سعید برزین*
اکبر هاشمی رفسنجانی طی چند ماه اخیر درباره «ریاست مجلس خبرگان» و همچنین «آینده رهبری» صحبتهایی کردهاست. از جمله، در مورد تعیین رئیس خبرگان گفته شاید برای این کرسی داوطلب شود و در مورد آینده رهبری گفته شاید تشکیل یک شورای چندنفره مفید باشد.
از حرفهای رفسنجانی و واکنشهایی که برانگیخته و زمینهای که در آن تبادل نظر صورت گرفته شاید بتوان نتایج زیر را استنباط کرد.
یک – رفسنجانی گفتمان مسلط در مورد رهبری را به چالش کشیده.
دو – رفسنجانی به دنبال شکل دادن به یک اجماع جدید در مورد رهبر آینده است.
سه – نیروهای سنتی، و بخصوص شخص [آیت الله محمود] هاشمی شاهرودی، در این بازی حساس نقش دارند و باید متقاعد شوند.
چهار – شکل دادن به یک اجماع جدید (مثلا تشکیل شورای رهبری و یا تعیین رهبر) کاری مشکل ولی ممکن است.
به چالش کشیدن گفتمان مسلط
سخنان رفسنجانی مملو از «ابهام» است و او با سخنان مبهم خود تخم مکث، تردید و تأمل را در حوزه گفتمان حاکم بر آینده رهبر تزریق میکند. مثلاً وقتی در مورد ریاست خبرگان «نه گفته که میآید و نه گفته که نمیآید» در واقع تمام سناریوهای ممکن را پیش چشم میآورد.
شاید منظورش این است که اگر پرچمداران تندرو (مثل [آیت الله محمد تقی] مصباح یزدی و [آیت الله احمد] علمالهدی) نامزد شدند در برابرشان قد علم خواهد کرد و شاید اگر هاشمی شاهرودی کاندیدا شد در برابرش خواهد ایستاد و شاید به نفع او کنار برود؛ و شاید میخواهد در هر شرایطی داوطلب شود و یا همه اینها بهانه برای چیز دیگری است.
با القاء این شک و تردیدها است که رفسنجانی ذهنها را به دَوَران میاندازد، بحث و جدل را دامن میزند و بدینسان خط قرمزهای رسمی گفتمان غالب را کمرنگ میکند. در واقع، ابهامش تأثیر مشخص دارد چراکه تغییر و تحول در روایت حاکم را تشویق و ممکن میسازد.
تاکنون اصولگرایان مقولات خبرگان و رهبری را حوزه اختصاصی و شخصی خود دانستهاند. حتی عنوان میکنند که «خبرگان را نباید سیاسی کرد»، یعنی اینکه مثلاً این مقولات در عالم ملکوت و شهود است و فقط قدیسین روحانی حق نظر دارند. اما رفسنجانی با بحثهای اخیر خود وارد این حیاط خلوت حاکم شده و فعالان و مردم را هم بدنبال خود فرامیخواند.
یعنی همان مردمی که فقط بین ۱۰ تا ۲۰ درصدشان در مناطق شهری – یعنی مراکز ثروت، تحصیل و مدرنیسم – در انتخابات قبلی خبرگان شرکت کردند و بین ۳۰ تا ۴۰ درصدشان در مناطق دورافتاده و سنتی و کمدرآمد به خبرگان رای دادند.
اشاره تلویحی رفسنجانی به اصل ۱۰۷ قانون اساسی (و اهمیت «مقبولیت عامه» رهبر) است که نیاز به گفتوگو درباره رهبری را نه تنها میان جناحهای سیاسی که میان مردم کوچه و بازار ضروری میسازد. با تزریق این افکار و اندیشهها است که گفتمان مسلط فرسایش پیدا میکند و بدینسان اجماع جدیدی - خواسته یا ناخواسته - در قبال رهبر آینده شکل میگیرد.
ضرورت سخنان رفسنجانی چیست؟
پیشدرآمد و زمینهای که رفسنجانی در آن حرف خود را میزند چند لایه دارد. یکی کهولت و بیماری نسل اول رهبران جمهوری اسلامی است. خود رفسنجانی ۸۰ سال دارد و سستی در سخنان و حرکاتش مشهود است. آیتالله علی خامنهای، ۷۵ ساله، (و طبق گزارشهای تایید نشده) بیماری سرطان دارد و صدا و سیما حتی، برای روز مبادا، گزارش بیماری و فوتش را تمرین کردهاست.
به اضافه، انتخابات خبرگان کمتر از یک سال دیگر برگزار میشود و اینبار، برخلاف سابق، توجه بیسابقه نخبگان سیاسی را به خود جلب کرده و مردم هم احتمالاً بیشتر و هوشیارتر در آن شرکت خواهند کرد. اکنون جناحهای معتدل و اصلاحطلب نظام یکباره بیدار به این واقعیت شدهاند که شاید مهمترین تصمیمها در کمتر از یک سال گرفته خواهد شد ولی آنها هنوز خط مشی روشنی برای آن ندارند.
لایه نهایی اینکه، بیماری و یا فوت ناگهانی رهبر خلاء قابل ملاحظهای ایجاد میکند و چون شخصیت شناختهشدهای دیده نمیشود که توان و مقبولیت و جذبه کافی برای این مقام داشته باشد ضروری است قبل از چنین اتفاقی و قبل از اینکه خلاء شکل بگیرد اجماعی جدید و مورد قبول جناحها و قشرهای مردم حاصل شود.
نیاز تندروها و میانهروها به سنتیها
تشخیص و تعیین وزن جناحها در مجلس خبرگان کار مشکلی است چون اطلاعات کافی وجود ندارد. اما شاید بتوان با اطمینان از حضور سه گرایش سنتی، تندرو و میانهرو سخن گفت.
میان سنتیها مرحوم [محمد رضا] مهدوی کنی و هاشمی شاهرودی شناختهترند. میان تندروها علمالهدی، احمد جنتی و مصباح یزدی را میشناسیم. حسن روحانی و هاشمی رفسنجانی میانهرو محسوب میشوند. شاید بتوان، با توجه به رأیگیریهای داخل مجلس، سهم سنتیها را حدود ۵۰ درصد، تندروها را ۲۵ درصد و میانهروها را ۲۵ درصد تخمین زد.
ظاهراً آنچه کار را برای این جناحها و تصمیمگیری سیاسی سخت میکند نداشتن یک اکثریت مطلق و کارآمد است.
در این تناسب قوا، سنتیها محتاج یکی از جناحهای اقلیت هستند تا اکثریتِ کارآمدی پیدا کنند، و در آن طرف، هم تندروها و هم میانهروها محتاج سنتیها هستند تا بتوانند نقشههای خود را پیش ببرند. نتیجه اینکه، تندروها پشت شاهرودی سنگر میبندند تا از پیشرفت رفسنجانی جلوگیری کنند و میانهروها با یک هدف حداقلی (پیروزی شاهرودی) و یک هدف حداکثری (پیروزی رفسنجانی) به میدان میآیند.
آنچه که تعیینکننده میشود این است که آیا سنتیها از هراس رفسنجانی به تندروها پناه خواهند برد و یا از وحشت تندروها با رفسنجانی ائتلاف خواهند کرد.
شاهرودی – تأثیر نامعلوم عنصری کمشناخته
موقعیت عنصر هاشمی شاهرودی ۶۶ ساله، در معادله خبرگان و رهبری ناشناخته است. مشخصاً دانسته نیست که او در بزنگاه حساس، از جمله تعیین رهبر بعدی، چگونه نقشی ایفا خواهد کرد. این نامعلومی هم به خاطر مواضع بینابینی سیاسی او و هم به خاطر شخصیت صحنهگریزش است.
از جمله اینکه شاهرودی بود که سعید مرتضوی را دادستان تهران کرد ولی، در آن طرف، به رد صلاحیت رفسنجانی رأی نداد و درباره «فتنه ۸۸» کلمهای نگفتهاست.
دانسته نیست که این بینابینی به خاطر زبردستی و قوت مواضع اوست یا این که تحت تأثیر اطرافیان قرار میگیرد.
شاهرودی از یک سو عنصر حرفهای حکومت است که با امکانات وسیع مالی و تشکیلاتی ده سال در رأس قوه قضائیه و بیست سال عضو شورای نگهبان بوده و اکنون هم از پشتیبانی شخص خامنهای و جناحهای اصولگرا سود میبرد.
اما از سوی دیگر این روحانی متولد نجف در سیاست داخلی تجربه شخصیتی مانند رفسنجانی را ندارد و از پشتیبانی فعال هواداران دولت فعلی هم برخوردار نیست.
به اضافه شاهرودی نتوانسته چهرهای جذاب و کلامی بانفوذ در صحنه اول سیاست مملکت پیدا کند. اینکه وی حتی یک کلمه درباره مسئله ریاست خبرگان حرفی نزده نشانی از روش کار و میزان ارتباطش با مردم عادی است.
آیا شورای رهبری عملی است؟
این پرسشی است که پس از سخنان رفسنجانی مکرر شنیده میشود. از نظر حقوقی، مقوله شورای رهبری چیز تازهای نیست و در یک دهه از سه دهه تاریخ جمهوری اسلامی بخشی از قانون اساسی (اصل ۵) بودهاست. به عبارت دیگر، شورای رهبری تزریق فکر جدید و وارداتی نیست بلکه احیای یک اصل پذیرفتهشده قدیمی است.
اما از نظر سیاست عملی، کار مشکلتر است چون تشکیل آن به یک اجماع عمومی نیاز دارد. یعنی بحث و گفتوگویی که اکنون آغاز شده و احتمالاً توسعه خواهد یافت باید به یک اجماع عمومی برسد و این کار با توجه به درجه تب فضای سیاسی کار سادهای نخواهد بود و شاید به چند سال تلاش مستمر نیازمند باشد.
گره کار حوزه رهبری – همانند اوضاعی که در بقیه حوزههای سیاسی وجود دارد و نحوه تغییری که در برخی از آنان رخ داده، از جمله انتخابات ریاست جمهوری ۹۲ – اینجاست که اصولگرایان باید انحصار ایدئولوژیکی خود را به کنار بگذارند و با امید به ثبات و نقش مطمئنتر اجتماعی برای خودشان، اجماع جدید را بپذیرند. به همین منوال، مردم مجبورند با صبوری مشقات و زحمت یک برنامه درازمدت و تدریجی را متحمل شوند به امید اینکه در آینده دورتر نقش مؤثرتری در تعیین سرنوشت خود داشته باشند.
روند پیش رو
اگر آیتالله خامنهای تا دو سال دیگر در قید حیات باشد و بحران پیشبینی نشدهای مملکت را با خود نبرد میتوان تصور کرد که شاید فرصتی برای شکل گرفتن اجماعی جدید درباره رهبری به وجود بیاید. بستر این روند گفتوگوی عمومی میان جناحهای سیاسی و همچنین مردم عادی است که از زمان انتخاب رئیس خبرگان (اسفند ۹۳) تا انتخاب نمایندگان مجلس خبرگان (اسفند ۹۴) خواهد بود.
در شرایط کنونی در میان مردم و افکار عمومی نشانهای دیده نمیشود که حاکی از اشتیاق فوری آنها به مشارکت در این بحث باشد. در میان جناحها هم فاصلهها زیاد است. تندروها تلویحاً رفسنجانی و [محمد] خاتمی را متهم به توطئه برای تشکیل یک شورا (مرکب از رفسنجانی، شاهرودی و حسن خمینی) کردهاند و اصلاحطلبان به نوبه خود گفتهاند تندروها میخواهند پشت شاهرودی سنگر ببندند و وی را عروسک نمایشی صحنه کنند.
چنانچه جمهوری اسلامی در چند سال آینده گرفتار بحران شدید نشود و چنانچه اجماع در قبال رهبر بعدی شکل بگیرد میتوان تصور کرد که احتمال ثبات نهادهای سیاسی و قابل پیشبینیتر بودن گردش کار سیاسی بیشتر میشود.
برعکس، اگر اجماع ضعیفی شکل بگیرد و یا یک جناح اراده خود را در مورد رهبری بعدی تحمیل کند آینده نامطمئنتر خواهد شد. به همین خاطر است که رفسنجانی، شاید در یکی از آخرین سناریوهای مهم زندگی خود، و جهت تشویق اجماع جدید احتمالاً به این نوع بازیهای سیاسی ادامه خواهد داد.
------------------------------------------------
* سعید برزین، جامعهشناس و تحلیلگر سیاسی در لندن است.
نظر نویسنده الزاماً بازتاب دیدگاه رادیو فردا نیست.