«من در یک ‘اول آوریل’ به دنیا آمدم. این از نظر متافیزیکی بیتأثیر نیست!» این جملهای است که میلان کوندرا در یکی از نادر گفتوگوهایش به طعنه درباره تولد خود گفته است. او امروز دوشنبه اول آوریل ۲۰۱۹، نود ساله شد.
میلان کوندرا با وجود اینکه جایزه نوبل ادبیات را به دست نیاورده و حتی عضو آکادمی فرانسه نیز نشده، بدون تردید یکی از نویسندگان بزرگ معاصر به ویژه نیمه دوم قرن بیستم است.
او نویسندهای است که دهههاست حاضر به گفتوگو با رسانهها نشده و هنر سکوت را به خوبی میداند. با این حال، اگر کسی در پاریس زندگی کند شاید بتواند او را تصادفی هنگام پیادهروی روزانه به همراه ورا، همسرش، در حوالی خیابان شرش-میدی (Le Cherche-Midi) در منطقه ششم پاریس ببیند.
قاعدتاً امروز برای میلان کوندرا جشن تولد نود سالگی در کار نیست، زیرا او در آخرین رمانش با عنوان «جشن بیمعنایی» که پنج سال پیش منتشر شد، از زبان یکی از شخصیتهایش گفته که به اعدادی که به «شرم پیر شدن» ارجاع میدهند، اعتمادی ندارد.
چرا سکوت؟
اساساً این نویسنده معتقد است که باید از آثارش سخن گفت تا از خودش. به همین دلیل است که از سال ۱۹۸۴ دیگر در هیچ گفتوگوی تلویزیونی شرکت نکرده و آخرین گفتوگویش با مطبوعات نیز به سال ۱۹۸۶ بازمیگردد.
شاید هم این سکوت یک «اقدام ادبی» نباشد، بلکه «شیوهای دفاعی» است، آن هم در زمانهای که هیاهو حکمفرماست.
آثار کوندرا بخت زیادی برای خوانده شدن داشتهاند، مثلاً او جزو معدود نویسندگان بزرگ جهان است که در زمان حیاتش آثارش در مجموعه معتبر پلیاد منتشر شده است. این مجموعه که به آثار مسلم و انکارناشدنی ادبیات جهان اختصاص دارد، معمولاً آثار نویسندگان بزرگی را انتخاب میکند که مدتهاست درگذشتهاند و داور زمان، عیار آنها را سنجیده است.
با وجود استقبال از آثار ادبی کوندرا و همچنین با وجود سکوت سنگین رسانهای، بعید است که او تمام و کمال به هدف خود رسیده باشد که همان ارجحیت داشتن خط به خط آثار بر جزئیات زندگی است.
هنوز سخن گفتن و نوشتن از زندگی کوندرا حتی برای دشمنانش جذابیت دارد. شاید به همین دلیل است که گاهی دروغهایی دربارهاش مثل اعلام خبر مرگ او در شبکههای اجتماعی منتشر میشود.
یا مهمتر از آن، اتهام جنجالی که سال ۲۰۰۸ علیه این نویسنده مطرح شد. در آن سال یک نشریه چکی با انتشار یک «سند» از پلیس مخفی پراگ در دهه ۱۹۵۰، مدعی شد که کوندرا وقتی ۲۱ ساله بود، با پلیس کمونیست پراگ همکاری کرده بود و یکی از هموطنان خود را به عنوان «جاسوس» لو داده بود.
این اتهام در حالی مطرح شد که میلان کوندرا در سال ۱۹۴۸، زمانی که کمتر از ۲۰ سال داشت به حزب کمونیست پیوست و دو سال بعد اخراج شد.
کوندرا مجبور شد که در یک جمله به رسانهها بگوید که این ادعا دروغ است: «من کاملاً غافلگیر شدم از این چیزی که نه مطلقاً انتظارش را داشتم، نه تا دیروز از آن خبر داشتم و نه اتفاق افتاده است.»
یاسمینا رضا، نویسنده و نمایشنامهنویس معروف، در یادداشتی که همان موقع در روزنامه لوموند در دفاع از کوندرا نوشت، تأکید کرد «چیزی» که کوندرا در این سخن کوتاه خود به رسانهها گفته، هم شامل نفس ماجرای ادعایی میشود که گفته میشود در ۱۹۵۰ اتفاق افتاده و هم شامل عمل اتهامزنی.
یاسمینا رضا با انتقاد شدید از عملکرد رسانهها در این زمینه، «ناتوانی مطلق یک انسان در برابر چنین هجومی» را دلیل نوشتن یادداشت خود در دفاع از کوندرا اعلام کرد و گفت که در این شرایط هرگونه سخنی، هیزمی برای آتش اتهامپراکنی است: «میتوان در عرض سی ثانیه، زندگی انسانی را که با وجدان بیدار تکلیف و کار خود را انجام داده، نابود کرد... حرفها، چه شفاهی و چه کتبی، بخشی از واقعیت میشوند و راههای غیرقابل پیشبینی را طی میکنند...»
علاوه بر یاسمینا رضا، نویسندگان دیگری مثل فیلیپ راث و گابریل گارسیا مارکز که از نزدیک میلان کوندرا را میشناختند و در دورهای که کوندرا در چک زندگی میکرد به دیدارش رفته بودند، از او حمایت کردند.
«زندگی جای دیگری است»
میلان کوندرا که سال ۱۹۲۹ در شهر برنو واقع در جمهوری چک کنونی، در خانوادهای اهل موسیقی به دنیا آمده، در همان کودکی از پدرش نواختن پیانو را آموخت و خیلی زود موسیقی جایگاهی مهم در زندگیاش یافت. به طوری که او را «رماننویس موسیقیدوست» میخوانند و ساختار برخی از آثارش را با سونات مقایسه میکنند.
اما اهمیت آثار ادبی کوندرا، فراتر از وجه موسیقایی آنهاست؛ او فلسفه و تاریخ و هنر را در ادبیات خود آمیخته است.
پس از سرودن شعرهایی در جوانی، دهه ۱۹۵۸ تا ۱۹۶۹ را میتوان سالهای شکلگیری دنیای نویسندگی او دانست. کوندرا آن سالها که هنوز ملیت چکی داشت، به زبان مادری مینوشت و در وطنش بود مجموعه داستان «عشقهای خندهدار» و همچنین رمان «شوخی» را نوشت؛ آثاری که در آنها تلاش کرد «کارنامه تلخ توهمات سیاسی نسل کودتای پراگ در ۱۹۴۸» را که منجر به قدرت گرفتن کمونیستها شد، ارائه کند.
«عشقهای خندهدار» که تنها مجموعه داستان کوندرا به شمار میرود پس از اشغال پراگ از سوی نیروهای روسیه ممنوع شد و مثل دیگر آثارش تا ۱۹۹۰ ممنوع ماند.
«شوخی» هم اولین رمان کوندراست که در سال ۱۹۶۵ نوشته شد اما مدتی در اداره سانسور متوقف ماند و در نهایت ۱۹۶۷ منتشر شد و جایزه اتحادیه نویسندگان چک را به دست آورد. قرار بود فیلمی که بر اساس همین رمان به کارگردانی یارومیل ایرس و نویسندگی خود میلان کوندرا ساخته شده بود، به نمایش درآید که پس از اشغال چکسلواکی توقیف شد و به نمایش در نیامد.
اعمال محدودیتها علیه کوندرا در وطنش، همزمان بود با گشایش فضاها و یافتن مخاطبان بیشتر در خارج از وطن.
در همان سال سرنوشتساز ۱۹۶۸ که هم بهار پراگ روی داد و هم مه ۶۸ پاریس، ترجمه رمان «شوخی» با مقدمه لوئی آراگون به زبان فرانسه در پاریس منتشر شد. این آغاز دههای بود که در آن کوندرا نه تنها به عنوان نویسندهای جهانی مطرح شد، بلکه با اتفاقاتی که در طول دهه ۱۹۷۰ افتاد، وطن و ملیت او نیز تغییر کرد.
انتشار رمان «زندگی جای دیگری است» در فرانسه در سال ۱۹۷۳ برای او جایزه معتبر مدیسیس خارجی را به همراه داشت.
در ۱۹۷۱ نمایشنامه «ژاک و اربابش» را در سه پرده نوشت که واریاسونی نمایشی از رمان «ژاک قضا و قدری» دیدرو، فیلسوف فرانسوی است. این نمایشنامه از ۱۹۷۵، یعنی همزمان با مهاجرت کوندرا به همراه همسرش به فرانسه، تا پانزده سال بعد، یعنی پایان اشغال چکسلواکی، به عنوان یک نمایشنامه نوشته «اوالد شورم»، یک کارگردان و فیلمنامهنویس چکی در این کشور و حتی شهر پراگ به نمایش درمیآمد و هیچ کس متوجه نمیشد که نویسنده واقعی این نمایشنامه کیست.
در آن زمانی که آثار کوندرا قربانی سانسور بود، این یک موفقیت بزرگ برای او محسوب میشد.
در ۱۹۷۲ ، کوندرا نگارش «والس خداحافظی» را به پایان رساند که این تصور را به وجود آورد که این «خداحافظی» کوندرا با دنیای نویسندگی است. این رمان زمانی توانست منتشر شود که میلان کوندرا دیگر کشورش را ترک گفته بود و ساکن فرانسه شده بود، یعنی در سال ۱۹۷۶. دو سال بعد، این رمان جایزه موندلو در ایتالیا را از آن خود کرد.
میلان کوندرا و اربابش
«من به چه کسی وابستهام: به خدا؟ به وطن؟ به فرد؟ جواب من این است: به هیچ چیزی وابسته نیستم جز میراث سروانتس.»
کوندرا با نویسندگی خداحافظی نکرده بود. او در ۱۹۷۸، «کتاب خنده و فراموشی» را منتشر کرد که دو سال بعد، یک جایزه مهم در آمریکا (Commonwealth Awards) را به دست آورد.
در ۱۹۷۹، دولت چکسلواکی تابعیت چکی را از کوندرا سلب کرد، اما دو سال بعد، فرانسوا میتران رئیسجمهور وقت فرانسه به او و خولیو کورتاسار، دیگر نویسنده بزرگ تبعیدی در پاریس، ملیت فرانسوی داد. دولت چک سال گذشته به این نویسنده پیشنهاد داد که ملیت چکی خود را دوباره دریافت کند، اما هنوز کوندرا در این زمینه واکنشی نشان نداده است.
در ۱۹۸۲، نگارش «سبکی تحملناپذیر بودن» (بار هستی) را به پایان برد که دو سال بعد در پاریس منتشر شد. سال ۱۹۸۸ نیز فیلمی که بر اساس این رمان ساخته شده بود، به نمایش درآمد.
کوندرا برای اینکه به طور کامل نشان دهد که از وطنش بریده است، از آن پس مستقیماً به زبان فرانسه نوشت. اولین کتابی که به فرانسوی نوشت، «هنر رمان» بود که شامل هفت مقالهای است که پیشتر در فاصله سالهای ۱۹۷۹ و ۱۹۸۵ منتشر شده بود.
در سالهای ۱۹۸۵ تا ۱۹۸۷، وقت خود را وقف بازبینی ترجمههای فرانسوی آثارش کرد که تا آن زمان از سوی انتشارات گالیمار در پاریس منتشر شده بود. او گفت که این ترجمهها حالا دیگر «همان ارزش و اصالت متن چکیشان را دارند.»
در ۱۹۹۰ انتشار رمان «جاودانگی» جایزه روزنامه انگلیسی ایندیپندنت را به همراه داشت. از آن زمان تا دو سال بعد، کوندرا مقالاتی را درباره هنر رمان در مجله «انفینی» نوشت که بعدا در قالب کتابی با عنوان «وصایای تحریفشده» منتشر شد. از نظر کوندرا، «تنها دلیل بودن رمان، گفتن چیزی است که فقط رمان میتواند بگوید.»
در ۱۹۹۵، کوندرا اولین رمان خود به زبان فرانسه را نوشت: «آهستگی». دو سال بعد، دومین رمان به زبان فرانسه: «هویت». باز هم دو سال بعد، در ۱۹۹۹ سومین رمان به زبان فرانسه که این بار در ابتدا ترجمه اسپانولی آن در بارسلون منتشر شد و چهار سال طول کشید تا در فرانسه منتشر شود: «جهالت».
در سال ۲۰۰۵ سومین کتاب کوندرا درباره هنر رمان به نام «پرده» منتشر شد. در ۲۰۰۹ نیز مجموعه مقالات خود را که از زمان ورودش به فرانسه نوشته بود به همراه چند مقاله منتشر نشده در کتابی با عنوان «یک ملاقات» به چاپ رساند.
در سال ۲۰۱۱، مجموعه آثار میلان کوندرا در کلکسیون معتبر پلیاد در دو مجلد منتشر شد.
اما در سال ۲۰۱۴ چهارده سال پس از چاپ آخرین رمان میلان کوندرا، او رمان دیگری با عنوان «جشن بیمعنایی» منتشر کرد؛ چهارمین رمان او که مستقیماً به زبان فرانسه نوشته شده است.
کوندرا در آخرین رمانش از زبان یکی از شخصیتهایش مینویسد: «ما از مدتها پیش فهمیدهایم که دیگر ممکن نیست این جهان را واژگون کرد، نه حتی شکل آن را تغییر داد یا بدبختی پیشرونده آن را متوقف ساخت. یک راه مقاومت بیشتر نمانده است: جدی نگرفتن جهان.»