ميشل ولبک (Michel Houellebecq) به زبان فرانسه مینويسد، اما مدتهاست که نويسندهای بينالمللی محسوب میشود.
هر پنج رمان او پس از انتشار جنجال به راه انداختهاند و يکی پس از ديگری، عناوينی مانند «اسلامستيز»، «هرزهنگار»، «رواننژند» و«زنستيز» را از سوی منتقدان ادبی اروپايی و آمريکايی نصيب نويسنده کردهاند، اما همزمان چنان قدرتمند و تاثيرگذار بودهاند که کمتر منتقدی توانسته از کنار آنها بیتفاوت بگذرد.
حالا گيلام نيکلو، کارگردان فرانسوی ماجراهای پيرامون اين نويسنده پرحاشيه را دستمايه فيلمی قرار داده با عنوان «ربوده شدنِ ميشل ولبک» که به تازگی روی پرده سينماها رفته است.
اين فيلم که ولبک در آن نقش خود را بازی میکند در جشنواره فيلم برلين سال گذشته به نمايش درآمد و به دليل مستندوار بودن، طنز هوشمندانه و بداههپردازی هايش مورد تحسين منتقدان قرار گرفت. «ربوده شدنِ ميشل ولبک» داستان سه روزی را روايت میکند که اين نويسنده در ميانه توری که ناشر کتابش برای معرفی او و کتاب تازه برگزار کرده بود، ناگهان و بی آنکه به کسی خبر بدهد ناپديد شد.
در کمدی-درامِ نيکلو، ولبک توسط سه برادر دزديده شده و به حومه پاريس منتقل میشود تا نزديکانش وادار شوند برای نجات او به ربايندگان پول پرداخت کنند؛ اما گفتگوهای چهار مرد کمکم به بروز رابطهای دوستانه ميان آنها میانجامد تا آنجا که گروگان از آدمرباها –که به وضوح کارشان را بلد نيستند – نوعی شراب گرانقيمت طلب میکند و از آنها میخواهد يک زن روسپی را به محل نگهداریاش بياورند.
اين فيلم عليرغم تلاشش به مستندوارگی، کاملا زاييده تخيل فيلمنامهنويس/کارگردانش است. درواقعيت پس از ناپديدشدن ولبک در آگوست ۲۰۱۱ ، رسانهها به تکاپو افتادند تا دريابند چه برسر اين نويسنده پردردسر آمده است. يک رسانه فرانسوی حتی انگشت اتهام را به سوی «القاعده» گرفت و اين سازمان را متهم کرد که وی را ربوده است. اما پس از سه روز ولبک صحيح و سالم ظاهر شد؛ در پاسخ به پرسش رسانهها او تنها گفت «فراموش کرده» بود که بايد در مراسم معرفی «نقشه و قلمرو» شرکت کند و بدون توضيح بيشتر، تور خود را ادامه داد.
هرچند ايده در ميان بودن پای القاعده غريب به نظر میرسد، نگاهی به سوابق ولبک، چنين گمانهزنی را تا حدودی توجيه میکند. در سال ۲۰۰۱ او رمانی منتشر کرد به نام « Platform» و در مورد رابطه عاطفی ميان دو نفر که يکی از آنها محبوبش را پيشتر در حملهای تروريستی توسط گروهی اسلامگرا از دست داده بود. اين رمان عاشقانه - که شخصيتهای اصلی آن در تلاشند مرکزی برای ارائه خدماتِ توريسم جنسی به راه بيندازند - مملو بود از توصيف جزئيات روابط جنسی؛ فحشا و توريسم جنسی را تلويحا تاييد میکرد و به شدت به اسلام و مسلمانان میتاخت. ولبک از اين هم فراتر رفت و در يکی از مصاحبههايش در مورد کتاب، اسلام را «احمقانهترينِ دينها» خواند و جنجالی بزرگ به پا کرد.
نه تنها چندين گروه اسلامی و گروههای مدافع حقوق مدنی در فرانسه به خاطر «برانگيختن نفرت نژادی» او را به دادگاه فراخواندند، بلکه اتحاديه عرب نيز در واکنش به اين موضوع بيانيهای صادر کرد. يکی از روزنامههای عربیزبان فرانسه عکس بزرگی از ولبک را روی صفحه اول خود چاپ کرد که در کنار آن اين جمله به چشم میخورد: «اين مرد از شما متنفر است». پليس از او خواست پاريس را ترک کند و برای امنيت خود در انظار ظاهر نشود.
در نهايت دادگاه با استناد به اصل آزادی بيان و انتقاد از مذاهب او را از اتهاماتش تبرئه کرد. ولبک بعدها با لحنی شوخطبعانه در مورد اين ماجرا گفت: «نمیدانستم مسلمانها هم يکی از اين گروههايی شدهاند که از هرچيزی آزردهخاطر میشوند، ميدانستم که يهودیها هميشه آمادهاند همه جا ردی از يهودستيزی پيدا کنند، ولی راستش در مورد مسلمانها خبر نداشتم.»
از «هرزهنگاری» تا «صداقت»
اين نه اولين جنجالی بود که به خاطر ولبک و آثارش به راه افتاده و نه آخرينشان. او تقريبا با انتشار هر يک از رمانهای خود (به ترتيب: «هَر چی»، «ذره بنيادی»، «Platform»، «احتمال يک جزيره» و «نقشه و قلمرو») منتقدان و مخاطبان عام و حرفهای را به دو دسته مخالفان سرسخت و ستايشگرانِ شيفته تقسيم میکند.
گروه اول نثر او را «زننده»، «مبتذل» و «پاورقیوار» و «هرزهنگارانه» میدانند؛ خودش را «اسلامهراس»، «زنستيز» و «وقيح» توصيف میکنند و به او بابت «انسانگريزی»، «انزواطلبی» و «افسردگی و تلخی»اش میتازند. گروه دوم اما او را «راویِ صادق» جهان ما میخوانند که آنچه کسی جرات گفتن آن را ندارد به زبان میآورد و با «حساسيتی بیبديل» و «رنجی عميق» از دست رفتن روابط انسانی را روايت میکند.
کتاب نخست او «ذره بنيادی» (به انگليسی: Atomized) که در سال ۱۹۹۴ به چاپ رسيد، همزمان با شهرت بينالمللی که به عنوان رئاليستی توانا و نويسندهای پيرو سنت بالزاک برای او به ارمغان آورد، توسط يکی از منتقدان نيويورک تايمز رمانی توصيف شده که «به طرزی ناخوشايند ميان هرزگی و رواننژندی در نوسان است».
برای درک دنيای درونی ولبک شايد بايد نگاهی به کودکی او انداخت- سالهايی که به گفته نويسنده هيچ عکسی از آنها در آلبومهای او وجود ندارد. بنا به روايت ولبک، پدر فرانسوی و مادر الجزايریتبار او در پنج سالگی پسرشان به اين نتيجه رسيدند که «ديگر علاقهای به او ندارند» و تصميم گرفتند فرزندشان را به مادربزرگش در الجزاير بسپارند تا با فراغت بيشتری مشغول زندگی خود شوند. مادرش اندکی بعد با معشوق تازهاش به برزيل سفر کرد تا مانند هيپیها زندگی کند- تصميمی که بعدها به ابراز نفرت ولبک از سبک زندگی هيپیها و خصوصا ايدههای آنها در باب «عشقِ آزاد» انجاميد. ميشلِ خردسال کمی بعد به فرانسه بازگشت و نزد مادربزرگ پدریاش بزرگ شد.
در دانشگاه در رشته مهندسی کشاورزی تحصيل کرد، دورههای طولانی افسردگی و بستری شدن در بيمارستان روانی را پشت سر گذاشت تا سرانجام با نخستين رمانش در سن ۳۶ سالگی درهای شهرت و موفقيت به رويش گشوده شد.
سالها بعد و پس از شهرت ولبک، مادر او به اين نتيجه رسيد که پسرش در کتابها و مصاحبههای خود تصويری شيطانی از او رسم کرده است و برای ارائه روايت خود از ماجرا، زندگينامهاش را منتشر کرد. انتشار اين کتاب جزو معدود اتفاقاتی بود که حس همدلی و همدردی رسانهها و منتقدان را نسبت به او برانگيخت و همه را متقاعد کرد اين نويسنده دردسرساز والدينی به غايت بیمسئوليت داشته و کودکی بسيار رنجباری را پشت سر گذاشتهاست. فردِريک بِگبِدر رماننويس فرانسوی و يکی از دوستان ولبک در مورد او میگويد: «اگر من کودکی شبيه به کودکی او داشتم تا به حال دست به خودکشی زده بودم. او درست مثل يک زامبی، از مرگ برگشته است تا آن را برای ما روايت کند».
عشقورزی در بازارِ آزاد
قدرت نوشتههای ولبک و غنای تخيل او –به رغم عقايد مناقشهبرانگيزش- مانع از آن میشود که منتقدان از کنار آثارش بیتفاوت بگذرند؛ اما پذيرش ايدههای او – که «محافظهکار» و «متمايل به راست» خوانده میشود- نيز برای بسياری آسان نيست. يکی از بنيادیترين موضوعاتی که او در کتابهايش به آن میپردازد، تاثير اقتصادِ بازارِ آزاد و سرمایه داری بر روابط انسانی و سکسواليته است.
از ديد او در جامعهای که به آسانی میتوان در آن شريک جنسی جديدی يافت، منطق روابط عاطفی و تنانه، به منطق روابط اقتصادی شبيه میشود به اين معنا که عشقورزی و همخوابگی نيز «برندگان» و «بازندگانی» خواهد داشت. از جمله، شهروندانِ –زن و مردِ- جوامع ثروتمند میتوانند به کشورهای فقيرتر سفر کرده و در ازای پرداخت پول، دست به ماجراجويیهای جنسی بزنند و در نتيجه هيچ غريب نخواهد بود که در آينده نزديک، توريسم جنسی که اکنون به صورت امری مذموم و پنهانی در جريان است، صورتی کاملا حرفهای و سازماندهی شده به خود بگيرد.
اثر آخر ولبک با نام «نقشه و قلمرو» (The Map and The Territory) توانست در سال ۲۰۱۰ معتبرترين جايزه ادبی فرانسه يعنی جايزه گنکور را از آن او کند. پيشتر نيز هنگام انتشار رمان جنجالی «Platform»، زمزمههای کانديداتوری او برای جايزه گنگور بلند شده بود اما در نهايت ولبک از آن بیبهره ماند. همان زمان يکی از منتقدان ادبی در فرانسه پرسيده بود: «کتاب تازه ولبک قابليت بردن جايزه گنکور را دارد، اما آيا میارزد که به خاطر يک جايزه، فتوايی صادر شود؟»
آخرين کتاب او – که ماجرای قتل فجيع شخصی به نام «ميشل ولبک» را روايت میکند- به زعم خود نويسنده به امکانِ ابرازِ خويشتن از طريق هنر و خصوصا ادبيات میپردازد؛ اما اين همه ماجرا نيست. اخيرا يک اقتصاددان سرشناس فرانسوی در کتابی به «ديدِ اقتصادی ولبک» پرداخته و خصوصا کتاب او «نقشه و قلمرو» را تحسين کرده زيرا در انتقاد به «مصرفگرايی» چيزهايی را به زبان میآورد که او به عنوان يک اقتصاددان «جرات» گفتن آنها را ندارد. با وجود تمام بازخوردهای مثبت، ولبک میگويد منتقدان بيش از آنچه او از آنها «متنفر است»، از او بيزارند. به گفته او آنها تکليف کارهايش را يکسره کردهاند و ديگر آنها را نمیخوانند، چون پيشتر در مورد شخص او «تصميمشان را گرفتهاند».