در چهلمین سالگرد انقلاب بهمن ۵۷، رویدادی که در چهار دهه گذشته زندگی ایرانیان را تحت تأثیر خود قرار داده است، در قالب چهل گفتوگو با چهرههای تاریخساز یا فعال ایرانی در سالهای منتهی به انقلاب و پس از آن، روایت آنها را از این رویداد و تأثیرات آن، و نیز چشمانداز آنها از آینده ایران را بازجستهایم.
در برنامهای دیگر از این مجموعه گفتوگو، به سراغ پرویز کاردان رفتهایم؛ بازیگر، فیلمساز، و کارگردان سریالهای تلویزیونی، از جمله سریال «خانه به دوش» و «سرکار استوار».
پرویز کاردان در سال ۵۷، ۴۱ سال داشت و در تهران زندگی میکرد. او سه ماه پس از انقلاب از ایران خارج شد و به لندن رفت.
آقای کاردان او اکنون در آمریکا و در شهر لسآنجلس زندگی میکند و در این گفتگوی ویژه از او درباره علت خروجش از ایران و همچنین سریالهای تلویزیونی پربینندهای چون «سرکار استوار» و «خانه بهدوش» پرسیدهایم.
ابتدا از روزهای جوانی شما آغاز کنیم آقای کاردان. سال ۱۳۳۸ خورشیدی، روزهایی که نخستین سریال طنز «سرکار استوار» را نوشتید و کارگردانی کردید، یک رئیس پاسگاه ژاندارمری در یک دهکده. چه عاملی باعث شد سراغ یک چنین سوژهای بروید؟ ایده سرکار استوار از کجا و چه طور جرقه زد؟
حضورتان عرض کنم که در آن موقع تازه تلویزیون خصوصی راه افتاده بود، تلویزیونی که مرحوم حبیب ثابت راه انداخته بود و فکر کنم آن موقع به «کانال سه» معروف بود، که اولین تلویزیون خصوصی در آسیا بود، و سریالها را دوبله میکردند. چند سریال در آن تلویزیون بود که بسیار محبوب بود. در همان موقع در ایران پاورقی مُد بود و مجلات ایران پاورقی داشتند که نویسندگانی مثل حسینقلی مستعان، دکتر صدرالدین الهی پاورقی مینوشتند و پاورقیها سریال بود. یعنی مردم در صف میایستادند برای اینکه این مجلات را بخرند تا پاورقیها را و داستانهای مسلسلی را که آنجا بود، بخوانند.
من از همان موقع فکر میکردم در ایران یک سریال داشته باشیم. من رفته بود برای یک دوره ویژهای در انگلستان برای تلویزیون، و آنجا اولین سریال «سرکار استوار» را، سه قسمتش را نوشته بودم، و وقتی برگشتم پیشنهاد کردم که این سریال در همان تلویزیون مرحوم ثابت انجام بشود. آقای دکتر محمودی آن موقع رئیسش بودند، گفت که [ساختن] سریال در ایران امکاناتش نیست.
در همان زمانها بود که تلویزیون ملی ایران به همت آقای قطبی و دوستانشان پایهگذاری شد. من پیشنهادم را بردم آنجا و اولین قسمت «سرکار استوار» را، -هر قسمت اسم ویژه خودش را داشت- که اسمش بود «صندوقچه اشرفی»، چون امکانات ویدیو در آنجا هنوز راه نیفتاده بود، به صورت سینمایی با ۳۵میلیمتری در خارج از تلویزیون ساختیم.
جالب است که آن قسمت را که من نوشته و کارگردانی کرده بودم، آقای علی حاتمی، کارگردانِ به نامی که بعدها جزو بهترینها شد و یادش گرامی باد، او در آن قسمت بازی میکرد و همین طور پرویز صیاد که نقش یک دهاتی را بازی میکرد، یک روستایی که بعدها با همت خودش تبدیل به صمد شد. همان موقع عبدالعلی همایون را پیدا کردیم برای نقش سرکار استوار... بالاخره سریال «سرکار استوار» آمد که نزدیک پنج سال به طور مرتب در تلویزیون ملی ایران پخش میشد.
آقای کاردان، پلتیک سرکار استواری هم در آن موقع از طرحهایی بود که سرکار استوار برای به دام انداختن خلافکاران به کار میبرد. چرا از واژه انگلیسی پلتیک استفاده کردید؟ آیا مرسوم بود آن موقعها؟
بسیاری از لغات خارجی در ایران، شاید حتی نه به معنای اصلی خودش، وجود داشت و سر زبانها بود و بسیاری میگفتند فلانی پلتیک میزند، یعنی به همان معنای شیوهای که از آن طریق، میتواند مشکلش را حل کند.
همان طور که اشاره کردید آقای کاردان، چند تن از بازیگران سریال سرکار استوار مثل پرویز صیاد و خود شما در نقش مرادبرقی در سریال خانه به دوش، کارهایی با این کاراکترها ساختید و میگویند که در زمان نمایش سریال خانه به دوش یا مرادبرقی به قول عوام، ترافیک تهران به صورت محسوسی کم میشد چون مردم در خانهها به تماشای این سریال مینشستند. آیا این موضوع صحت داشت؟
بله، حتی یک زمانی من خودم وقتی برنامه را حاضر کرده بودم و میخواست پخش بشود، یک ساعت قبل از پخش میخواستم بروم خانه و اتومبیلم یک اشکال پیدا کرد و ماند، و تاکسیها مرا سوار نمی کردند، میگفتند میخواهیم برویم سراغ سریال، تا بالاخره خودم را معرفی کردم و آن شوفر تاکسی آمد خانه ما، نشست و با ما سریال را نگاه کرد.
مطمئناً از آن روزها خاطرات و روایتهای زیاد و جالبی دارید.
بله، یادش به خیر. دوره ویژهای بود دیگر.
آقای کاردان، شما بعدها با پرویز صیاد سریال «اختاپوس» را ساختید که آن هم بسیار گل کرد و چهره تازهای، آقای قاطبه با نقشآفرینی نوذر آذری معرفی شد. اینگونه کارها مثل آقای قاطبه آیا با کارگردانی شما انجام میشد یا این که کاراکتر مربوطه آن نقش را میساخت؟
نه خیر، «اختاپوس» را آقای صیاد همه کارهایش را انجام میداد و من هم اوایل بازی میکردم، بعدها کارگردان فنی اش بودم. آقای پرویز صیاد همه کارهایش را انجام میداد.
آقای کاردان، شما چند سالی هم بعد از انقلاب در لندن زندگی میکردید. بعد مهاجرت دوباره کردید. چه شد که از لندن به آمریکا و کالیفرنیا رفتید؟
برای اینکه این کالیفرنیا و به ویژه شهر لسآنجلس را میشود گفت پایتخت ایرانیان غربتنشین است، و به خاطر کاری که من برای ایرانیها انجام میدادم و علاقهای که به تلویزیون داشتم و حرفه ام بود، و همین طور تئاتر، بیشتر مشتریهایمان در این شهر بودند. بنابراین کوچ ایرانیان به این شهر، بیشتر به خاطر اجتماع بیشتر ایرانیان در این شهر فرشتگان بوده.
و حالا راضی هستید از اقامتتان در شهر فرشتگان؟
چارهای نداریم، چه کار کنیم؟
یعنی در مقایسه با لندن، لسآنجلس را ترجیح میدهید یا لندن را؟
به هر حال لسآنجلس را حتماً ترجیح میدهم.
آقای کاردان، در اینجا میخواهم از شما خواهش کنم که دو ترانه مورد علاقه خودتان را نام ببرید تا در فاصلههای این گفتوگو پخش بشود.
اولاً میخواستم خواهش کنم که این شعر زیبای فریدون مشیری که استاد شجریان خوانده، تفنگت را زمین بگذار، یکی از ترانهها باشد؛ دیگری هم به خاطر دوست خوبم که یادش گرامی باد و واقعاً استثنائی بود، محمد نوری، ترانهای خوانده به نامای وطن، این دو ترانه منتخب من هستند.
آقای کاردان، در سال ۵۷ شما همچنان در اوج کارهای تلویزیونی و احتمالاً سینمایی خودتان در ایران بودید. چه زمانی از ایران خارج شدید و اصولاً علت چه بود؟
حضورتان عرض کنم حدود سه ماه بعد از انقلاب و به قدرت رسیدن حکومت جمهوری اسلامی و دارودسته آقای خمینی، در همان ایامی که شور و التهاب انقلاب وجود داشت، چند مصاحبه آخوندها در تلویزیون داشتند و این که چرا مردم زمان شاهنشاهی به مساجد نمیرفتند، میگفتند از جمله [دلایلش] وجود سریالهایی مثل سریال من، سریال «خانه به دوش» بوده که مردم را از مساجد فراری داد و باعث شد که مردم مذهبشان را احتمالاً فراموش کنند. در صورتی که برای من جنبه کمیک دارد، آن موقع جدی بود و یک سری مسائلی راجع به تلویزیون و برنامههای تلویزیونی و فضای آن جا بود. من و خانواده تصمیم گرفتیم برای چند ماه از ایران خارج بشویم و آمدیم، و به هرحال در خارج از کشور ماندگار شدیم.
آیا بعد از این که انقلابیون به قدرت رسیدند، شما را هم مورد بازخواست قرار دادند و از شما پرسوجو کردند یا اینکه... اتفاقی که برایتان نیفتاد؟
نه، در موقعی که من در لندن بودم، در جراید ایران یک آگهی چاپ شد که من به اتفاق علی نصیریان و آن موقع اسدالله پیمان را به دادگاه انقلاب دعوت کرده بودند. من که آن موقع انگلیس بودم، همان موقع پاسپورت من مهلتش تمام شده بود و من که [پاسپورتم را] به سفارت ایران در لندن فرستادم، پاسپورتم را پس ندادند و پیغام دادند، یک خانمی که آن جا کار میکرد به من خبر داد که از ایران گفته اند ایشان را دستگیر کنید، برگردانید، و [پاسپورت مرا] ندادند، و من در انگلستان ماندم دیگر، پناهنده انگلیس شدم.
آقای کاردان، برگردیم به چند ماه پیش از انقلاب، در همان ماهها، و سال ۵۷. آیا از اعتراضات و اعتصابهایی که در جریان بود، شما حدس میزدید که احتمال دارد انقلابی به وقوع بپیوندد و همه چیز کم و بیش تغییر کند؟
ببینید، الان که سالها و بیش از چهل سال است که گذشته، ما باید نگاهی کنیم به ایران قبل از انقلاب، ایران زمان پادشاهی. اولاً یادمان باشد که ایران آن موقع یک همسایهای داشت به نام اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی که همیشه چشم طمع به ایران و خلیج فارس داشت و آن موقع حزب قدرتمندی هم در ایران بود، با وجودی که منحل شده بود، به اسم حزب توده، و کمونیستهای بسیاری در ایران بودند، جوانانی که خیلی علاقه به مرام کمونیستی داشتند. همین طور آخوندها هم آن موقع بسیار قوی بودند.
یادمان باشد، پادشاه ایران، پادشاه تنها کشور شیعه جهان بود، خودش به مکه میرفت، خودش زیارت امام هشتم میرفت و هوای اینها را داشت. خود آمریکاییها و غربیها هم تا آنجا که الان میدانیم، علاقه داشتند یک کمربند سبزی دور اتحاد جماهیر شوروی باشد به نام مذهب، که شاید [موجب شود] آنها نتوانند به کشورهایی که نزدیک خلیج فارس و کشورهای نفت خیز هستند، بیایند.
برای همین اگر یادمان باشد، حتی در افغانستان هم روسها دخالت کردند و آمدند... بنابراین آخوندها همیشه وجود داشتند و انقلاب ایران به نظر من یکی از عجایب انقلابهای دنیاست، برای این که انقلابها به دلایل ویژهای انجام میشود، احتمالاً وضع بد مردم، جنگهایی که مردم را فقیر کرده، یا قدرتهایی که به آن کشور حمله کرده اند، یا بسیاری از مسائل دیگر که در جنگها میبینیم، در انقلابها میبینیم، انقلاب کبیر فرانسه، انقلاب در کشورهای اروپایی و انقلاب اکتبر شوروی و غیره و غیره، ولی در ایران، مردم راضی به خیابانها آمدند و خواستند که حکومت عوض بشود، بدون این که شخصی به نام روح الله خمینی را بشناسند.
همان چند ماه قبل از انقلاب، اسم خمینی آمد به میان، و ما فهمیدیم یک آیتاللهی به نام خمینی هست که تبعید شده به کربلا و بعد هم به پاریس آمد و به فاصله یکی دو هفته، یکی از معروفترین چهرههای جهان شد. خبرنگاران هجوم آوردند و او هم حرفهای خیلی قشنگی زد که خیلیها را در داخل ایران تحریک کرد. اما فکر تغییر حکومت نبود. خیلیها فکر میکردند ایران به طرف یک دموکراسی نزدیک به غرب میرود، اما دیدیم که چه شد.
به هرحال از کجا و چه موقعی برای شما روشن شد که احتمال دارد حکومت سلطنتی سقوط کند و یک انقلابی به وقوع بپیوندد؟
ببینید، از اعتصاباتی که در جهان شروع شد، اعتصاباتی که باز مثل انقلابشان عجیب و غریب بود، کسی برای درخواست خاصی اعتصاب نمی کرد. الان که حکومت آخوندی هست، در این حکومت جمهوری اسلامی، اعتصابات به دلایل ویژهای انجام میشود، کارگران ماهها حقوقشان را نگرفته اند، بعضی از بانکهای غیر دولتی پولهای مردم را خوردهاند، قیمت دلار بالا رفته و غیره، اعتصاب انجام میشود. ولی آن موقع هیچ کدام از این مشکلات نبود. هیچکس به خاطر حقوقش اعتصاب نکرد. صرفاً اعتصاب کردند برای اینکه یک حال و هوای اعتصاب در ایران آمد.
آنچه اعتصابات را بیشتر میکرد، این بود که بسیاری از گروههای مخالف پادشاهی، از چپ گرفته تا راست و جبهه ملی وفذاییان و همین طور بسیاری گروههایی که همه مجذوب خمینی شدند، اعتصابات را بیشتر میکردند برای این که حکومت سقوط کند و همه فکر میکردند آنها میتوانند قدرت بگیرند. حتی خود شخص آیتالله خمینی را آورده بودند که یک سمبلی باشد تا از طریق او، آنها بتوانند بیایند سر کار. اما اشتباه بزرگی که همه شان کردند، و این بلایی شد که بعد از چهل سال، ملتی دارد زجرش را میکشد.
یک نگاهی هم بکنیم آقای کاردان، به کارهای سینمایی و تلویزیونی شما. شما قبل از انقلاب، از سال ۵۰ شروع کردید به ساختن فیلم، فیلم سینمایی «عمو یادگار» را ساختید و «مراد برقی و هفت دخترون» را هم در سال ۵۳ ساختید. در فیلمی با نام «شیر تو شیر» در سال ۵۱ هم بازی کردید. فضای سینمای ایران در آن روزگار به چه صورتی بود؟
سینمای ایران، بیشتر برای سینماهای جنوب شهر بود و سینماهای بالای شهر بیشتر فیلمهای غربی نمایش میدادند. اما کم کم در سینما چهرههای تازهای آمده بود، چهرههایی که بیشتر در غرب تحصیل کرده بودند. آمدند و یواش یواش داشت فیلمهای خوبی پیدا میشد. اما من به خاطر برنامههای متعدد تلویزیونی که داشتم و کار خودم، «مرد اول» که به نظر خودم یکی از بهترین کارهایم بود، و بسیاری کار تلویزیونی دیگر، آنچنان مجذوب سینما نشدم و همان تعداد فیلم هم بنا به دلایل خاصی ساخته شد و من بازی کردم، بیشتر کار من تلویزیون بود.
اما سینما یواش یواش داشت چهره روشنفکری را در تعدادی فیلمها به خودش میگرفت، و یادتان باشد بسیاری از کارگردانان موفق الان ایران، کارگردانانی مثل بهرام بیضایی یا دیگران، از قبل از انقلاب شروع کرده بودند و پایههای سینمای نوین ایران را گذاشته بودند.
آقای کاردان، سینمای ایران در این چهل سال گذشته با تحولاتی روبهرو شده و در بسیاری از جشنوارهها، فیلمهای ایرانی به نمایش در میآید و برای نخستین بار هم دوسال پیش فیلم «فروشنده» اصغر فرهادی اسکار بهترین فیلم را گرفت. علت این تحول در سینمای ایران را شما چه عواملی میدانید؟
به هر حال یادمان باشد که چهره جوان در سینمای ایران آمده. امروز چهره خانمهای بسیار جوان و هنرمندی هستند که رنگ خاصی به سینمای ایران میدهند، جوانهایی هستند که بازیگران بسیار خوبی هستند، و یادمان باشد از نظر تکنولوژی هم راههای بهتری برای ساختن فیلم پیدا شده.
اما نکته جالب این است که در بسیاری از فستیوالها، به دلایل ویژهای به فیلمها علاقه نشان میدهند و جایزه میدهند. فستیوالها هر کدامشان روش خاصی دارند. مثلاً فستیوال کن یک فستیوال کاملاً سیاسی است که به کشورهایی که جنبه سیاسی در آنجا قوی است و شاید حقوق بشر آن چنان رعایت نمیشود و از آنجا فیلمهایی میآید که برایشان جالب است، بسیار بیشتر به آن اهمیت میدهند و احتمالاً جوایزی را میگیرد. همین طور در بسیاری از فستیوالها که دلایل ویژهای دارد که این فستیوالها به وجود آمدهاند. مثلاً فستیوال سانفرانسیسکو اینجا به افراد ویژهای علاقهمند است... بگذریم.
یکی از دلایل موفقیتهای جایزه گرفتن -فقط جایزه گرفتن فیلمهای ایرانی، وجود جمهوری اسلامی است و کنتراستی که بین خارج و داخل هست، و تفکری که از نظر مملکت و حقوق بشر به ویژه، در داخل ایران و آزادیهایی که در خارج هست، -بازیگری که در داخل ایران به اسم گلشیفته فراهانی به خارج میآید و بلافاصله در عرض چندماه تمام بدنش را نشان میدهد، شاید اگر در ایران یک دهمش را هم انجام میداد محکوم به مرگ میشد-، این کنتراست و مسائلی که در ایران میگذرد برای فستیوالها جالب است و وقتی فیلم از این جاها میآید، حتماً مورد توجه قرار میگیرد.
ولی اگر میخواهید بگویید که سینمای ایران بازار جهانی برای فروش پیدا کرده، متأسفانه هنوز پیدا نکرده. چون سینما کار پرخرجی است و کاری است که باید بینندهها و تماشاچیهای بسیاری پیدا کند برای این که در آینده، کسانی که سرمایه گذاری کرده اند بتوانند ادامه بدهند. متأسفانه از نظر تجاری سینمای ایران ناموفق است. ولی اگر میگویید جوایزی را کارگردانان برده اند توی خانهشان، این خوب است و [از این نظر] بله، موفقند.
به گلشیفته فراهانی اشاره کردید آقای کاردان، و ظاهراً این طور به نظر میرسد که از کارهای او انتقاد میکنید. به چه علت؟
به هیچ وجه. گلشیفته فراهانی هنرپیشه بسیار بسیار خوبی است، من هم برایش احترام قائلم و به هیچ وجه انتقاد نکردم. گفتم کنتراستی که هست بین آن سختگیریهای داخل ایران، وقتی یک بازیگر به خارج از ایران میآید، [آن کنتراست] وضعیتی را ایجاد میکند که در داخل ایران یک نگاه دیگربه آن بازیگر بشود. وگرنه گلشیفته یکی از بهترین بازیگران ایرانی است، من هم بسیار به او علاقه دارم و هرگز هم انتقاد نکردم.
برخی میگویند در سال ۵۷، ایران نیازی به یک انقلاب نداشت و باید اصلاحاتی صورت میگرفت. شما هم اشاره کوتاهی کردید. در این باره واقعاً دیدگاه شما چیست؟
به نظر من اصلاً احتیاجی نداشت این انقلاب بشود. بله، یک آزادیهایی که خیلیها دلشان میخواست مثل اروپاییها داشته باشند و کشور ایران، پادشاهی باشد ولی مثل سوئد و نروژ و دانمارک و هلند و بلژیک باشد. اما یادمان باشد که در ایران، حتی در زمان پادشاهی نیز مذهب نفوذ بسیار داشت و آخوندها بسیار بانفوذ بودند و گاهی اوقات بسیاری از کارها را شخص پادشاه با مشورت بعضی از آخوندها انجام میداد.
در کتابهای متعددی که تا امروز نوشته شده میبینیم که آن موقع حتی به خاطر این که همسر پادشاه مایو پوشیده بود و در آمریکا به کنار دریا و به آبتنی رفته بود، آخوندها چنان اعتراض کردند که برای آرام کردن آنها مجبور شدند بهایی سنتر را دولت خراب کند و به آنها یک امتیازی بدهد. بنابراین آن موقع آخوندها قدرت خودشان را داشتند.
ایران کشوری بود آبرومند در جهان. پاسپورتش، پاسپورتی بسیار معتبر بود. پول ایران، پول معتبری بود که حتی شما یک اسکناس صدتومانی ایران را میبردید در بانکهای خارج، آن جا به شما پول آن کشور را میداد، پول معتبر داشتیم، پاسپورت معتبر داشتیم... و آبروی بسیار داشتیم، مثل حالا اینقدر بیآبرو نبودیم. ولی مشکلات بسیار هم داشتیم. من منکر مشکلاتش نمیشدم. اگر یک پادشاه تمام قدرتها را خودش نمیگرفت و میداد به یک نخست وزیر ملی، و انتخابات آزاد و غیره، شاید این بلا سرمان نمیآمد.
آقای کاردان، به عنوان یک سؤال نهایی. در شرایط کنونی، آینده ایران را مثلاً در پنج سال آینده به چه شکلی میبینید؟ آیا چشمانداز روشنی در پیش روی ایران قرار دارد؟
من فکر میکنم که بسیاری علامت سؤال وجود دارد که واقعاً من نمیتوانم پیش بینی کنم که وضع ایران چه میشود. هر ساعتی که میگذرد، هر دقیقهای که میگذرد، یک حرفهای دیگری میشنویم. الان سپاه پاسداران ایران، به عنوان سپاهی شده که آمریکا آن را کنارش گذاشته و همین طور ناو هواپیمابر ایرانی و بسیاری از لشکر آمریکایی و هواپیماهای گران قیمت بزرگ، ایران را تهدید کردهاند و خیلی از کسانی که فکر میکنند با جنگ میشود این حکومت از بین برود، عقاید ویژه خودشان را دارند.
یادمان باشد که همه منتظر یک حکومت دموکراسی و به ویژه سکولار در ایران هستند و این حکومت هم چهل سال است که راه پیدا کرده و آن جا قدرت گرفته. برداشتنش هم کار سادهای نیست. به نظر من آینده ایران، آیندهای نیست که من یکی بتوانم پیش بینی کنم. اما امیدوارم هرچه زودتر با همت مردم... آن چه که برای من مهم است، این مردمی هستند که باید خودشان بتوانند راهی را پیدا کنند که آسایش بیشتر، و حکومتی داشته باشند که دموکراسی و آزادی در همه زمینهها [را در اختیار قرار دهد.] همه به هم احترام بگذارند، مذاهب به هم احترام بگذارند، امیدوارم این طور بشود. ولی از نظر من بسیار علامت سؤال هست... اصلاً نمیتوانم آینده ایران را پیشبینی کنم.