«باید از دلاوری و ظرفیت ارتش لیبی ستایش کرد. شما توانستید در کمتر از یک ساعت سه شهری را که صدها کیلومتر از یکدیگر فاصله داشت، تصرف کنید و همچنین مراکز نظامی را که رژیم گذشته به انبار مهمات برای ضربه زدن به ارتش و مردم تبدیل کرده بود.»
این بخشی از سخنان معمر قذافی، فرمانده کودتای لیبی است که دقیقا پنجاه سال پیش، صبح روز اول سپتامبر ۱۹۶۹ سوار بر یک جیپ نظامی به ایستگاه رادیویی بنغازی رفته بود.
سالهای طلایی نظامیان عرب
در تابستان ۱۹۶۹، حکومت وقت لیبی، نگرانیهای متعددی نسبت به آینده خود داشت.
با وجود رفاه نسبی که از ۱۰ سال پیش از آن و با اکتشاف نفت در لیبی به وجود آمد، این کشور با جنبشهای اعتراضی مواجه شده بود.
همچنین با وجود آغاز طرحهای سوسیالیستی، روز به روز اختلاف و شکاف طبقاتی در جامعه لیبی میان ثروتمندانی که از عواید نفتی بهرهمند میشدند و فقرایی که نصیبی از این درآمد نفتی نداشتند، بیشتر میشد. فساد و رانتخواری نیز به ویژه در دستگاه حکومتی رواج پیدا کرده بود.
ضمن آنکه امواج پانعربیسم و سوسیالیسم جمال عبدالناصر در مصر به کشور همسایهاش، لیبی هم رسیده و بخشی از لیبیاییها را مسحور خود کرده بود.
ادریس سنوسی، معروف به ادریس اول، پادشاه هفتاد ساله لیبی، هم کشورش را از ماه ژوئیه ترک کرده و دو ماه بود که برای گذراندن دوره درمان پزشکی در ترکیه به سر میبرد. او از دسامبر ۱۹۵۱ و پس از استقلال لیبی، قدرت را در این کشور در دست داشت.
در این شرایط، خطر کودتا چه از سوی گروههایی در ارتش و چه از جانب بخشهایی از حکومت همواره وجود داشت.
شنیده میشد که برخی از نزدیکان شاه به او به پیشنهاد کرده بودند که در بازگشت از ترکیه، قدرت را به ولیعهدش، حسن الرضا، واگذار کند که در آن زمان ۳۱ ساله بود. اما همه میدانستند که در این حالت نیز، زمام امور در اختیار عمر الشلحی، مرد قدرتمند و در سایه لیبی خواهد بود که ریاست سازمان امنیت دوران سلطنت را برعهده داشت و منفور مردم بود.
بالاخره کودتای نظامیان رخ داد. این کودتا، ابتدا برای ژانویه همان سال برنامهریزی شده بود که در دو نوبت به تعویق افتاد و یک بار به ماه مارس و در نهایت به اول سپتامبر موکول شد.
حدود هفتاد افسر جوان ارتش لیبی که خود را «افسران آزاد» مینامیدند، به پیروی از افسرانی که به رهبری جمال عبدالناصر در مصر به حکومت پادشاهی این کشور پایان داده بودند و با هماهنگی سرویس اطلاعاتی مصر، کودتا کردند.
دو سال پیش از آن، شکست اعراب در جنگ با اسرائیل، نظامیان کشورهای عربی را سرخورده کرده بود و در پی احیای آبرو و قدرت خود بودند. همچنین سرنگونی حکومت ادریس سنوسی که رابطه خوبی با اسرائیل داشت به یک «وظیفه میهنی» افسران جوان لیبی تبدیل شده بود. آنان از وقوع انقلاب مردمی هم ناامید شده بودند.
کودتای نظامی لیبی در شهر بنغازی آغاز شد، اما سپس نظامیان کنترل طرابلس و دیگر شهرهای کشور را در دست گرفتند؛ از اقامتگاههای سلطنتی تا ادارههای دولتی. کودتاگران توانستند بر نیروهای نظامی برقه، منطقه شرقی لیبی نیز که شاه به آنان بسیار تکیه داشت، مسلط شوند. همچنین با بازداشت برخی از فرماندهان نظامی، هرگونه امکان مقاومت از سوی ارتش در برابر کودتا را در نطفه خفه کردند.
با این حال، در این کودتا که خیلی زود به پایان رسید، خونریزی چندانی در کار نبود و از سوی مردم به ویژه قشر جوان شهری با استقبال روبهرو شد.
قدافی، به سوی قدرت مطلق
۱۲ رهبر نظامی کودتا که تا مدتها هویت آنان مشخص نبود، «شورای فرماندهی انقلاب» را تشکیل دادند که در واقع، نخستین نهاد انقلابی بود.
اولین بیانیه این شورا از رادیو و از سوی معمر قذافی خوانده شد. او که فرزند یک چوپان بود در آن زمان ۲۷ سال بیشتر نداشت و چندان شناخته شده نبود. قذافی پس از تحصیل در لیبی، برای گذراندن دورههایی به خارج از کشور رفته و در سال ۱۹۶۳ وارد ارتش شده بود.
قذافی در اولین اظهاراتش، وعده دوره جدیدی را داد که در آن آزادی و برابری و عدالت در لیبی حاکم خواهد شد و با کشورهای غیر متعهد و در حال توسعه همکاری میشود. در عین حال، حواسش نیز بود که بگوید امنیت افراد و داراییهای خارجی را تضمین خواهد کرد و شرکتهای نفتی را ملی نخواهد کرد. این تضمینها برای آن بود که او میخواست واکنش احتمالی آمریکا یا بریتانیا را برنیانگیزد؛ قدرتهایی که حامی نظام سلطنتی لیبی به شمار میرفتند و پایگاههای مهم نظامی در این کشور داشتند.
این اطمینانبخشی قذافی نتیجه داد و تنها شش روز پس از کودتا، واشینگتن نظام جدید لیبی را به رسمیت شناخت.
ضمن آنکه ضدکمونیسم بودن کودتاگران، تضمین دیگری برای قدرتهای غربی بود، زیرا نظامیان لیبی بر حکومت بر مبنای اسلام تأکید داشتند و یکی از دلایل رد کمونیستها، بیدین بودن آنان بود.
جمال عبدالناصر اولین رهبر خارجی بود که به قذافی تبریک گفت و محمد حسنین هیکل، مشاور جمال عبدالناصر، در همان روزهای آغازین پس از کودتا از مصر به لیبی سفر کرد. قذافی در دیدار با او بر کمک ناصر به «ملیگرایان عرب» تأکید کرد.
تنها خطر احتمالی برای کودتاگران، تلاشهای پادشاه در خارج از کشور بود. رهبران جدید لیبی، ولیعهد پیشین، حسن الرضا، را همراه با برخی از مسئولان حکومت سلطنتی به زندان انداخته بودند. اما چند روز پس از کودتا، حسن الرضا سنوسی، به طور رسمی از «حق» خود برای سلطنت گذشت و از حکومت جدید حمایت کرد و مردم را نیز به پذیرش بدون مقاومت این حکومت دعوت کرد.
همچنین ادریس سنوسی با واسطه جمال عبدالناصر این پیام را به رهبران نظامی کودتا رساند که قصد تحریک قدرتهای خارجی به ویژه بریتانیا را برای مداخله در لیبی ندارد و دیگر به وطن بازنمیگردد. در مقابل، شورای فرماندهی انقلاب اطمینان داد که امنیت خانواده سلطنتی حفظ خواهد شد.
ادریس سنوسی در سال ۱۹۸۳ در مصر، در تبعید و زمانی که ۸۳ ساله بود، درگذشت.
هفت روز پس از کودتا، محمود سلیمان المغربی ۳۶ ساله، به عنوان نخستوزیر اولین دولت پس از سلطنت را تشکیل داد. او یکی از بنیانگذاران سندیکای کارگران شرکت نفت بود و سوابق سندیکایی داشت. همچنین به دلیل مخالفت با حکومت پادشاهی ادریس اول، چند سالی را در زندان گذرانده بود و چهرهای مبارز به شمار میامد. علاوه بر این، تحصیلاتش در زمینه حقوق نفت در آمریکا از او یک تکنوکرات ساخته بود.
با این حال، در دولت نه نفره او، فقط دو نظامی حضور داشتند که هیچ کدام از این دو نظامی نیز عضو شورای فرماندهی انقلاب نبودند. همچنین هیچ کدام از وزرای دولت جدید سابقه وزارت نداشتند.
دولت جدید لیبی اعلام کرد که قصد دارد سیاستهایش را بر اساس اصول اعلام شده از سوی شورای فرماندهی انقلاب اجرا کند. فردای تشکیل دولت، معمر قذافی با ارتقاء درجه نظامی به فرماندهی ارتش لیبی منصوب شد.
پس از مدت کوتاهی، معمر قذافی نخست وزیر لیبی را متهم کرد که به «استراتژی انقلاب» توجه ندارد و محمود سلیمان المغربی از نوامبر سال ۱۹۶۹ تحت فشار قرار گرفت تا از مقام خود استعفا کند.
بالاخره در ژانویه ۱۹۷۰ معمر قذافی، خود را جایگزین محمود سلیمان المغربی کرد و همزمان مقام نخستوزیری را نیز در اختیار گرفت و به این ترتیب صاحب همه اهرمهای قدرت در لیبی شد.
علیه «کمونیسم»، «امپریالیسم» و «صهیونیسم»
حکومت جدید لیبی که بر امواج احساسی ملیگرایی بنا شده بود، با وجود آن که اعلام کرده بود که قراردادهای خارجی زمان حکومت گذشته را لغو نخواهد کرد، اما هشدار داد که این قراردادها به ویژه در زمینه پایگاههای نظامی تمدید نخواهد شد.
در ماه اکتبر ۱۹۷۰ یک پیام رسمی برای لندن و واشینگتن فرستاده و از آمریکا و بریتانیا خواسته شد که برای خروج زودتر نظامیانشان از لیبی با مقامات این کشور مذاکره کنند. قرار بود که بریتانیاییها تا ژوئیه ۱۹۷۳ در لیبی باقی بمانند.
به مرور برای شرکتهای نفتی خارجی هم این اتفاق افتاد و از آنان خواسته شد که برای عقد قراردادهای جدید مبتنی بر پرداخت بیشتر مالیات اقدام کنند.
یک قانون اساسی موقت هم جایگزین قانون اساسی سال ۱۹۵۱ شد که حکومت جدید لیبی را «جمهوری عربی لیبی» میخواند و از سال ۱۹۷۷ نام رسمی این کشور شد.
قذافی در سال ۱۹۷۶ به تقلید از «کتاب سرخ» مائو تسهتونگ، رهبر چین «کتاب سبز» را نوشت که در آن «کاپیتالیسم و مارکسیسم» را همزمان رد کرد. او همچنین در آن زمان «کمونیسم» را در کنار «امپریالیسم»، «متحد صهیونیسم» میدانست.
دیکتاتور پیشین در تمام دوران ۴۲ ساله حکومت استبدادیاش، هر سال مراسم سالگرد «انقلاب» را برگزار میکرد. این در حالی بود که در این دههها لیبی دستخوش تحولات گوناگونی شد که تأثیر شوم آنها همچنان بر این کشور سایه انداخته است.
معمر قذافی گرچه با محبوبیتی شبیه محبوبیت جمال عبدالناصر حکومت خود را آغاز کرد، اما پایان حکومتش بیشتر شبیه پایان حکومت صدام حسین بود.