لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳ تهران ۰۳:۴۷

آيا ايران می توانست کره جنوبی بشود؟


شمار زيادی از بررسی های آينده نگرانه درباره اقتصاد جهانی، که عمدتا از سوی نهاد های پژوهشی وابسته به غول های مالی و يا موسسات متخصص در زمينه مشاوره استراتژيک انجام گرفته، ايران را در زمره کشور هايی جای ميدهند که از توانايی های بالقوه برای تبديل شدن به يک قدرت نوظهور اقتصادی طی دو سه دهه آينده برخوردارند.

باشگاه قدرت های نوظهور

موسسه آمريکايی «گلدمن ساکس»، که گروه «بريک» مرکب از برزيل، روسيه، هند و چين را به عنوان قدرت های نوظهور اقتصادی در دهه اول قرن بيست و يکم بر سر زبان ها انداخت، يازده کشور ديگر را زير نظر دارد که می توانند به قدرت های نوظهور بعدی بدل شوند. موسسه «ای تی کرنی» آمريکايی تحولات ده کشور را، با همان هدف، پيگيری ميکند. بانک فرانسوی «کردی آگريکول»، از سيزده قدرت نوظهور آتی سخن ميگويد. نام ايران در همه اين فهرست ها ديده ميشود.

اين پژوهش ها از ايران (در کنار اندونزی، مصر، ويتنام و غيره) به عنوان کشوری نام می برند که از استعداد های لازم برای اوجگيری در صحنه اقتصادی جهان، برخورداری از يک طبقه متوسط رو به گسترش و بازاری با قدرت خريد قابل ملاحظه برخوردار است. آنچه در اين بررسی های آينده نگرانه مورد توجه قرار گرفته، امکانات بالقوه کشور ها است. تبديل امکانات بالقوه امروزی به واقعيت های فردا، طبعا مساله ديگری است.

در توانايی های ايران برای ورود به باشگاه قدرت های نوظهور اقتصادی ترديدی نيست. علاوه بر منابع عظيم انرژی، ايران از يک موقعيت استراتژيک ممتاز بهره مند است و با پانزده مرز آبی و خاکی، در چهار راه اروپا، خاورنزديک، آسيای ميانه و قفقاز قرار دارد.

در توانايی های ايران برای ورود به باشگاه قدرت های نوظهور اقتصادی ترديدی نيست. علاوه بر منابع عظيم انرژی، ايران از يک موقعيت استراتژيک ممتاز بهره مند است و با پانزده مرز آبی و خاکی، در چهار راه اروپا، خاورنزديک، آسيای ميانه و قفقاز قرار دارد. بنيان های فرهنگی و هويتی اين کشور طی قرن ها قوام يافته و به استحکام رسيده اند.

تحولات جمعيتی آن در جهان اسلام در زمره پيشرفته ترين است. کيفيت نيروی کار آن، با ملاک های دنيای در حال توسعه، در سطح نسبتا مطلوبی است. به علاوه ايرانيان سنت های بسيار ريشه داری در عرصه بازرگانی دارند و به رغم رويداد های سهمگينی که از سر گذرانده اند، داد و ستد آنها با قطب های پويای اقتصاد جهانی متوقف نشده است.

با وجود همه اين برگ های برنده، ايران از چرخش بزرگ سی سال گذشته، که جغرافيای صنعتی کره خاک را دگرگون کرده و صد ها ميليون نفر از مردمان دنيای در حال توسعه را از حاشيه به متن اقتصاد جهانی کشانده است، بر کنار مانده است.

ايرانيان حتی در محدوده جغرافيايی شان، که آسيای غربی و افريقای شمالی را در بر ميگيرد، از قافله عقب مانده اند و اين زخمی بزرگ بر روح آنها است. مقايسه ساختار بازرگانی خارجی ايران (که عمدتا بر خام فروشی تکيه دارد) با ترکيه و يا حتی با تونس (که به تنوع در صادرات دست يافته اند) نشانه روشن اين واپس ماندگی است. در اين شرايط پيش بينی موسسات غربی، که از امکانات بالقوه ايران برای تبديل شدن به يک قدرت نوظهور اقتصادی آنهم در آينده ای نسبتا دور خبر ميدهند، طبعا مرهمی بر اين زخم نمی گذارد.

تلخکامی ايرانيان زمانی بيشتر ميشود که می بينند در تاريخ معاصر کشورشان، در دوران پيش از انقلاب اسلامی، يک بار تا مرز تبديل شدن به يک قدرت نو ظهور پيش رفتند، پيش از آنکه در باتلاق تنش های درونی و جنگ خارجی فرو بروند. امروز با اطمينان می توان گفت که دهه ۱۳۴۰ و نيمه نخست دهه ۱۳۵۰، ايران يکی از پربار ترين سال ها را در تاريخ اقتصادی خود از سر گذرانده است.

در واقع طی اين پانزده سال، ايران از لحاظ نرخ رشد توليد ناخالص دولتی به گروه کشور هايی شباهت يافت که بعد ها قدرت های نوظهور لقب گرفتند. يکی از ويژگی های اصلی اين گروه برخورداری از نرخ رشد بالا تر از نرخ متعارف نه در طول يک سال و دو سال، بلکه طی دوره ای طولانی است.

معجزه رشد

رشد اقتصادی را بر پايه رشد توليد ناخالص داخلی در مقياس کلی يا سرانه اندازه ميگيرند. توليد ناخالص داخلی، ارزش تمامی کالا ها و خدماتی است که طی مدت يک سال در يک کشور توليد ميشود. با سر شکن کردن اين متغير بر جمعيت يک کشور، توليد داخلی سرانه به دست ميآيد. همين رشد اقتصادی است که در صورت تداوم، صورت و سيرت يک جامعه انسانی را يکسره دگرگون ميکند. تمدن بر بال های رشد اقتصادی پيش ميرود، حال آنکه با رکود در کام تنگنا های گوناگون فرو ميغلطد. فقر مادی يک جامعه، بر خلاف اعتقاد کسانی که آنرا به ارزش بدل ميکنند، سرچشمه تباهی است.

حساب کرده اند که اگر کشوری از ميانگين يک در صد نرخ رشد سالانه برخوردار باشد، در آمد سرانه اش طی مدت هفتاد سال دو برابر خواهد شد. ولی همان کشور، اگر ميانگين نرخ رشد سالانه اش را به پنج در صد برساند، طی مدت چهارده سال به همان نتيجه دست خواهد يافت و با رشد ده در صد در سال، همان دستآورد را تنها طی مدت هفت سال تامين خواهد کرد.

حساب کرده اند که اگر کشوری از ميانگين يک در صد نرخ رشد سالانه برخوردار باشد، در آمد سرانه اش طی مدت هفتاد سال دو برابر خواهد شد. ولی همان کشور، اگر ميانگين نرخ رشد سالانه اش را به پنج در صد برساند، طی مدت چهارده سال به همان نتيجه دست خواهد يافت و با رشد ده در صد در سال، همان دستآورد را تنها طی مدت هفت سال تامين خواهد کرد. کشوری را در نظر بگيريد که امروز در آمد سرانه اش به هزار دلار در سال ميرسد.

اين کشور با نرخ رشد يک در صد می تواند در آمد سرانه خود را طی مدت بيست سال به ۱۲۲۰ دلار برساند، حال آنکه با نرخ رشد پنج در صد، طی همان مدت، در آمد سرانه اش به ۲۶۵۰ دلار خواهد رسيد.

شمار زيادی از اقتصاد دانان ايرانی در درون و بيرون کشور بر سر رشد شتابان توليد ناخالص داخلی کشور طی دهه ۱۳۴۰ و نيمه اول دهه ۱۳۵۰ توافق دارند. هاشم پسران و هادی صالحی اصفهانی نرخ رشد توليد ناخالص داخلی سرانه ايران را در فاصله ۱۹۶۳ تا ۱۹۷۶ هشت در صد ارزيابی ميکنند و می افزايند که در سال ۱۹۷۶، در آمد سرانه در ايران به شصت و چهار در صد ميانگين در آمد سرانه در دوازده کشور اروپای غربی رسيده بود.

نکته جالب آنکه اين نرخ بسيار بالای رشد عمدتا پيش از چهار برابر شدن قيمت نفت در سال ۱۳۵۳ اتفاق افتاد و ميانگين نرخ تورم کشور نيز، پيش از اين رويداد، از حدود سه در صد فراتر نرفت. رشدی چنين سريع، همراه با آرامشی چنين چشمگير در عرصه قيمت ها، قدرت خريد را در بخش بزرگی از جامعه ايران به گونه ای بيسابقه افزايش داد.

در مقاله خود زير عنوان «پنج دهه فراز و فرود توليد»، که به تازگی در فصلنامه «تازه های اقتصاد» چاپ تهران انتشار يافته، حميد زمان زاده به نتايج مشابهی ميرسد. به نوشته او «از سال ۱۳۴۰ تا پايان سال ۱۳۵۵، توليد سرانه هر ايرانی در يک روند صعودی از دو ميليون و سیصد هزار ريال به هفت ميليون و دویست هزار ريال در سال (به قيمت‌های ثابت سال ۱۳۷۶) رسيده است. در واقع توليد سرانه ايرانی‌ها طی ۱۵ سال، سه و یک دهم برابر شده است که از بهبود قابل توجه سطح رفاهی ايرانی‌ها در اين دوره حکايت دارد.

با آغاز شرايط انقلابی در سال ۱۳۵۶، روند توليد سرانه نيز معکوس شده و سير نزولی خود را آغاز می‌نمايد. علاوه بر روند نزولی توليد کل با توجه به بی‌ثباتی دوره انقلابی و پس از آن آغاز جنگ ايران و عراق، افزايش سريع جمعيت، سير نزولی توليد سرانه را تشديد نموده است، به نحوی که توليد سرانه با کاهش حدود ۵۰ درصدی، از هفت ميليون و دویست هزار ريال در سال ۵۵، به پنج ميليون و سیصد هزار ريال در پايان سال ۱۳۶۷ می‌رسد.»

حميد زمان زاده می افزايد که در فاصله سال های ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۵، «نرخ رشد اقتصادی بين ۵ تا ۱۷ درصد در نوسان بوده است. در مجموع در اين دوره ۱۵ ساله، ميانگين نرخ رشد اقتصادی ايران حدود ده و نیم درصد بوده است، که نرخ رشد بسيار مناسبی است.

با آغاز شرايط انقلابی در سال ۱۳۵۶ و پس از آن آغاز جنگ، نرخ رشد اقتصادی به شدت کاهش می‌يابد و به جز سال‌های ۶۱، ۶۲ و ۶۴، نرخ رشد اقتصادی تا پايان جنگ منفی بوده است. ميانگين نرخ رشد اقتصادی در اين دوره منهای دو و یک دهم درصد در سال بوده است. در دوران پس از جنگ نيز، نرخ رشد اقتصادی بسيار پر نوسان ظاهر شده و از منهای دو و نیم درصد تا ۱۶ درصد را تجربه نموده است، اما ميانگين نرخ رشد اقتصادی در دوره پس از جنگ تا سال ۱۳۹۰، پنج و دو دهم درصد بوده است.»

ميانگين نرخ رشد بالای ده در صد آنهم طی مدت پانزده سال، جامعه سال های ۱۳۴۰ و نيمه اول دهه ۱۳۵۰ ايران را يکسره دگرگون کرده بود و کسانی که آن ساليان را ديده اند، می توانند گواهی دهند که تغيير به صورتی ملموس زير نگاه آنها جريان داشت. رشدی چنين شتابان و طولانی همراه با دگرگونی هايی چنين سريع، در ادبيات اقتصادی دو دهه پايانی قرن بيستم «رشد آسيايی» نام گرفت، البته در رابطه با تحولاتی که کره جنوبی، تايوان، سنگاپور و مالزی و بعد ها چين تجربه کردند. در غرب کم تر کسی ميداند يک کشور خاورميانه ای به نام ايران نيز به چنين تجربه ای دست يافت، اما در حفظ آن ناکام ماند.

امروز که سی و پنج سال از پايان آن دوران ميگذرد، ايرانيان از خود می پرسند که اگر انقلاب اسلامی نمی بود، ايا کشورشان می توانست کره جنوبی بشود؟ و يا دستکم خود را به سطح ترکيه امروز برساند؟

تجربه کره جنوبی

کره جنوبی گهواره يکی از شگفت ترين «معجزه های اقتصادی» قرن بيستم ميلادی است که کشوری را از حضيض واپس ماندگی به اوج پيشرفت کشاند.

کشوری که در سال ۱۹۴۸ بعد از سی و پنج سال اشغال از سوی ژاپنی ها و ويرانی های جنگ دوم در بخش جنوبی شبه جزيره کره به وجود آمد، هنوز گرد و خاک مصيبت اين همه سال را از تن نتکانده بود که در جنگ سه ساله ميان دو کره، به عنوان نخستين زور آزمايی مخوف شرق و غرب، فرو رفت. و در سال ۱۹۵۳، بعد از پايان جنگ، کره جنوبی کشوری بود ويران و فقير که آه نداشت تا با ناله سودا کند.

آمار بر جای مانده از آن دوران نشان ميدهند که در سال های ۱۹۵۰، کره جنوبی از لحاظ توليد ناخالص داخلی در سطحی پايين تر از کشور آفريقايی غنا قرار داشت. امروز کره جنوبی پانزدهمين اقتصاد دنيا است، حال آنکه غنا هشتاد و ششمين است.

آمار بر جای مانده از آن دوران نشان ميدهند که در سال های ۱۹۵۰، کره جنوبی از لحاظ توليد ناخالص داخلی در سطحی پايين تر از کشور آفريقايی غنا قرار داشت. امروز کره جنوبی پانزدهمين اقتصاد دنيا است، حال آنکه غنا هشتاد و ششمين است. بد نيست اضافه کنيم که کره شمالی، يکی از معدود بقايای بر جای مانده از نظام های استالينی جنگ سرد، همچنان از لحاظ اقتصادی پشت سر غنا در جا زده است.

ايرانی ها نيز دورادور، و گاه از نزديک، تحولات شبه جزيره کره را پيگيری ميکردند. در جريان جنگ کره در اوايل سال های ۱۹۵۰ ميلادی، بخش بسيار بزرگی از روشنفکران ايرانی در اردوی هواداران کره شمالی بودند و آرزو ميکردند که «نظام مترقی» شمال، به رهبری رفيق کيم ايل سونگ، با پشتيبانی به اصطلاح «داوطلبان» چينی (که در واقع فرستادگان مائوتسه تونگ بودند) بر «اردوگاه امپرياليسم» و «سگ های زنجيری» اش پيروز شوند. احمد شاملو، شاعر بلند آوازه ايران، در «سرود بزرگ» خود که به «شن شو، رفيق ناشناس کره ای» تقديم کرده، احساس جامعه روشنفکری آن زمان ايران را بيان ميکند.

در اواسط دهه ۱۹۶۰ و اوايل دهه ۱۹۷۰ ميلادی، ايرانی ها سرزمين «بامداد آرام» را به گونه ای ديگر شناختند، از راه کره ای هايی که در جستجوی کار به ايران ميآمدند. در اين دوران کره جنوبی هنوز کشوری فقير بود و از سر استيصال، مجبور بود شماری از فرزندان خود را برای نان خوردن به سرزمين های ديگر بفرستد. شمار زيادی از کره ای ها در بخش حمل و نقل ايران (از جمله به عنوان راننده کاميون) به کار گرفته شدند.

و سپس ورق برگشت. کره جنوبی محروم از همه ثروت های زير زمينی، برای تامين بقای خود، به صدور کالا هايی چون لباس و پارچه و کفش و اسباب بازی روی آورد، اما سال به سال خود را بالا تر کشيد و کالا های ديگری را، که ارزش افزوده و کيفيت آنها بالا و بالا تر ميرفت، جای خود را در بسياری از بازار های جهان از جمله ايران محکم کردند.

امروز ايرانی ها برای يخچال های ساخت شرکت «دوو»، خود رو های «هيوندای» و تبلت های گلکسی ساخت سامسونگ، سر و دست ميشکنند. آنها می بينند که سامسونگ کره ای، به عنوان نخستين شرکت جهان در زمينه تکنولوژی های پيشرفته، از هيولت پاکارد آمريکايی پيشی گرفته است. و نيز می بينند که در رقابت بر سر فروش مرکز برق هسته ای به امارات متحده عربی، کره جنوبی بر فرانسه غالب آمده است.

اگر «شن شو کره ای»، رفيق ناشناخته احمد شاملو، واقعيت ميداشت و امروز زنده می بود، به احتمال قريب به يقين خود را از جهنم «کره شمالی» رها ميکرد و به کره جنوبی پناه ميآورد.

يک دوره طلايی

پاسخ گفتن به اين پرسش که چرا ايران در کام يک اقتصاد نفتی و دولتی فرو رفت، حال آنکه کره جنوبی به يک قدرت بزرگ اقتصادی بدل شد، طبعا در قالب يک مقاله نمی گنجد. فرآيند توسعه حاصل عوامل فراوانی است و در هم آميختگی همه اين عوامل است که ويژگی های آن فرآيند را در يک کشور رقم ميزند.

برخورد فرهنگ های گوناگون با توسعه اقتصادی يکسان نيست. ساختار های سياسی مشابه در يک جا زمينه توسعه اقتصادی را فراهم ميآورند و، در جای ديگر، به مانعی بزرگ در راه فرايند توسعه بدل ميشوند.

برخورد فرهنگ های گوناگون با توسعه اقتصادی يکسان نيست. ساختار های سياسی مشابه در يک جا زمينه توسعه اقتصادی را فراهم ميآورند و، در جای ديگر، به مانعی بزرگ در راه فرايند توسعه بدل ميشوند.

در مورد نقش دولت و بازار، و تاثير آنها بر سياست های توليدی و مالی و بازرگانی، کشور های مختلف از گزينش هايی متفاوت پيروی ميکنند. از لحاظ برقراری رابطه ميان بخش های گوناگون اقتصادی، به ويژه صنعت و کشاورزی، تنوع وجود دارد. کشور ها از نظر دستيابی به سرمايه و تکنولوژی در داخل و خارج از مرز های خود در موقعيتی برابر قرار ندارند. وضعيت جغرافيايی و استراتژيک کشور ها بدون ترديد بر سرنوشت اقتصادی آنها تاثير ميگذارد. فهرست عوامل تاثير گذار بر فرايند توسعه را می توان ادامه داد.

با توجه به اين همه تفاوت ميان کشور ها، حتی اصل اين پرسش که «چرا ايران نتوانست کره جنوبی بشود؟»، زير پرسش ميرود، به ويژه از آنرو که چهار برابر شدن بهای نفت در سال ۱۹۷۳ و تاثير آن بر سرنوشت اقتصادی و سياسی ايران، تفاوت بزرگ ديگری را ميان اين کشور و الگوی توسعه آسايی ميآورد.

با اين حال تجربه پانزده سال رشد اقتصادی با ميانگين بالای ده در صد، همراه با تورم بسيار پايين، به گونه ای غير قابل مقاومت بر تاريخ اقتصاد معاصر ايران سنگينی ميکند. چرا اين دوره طلايی، که در واقعيت آن ترديدی نيست، از ديدگاه بخش بسيار بزرگی از نيرو های سياسی و اجتماعی و نخبگان روشنفکری سال های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ پنهان ماند و حتی با ان به دشمنی برخاستند؟

مخالفت و حتی خصومت بخش بزرگی از جريان های مذهبی با اين فرآيند توسعه نسبتا دراز مدت، قابل درک است. مساله در آنجا است که در ورای جريان های مذهبی، شمار زيادی از گرايش های لاييک و حتی روشنفکری ايرانی، که بسياری از آنها سر در مکاتب غربی داشتند، نتوانستند ببينند که کشورشان يک رونق استثنايی را تجربه ميکند که تداوم آن می تواند به يک دوران طولانی انحطاط پايان دهد. آنها بسياری از «الگو» های اقتصادی آن زمان را، از روايت های گوناگون سوسياليسم شوروی و چينی و کوبايی گرفته تا راه رشد های نوع الجزايری، عزيز ميداشتند، اما به فرآيند توسعه کشورشان، که در فضای منطقه ای آن از همه پيشتاز تر و حتی در مقياس دنيای در حال توسعه در شمار موفق ترين بود، به ديده تحقير مينگريستند. اگر اين نگاه نمی بود، سير تاريخ ايران دگرگون ميشد.

ياد کردن از اين تجربه، که اينک به تاريخ ايران پيوسته است، تنها از سر نوستالژی يا ذکر مصيبت نيست. اين تنها تجربه‌ای نيست که در اوج پرواز، با بال‌های خونين به خاک افتاد. تاريخ کشورها انباشته از فراز و نشيب‌ها است. هدف بنيادی انگشت گذاشتن بر اين تجربه است و گفتن که اين بررسی دلايل شکست آن هنوز در آغاز راه خويش است. ولی بدون شناخت عميق دلايل اين شکست تاريخی، بهره برداری از فرصت‌های آتی برای رها شدن از واپس ماندگی، با بن بست های دوباره روبرو خواهد شد.

نگاه دوباره به اين تجربه و شناخت ابعاد و دلايل شکست آن می تواند به گسترش فکر اقتصادی در جامعه ايرانی، و به ويژه در ميان نخبگان آن کمک کند و به آنها بيآموزد که بدون رشد اقتصادی هيچ چيز امکان پذير نيست. زمينه سازی برای زايش ثروت های مادی در يک جامعه، تنها راه ممکن برای ارتقای اجتماعی و فرهنگی و معنوی آن است.

بيرون کشيدن ايران از گرداب انحطاط و بی اخلاقی کنونی نيز امکان پذير نيست جز با فراهم آوردن شرايط لازم برای سرمايه گذاری، خلق ثروت، صدور کالا و ايجاد کار... در همان دوران رشد بی وقفه پانزده ساله، اخلاق و اعتماد در جامعه ايرانی در سطحی به مراتب بالا تر از مردابی بود که امروز می بينيم.

نهاد ها و موسسات غربی که ايران امروز را از شرايط لازم برای تبديل شدن به يک قدرت نوظهور اقتصادی برخوردار ميدانند، به احتمال قريب به يقين از تجربه توسعه اين کشور در سال های ۱۹۶۲ تا ۱۹۷۵ با خبر نيستند. در مجموع اين تجربه تا اندازه زيادی در جهان ناشناخته مانده، شايد به اين دليل که بخش بزرگی از روشنفکران ايرانی به آن به ديده تحقير نگريستند و دنيا نيز ابعاد آنرا نشناخت.

آيا در اين تحقير، تغييری بنيادی به وجود آمده است؟

XS
SM
MD
LG