دوبار افزایش جهشی قیمت نفت در تاریخ معاصر
افزایش سریع و جهشی قیمت نفت در جامعه ما همیشه پیامدهای مهم، وسیع و اثرگذاری داشته است. در سیر تاریخ نفت حداقل دوبار این قیمتها افزایشی ناگهانی داشتهاند. یک بار پس از جنگ اعراب و اسرائیل و در سالهای اولیه دهه ۵۰ و یک بار نیز در دوران دولت پیشین (احمدینژاد). جهش اولیه شاه بلندپرواز را واداشت تا برخلاف ظرفیتهای زیرساختی کشور سرمایه عظیمی را به بخشهای مختلف اقتصاد کشور تزریق کند.
عامل اصلی بلندپروازی توسعهگرا-اقتدارگرای آن دوران، یعنی شاه، نه تنها در حوزه اقتصاد، بلکه در حوزه سیاست و اقتصاد سیاسی نیز، گوش به سخنان برخی کارشناسان ملی سازمان برنامه و بودجه نداد؛ آنهایی که به توسعه اقتصادی گام به گام و نیز همراه کردن توسعه سیاسی با توسعه اقتصادی توصیه میکردند. (این توصیه دوم در اسناد مرتبط با برنامه پنجم توسعه اقتصادی آن دوران آمده است. به ویژه نامه ایران فردا شماره ۵۰ به مناسبت پنجاهمین سال تأسیس سازمان برنامه و بودجه مقاله زندهیاد هدی صابر مراجعه شود.)
رشد ناموزون اقتصادی، بسط فاحش فاصلههای طبقاتی و فساد اقتصادی مرتبطین با دولت و... پیامدهای آن جهش قیمت بود که در ارتباط متقابل با برخی عوامل اجتماعی-سیاسی -فرهنگی دیگر به انقلاب پرتلاطم ۵۷ منجر شد.
اما افزایش ناگهانی اخیر قیمت نفت، بیش از سه دهه پس از افزایش جهشی پیشین نیز پیامدهای مشابه و متفاوت خاص خود را داشته است. با یک تفاوت عمده که بلندپروازیهای اقتدارگرای دوران اول جاه طلبی و اقتدارجویی خود را به طور نسبی بیشتر از «سیاست» با «اقتصاد» پیوند زده بود (و یا از طریق بلندپروازی اقتصادی به بلندپروازی سیاسی میرسید) و اینک برعکس شده است و بلندپروازیهای سیاسی منطقهای (رویای قدرت اول منطقه بودن) و جهانی (تصور نقش دشمن شماره یک «امپریالیسم آمریکا» برای خود قائل شدن و بار مسئولیت سرنگونی آن را به تنهایی به دوش گرفتن)، نه همزمان و به موازات توسعهطلبی بلندپروازانه اقتصادی بلکه با توصیه اقتصاد مقاومتی به دولت و تحمل سختی و فشار به مردم است.
هر چند در هر دو مرحله «واردات» نقش بسیار اساسی دارد، اما در دوران اول «تولید» (عمدتا متکی بر مونتاژ) نیز به شدت مد نظر بود و در دوران دوم تجارت و واردات حرف اول اقتصاد را میزند.
به درون خود رفتن/سرخوشی و لذت جویی
اختناق و سرکوب سیاسی در هر دو دوره مشترک است و پیامدهای سیاسی و مبارزاتی خاص خود را دارد، اما در دوره دوم سرکوب اجتماعی (نشأت گرفته از اندیشه و ایدئولوژی بسته و جزمی حاکم) نیز به شدت رواج دارد. اگر فشار و اختناق به مبارزات سیاسی (و عمدتا چریکی در دوره اول و مدنی و سیاسی در دوره دوم) دامن میزند، اما اختناق اجتماعی در دوران دوم تبعات ویژه اما مختلف و گاه متضادی دارد؛ مانند به درون خود فرو رفتن و راه نجات را نه در بیرون و جامعه و سیاست بلکه در دنیای درون جستن که در برخی گرایشات و رفتارها تبلور یافته است مثل رشد جاذبه و استقبال از گرایشهای فرادرمانی، حلقههای عرفانی، صوفیگری و درویشمسلکی که با کمال شگفتی با نگاه بدبینانه امنیتی حاکمان نیز مواجه شده است (اعدام محسن امیراصلانی، به زندان و حتی زیر تیغ ارتداد و اعدام بردن محمدعلی طاهری و زندان و تحت فشار قراردادن و حمله به تجمعات دراویش گنابادی و... نمونههایی از این رویکردند).
پیامد غیرسیاسی دیگر اما درست برعکس و وارونه است؛ لذتجویی، بیاعتنایی به مسائل اجتماعی پیرامون، تأکید و حتی افراط در انتخاب سبکهای زندگی (و از جمله سیمای ظاهری در تن و لباس و رفتار) متفاوت و متضاد با سلیقه رسمی و حاکم در پسران و دختران جوان.
تغییر پاردایم و سرمشقهای دورانی
تحلیل و کاوش درباره پدیده «بچه پولدارهای تهرانی» که اخیرا به کمک ارتباطهای مجازی بسط ناگهانی در تهران و شهرستانها و به طور نسبی در لایههای مختلفی از جامعه پیدا کرده را در بستری از نکات فوقالذکر نمیشود به انجام رساند، مگر به یک عامل مهم و اساسی دیگر نیز اشاره کرد: تغییر پارادایم و سرمشقهای دورانی؛ هم در سطح جهانی و هم در سطح داخلی.
همزمان اما برعکس روند فروپاشی ابرقدرت و بلوک سیاسی موسوم به چپ و شرق در جهان، شاهد تثبیت قدرت حاکمان جمهوری اسلامی در داخل ایران با تبعات فرهنگی و گفتمانی خاص خود در هر دو مورد هستیم. سیر تحولات عظیم و عمیق در جهان پس از فروپاشی بلوک شرق با سیر تحولات پرتب و تاب درون ایران همزمان بوده است.
در سطح جهانی، در میان روشنفکران و بسیاری دیگر گفتمان عدالتمحور به گفتمان آزادیمحور تبدیل شده است. همین اتفاق در درون ایران نیز افتاده است. به علاوه آنکه تقریبا همزمان با این پدیده جهانی، پایان جنگ در ایران و فوت رهبر کاریزماتیک، پیامدهای درونی دیگری را نیز همراه داشته است. یکی از مهمترین آنها سرکار آمدن دولت موسوم به سازندگی است که سردار آنکه روزی خطبههای زنجیرهای نمازجمعهاش را به موضوع «عدالت» اختصاص داده بود؛ سخن از ضرورت رفاه و حتی مانور تجمل به میان آورد و ضرورت پولدار و سرمایهدار شدن بچهحزباللهیها. هر چند این نگرش ردپایی در گذشته نیز در رأس حزب جمهوری اسلامی داشت و یار دیگری از سهگانه رفسنجانی، بهشتی، خامنهای قبلتر در لابهلای حرفهای چپ و تند اقتصادی که شاید برای عقب نماندن از قافله پرشتاب زمانه و برای جذب جوانها و بدنه اجتماعی در فضای چپ آن زمان مطرح میکرد، سخن از «سرمایهداران مومن» به میان آورده بود.
در این دوران (فروپاشی بلوک شرق، پایان جنگ و مرگ رهبر کاریزماتیک) سه پدیده مهم در درون اتفاق افتاد: پدیده مدیریتی کارگزاران (جوانان چپ سابق که امروزه به راست مدرن تبدیل شده بودند) و به طور نسبی از سیاست و اقتصاد آزاد (حداقل آزاد نسبت به قبل) دفاع میکردند؛ محسن مخملباف فیلمساز حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی در عرصه ادبیات و هنر و حلقه کیان با ترویج اندیشههای دکتر سروش در حوزه فرهنگی و معرفتشناسی. این رخدادها و رابطه دیالکتیکی آنها با بستر تاریخی و اجتماعیشان تحلیلی مستقل میطلبد. اما این تغییر پارادایم؛ در حوزه اجتماعی نیز به تدریج آثار خود را نمایان ساخت.
مردم به رنگ حاکمان/حاکمان به رنگ مردم
در تاریخ ایران دو پدیدهٔ همزمان وجود داشته است. یکی کلیتر و دیگری خاصتر.
از قدیم گفتهاند که الناس علی دین ملوکهم: مردم به رنگ حاکمانشان هستند و در میآیند. حاکمان این دوره مروج رفاه و حتی مانور تجملاند و به تدریج کلمه پرکاربرد «مستضعف» جای خود را به «آسیبپذیر» میدهد. تفاوت درونمایه فکری و حتی احساسی و عاطفی این دو واژه به قدر کافی گویاست و تابلویی از تغییر پارادایم و سرمشق یادشده.
اما پدیده دیگر و خاص ایران که به عنوان ویژگی مخصوص ساکنان این سرزمین در طول تاریخ معروف بوده، این است که مردم ایران حاکمان (و حتی اشغالگران) سرزمین خود، مانند یونانیها و اعراب و مغولان را (که مرحوم مهندس سحابی گاه رفتار برخی حاکمان اخیر ایران را به صراحت با آنها مقایسه میکرد!) به رنگ خود در میآورند. البته این خصیصه تاکنون کارکرد مثبت داشته است و ایرانیها تمدن و شیوههای مدیریت و برخی بنمایهها و جلوههای مثبت فرهنگی خود را به درون مهاجمان عرب و مغول و... بسط داده و به اصطلاح باعث استحاله آنها در ایران شدهاند. اما شاید امروزه برای اولین بار این خصیصه کارکرد منفی نیز پیدا کرده باشد و جامعه ایران برخی خصایص (نسبتا) منفی که البته در ابتدا از ملوک و حاکمان خود گرفته است را با غنیسازی و پرورش و تأکید و اغراق و افراط به خود آنها برمیگرداند!...
ما در اینجا و در این دوران و مقطع در سطح اجتماعی با رویدادی تلخ مواجهیم که از آن به عنوان «فروپاشی اجتماعی» یاد شده است. نتایج یک پیمایش ملی که در دهه هفتاد توسط برخی نهادهای دولتی نیز انجام شده و نهایتا برونداد و نتایج آن محرمانه اعلام شد نیز روایت و حکایتی آشکار از همین رخداد اجتماعی داشت. رخدادی که نشانگر عکسالعمل تلخ و منفی به رفتار به شدت قدرتطلبانه و ثروتجویانه ضداخلاقی حاکمانی است که روزی در این دیار به موازات نهاد سلطنت که کیان ملی را در تاریخ با شیوههای خاص مثبت و منفی خود حفظ میکرد، نهاد دیگری بود (روحانیت) که پاسدار امنیت روانی و روابط اخلاقی جامعه بود. نمکی که از هر چیز گندزدایی میکرد حالا خود گندیده بود. حداقل اینکه، جامعه چنین درک و دریافت و احساسی از این نهاد پیدا کرده بود (و پیدا کرده است).
مقصود در اینجا بحث «معرفتی» نیست که آیا به واقع و حقیقتا نهاد روحانیت گندیده است یا خیر، بلکه بحثی «جامعهشناختی» است که مسئلهاش نه شناخت و درک «فاعلان معرفت» و اندیشمندان و تحلیلگران، بلکه آن چیزی است که در جامعه ادراک میشود یعنی برداشت و احساس «ناظران معرفت» و اینکه آنها چگونه میاندیشند. حال آنها چنین باوری در درون و ذهن و کنه وجود و لایههای پنهان ناخودآگاهشان دارند که روحانیت خراب کرده است (اقشار یک مقدار کمتریاز این قضاوت، برداشت و احساس را از «روحانیت» به خود «دین» نیز توسعه و تسری میدهند).
حال با جهش ناگهانی قیمت نفت، تغییر نسبی پارادایم و سرمشق از «عدالت» به «آزادی»، فساد و ریاکاری حاکمان مدعی دین و اخلاق، تبلیغ رفاه و تجمل و... باید منتظر چه پیامدهای اجتماعی بود؟ به خصوص همه عوامل یادشده همزمان شد با یک تخلف اخلاقی و پیمان شکنی بزرگ حاکمان در انتخابات ۸۸ با مردم سرزمینی که با شور و اشتیاق و در کمال صداقت و حسن نیت رایی را به صندوق ریختند که با کمال شگفتی شاهد اعلام رای اغراق شده عجیب و غریبی برای یک کوتهقد سیاسی با زبانی لومپنی بودند. فردی که بخش مهمی از جامعه در برابر او متحد شده و «امید» به تغییرش از راه مسالمتآمیز و صندوق رأیی که خود حاکمان در برابر آنها میچرخاندند، داشتند. همزمان با این «امید»ی که ناامید شد، خود حاکمان هم میدانستند چه پیمانشکنی و خیانتی کردهاند و اعتماد و اعتبار اخلاقیشان در درون ساخت قدرت خودشان نیز از بین رفت. بیاعتبار شدن اخلاقی قدرت در درون ساخت خودش باعث شد فساد اقتصادی در دوران اخیر وفور درآمد نفتی، با بیرحمی و بیاخلاقی بیشتری پیگیری شود. جامعه سرخورده از این خیانت و خنجر خوردن از پشت نیز احساس تلخ تنهایی و بیرحمی بیشتری کرد. و باز تشدید شد سر به درون خود بردن دستهجمعی (که سکوت پر هیبتش حاکمان را نیز میترساند) و نیز پیامد متضاد دیگر یعنی بیخیالی و فراموشی و خوشباشی.
چرایی استقبال از بچه پولدارهای تهرانی
جامعه نفرتزده و بغض کرده که خود را کمتوان از تغییر در وضعیت و مشکلات پیچ در پیچ احاطه کردهاش میبیند (به جز دستهای که هوس قمار دیگری در انتخابات ۹۲ کردند)، شگفتزده و عصبانی و یا برای سرگرمی و سرخوشی از دیدن «دیدنیها»، به توجه و تکثیر خودنمایی «بچه پولدارهای تهرانی» میپردازد. این توجه دو لایه دارد، لایه مرتبط با غیرسیاسی بودن ظاهری جامعه که دیگر اساماسهای طنزش با سوژههای مرتبط با چهرههای سیاسی که درباره ادبیات و منطق و شکل ظاهری و طول عمر و... آنها لطیفه میسازد نیز با خط و خنجر کشیدن حاکمان روبرو میشود. پس باید به امور کمخطرتری بپردازد. طعن و طنز و دیدنیهایش در این فضا میشود «بچه پولدارهای تهرانی».
اما لایه اصلیتر و مهمتر ولعی است که جامعه در نمایش غیرمستقیم و «توفیق»وار درد و رنجهایش دارد.
به یاد داریم که نشریه «بسیج دانشجویی» طیف طبرزدی در اوایل دهه ۷۰ که به انتشار اخبار و افشای فسادهای مالی حاکمان میپرداخت چه تیراژ چندصدهزاری پیدا کرده بود و توسط افراد بیکار در اتوبانها و چهارراهها و به هنگام قرمزشدن چراغ راهنماییها فروخته میشد!
آن ولع و عطش برای دانستن و به هم گفتن این ریخت و پاشها و فسادها؛ بیانی از اعتراض پنهان و غیرمستقیم جامعه به قدرت حاکم، وضعیت اقتصادیاش که حاکمان را باعث و بانیاش میدید و به فاصلههای طبقاتی روبه گسترش بود. چرا که جامعه به خوبی و با وجدان و شم تجربی خویش درک و دریافت کرده بود که اقتصاد ایران حامیپرور (کلاینتالیستی) است و مرفهها عمدتا نورچشمیهای حکومت و دولتند. امروزه این پدیده اجتماعی و روانی به صورت مشددی همچنان وجود دارد.
پارادوکس نفرت/حسرت
این مسئله که چرا جامعه از این تبادل در فضای مجازی استقبال میکند را در برخورد دولایه دیگری نیز میتوان جستجو کرد. «نفرت» از فاصلههای طبقاتی اما همزمان «حسرت» از نبودن در همان موقعیت. در سرمشق و پارادایم عدالتمحور پیشین و چریکی پیشینتر، «رفاه» ضدارزش تلقی میشد و در برخورد با آن نفرت جایی برای حسرت نمیگذاشت. از یاد نمیبرم که یکی از دوستان روشنفکر و سیاسی زندانرفته و سختیکشیده یک بار در دهه ۷۰ به مطایبه میگفت «قدیمها، قبل از انقلاب و اوان پس از انقلاب، ما دوست داشتیم یتیم باشیم و پدر و مادر نداشته باشیم! از کارگرها باشیم! لباسمان پاره باشد و غذای درست و حسابی برای خوردن نداشته باشیم! مستاجر باشیم و در جای بد شهر زندگی کنیم! پدرمان ماشین نداشته باشد و...!».
نیازی به شرح نیست که امروزه همه این مطالبات فانتزی و ناخودآگاه، برعکس شده و همه دوست دارند فرزند بیل گیتس باشند و حتی آقازاده رهبرانی که برایشان لطیفه و طنز کوک میکنند!
چرا «بچه پولدارها» خود مینمایانند
در اینجا جدا از ارزیابی «علت» استقبال جامعه، پاسخ این پرسش نیز روشن میشود که «چرا» بچه پولدارها اصرار بر نشان دادن پولداری خود دارند. در پاسخ به این چرا جدا از تغییر پارادایم و سرمشق (پوستاندازی فکری و اندیشه جهانی و نیز درونی)، جدا از کمخطر بودن رفتن به این عرصه و جدا از علل و ریشههای نسبتا آشکار رشد فاحش فاصلههای طبقاتی (در دوران جهش قیمت نفت و به خصوص دوران تحریمها)، نمیتوان از تازه به دوران رسیدگی و نوکیسگی اکثر صاحبان این تصاویر و فیلمها چشم پوشید.
در این میان از به اصطلاح نجابت اشرافی جاافتاده قدیم خبری نیست. داستان فقط تغییر نسلها در میان اشراف و مرفهان نیست که جوانترهایشان افکار و رفتار والدین خود را نداشته باشند، بلکه فیس و افادههای کسانی است که از بیچیزی و ناداری قبلی و رشد جهشی پدران و مادران خود مطلعاند و همین رفتار نوکیسگی را (که در بسیاری از عکسها به وضوح دیده میشود)، به صورت دیگر و شاید پنهانی و ریاکارانه در بزرگترهای خود نیز میبینند.
همچنین جوان به دنبال «ابراز هویت» است و حتی برخیشان به دنبال تأکید بر «متفاوت بودن» خود نسبت به همه عالم و آدم. حال اگر دنیای هنر و فرهنگ و سیاست (جنبش سیاسی و اجتماعی) به رویش بسته باشد و پرریسک و پرخطر بنماید، در سبک و سیاق ظاهری تن و لباس و رفتار ابراز هویت میکند. من هستم، چون سیاسیام، هنرمندم،...!؛ اگر نشد، «من هستم» چون «پولدارم»! پدرم نوکیسهای است که در نسبت سهگانه «نفت- دولت- بانک» از درون قدرت سیاسی (و یا حلقههای نزدیک و یا حداقل متظاهر به نزدیکی و همسویی با آن) به قدرت اقتصادی دست یافته است.
من «فردیت» خود را اگر بستری برای بسط و شکوفاییاش نیابیم در «لذتجویی» نشان خواهم داد. (و این هم سهم ما از همه کالاهای جهانی که معمولا نوع بنجلش نصیب ما میشود!. از مذهب، نوع اقتدارگرای فقاهتیاش، از مارکسیسم، نوع استالینیاش و حال از لیبرالیسم، نوع تن و لذت محورش؛ در حالی که این نوع کالاها، انواع بسیار مرغوبتری هم دارند).
بنابراین ما نباید در قالب «ناظر معرفت» به تحلیل آن بنشینیم که مثلا ثروت و سرمایهداری خوب است یا بد، جامعه ایران نسبت به سرمایهدارها عقدهای است یا نیست، بلکه باید به «فاعل معرفت» نزدیک شویم و ببینیم درک و دریافت او چیست. درک و دریافت همان کسانی که عکس و فیلمهایشان را عمومی میکنند و نیز درک و دریافت آنهایی که آنها را بازنشر میکنند. بازنشری که ظاهرا حکومت هم از آن بدش نمیآید، چه اشکال دارد که جهانیان در ایرانی که محاصرهاش کردهاند، در ایرانی که فکر میکنند در بیغولهها و در گرسنگی زندگی میکنند، چنین رفاه و سرخوشی نیز ببینند!
شدت یک پدیده دلیل دوامش نیست
نکته فرعی دیگر آنکه هر چند به لحاظ جامعهشناختی باید توجه داشت شدت یک پدیده (استقبال از بچه پولدارهای تهرانی) دلیل دوام آن نیست، در عین حال این نشر و بازنشرها تا مدتی روی بورس خواهد ماند. هنوز هم حکومت آن را بدون نتیجه مثبت برای خود نمیبیند و به این پدیده بدبین نشده و امنیتیاش نمیداند!
اگر این پدیده هم «جرم» اعلام شود، سرخوشها زیاد اهل ریسک نخواهند بود! ضمن آنکه آنها تنوعطلب هستند و به سراغ خودنماییهای دیگری خواهند رفت. همانگونه که جامعه مصرفکننده این عکسها نیز از تکرار و یکنواختی خسته میشود و سوژههای جدیدی برای سرگرمی و یا نقد و نیش زدن و اعتراض محافظهکارانه خود به وضع موجود خواهد یافت.
عدالت! عدالت غریب و عزیز؛ دلم برایت تنگ شده است
دلم برای «عدالت» تنگ شده است، برای ارزش و خواست عدالت، که نه تنها به یاد جوانیمان میاندازد بلکه مرهمی است بر زخمی که رژه رفتن دوگانه عکسها و خبرهای رفاه و تجمل و افاده؛ و فقر و فلاکت و سرافکندگی پدر و مادرها در برابر چشمان مغموم و حسرتزده فرزندانشان برجان و روحمان میزند.
هنر بزرگ جمهوری اسلامی بیاعتبار کردن همه ارزشهای مثبت و اعاده حیثیت از ضدارزشهایی است که شاید در بسیاری از نقاط جهان هر انسان معمولی و طبیعی (نه انسانها و از جمله برخی روشنفکرهای «عکسالعملی» و برافروخته) آن را ارزش یا ضدارزش میدانند.
عدالت آرمان بزرگ یک تاریخ و چند نسل فداکارش بود (و هست). دلم برای صفا و صداقت آنها تنگ شده است. خودمحوری و خودخواهی و جاهطلبی با همه تبعات و پیامدهای اخلاقی آن، نه تنها حکومت، نه تنها این جوانان سرخوش و بیدرد، بلکه برخی مدعیان درمان آنها در میان روشنفکرها و فعالان سیاسی و مدنی و... نیز را هم به خود آلوده کرده است؛ یک بیماری بزرگ ملی (که البته همه در این آسیب ملی سهم و نقشی یکسان ندارند).
اینکه جامعه با نفرت و یا حسرت (که در این نقطه البته زیاد فرقی نمیکند) به بازنشر این تصاویر میپردازد، جستجوی رفاه و شاید در بخش مهمی از آنها جستجوی عدالت را نشان میدهد.
در «دوراهی» بزرگ و اخلاقی رفاه فردی و یا رفاه ناشی از عدالت جمعی، وجدان جمعی جامعه، جدا از تحلیلهای روشنفکرانه، به اینجا رسیده - یا به تدریج میرسد- که به جز با اجرای عدالت در کل جامعه او و فرزندانش که همیشه دور و بیرون از قدرت زندگی کرده و خواهند کرد، به رفاهی نخواهند رسید. با تغییر تدریجی - یا غیرتدریجی- وضعیت ساختاری تبعیضآمیز است که او و فرزندانش هم میتوانند سهمی ببرند و رفاهی به دست آورند. رفاه ناشی از نزدیکی به قدرت همیشه نصیب اندکی میشود در اقلیت و اکثریت باید به دنبال عدالت جمعیای باشد که خود نیز در ظل آن به رفاه و سهم و حق خود برسد.
سکه بدل/ سکه اصل
این باز نشرها اما خود یک زبان پنهان و وارونه است. یک مکانیسم پیچیده در ناخودآگاه فردی (و جمعی جامعه ما). این در همان بستری اتفاق میافتد که روزی احمدینژاد در آن بسط و نفوذ پیدا کرد و به شکلی غیرقابل پیشبینی در سال ۸۴ رأی بالایی را سوار بر تصور و وهم و آرزوی جامعه به دست آورد. هر چند افشای فسادهای دوران او، وی و حامیانش را مفتضح کرده است، اما همین بازنشرها نشان میدهد که در اعماق جامعه همان خواست در جریان است و استقبال از سکه «بدلی» نشان از احتیاج به سکه «اصلی» است. احمدینژاد جنس بدلی و قلابی، نیاز به عدالت و رویکرد چپ اقتصادی بود. نیازی که حالا هم میشود گفت همچنان هست.
دلم برای عدالت تنگ شده است، عدالتی که بال دوم سیمرغ اسطورهایمان باشد که بال دیگرش آزادی است. این سیمرغ روزی جغدها و کفتارها را کنار خواهد زد و بر بالای این سرزمین به پرواز درخواهد آمد؛ اگر ما بخواهیم، اگر ناامید نشویم و اگر آهسته و پیوسته در رثایش بگوییم و عمل کنیم...
دلم برای عدالت تنگ شده است. بچه پولدارها عکس و فیلمهایشان را مرتب نشر میدهند، اما فقیرها و بچههایشان نمیتوانند عکس و فیلمهایشان را منتشر کنند، آنها پول برای این «تجملات» ندارند.
..........................................................................................................................................
نظر نویسنده بازتاب دیدگاه رادیو فردا نیست.