شاپور بختیار در آخرین سالهای سلطنت قاجاریه در یک خانواده قدرتمند که از سران ایل بزرگ بختیاری بودند، به دنیا آمد.
بختیاریها، بخش مهمی از غرب و جنوب ایران را کنترل میکردند و خانواده شاپور بختیار، رهبران این ایل بودند.
آنها در واقع حاکمان مناطقی بودند که امروز استانهای چهارمحال و بختیاری، لرستان، کهگیلویه و بویراحمد و بخشهایی از استانهای خوزستان و اصفهان را در برمیگرفت.
به همین دلیل، شجرهنامه شاپور بختیار پر است از نامهای آشنایی که خود در تاریخ معاصر ایران بازیگرانی مهم بودهاند و از مقامهایی چون نخستوزیر و دیپلمات و نماینده مجلس تا سران انقلاب معروف مشروطه در میانشان دیده میشود. از آن جمله، پدر شاپور بختیار به نام محمدرضا خان که بسیاری او را در تاریخ معاصر با لقبش میشناسند: «سردار فاتح».
به نوشته دانشنامه ایرانیکا، پدر بختیار در جریان فتح تهران در سال ۱۲۸۸ خورشیدی (۱۹۰۹ میلادی) و پیروزی بختیاریها و گیلانیها در نبرد با طرفداران محمدعلی شاه، به «سردار فاتح» ملقب شد.
او نهمین فرزند امامقلی خان (بنیانگذار شاخه «هفت لنگ» در ایل بختیاری) بود که سرانش «خوانین بزرگ» خوانده میشدند. پدر بختیار همچنین بعد از فتح تهران به مقامهایی چون فرمانداری یزد و فرمانداری اصفهان رسید.
مادر شاپور بختیار نیز فرزند نجفقلی خان صمصامالسلطنه بود که دو بار در دوره احمد شاه به نخستوزیری رسید.
بختیار به واسطه ثروت و قدرت خانوادهاش، در سنین نوجوانی برای تحصیل به بیروت فرستاده شد تا تحصیلات خود را ادامه دهد. بیروت در این زمان در فاصله میان دو جنگ جهانی توسط کشور فرانسه اداره میشد. بختیار در یک مدرسه شبانهروزی فرانسوی تحصیل خود را آغاز کرد و از همینجا، پیوند عمیق او با زبان و فرهنگ فرانسه آغاز شد. پیوندی که تا مرگش، از هم نگسست.
او بعد از پایان دوره دبیرستان در بیروت، برای ادامه تحصیل در دانشگاه به کشور فرانسه مهاجرت کرد. و چنانکه در کتابش به نام «یکرنگی» نوشته است، درست در همین زمان، در سن ۱۹ سالگی و در حالی که خود را برای ورود به دانشگاه آماده میکرد به او خبر دادند که پدر با نفوذش در ایران اعدام شده است. اعدام سردار فاتح در واقع بخشی از یک پروژه بزرگ سیاسی بود که توسط رضا شاه اجرا شد و دست گروهی از بختیاریهای بانفوذ را از قدرت کوتاه کرد.
افول بختیاریها از قدرت چگونه رقم خورد و چرا پدر شاپور بختیار اعدام شد؟
به گفته مجید تفرشی، پژوهشگر تاریخ در لندن، در پی کشف نفت در جنوب، بختیاریها با تاسیس شرکت نفت بختیاری از عواید فروش نفت بهرهمند شدند و همزمان با بریتانیاییها رابطه خوبی برقرار کردند. این پژوهشگر میگوید بریتانیاییها برای تامین امنیت مناطق نفتی و همچنین عبور نفت از اراضی تحت کنترل بختیاریها، روابط خود را با آنها تقویت کردند.
تفرشی میگوید: «وقتی رضا شاه به قدرت رسید، نگران بود که این نیروی موازی که با دولت بریتانیا رابطه خوبی ایجاد کرده برایش دردسر درست کند. به همین دلیل در پی یک حرکتی که بختیاریها در سال ۱۳۰۹ میخواستند علیه حکومت انجام بدهند و البته برخی معتقدند که چندان جدی نبود، تمامی سران ایل بختیاری از جمله جعفر قلی خان سردار اسعد ]او در واقع سومین سردار اسعد و فرزند سردار اسعد دوم بود[ و همچنین سردار فاتح به زندان میافتند. جعفرقلیخان در زندان مسموم شد و به شکل مشکوکی درگذشت. سردار فاتح نیز اعدام شد.»
تحصیلات
اعدام پدر، وقفهای چند ساله در تحصیلات شاپور بختیار پدید آورد. به نوشته خود او، علت وقفه تحصیلی این بود که وقتی بعد از اعدام پدرش به ایران بازگشت، متوجه شد که برخلاف تصورش، وضعیت مالی خانوادهاش آنقدرها خوب نیست. به همین دلیل ناچار شد تا برای رسیدگی به امور مالی چند سالی را در ایران بگذارند.
سرانجام او به فرانسه بازگشت و به تحصیلش ادامه داد؛ تحصیلی که به شکل فوقالعادهای در رشتههای مختلف انجام شد و به گفته خودش برایش سه لیسانس در رشتههای حقوق قضایی، علوم سیاسی و فلسفه به ارمغان آورد.
در این زمان جنگ داخلی اسپانیا یکی از مسایل روز بحثهای دانشجویان اروپایی بود و نخستین برخورد بختیار جوان با سیاست مدرن. در این جنگ راستگرایان مذهبی و ملیگرایان اسپانیایی به رهبری ژنرال فرانکو رو در روی جمهوریخواهان و دموکراسیطلبان چپگرای این کشور قرار گرفته بودند.
بختیار در این جنگ به نفع جمهوریخواهان به فعالیتهایی دست زد. او اگر چه هرگز به عضویت بریگاد معروف بینالمللی در حمایت از جمهوریخواهان در نیامد، اما در جمعآوری کمک برایشان فعال بود.
در فاصله کوتاهی بعد از پایان این جنگ که به شکست جمهوریخواهان منجر شد، دومین حادثه مهم زندگی سیاسی بختیار کلید خورد: جنگ جهانی دوم.
اینبار نیز بختیار بیکار ننشست. او که در آغاز جنگ همسری فرانسوی داشت، به ارتش این کشور ملحق شد تا به جبهه جنگ با آلمان نازی اعلام شود. این در حالی بود که به نوشته بختیار در این زمان، هیتلر در میان ایرانیان محبوبیت قابلتوجهی داشت.
ارتش فرانسه در این جنگ خیلی سریع شکست خورد و فعالیت شاپور بختیار نیز به همکاری مختصری با نهضت مقاومت ملی این کشور محدود شد؛ فعالیتی که به گفته خودش دستکم یکبار او را در معرض خطر جدی قرار داد و ممکن بود جانش را از دست بدهد.
بختیار بعد از جنگ جهانی دوم به تحصیلاتش ادامه داد و در نهایت در رشته حقوق دکترا گرفت. با رسالهای درباره لزوم جدایی دین و قدرت. که البته محتوای رساله او بر روی جدال دنبالهدار کلیسای کاتولیک – به ویژه در کشورهایی مانند اسپانیا و فرانسه – با لیبرال دموکراسی متمرکز بود، اما در عمل به پشتوانه ایدئولوژیک او برای روزگاری تبدیل شد که در نبردی دور از انتظار در آستانه تشکیل نخستین حکومت دینی ایران معاصر، در برابر آیتالله خمینی قرار گرفته بود.
بازگشت به ایران
وقتی که بختیار بعد از اتمام تحصیلش به ایران بازگشت، یکی از بختیاریها به نام ثریا اسفندیاری، ملکه ایران بود.
ملکه ثریا از نوادگان حسینقلیخان، رئیس ایل بختیاری بود که بعد از مرگ مشکوکش، این مقام به برادرش امامقلیخان رسیده بود. و امامقلی خان هم پدربزرگ شاپور بختیار بود. همین رابطه خویشاوندی موجب شد تا بختیار به محض بازگشت به ایران به ملاقات محمدرضا شاه پهلوی برود.
در این ملاقات بختیار و شاه درباره زبان و فرهنگ فرانسه و شعرای مورد علاقهشان صحبت کردند. گویا هر دو از این دیدار راضی بودند. بعد از آن بختیار شغل دولتی مناسبی پیدا کرد و به واسطه تحصیلات و نفوذ خانوادگی، خیلی زود تا معاونت وزارت کار رشد کرد. آن هم در دولت محمد مصدق؛ رهبر با اعتبار جبهه ملی.
از اینجای کار، حیات سیاسی شاپور بختیار به سرنوشت جبهه ملی و رهبرش گره خورد. او به حزب ایران پیوست که از احزاب سوسیالدموکرات با تمایلات ناسیونالیستی محسوب میشد و تمام قد حامی مصدق و ملیکردن صنعت نفت بود.
با این حال به گفته خود بختیار، وقتی که در روز ۲۸ مرداد دولت مصدق سقوط کرد، سرتیپ فضلالله زاهدی که ریاست دولت جدید را به عهده گرفته بود از او دعوت کرد تا به دولت بپیوندد و پست وزارت کار را به عهده بگیرد. بختیار در کتابش نوشته است که این دعوت را رد کرده است و در عوض تلاش کرده با کمک چهرههایی مانند مهدی بازرگان، یک ائتلاف سیاسی مخالف به وجود بیاورد.
در این دوره او برای شرکتهای خصوصی کار میکرد و همنشین کسانی بود که به عنوان اعضای جبهه ملی یا هوادار مصدق، هرازگاهی از زندان سر در میآوردند.
عباس میلانی، مورخ ایرانی و استاد دانشگاه در آمریکا میگوید نخستین حضور پر رنگ بختیار در تحولات سیاسی ایران، در دورهای است که به واسطه فشار جان اف کندی، رئیس جمهور وقت آمریکا در سال ۱۳۴۰ خورشیدی، فضای سیاسی بعد از ۲۸ مرداد برای دوره کوتاهی تلطیف شد.
او میگوید: «به گمان من آن دوران برای شناخت شخصیت دکتر بختیار بسیار مهم است. دکتر بختیار در آن زمان در میتینگ معروف جلالیه ]در اردیبهشت سال ۱۳۴۰[ سخنرانی مهمی انجام داد که بر سرنوشت جبهه ملی تاثیر بسیاری گذاشت. در آن زمان آمریکاییها بسیار به شاه فشار آورده بودند تا یک دولت حداقل ائتلافی با جبهه ملی بر سر کار بیاید. وضعیت اقتصادی ایران خراب بود و آمریکاییها به این نتیجه رسیده بودند که ایران در آستانه انقلاب است. به همین دلیل مذاکراتی بسیار جدی با شاه و جبهه ملی انجام دادند تا اینها در یک دولت ائتلافی بیایند و در نهایت دولت را در دست بگیرند.»
چنانکه عباس میلانی میگوید در حالی که به نظر میرسید جبهه ملی بخت مناسبی برای به قدرت رسیدن دارد، بختیار در سخنرانی در باغ جلالیه – جایی که امروز به نام پارک لاله میشناسیم – تندروی کرد و همه این نقشهها را به هم ریخت.
این استاد دانشگاه میگوید: «در آن میتینگ بختیار از سخنرانی که قرار بود انجام بدهد خروج کرد و سخنرانی رادیکالتر انجام داد و خواسته خروج ایران از پیمان سنتو و پیوستن به کشورهای غیرمتعهد را مطرح کرد. در اسناد دقیق میبینیم که آمریکاییها نگران میشوند و شاه هم فورا به آنها میگوید که به شما گفتم که اینها تمایلات چپی دارند. و آمریکاییها از اینجا گرایششان متفاوت میشود و به این نتیجه میرسند که شاید باید به نوعی جبهه بدلی درست بکنند و میروند در پی ایجاد حزب ایران نوین.»
بختیار بعدها بارها این موضوع را رد کرد و مصر بود که در آن سخنرانی به شکل متعادلی خواستار پیگیری یک سیاست خارجی برپایه منافع ملی شده و تنها به دلیل بازتاب گسترده سخنرانیاش و استقبال مردم از سخنانش، هدف انتقاد قرار گرفته است.
بهر روی بعد از این سخنرانی، بختیار همراه با باقی اعضای جبهه ملی دوم به فعالیتش ادامه داد.
تا اینکه بعد از سه سال کشمکش سیاسی با محمدرضا شاه و زندانهای مکرر اعضای جبهه ملی از جمله خود شاپور بختیار، این گروه در سال ۱۳۴۳ تصمیم گرفت فعالیتهایش را متوقف کند.
به گفته بختیار از جمله تصمیمات مهم این دوره جبهه ملی که او در آن نقش کلیدی داشته، عدم حمایت این گروه سیاسی از آیتالله خمینی در جریان اعتراضهای خردادماه سال ۱۳۴۲ بوده است.
بعد از انحلال جبهه ملی دوم در سال ۴۳، دورهای طولانی از سرکوب و فقدان آزادیهای سیاسی در ایران آغاز شد.
در این دوران، سهم بختیار نیز مانند بسیاری دیگر از ناراضیان سیاسی که خواستار اجرای قانون اساسی مشروطه بودند، زندانهای گاهبیگاه بود و آنها نیز مانند باقی مخالفان نه اجازه فعالیت سیاسی یافتند و نه بیان آزادانه نظراتشان؛ تا سال ۱۳۵۶ که نسیم تحول بار دیگر از سمت کاخ سفید به سوی ایران شاهنشاهی وزیدن گرفت.