زیرمجموعههای وزارت اطلاعات در دهه شصت به شاخههای نفاق، الحاد، التقاط و... تقسیم میشد. برخی شعبات بازجویی در دستگاه امنیتی– قضایی نیز عناوینی مشابه داشت. این عناوین چیزی افزوده داشت نسبت به موارد مشابه در رژیمهای استبدادی در بسیاری از کشورها مانند «زندانیان امنیتی» و چیزی است شبیه برچسب «خرابکار» در رژیم پهلوی.
خرابکار و نفاق و الحاد و... یک قضاوت پیشینی و به عبارتی نوعی «نفرت» ناشی از محکومیت مطلق و دربست را با خود حمل میکند. تولید این «نفرت» نسبت مشخص و روشنی با اندیشه و ایدئولوژی مشروعیتبخش به هر حکومت و ساختار قدرتی دارد.
در زمان حکومت پهلوی رشد و توسعه و عظمت ملی و اقتدار سلطنت «تحت رهبریهای داهیانه اعلیحضرت» ستون فقرات اندیشه و ایدئولوژی مشروعیتبخش رژیم وقت و در جمهوری اسلامی، «اسلام» (به طور کلی و «ولایت» در تفسیر متعین از این نوع اسلام؛ اسلام حاکمان) این ستون فقرات را تشکیل میدهد.
هر چند به تدریج «دشمنستیزی» و «مقاومت در برابر دشمن» و در مراتبی دیگر مسائلی مانند «حجاب» به نمود و نماد این اندیشه مشروعیتبخش تبدیل شده است.
تولید «نفرت» در این نگاه در نسبت با مسائل محوریتر این اندیشه صورت میگیرد. دشمنی یا انحراف از «اسلام»، اتهام همسویی با «دشمن» و «فساد» و بیاعتنایی به حجاب (به عنوان مهمترین نماد اخلاق و «زن» به عنوان مهمترین «سوژه»ای که اخلاق در نسبت با آن تعریف میشود تا آنجا که وقتی تعبیر «اتهام اخلاقی» مطرح میشود همه ذهنها سریعا به مسائل جنسی و مرتبط با ارتباط دو جنس معطوف میشود)، مهمترین عوامل بسترساز نفرتاند.
«نفرت» اما، به سرعت راه به «خشونت» میبرد. «مقابله با اسلام»، «ارتباط با دشمن» و «فساد» باید با بالاترین مجازاتها روبرو شوند.
در پشت این الفاظ اما، نوعی جدال و کشمکش سیاسی (مرتبط با قدرت و ثروت و منزلت) با شدت تمام در جریان است.
از ابتدای انقلاب جریان حاکم، بر سیاست «سرکوب»، «نقاب» مقابله با سهگانه فوق را زده است. این البته به آن معنا نیست که «اعتقاد» و جزمیتهای فکری در این میان نقشی نداشته است. به واقع بهاییان یا مسیحیان یا دراویش و کلیه کسانی که تلقی متفاوتی از اسلام، نسبت به درک و دریافت فقاهتی– سنتی حاکم دارند، «خطری» (یا حداقل خطری جدی) برای حکومت و قدرت نداشته و ندارند، بنابراین در برخی موارد نفرتهای ناشی از «جزمیت»های فکری (فقهی – سنتی) نیز به شدت در جریان بودهاند. بگذریم از موارد خاص و فردی که گاه حساسیتها و کشمکشهای شخصی بازجو و دادستان و قاضی نیز عصبانیت و نفرت آنها را تا سرحد گرفتن جان متهم زندانی و حتی فردی که بیرون از زندان سوژه این تقابل قرار میگیرد، پیش میراند.
ترور غیررسمی یا اعدام رسمی برخی بهاییان، بعضی صاحبنظران یا فعالان اهل سنت، مسیحیان مبلغ مسیحیت و منتقدان سابقا شیعه «تشیع» و... و از جمله و شگفتآورتر از همه افراد شدیدا مذهبی که فهم دیگری از قرآن میدهند (علیرغم مشترکات گستردهای که حتی با اسلام حاکمان دارند) در این ردیف قرار میگیرند.
محسن امیراصلانی ۳۷ ساله متاهل و دارای یک فرزند در اردیبهشت ماه سال ۱۳۸۵ دستگیر و در ابتدا، ۹ ماه در بند انفرادی ۲۰۹ اوین زندانی شد. این بند، تحت نظارت وزارت اطلاعات قرار دارد.
بنا بر حکم صادر شده علیه وی امیر اصلانی، در منزل خود جلسات تفسیر قرآن برگزار میکرده و محتوای بعضی از این تفسیرها، از نظر قوه قضاییه «بدعت در دین» تلقی شده است.
در دادگاه اولیه وی به اتهام بدعت در دین به چهار سال حبس محکوم میشود. این حکم در دادگاه تجدید نظر به دو سال و چهار ماه کاهش پیدا میکند. پس از اعتراض وکلای او پرونده به قوه قضاییه سپرده می شود. در این مرحله پرونده قاعدتا باید به هیات عالی دیوان عالی کشور میرفت اما رئیس دادگاه کیفری استان تهران خود تقاضای اعمال ماده ۱۸ کرده و پرونده را نزد رئیس قوه قضاییه میفرستد. رئیس قوه قضاییه هم با استناد به حکم چندین سال پیش قاضی صلواتی و اصرار صلواتی بر اعدام متهم، حکم اعدام را تایید میکند.
امیر اصلانی، روانشناس بوده و مشاوره هم میداده است. وی بنا به اعتقادات مذهبی خود در مشاوره دادن به مراجعانش از تفسیر قرآن و آموزههای دینی نیز استفاده میکرده است. به همین دلیل هم میان برخی مراجعهکنندگانش پذیرش و مقبولیت داشته است. همچنین وی جلساتی مذهبی داشته که در آنها مباحث دینی و تفسیر قرآن مطرح میکرده است. ظاهرا در یکی از این جلسات، مسئله «زنده ماندن حضرت یونس در دل نهنگ» را زیر سوال برده است. این مسئله از سوی دادگاه «توهین» به این پیامبر تلقی شده است. پس از اعدام وی و بازتاب گسترده رسانهای آن اما رسانههای نزدیک به نهادهای قضایی و امنیتی سعی کردند مسئله را تحریف کرده و علت اعدام وی را مسائل دیگری عنوان کنند.
به طور مثال سایت جوان آنلاین تحت عنوان «تلاش برای زدن ماسک نواندیشی بر چهره متجاوز اعدامی»، در این باره نوشته است:
«تلاش برای سیاسی جلوه دادن پرونده یک متجاوز به عنف جدیدترین نوع فرافکنی و وارونه جلوه دادن اخبار در فضای مجازی است. در این تلاش سعی شده است پرونده یک متجاوز را که به حکم دادگاه اعدام شده است به مسائلی چون تفاسیر انحرافی وی از باورهای قرآنی مرتبط کرده و از آن به عنوان ابزاری جهت سیاه نشان دادن اوضاع حقوق بشر در کشور استفاده کنند. محسن امیر اصلانی شخصی است که با راهاندازی عرفانهای کاذب و تفاسیر مندرآوردی از قرآن کریم باعث جذب برخی افراد ناآگاه شده بود و از اعتماد افراد سوءاستفاده کرده و به چند تن از بانوانی که جذب این عرفان کاذب شده بودند، تجاوز به عنف میکند. با شکایت از وی، دادگاه حکم به اعدام این متجاوز را میدهد و چند روز پیش نیز مراسم اعدام در زندان رجایی شهر انجام میپذیرد.در این بین دوستان امیراصلانی با استفاده از فضای مجازی این گونه در حال القا هستند که دلیل اصلی اعدام وی نه تجاوز بلکه تفسیر وی درباره داستان حضرت یونس(ع) است که وی زنده بیرون آمدن آن پیامبر عظیم الشأن از شکم ماهی را رد کرده است. در قضیه اعدام محسن امیراصلانی با آنکه جرم نامبرده تجاوز به عنف است و این جرم در اکثر کشورهای جهان شدیدترین نوع مجازات را در پی دارد؛ حتی در ایالات متحده امریکا در اکثر ایالتها متجاوز به اعدام یا حبس ابد محکوم میشود و تقاضای تجدیدنظرخواهی یا کاهش مجازات درباره این جرم رد میشود، آن گاه در کشورمان گروههای معاند با هدف تسویهحسابهای سیاسی خود با نظام اسلامی تلاش میکنند مجازاتهای اعدام را غیرانسانی! جلوه و آن را در فضای شبکههای مجازی نشر دهند.»
«تفسیر انحرافی از قرآن»، «بدعت در دین»، «جذب و انحراف افراد ناآگاه» و «تجاوز به عنف» تمام اتهاماتی است که حامیان اعدام اصلانی ردیف کردهاند.
ابتدا باید از اتهام مشمئزکننده «تجاوز به عنف» که بعدا به پرونده اضافه شده است بگذریم. این شیوه کثیف برای تخریب فرد مورد نفرت و انتقام و غیرقابل دسترس و سرخ کردن حوزه دفاع از وی صورت میگیرد و یکی از «بیاخلاق»ترین روشهای حکومت مدعی اخلاق است. از یادمان نرفته است که یکی از روحانیون مخالف را در سالهای دهه ۶۰ به اتهام «لواط» اعدام کردند!
در این پرونده دم خروس آن جا بیرون میزند که حکم اولیه محسن امیراصلانی ۴ سال بوده که در دادگاه تجدید نظر هم به دو سال و چهار ماه کاهش یافته است و این نمیتواند از پروندهای که تجاوز به عنف در آن وجود دارد بیرون آمده باشد.
وقتی از این روکش ضداخلاقی و مشمئزکننده که به پرونده اصلانی کشیده شده بگذریم، تنها چیزی که باقی میماند داشتن جلسه و جمع و طرح مباحث و برداشتهایی از اسلام و قرآن از سوی فردی است که مشاورههای روانشناسانه هم میداده است.
بنابر فقه سنتی و حتی نظرات صریح آقای خمینی به اصطلاح بدعتی که باعث ارتداد میشود مسائلی است که به نفی توحید و نبوت بپردازد. وی حتی تشکیک در اصل معاد را در حوزه موضوع ارتداد قرار نمیدهد. حال آیا میتوان مثلا آن چیزی را که درباره حضرت یونس و شکم ماهی از قول اصلانی مطرح شده را در حد بدعت ارتدادآمیز تلقی کرد؟(بگذریم از اینکه اساسا بحث ارتداد و مجازات مرتد آن هم در حد اعدام! به شدت هم از منظر دینی و هم از منظر انسانی و حقوق بشری تحت سئوال است).
هو و جنجال درباره یک جمله یک نویسنده یا گوینده (حتی اگر صحت هم داشته باشد) و جدا کردن آن از زمینه سخن یکی دیگر از حربههای کثیف امنیتیها و بولتننویسهای پروندهساز است که همگان با آن آشنا هستند. درباره حکایات و قصص انبیاء و به خصوص مسئله معجزات نیز در طول تاریخ فرهنگ اسلامی برداشت های مختلف و متنوعی وجود داشته است و جامعه فرهنگی نیز آنها را تحمل میکرده است. حال چگونه قرنها بعد میتوان حکم توحشآمیز اعدام را برای برداشتهایی متفاوت از قصص قرآنی صادر و اجرا کرد؟
صورت مسئله اینک این است که اعدام اصلانی یک ترور عقیدتی رسمی و در ردیف و امتداد ترورهای غیررسمی است که تاکنون از پیروان عقاید و ادیان مختلف قربانی بسیاری گرفته است. ترور و مرگ مظلومانه مرحوم برازنده در مشهد که مورد حساسیت و نفرت مسئولان آستان قدس و افراد جزماندیش دیار خود بود یکی از نمونههای معروف ترور حتی افراد شدیدا معتقد و متکی به «قرآن» است (چه برسد به صاحبان دیگر عقاید و ادیان). اعدام مرحوم حبیبالله آشوری به خاطر انتشار کتابی درباره توحید قبل از انقلاب بود که به توحید آشوری معروف بود و وی را مورد بغض و نفرت همین جماعت در دیار خراسان و سپس قم و دیگر حوزههای سنتی قرار داده بود. همگان شنیدهاند که آقای خامنهای که در آن هنگام هنوز سیر دگردیسی به «رهبر معظم» و دفاع این چنینی از «پیامبر اعظم» را طی نکرده بود به دوستانش در قبل از انقلاب گفته بود وی عقاید من را دزدیده و به نام خود منتشر کرده است! این نظر البته مال دورهای است که «رهبر معظم انقلاب» نظرات خاصی روی کتاب ولایت فقیه آیتالله خمینی داشت و با طعن و تحقیر از آن یاد میکرد.
سلسله و زنجیره کسانی که قربانی نفرت، نفرت ناشی از جزمیتهای فکری یا توهمهای توطئهاندیشانه سیاسی، قرار گرفتهاند و به طور رسمی و غیررسمی جان باختهاند، باز افزایش یافت.
بر این نفرت غیرقابل مهار روکشهای دینی و شرعی و فقهی پوشانده میشود. هر چند در فقه عناصری جدی برای این خشونتورزیهای ضدانسانی وجود دارد اما در بسیاری موارد «توجیه فقهی» نیز برای مشروعیتبخشی به این سبعیتها کارساز نیست. در همین پرونده قاضیان و بازجویان جرئت نکردهاند اصلانی را طبق همان فقه سنتی به ارتداد متهم کنند چون دستشان به شدت خالی است، «تبلیغ مسائل انحرافی» هم کلیگویی بیمعنایی بیش نیست. تلقی متفاوت از داستان یونس نیز نه حاوی توهین است نه حاوی ارتداد. اگر توهین هم بود در قوانین جاری حکمی مشخص و بسیار کمتر از اعدام دارد!
«اسلام» حضرات و پایبندی به تلقیها و جزمیتهای آنها در تلقی تنگ و تاریک ایشان هم چون گروهی مافیایی تلقی میشود که کسی حق برداشت متفاوتی از آن را ندارد. برداشت متفاوت یعنی خارج شدن وی از دایره این گروه! کسی که از این دایره بیرون برود مستحق مجازات است. آشوریها، برازندهها، امیراصلانیها پا از گلیم خود فراتر گذاشته و از دایره بسته بیرون رفتهاند. این «خروج» برای شان تولید «نفرت» خواهد کرد و باید عقوبت شوند.
پشت این نفرت و عقوبت اما «ترسی» نقابزده و دیگرگون و وارونهنما، پنهان و پوشیده شده است، ترس از دست دادن انحصار متولیگری دین؛ از دست دادن بازار مخاطبان و بهرهمندیهای گسترده آن!
ترس دیگر ترس از به اصطلاح انحراف جوانان و از دست دادن آنهاست؛ بیپایگاه و پشتوانه شدن قدرت؛ ترس متوهمانه و مالیخولیایی از این که دشمن مستقیم و غیرمستقیم میخواهد با گرفتن پایگاه آنها قدرتشان را بگیرد.
«اعتقاد» (خلوص و متولیگری آن) و قدرت (انحصار و بسته بودن آن) در خطر است؛ بدین ترتیب جزمیت و قدرت انحصاری بسیار آسیب پذیرمیشود و ترس و عصبانیت به نفرت و از آنجا به خشونت راه میبرد.
تلقی حضرات از دینشان به سان یک گروه مافیایی است که حفظ آن به حفظ نظم و سلسله مراتباش وابسته است. هرگونه «سرکشی» و لو کوچک و محدود و در حد یک تلنگر، به سان یک حرکت ساده کبوتر انتهای فیلم اجارهنشینهای مهرجویی ممکن است به ریزش کل ساختمان جزمیت و قدرت منجر شود.
حضرات اما خود با انعکاس ترسشان در نفرت و انتقام، عملا به تخریب ساختمان قدرت خود پرداختهاند. این نوع اعمال سبعانه وقتی با چاشنیهای مشمئزکننده برچسبزنی اخلاقی به قربانیان بیگناه همراه میشود، در مخاطبان و مردمان خود به خود تولید «نفرت» میکند. تاریخ ایران نشان داده است که ایرانیان نفرتشان را به گونهای آرام و پوشیده و پنهان نشان میدهند. سیلاب آنها، هرچند گه گاه توفان نیز میپرورد، اما از پایین و پنهان بنیانهای ظاهرا مستحکم را زیر نم ویرانگر خود میگیرد. استحاله میکند یا تخریب. «ترس» حاکمان دین و دولت خود نشان میدهد که در زیر عصای قدرت و حشمت سلیمانیشان «موریانه»های افشاگر و ویرانگر سخت در رفت و آمدند؛ اگر چشم بصیرتی باشد.
..............................................................................................................................
نظر نویسنده الزاما بیانگر دیدگاه رادیو فردا نیست.