند از خواستهها و شکایات به عنوان پیششرط این دیدار (تا حد اینکه اساسا دیداری نباید صورت بگیرد) مطرح میشود.
چنین برخوردهایی بیش از هر چیز نمایانگر وضعیت این به اصطلاح «اپوزیسیون» است تا اینکه ربطی به موضوع این دیدار و تماس دیپلماتیک داشته باشد. فقط باید به خودشیفتگی دچار بود تا اصرار داشت که فهرست خواستههای سیاسی باید روی میز حاضر و آماده باشد و درهر فرصت به پیش کشیده شود تا این، زمینه تغییراتی را ایجاد کند.
اینجاست که تمایز فاحش میان تئوریسازی انقلابی خیالی که پشت میزتحریر طراحی میشود با آنچه که عمل سیاسی نام دارد مشخص میشود. اگر قرار بر این باشد که کسانی بر اوضاع سیاسی جامعهای مانند ایران تاثیری بگذارند حداقل این را باید بدانند که ابتدا باید ارتباطی با تهران برقرارشود و گفتوگوهایی جدی که تمایل طرفین را به داد و ستدی در این زمینه بکشاند صورت پذیرد تا اساسا خواستهای قابل طرح باشد.
واقعیت این است که اصلاحات و تغییر در اوضاع ایران فقط درگرو همکاری و گفتوگوی سردمداران آن با سایر کشورهاست و نه ایزوله کردن و تشویقشان به ادامه تکروی. اگر این واقعیت را بپذیریم و خواهان ادامه تغییرات سازندهای باشیم یا بخواهیم ازجریانهای اصلاحطلب پشتیبانی کنیم، باید نسبت به دشواریها و پیچیدگیهای چنین راهی که چندان هم هموار نیست آگاهی نشان دهیم.
کسانی که همچنان به چیزی کمتر از براندازی نظام رضایت نمیدهند درسی از روند سیاسی سی و چند ساله نگرفته و جا دارد عملکرد خود را بازنگری کنند تا شاید حداقل اشتباهات توهمات خودشان را دریابند.
شکی نیست که نقض حقوق بشر در ایران یکی از مسائل اصلی است و باید به آن اعتراض کرد. اما صرفا افشاگری و فریاد و دادخواست از این و آن کاری قهرمانانه نیست. این «اپوزیسیون» عاجز از درک پیچیدگی پدیدهای بنام جمهوری اسلامی و ناتوان از شناخت و فهم عمیقتر از تضادهای درونی آن برای تاثیر گذاری فعال به دور از احساسات لحظهای است تا از این رهگذر بتوان پراکتیک سیاسی سازنده و فراگیری ایجاد نمود.
بیدلیل نیست که این فعالان سیاسی پی در پی در برآمدهای تحولات اجتماعی ایران غافلگیر میشوند و در همان سر در گمیها به تکرار همان شعارها و اشتباهاتی که بارها مرتکب شدهاند ادامه میدهند. اما شاید دیگر هم نباید به این امامزادههای بیمعجزه دخیلی بست.
امید را باید به کسانی که در درون ایران و در کشمکشهای سیاسی داخلی آبدیده شدهاند داشت. اینها برعکس، آموزهها و تجربههای بسیار باارزشی را که در گیر ودار پیچیدگیهای پراکتیک روزمره و کرسیهای سیاسی اجتماعی به دست آوردهاند به نمایش میگذارند. رابطهٔ اینها با سیستم جمهوری اسلامی چندوجهی و پیچیده است.
در پی درگیریهای پس ازانتخابات سال ۱۳۸۸ عدهای از اینها مجبور به ترک ایران شده به موج اخیر انسانی که دریای تلاطمهای سیاسی ایران به سواحل کشورهای مختلف میراند پیوستهاند.
رویکرد و مواضع سیاسی اینها در کل پختهتر از «اپوزیسیون خارج از کشور» است. شاید به این دلیل که خودشان نتیجه واقعی انقلاب ۵۷ با تمام عواقب آن هستند.
رویاهای اینها برای ایرانی است که امروز اینگونه شکل گرفته نه ایرانی که سی سال پیش به موزه تاریخ رفته است.
۱. رجوع کنید به Asghar Shirazi، Modernität und gestörte Wahrnehmung. Eine Fallstudie über die Tudeh-Partei des Iran und ihr Verhältnis zur Demokratie. Hamburg، Deutsches Orient - Institut 2003.
*ترجمه فارسی این نوشته که پیشتر به سوئدی منتشر شده از سوی روزبه پارسی در اختیار رادیو فردا قرار گرفته است.
..........................................................................................................................
نظرات نویسنده بیانگر دیدگاههای رادیو فردا نیست.