کتاب «ایرانیان» اثر همایون کاتوزیان اقتصاددان، تاریخنگار و نویسنده آثاری در علوم سیاسی و نقد ادبی اول بار برای دانشگاه ییل به زبان انگلیسی تألیف و در سال ۲۰۰۹ در آمریکا و بریتانیا منتشر شد. سه سال بعد به ترجمه حسین شهیدی مترجم ارزشمند و فقید به فارسی برگردانده و از سوی نشر مرکز در تهران منتشر شد. حالا به چاپ هشتم رسیده است.
همایون کاتوزیان در این کتاب کوشش میکند تا از خلال گزارش مختصر تاریخ ایران از دوران اسطورهای تا هماکنون الگویی ثابت یا تکرار شونده برای آنچه که به «استبداد ایرانی» مشهور است بیابد و ساخت و بافت آن را توضیح دهد. به مناسبت چاپ هشتم و نیز اهمیت خود کتاب از نویسنده که همکار دانشگاه آکسفورد و ساکن لندن است دعوت کردم مهمان این هفته ما باشد.
خیلی خوش آمدید به برنامه نمای دور نمای نزدیک ویژه برنامه مرور کتاب رادیو فردا. دربارهٔ کتاب «ایرانیان، دوران باستان تا دوره معاصر» شما در مقدمه توضیح دادهاید که این کتاب را به پیشنهاد انتشارات دانشگاه ییل سال ۲۰۰۹ نوشتید. آیا شما این کتاب را برای سطح یا نوع نگاه و دیدگاهی که غیرایرانیها دارند تنظیم کرده بودید یا اینکه این مسئله در نوع و شیوهٔ نگارش کتاب، تفاوتی نمیکرد؟
نه به هیچ وجه تفاوتی نمیکرد. موضوع سفارش دانشگاه ییل این است که معمولاً افراد یک کتابی مینویسند و میفرستند برای یک ناشر و آن ناشر اگر موافقت کند کتاب را چاپ میکند. موقع سفارش، یک ناشری دلش میخواهد یک آدم بخصوصی کتابی در مورد یک موضوع بخصوصی بنویسد؛ و تصمیمی که ناشر دربارهٔ نویسنده میگیرد بستگی مستقیم با موضوع کتاب دارد؛ یعنی فکر میکند که برای نوشتن موضوع این کتاب، این فرد از همه مناسبتر است. داستان سفارش از این قرار است وگرنه چیز غیرعادی نبود. آنها آمدند سراغ من و اتفاقاً من در ابتدا چون دستم بند بود و کار زیادی داشتم از انواع گوناگون تدریس و تحقیق، رد کردم -اتفاقا توی پیشگفتار کتاب هم این را نوشتهام- اول نپذیرفتم؛ ولی بعد دوباره آمدند تشویق کردند و غیره و من با یکی- دوتا از دوستان و همکاران غیرایرانی مشورت کردم؛ آنها به من توصیه کردند که این کار را بپذیر و کنار دیگر کارهایت انجام بده. داستان چگونگی تکوین کتاب این بود.
آقای دکتر کاتوزیان، این کتاب را آیا شما با هدف «یک گزارش تاریخی» تألیف کردید؟ یعنی از همان ابتدا در گفتگویتان با دانشگاه ییل و توافقی که با هم کرده بودید، رفتن به سمت موضوع اساساً از زاویه یک گزارش تاریخی بود یا میخواستید یک «تاریخ تحلیلی» از ۲۵ قرن احداث و تکوین ایران را به صورتی مختصر روایت کنید؟
مسلماً «تاریخ تحلیلی» است. ناشر، یعنی انتشارات دانشگاه ییل، کوچکترین دخالتی در محتوای کتاب نداشت. در مورد فرمش گاهی اینجا و آنجا اینکه مثلاً شما اگر این موضوع را اینطور یا آنطوری مطرح کنید بهتر است بود ولی به هیچ وجه اجباری یا دخالتی نبود. مثل همه ناشران دیگر. یعنی انگار خودم تصمیم گرفتم این کتاب را بنویسم. [درباره سمت گیری کتاب] این کتاب اولا کتاب تاریخ فقط نیست. اگر تاریخ بود عنوانش میشد تاریخ ایران. انتخاب عنوان «ایرانیان» برای کتاب، به این معنی است که من دربارهٔ تاریخ و اجتماع ایران دارم مینویسم؛ و ربط ایندو را با هم سعی کردهام نشان دهم و نیز چگونگی ارتباطات اجتماعی و نتایج تاریخی این روابط.
شما پیش از این، در حوزه تاریخ تحلیلی ایران -یا تحلیل اجتماعی ایران- یک نظریهای را مطرح کردید با عنوان: «جامعهٔ کوتاه مدت»؛ ودر کنار آن و با تبیین و تحلیلی دیگر: «جامعهٔ کلنگی». آنجا توضیح میدهید که جامعه ایران جامعهٔ مقاطع کوتاه و بریده است و نه دورههای طولانی و پایدار و ثابت (مثلا آنگونه که درجوامع و تاریخ اروپایی میبینیم). دلایلش را هم مفصل توضیح دادهاید. در این کتاب -ایرانیان- همین نظریهها را بسط میدهید و به کار میگیرید برای توضیح و تحلیل اینکه چرا وقایعی که در تاریخ سیاسی و اجتماعی ایرانی رخ میدهد به این یا آن شکل بوده است؛ اشاره میکنید که جامعه ایران در طول تاریخش درگیر دولتهای مستبد بوده و مردم، همواره ضعیف و فاقد حق بودهاند. درعین حال همین مردم همیشه "بر دولتها بودهاند و نه "با دولتها". یعنی عموماً هرگز اعتمادی به دولتهای حاکم نداشتهاند. آیا همین را میشود "نکته کانونی" این کتاب عنوان کرد؟
بله. تاریخ ایران از یک نقطه نظر، تاریخ استبداد و هرج و مرج است. یعنی اینکه از یک طرف دولتها هیچ نوع تعهد قانونی نسبت به جامعه نداشتند؛ یعنی هیچ "محدودیت و چارچوب قانونی" وجود نداشت که دولت نتواند از آن فراتر برود. از سوی دیگر جامعه هم در نتیجه، دولت را مشروع نمیدانست. مشروعیتی برای دولت قایل نبود. به همین جهت هم هروقت که دولت مستبد به دلایل داخلی و خارجی سقوط میکرد نتیجهاش هرج و مرج بود. یعنی به جای مثلاً یک کانون استبدادی، هزار مرکز استبدادی درست میشد. هرج و مرج دقیقاً یعنی اینکه افراد و گروهها خودسرانه عمل کنند. مستبدانه عمل کنند. موقعی که دولت مرکزی وجود داشت یک دستگاه استبدادی بر تمام مملکت حکومت میکرد. وقتی آن دولت سقوط میکرد هرج و مرج میشد و کارش به جایی میرسید که یکی از مدعیان یا جریانی که مدعی قدرت و حکومت بود قدرت را در دست بگیرد و یک دولت استبدادی جدید بسازد.
شما در عین حال در این کتاب توضیح میدهید که رابطه مردم و دولتها از ابتدا تاکنون تغییری نکرده است؛ میگویید این الگو در طول تاریخ ایران و تا همین دوران خود ما، به انحای مختلف مدام تکرار شده؛ گیرم با ضعف و شدتهای مختلف اما این الگوهمواره و بی وقفه بازسازی و تکرار شده. اما اینجا، پرسشِ بلافاصله این است که چرا رابطهٔ مردم و دولتها هرگز در طول تاریخ ایران تغییر نکرده؟ مردم ایران به هر حال بیست و پنج قرن فرصت حکومتداری و تجربه الگوهای حاکمیتی و تکنوکراسی و دیوان سالاری و غیره و غیره را داشتند. چرا این رابطه، این الگوی تباه، هرگز در تاریخ تمدنی ما تغییر نکرده؟ آن هم برخلاف تجربه بشر در حوزههای تمدنی دیگر جهان که عموماً پیرو آزمون و خطا بوده است؟
تا اواسط قرن نوزدهم مردم و تمام جامعه و دولت در ایران اصولاً فکر میکردند که تنها نحوه حکومت، "شیوهٔ استبدادی حکومت" است؛ اصلاً آلترناتیو دیگری برایش نمیشناختند؛ فکر میکردند حکومت یعنی این. به همین جهت هم در تاریخ ایران همیشه، بحث، اختلاف، نصیحت، اخلاق و آموزش بر اساس دوگانهٔ "ظلم و عدل" بوده است
توجه داشته باشید که تمام تاریخ ایران عبارت از استبداد و هرج و مرج نیست. تاریخ ایران مشحون از حوادث مختلف، فنون، هنرها، ادبیات، فرهنگ و غیره و غیره است؛ بنابراین نباید تصور کرد تغییری در جامعه ایران در طی قرون اتفاق نیفتاده. البته که اتفاق افتاده و تمام شواهدش را هم میبینیم؛ ولی مسألهٔ رابطهٔ ملت-دولت در ایران به نحوی بوده که تا انقلاب مشروطه، به کلی تغییری در آن حاصل نشده بود. منظورم تغییر اساسی است. ممکن بوده یک دولتی مثل دولت صفوی، دولت استبدادی صفوی نسبتاً تمرکزگرا باشد. یک دولتی مثل دولت قاجار غیرمتمرکز باشد؛ ولی همهشان دولتهای استبدادی بودند؛ هیچکدام از این دولتها هم مشروعیت نداشتند؛ به این معنا که پایگاه اجتماعی نداشتند. اگر این دولتها متکی به طبقات بالا بودند، یعنی نماینده طبقات بالا بودند، به جای اینکه آمِر بر طبقات بالا باشند، آن وقت جریان متفاوتی پیش میآمد چنانکه در تاریخ اروپا میبیینم؛ ولی در ایران از صدر اعظم گرفته تا رعیتِ کوچکترین ده، همه رعیت بودند؛ همه رعیتِ شاه بودند و مال و جانشان در اختیار شاه بود. هر وقت میخواست -اگر میتوانست- میگرفت. میگویم اگر میتوانست برای اینکه هر کسی به هر حال هر کاری را نمیتواند انجام بدهد؛ قادر متعال خداست؛ ولی پادشاه ایرانی هر کاری را که اراده میکرد و قادر به انجامش بود انجام میداد. هیچ قانونی، هیچ مانعی، هیچ مشورتی، هیچ بحثی، مطرح نبود.
ببینید شما تصویر روشنی از این وضعیت در کتاب «ایرانیان» ترسیم میکنید که شاید برای خواننده کنجکاو ایرانی که در پی چرایی فهمِ وضعیتِ گاهی مأیوس کننده میانِ رابطهٔ قدرت و مردم، میان حکومت و مردم در طول تاریخ سرزمین اش است، بسیار روشنگر است. شما در بخش «جامعهٔ کوتاهمدت» در همین کتاب میگویید که یک پیشبینی ناپذیری و ناامنی غیرعادی در سطح فرد و اجتماع در ایران همواره وجود داشته. توضیح میدهید که شاه هم حتی از حفظ قدرت خودش اطمینانی نداشته. یعنی در تمام طول تاریخ ایران حتی شخص شاه هم احساس ایمنی نمیکرده؛ و به همین دلیل هر سوء ظنی را با خشونت شدیدی پاسخ میداده. میگویید در شرایطی که شاه در خطر قرار میگرفته، هیچ قانون و یا هیچ طبقهای حمایتش نمیکرده. حتی تصویری میدهید و میگویید در تاریخ ایران، وضعیت قدرت و اطرافیانش مثل گله گرگها بوده که رئیسشان -شاه- کسی میشده که زودتر از بقیه بجنبد؛ و با این حال اگر در این میان رئیس گله زخمی میشد، همه به او حمله میکردند و میخوردندش؛ یک جور قانون جنگل. اینجاست که سؤال مشخص من این است که این الگو چرا در طی قرنها -به گفته شما-عوض نمیشود و دایم خودش را تکرارمیکند؟ و از سویی این وضعیت، با همان تمدن درخشان ایرانی که کمی قبلتر خودتان هم توضیح دادید – و گفتید که تمدن ایرانی فقط منحصر به اینها نیست و بخشهای باشکوه هم دارد- و به درستی هم اشاره کردید، همزیستی آن وضعیت بدوی چقدر با بخش تمدن ساز ایرانی در طول تاریخ سازگاری دارد؟ به عبارتی این تناقض را چطور میشود حل کرد؟ دو سوی این شکاف را چگونه میشود وصل کرد؟
تناقضی بین تمدن و فرهنگ ایران و شیوه اداره مملکت و نوع روابط جامعه و دولت وجود ندارد. اینها در عین حال با هم وجود داشتند و از یک مرحله به مرحله دیگر میرفتند. ببینید مثلاً تکنولوژی زمان انوشیروان، مثل تکنولوژی زمان شاه عباس نبود. تکنولوژی زمان شاه عباس مثل تکنولوژی رضاشاه نبود. همینطور فرهنگ و شعر و ادبیات و هنر و غیره؛ ولی مسئله این بوده که به خاطر اینکه هیچ مکانیسمی وجود نداشت که تغییری در این ساختار حکومت و جامعه ایجاد کند، آن مناسبات و ساختار هم تغییری نمیکرد. بگذارید یک جور دیگر بیان کنم؛ تا قرن نوزدهم، تا اواسط قرن نوزدهم مردم و تمام جامعه و دولت در ایران اصولاً فکر میکردند که تنها نحوه حکومت، "شیوهٔ استبدادی حکومت" است؛ اصلاً آلترناتیو دیگری برایش نمیشناختند؛ فکر میکردند حکومت یعنی این. به همین جهت هم در تاریخ ایران همیشه، بحث، اختلاف، نصیحت، اخلاق و آموزش بر اساس دوگانهٔ "ظلم و عدل" بوده است. یعنی شما وقتی به متفکران ایرانی و علمای ایرانی رجوع میکنید، آنگاه که دربارهٔ اخلاق و حکومت و غیره صحبت میکنند، میبینید که بحث اینها بر سر ظلم و عدل است. یعنی حاکم باید ظالم نباشد بلکه باید عادل باشد. یعنی فرض بر این بود که حکومت، استبدادی است و قدرت در دست آن حاکم است منتها نظر خیر این بود که آن آدم که تمام قدرت در دستش است رفتارش عادلانه باشد، دادگرانه باشد و نه ظالمانه؛ و اینگونه بود تا قرن نوزدهم. از قرن نوزدهم بود که بعضی از روشنفکران ایرانی مثل ملکم خان، مستشارالدوله و غیره نگاه کردند و دیدند که یک آلترناتیوی هم برای حکومت استبدادی و جامعه استبدادی وجود دارد و نشانه آن را نیز در اروپا دیدند. یعنی بر اساس تماس نسبتاً نزدیک با اروپا متوجه شدند که صرف نظر از عدل و ظلم، جامعه اصلاً لزومی ندارد که استبدادی باشد، بلکه حکومت باید "حکومت مبنتی بر قانون" باشد. این بود که شما به روزگار مشروطه که میرسید بزرگترین شعار انقلاب مشروطه یعنی شعاری که همه گرد آن جمع شده بودند، "حکومت قانون" بود؛ یعنی سرنگون کردن "حکومت استبدادی" و نه فقط "یک حاکم مستبد".
بخش مهمی از پرسش من را البته توضیح دادید، اما این سؤال همچنان هست که چه چیزی آن الگوی تکرار شونده را حمایت میکرده؟ آیا با اتکا بر یک موقعیت ویژه جغرافیایی، یا اقتصادی و یا تاریخی به حیات دیرپایش ادامه میداده؟ و یا فرضاً آیا مختصات فرهنگی ایرانی بوده که این جور الگویی را پشتیبانی میکرده تا در عین بنبستها و ناکارآمدی و استبدادی بودنش همچنان به زیست خود ادامه دهد؟ به هر حال تلاش شما برای طرح "چرخهٔ بیتوقفی از یک الگوی حکومتداری" شاید بیشترین محوریت را در کتاب ایرانیان به خود اختصاص میدهد و توجه مخاطب را به خودش میگیرد. این در واقع تازهترین حرفی است که در قیاس با سایر تحلیلها میشود در این کتاب پیدا کرد.
برای توضیح زنده ماندن حکومت استبدادی برای قرنها در ایران، مثلاً بعضی از نظریه پردازان اقتصادی و اجتماعی فقدان آب کافی را مطرح کردهاند، بعضیها رابطه زمین و مالکان را اساس آن دانستند و غیره و غیره. حالا شما این تکرار مدام را به دلیل چه شاخصه ثابت و یا متغیری میبینید؟ مذهب؟ فرهنگ ایرانی؟ ساختار چندقومی ایرانی؟ یا مثلاً مسئله کمبود آب؟ چه چیزی واقعاً؟
فرضیه من این است که "کم آبی" در ایران سبب شد که دولتهای استبدادی به وجود بیایند؛ به خاطر اینکه جامعه، جامعهای کمآب و پراکنده بود. یعنی جامعهای بود که فقط دراقلیمها و بخشهایی از آن -که از هم نیز فاصلههای زیادی داشتند- میشد کشاورزی کرد. به این جهت، این جوامع کشاورزی، این دهات و روستاها نمیتوانستند مجموعاً یک پایگاه فئودالی به وجود بیاورند -چنانچه در اروپا رخ داد.
عوامل اصلی استبداد هرچه که بودند -این را من به خصوص تأکید دارم رویاش- در تاریخ ایران مهم تشخیص خود استبداد است. مهم این است که ما این را در تاریخ میبینیم و این روابط استبدادی را مشاهده میکنیم. اما عوامل اصلی به وجود آورنده چنین سیستمی، یک موضوع مورد کنجکاوی علمی است. اینها مقولاتی هستند که به معنای اخص کلمه، پاسخی علمی ندارند. اما بعد از اینکه این را عرض کردم باید بگویم که فرضیه خودم این است که "کم آبی" در ایران سبب شد که دولتهای استبدادی به وجود بیایند؛ به خاطر اینکه جامعه، جامعهای کمآب و پراکنده بود. یعنی جامعهای بود که فقط دراقلیمها و بخشهایی از آن -که از هم نیز فاصلههای زیادی داشتند- میشد کشاورزی کرد. به این جهت، این جوامع کشاورزی، این دهات و روستاها نمیتوانستند مجموعاً یک پایگاه فئودالی به وجود بیاورند -چنانچه در اروپا رخ داد. در عوض، ایلات بودند. ایلات و عشایری که بیشتر از شمال، شمال شرق، و شرق ایران میآمدند؛ و اینها چون هم متحرک بودند و هم مسلح بنابراین میتوانستند مازاد تولید یک منطقه بزرگ را جمعآوری کنند و به این وسیله یک نیروی مالی به دست بیاورند که بر اساس آن بتوانند حکومت کنند و ارتش منظم ایجاد کنند و بتوانند کارهای بزرگ در مملکت بکنند؛ مثل هخامنشیان که فرض کنید داریوش جاده شوش به سارد را ساخت و غیره. منظورم این است که این را من به عنوان فرضیه اعلام میکنم. چون هیچ راهی نداریم ثابت کنیم که این واقعاً عامل اصلی بوده؛ از نظر علمی عرض میکنم؛ بنابراین کسانی هم که تئوریهای مشابه این ساختهاند، آنها هم موقعیت بحثشان همینطور است. هیچ دلیل علمی قابل اثباتی وجود ندارد که این عامل عامل نهایی و اصلی بوده؛ ولی به نظر اینطور میآید. به نظر چنین میآید به خصوص وقتی مطالعه تطبیقی میکنیم. وقتی که نگاه میکنیم به ایران و اوضاع احوال طبیعی اش در قیاس با اروپا. به نظر میآید که همین اختلاف سبب شد که طبقات اجتماعی به معنای اروپایی آن به وجود نیاید. یعنی این طبقات مثل طبقه فئودال در اروپا نباشند که دولتها را به وجود میآوردند. بلکه برعکس، در ایران این دولت است که انحصار مالکیت زمینها را دارد و مجموعه ادامه تولید اراضی کشاورزی را جمع میکند و تبدیل میشود به یک دولت مقتدر فراگیر که مشابه آن در اروپا تا قرنهای اخیر نبوده است.
کتاب شما «ایرانیان، دوران باستان تا دوره معاصر» از افسانهها و اسطورههای ایرانی آغاز میکند، حضور یونانیان و سپس پارتیان و پارسیان را بر میرسد و در ادامه تاریخ ایران را لایه به لایه میآید تا میرسد به انقلاب بهمن ۵۷ و بعد از آن. (که البته این بخش اخیر شامل دو فصل است که در نسخهای که در ایران چاپ شده وجود ندارد اما در وبسایت شما همان دو فصل حذف شده آمده و میشود رجوع کرد و خواند. دو فصلی که شامل دوران جمهوری اسلامی است و فصلهای سیزده و چهارده کتاب اند و در آن ایران پس از آیتالله خمینی را بررسی کردهاید تا همین سالهای اخیر) پرسش من این است که در این بررسی و تأمل که شما کردید و با توجه به تغییرات بسیار گسترده که جامعه ایران در این سالها به خودش دیده، از تغییر جمعیتی تا تغییر موقعیت جهانی، رابطه نسلهای ایرانی با جهان، تکنولوژی و اینها، شخصاً چقدر امید به تغییر آن الگوی تکرار شونده در رابطه دولت-ملت یا رابطه قدرت-مردم دارید؟ در مقام یک تحلیلگر تاریخ ایران از شما میپرسم؟
مسلماً این امید را دارم. دقیقاً به خاطر حوادثی که از انقلاب مشروطه و پیش از جنبش مشروطه تا حالا پیش آمده و نمونههایی که ما مشاهده میکنیم. مسئله فقط این است که این کاری نیست که یکشبه انجام شود. مشروطه خواهان فکر میکردند که کافیست شما حکومت محمدعلی شاه را بیندازید تا ایران دموکراتیک یا حتی قانونمند شود و حکومت بر اساس قانون باشد. این کارها، این حوادث، این تغییرات از آن نوع نیستند که یک شبه یا در عرض یک هفته و یک سال نتیجه قطعی بدهند. مسئله این است که روندی وجود داشته باشد و جریانی وجود داشته باشد که این جریان آهسته آهسته و گام به گام به سوی تغییر پیش برود.
خب روند این تغییر را شما چطور میبینید؟ با توجه به اینکه ما بازگشتهای تاریخی بسیاری داشتهایم؛ بازگشت به ماقبل بسیاری از پیشرویها و دستاوردهای اجتماعی در ۱۵۰ سال اخیر. کم نبودهاند این اتفاقات و عقبگردها. اما مجموعه روند را شما چطور ارزیابی میکنید؟
آن دیگر بستگی دارد به چگونگی رفتار دولت و جامعه؛ من پیشترها در دو جای مختلف این نکته را گفتهام که پیشرفت به سوی جامعه قانونمند و از آن بالاتر دموکراتیک، سه شرطِ لازم دارد که این البته آهسته آهسته اتفاق میافتد. یک شرطش "گفتگو" است. یک شرطش "مدارا" یا "رواداری" است. یک شرطش "سازش" است. شما وقتی مدارا داشته باشید و بتوانید همدیگر را تحمل کنید و وارد گفتگو شوید و از طریق آن گفتگو به قول متاخرین به تعامل یا سازش برسید آن وقت جامعه روی غلطک است و دارد به طرف جلو پیشرفت میکند؛ به سوی یک جامعه کاملاً قانونمند و دموکراتیک.
جامعه ایران را شما در حال حاضر در این مسیر میبینید؟
پیشرفت به سوی جامعه قانونمند و از آن بالاتر دموکراتیک، سه شرطِ لازم دارد که این البته آهسته آهسته اتفاق میافتد. یک شرطش "گفتگو" است. یک شرطش "مدارا" یا "رواداری" است. یک شرطش "سازش" است. شما وقتی مدارا داشته باشید و بتوانید همدیگر را تحمل کنید و وارد گفتگو شوید و از طریق آن گفتگو به تعامل یا سازش برسید آن وقت جامعه روی غلطک است
ممکن است. یکی از امکانات موجود همین است. البته مسلم نیست. قرن بیستم را هم دیدیم که دوبار در آن قرن، استبداد برگشت. استبداد سنتی. یک بار از اوایل دوره رضاشاه تا رفتن رضا شاه از ایران و یک بار هم از انقلاب سفید تا نزدیکهای انقلاب بهمن. یعنی یکی دو سال پیش از بهمن ۱۳۵۷ که استبداد کامل، عیناً مانند دوران قدیم بازگشت. البته کارهایی انجام شد. راهآهن ساخته شد و سد ساخته شد و صنعت فولاد و غیره و غیره. چنانکه پیش از این گفتم اینها با هم مغایرتی ندارد. دلیل نمیشود. یک نوع جامعه استبدادی دارید مثل جامعه شاه عباس. یک جامعه استبدادی دارید مثل شاه سلطان حسین؛ ولی هر دوی آنها استبدادی اند. در حالی که در حکومت شاه عباس رونق هست و در حکومت شاه سلطان حسین ذلت. به همین جهت امکان بازگشت استبداد سنتی هست ولی امکان از بین رفتنش هم هست. هردو امکان وجود دارد.
کتاب ایرانیان از ابتدای تاریخ ایران آغاز میکند، تا سال ۵۷ متوقف میشود. اما همانطور که در میانه گفتگو هم عرض کردم دو فصل پایانی این کتاب حذف شده و در مقدمه هم توضیح داده شده که برای اینکه حساسیتها را برنینگیزد. مشخص است برای این بوده که کتاب مجوز بگیرد و بتواند در همین حدش هم که -بخش اعظم آن است- به دست مخاطبان برسد. آن دو فصل را شما در وبسایت خودتان منتشر کردید. آنجا هم تلاش شده بر اساس الگوی کلی کتاب سالهای پس از انقلاب تحلیل شود. آیا قصد ندارید که این دو فصل را گسترش دهید و با توجه به اتفاقاتی که شاید بعد از کودتای بیست و هشت مرداد یا وقایع بیست و هشت مرداد در یک کتاب مستقل؟
وقایع بعد از کودتای بیست و هشت مرداد در همین کتاب هم پوشانده شده. این کتاب چنانچه فرمودید تا سال ۲۰۰۹ که تمام شد تاریخ ایران را پوشانده. منتها اگر قرار باشد که مطالعه وسیع و عمیقی نسبت به دوره بعد از انقلاب بشود باید کتاب مستقل و کار تازهای باشد.
همین را عرض کردم. آیا شما قصد دارید که این را پی بگیرید و احیاناً این لزوم چنین ضرورتی را حس میکنید که روی این موضوع متمرکز شوید؟ چنین برنامهای دارید؟
در حال حاضر البته این پروژه را ندارم چون پروژههای دیگری در دست دارم ولی شاید این را هم پیش ببرم.