برای من و بقیه جوانهای هم نسل خودم، دهه شصتیها، این روزهای فوتبالی و هیجان جام جهانی شاید مزهاش با بیست سال پیش فرق کرده باشد. اما نمیتوان انکار کرد که همه اینها تلنگری است برای یادآوری همان حال و هوا، آن روزها که همگی در دبستان و با همان سادگیِ کودکانه فکر میکردیم چون از سد استرالیا گذشتهایم و به فرانسه رفتهایم از گروهمان صعود میکنیم و به مرحله بعد هم میرسیم؛ اما سالها بعد فهمیدیم چقدر با دنیای فوتبال فاصله داشتهایم و چقدر فاصله ایجاد شده است بین ما و آنها.
اما امسال در روسیه همه چیز فرق دارد. در شرایطی که زورِ منطقِ دهه شصتیها به آرزوهایشان میچربید و با ناامیدی از حضور در گروه مرگ و حذف زودهنگام حرف میزدیم، روزنه های امید بین این دیوار تاریک عقل و منطق بازشد، چشمها به ساق پای بازیکنان تیم ملی خیره شد و آرام آرام جوانه های هوس برای آرزوهای بزرگ، سایه ناامیدی را روشن کردند.
امید و تلاش برای دست یافتن به رویای بزرگ، چیزی بود که فوتبال ما کم داشت. شاید تمام جامعه ایران کمبودش را احساس میکردند، اما بچههایی که در دوران کودکی حتی یک موز را در مدرسه یواشکی میخوردند تا مبادا دیگران از دیدنش ناراحت شوند امروز یک دست و متحد هر چه دارند و ندارند را روی سفره فوتبال پهن کردهاند و شادی و امیدش را با هم و با هموطنانشان تقسیم میکنند.
فارغ از هر نتیجهای که در بازی برابر پرتغال داشته باشیم، این جام جهانی یک درس بزرگ به ما داد:
«رویاهایمان را هیچوقت فراموش نکنیم.»