آخرین پادشاه ایران هنوز در حافظه جامعه زنده است و در عرصه عمومی، زندگی تودهها و بحثهای نخبگان جریان دارد. البته مطرح بودن او مستقل از ارزش داوریها، بیشتر از آنکه محصول کارنامه فردی وی باشد، به انقلاب بهمن ۵۷ و درستی و یا نادرستی آن ارتباط پیدا میکند.
عملکرد منفی و فاجعه بار جمهوری اسلامی باعث شده تا بخشی از جامعه حس نوستالوژی به دوران پیش از انقلاب پیدا کند. یک نیروی سیاسی که در رأس آن مدافعان رهبری یکه تازانه رضا پهلوی در اپوزیسیون و بازسازی سلطنت پهلویها که به لحاظ تاریخی شکل مطلقه و اقتدارگرایانه داشته، قرار دارند، مدتی است با اتکا به پروژههای رسانهای کمپین رمانتیکسازی از آن دوران را شروع کرده است. اینکه واقعیت سلطنت محمدرضا شاه پهلوی چه بوده، موضوعی مهم در عرصه سیاسی ایران است و فرجام آن تنها سوژهای تاریخی و مشخص شدن تصویر نزدیک به واقعیت دورهای از حیات ملت و کشور ایران نیست، بلکه عمل سیاسی و اکنون آینده ایران را نیز متأثر میسازد.
علی رغم حجم نسبتاً زیاد کتابها، تحقیقات و مقالاتی که پیرامون دوران پادشاهی ۳۷ ساله پهلوی دوم نوشته شده است، اما وجوه نامکشوف و نهفته کم نیست. از آن مهمتر هنوز بازنمایی چهره و حقیقت آخرین شاهنشاه ایران با موانعی چون نگاههای ایدئولوژیک، تمایلات سیاسی، رویکردهای فرقهگرایانه و افسانهسازیها چه مثبت و چه منفی مواجه است.
کارنامه خاکستری
محمدرضا پهلوی نیز مانند همه شخصیتهای تاریخی، کارنامهاش خاکستری است. معدود حکمران و کارگزار ارشد قدرتی را در سطح بومی و جهانی میتوان یافت که تمامی عملکردش سفید و مثبت باشد و یا فاقد تأثیر مفید بوده و تمامیت کارهایش شرارت و تباهی را بازتاب دهد. البته سنگین شدن کفه ترازو نسبت به قطبهای مثبت و منفی اهمیت دارد اما پرداختن به سوژهای که دیگر به تاریخ پیوسته است، در تحلیل آخر نیازمند برخوردی ژرفگرایانه جهت درسآموزی و شناخت جامع از میراث بهجامانده است.
از این رو آشناییزدایی تاریخی با تمرکز بر روشنگری پیرامون غلطهای مشهور و کنار زدن نگاههای کلیشهای در مواجهه با تمامی شخصیتهای تاریخ ایران اعم از خوب و بد نیاز زمانه کنونی است.
در این چارچوب پرداختن به کارنامه محمدرضا پهلوی و واکاوی دقیق عملکردش اولویت بالایی دارد، چراکه ثمرات برخورد واقعبینانه، منصفانه و عالمانه بیشتر نصیب حال و آینده کشور میشود. عملکرد محمدرضا شاه پهلوی ابعاد متعددی دارد که در میان آنها نوع نگاه او به غرب و اساساً شیوه سیاستگذاری در حوزه روابط خارجی موضوعی ارزشمند برای مطالعه و بازخوانی است.
در تصور غالب بر جامعه، سمتگیری خارجی محمدرضا شاه پهلوی بین دو قطب متضاد ارزیابی میشود. یک سوی میدان او را باعث جایگاه مقتدر و معتبر ایران در عرصه منطقهای و بینالمللی میداند، در سوی دیگر در نگاه جمهوری اسلامی و برخی از اپوزیسیون در امتداد نگاه دوران انقلاب، آخرین پادشاه ایران عنصری ذلیل و تسلیم در برابر اراده دولتمردان آمریکایی پنداشته میشود. اما بررسی دقیق و موشکافانه سیر رویدادها مهر ابطال بر این برخوردهای سادهانگارانه میزند که محصول شیفتگی و نفرت است.
جلوس بر تخت سلطنت
محمدرضا شاه که بعد از جنگ جهانی دوم بر تخت طاووس نشست، اردوگاه غرب و بویژه دولت آمریکا را به عنوان متحد انتخاب کرد. البته به نوعی او مجبور به این گزینش بود. پادشاه شدن او در زمانهای رخ داد که ایران توسط کشورهای شوروی و بریتانیا اشغال شد. پدرش مجبور به استعفا از سلطنت شد و به نحوی تحقیرآمیز ایران را ترک کرد و به منطقهای بد آب و هوا در آفریقا تبعید شد.
شاه جوان تاج و تختش را بعد از مذاکرات کشدار محمدعلی فروغی با متصدیان وقت سیاست ایران بریتانیا به دست آورد که ممکن بود چنین اتفاقی نیفتد. بخت بلند او، نبود فرد قدرتمندی در بین فرزندان، برادران و برادرزادگان احمدشاه قاجار بود، همچنین جمهوریخواهی نیز چندان پژواک بلند و نیرومندی در آن دوره نداشت.
پدرش نیز رابطه گسترده با دولتهای غربی برقرار ساخته بود اما در سالیان آخر به موازات گسترش قدرت آلمان به طرف آن متمایل شد و هزینه سنگینی نیز پرداخت کرد. البته این سمتگیری فقط «اراده ملوکانه» نبود بلکه دامنه گستردهای در جامعه ایران و اقشار تحصیل کرده نیز داشت که آلمان هیتلری را مفری برای رهایی از دو قدرت مسلط بر سیاست ایران از قرن نوزدهم به بعد به شمار میآوردند. محمدرضا پهلوی در حالی در کاخ ابیض رسماً دومین شاه سلسله پهلوی شد که هنوز در شهرهای بزرگ ایران، آلمان نازی طرفداران پرشوری داشت.
فضای سیاسی ایران بعد از جنگ جهانی دوم
اما در فضایی که بعد از جنگ جهانی دوم شکل گرفته بود، و در شرایطی که ایران و ساختار سلطنتی شکنندهاش در آن قرار داشت، گریزی از مصالحه با متفقین نبود که در جمع آنها بریتانیا مسئول ساماندهی سیاسی به ایران بعد از اشغال نظامی شده بود.
تعارض گفتمان ایدئولوژیک و سرشت سیاسی ناسازگار نظام شوروی با جوهره سلطنت در ایران باعث شد تا شاه جوان مصلحتش را در دوری از شوروی و در پناه غرب ببیند که تحلیلی درستی در چارچوب ویژگیهای ساختار سیاسی وقت ایران بود. همانطور که استالین در دیدار با محمدرضا شاه در تهران، ابایی از نکوهش نظام پادشاهی نداشت، تمایل طبیعی حکومت شوراها و کانون انترناسیونالیسم کمونیستی به الغای سلطنت در ایران بود. مختصات جغرافیایی ایران و ژئوپلتیک دنیای دو قطبی نیز عملاً ایران را در پیشانی رقابت غرب و شرق قرار داده بود و از این زاویه نظام حکومتی ایران به حمایت غرب در برابر نگاه توسعهطلبانه شوروی نیاز داشت.
مشروطه بودن نظام پادشاهی بریتانیا نیز تصور تجانس را برای دربار تهران پدید آورده و به لحاظ روانی آرامش بخش بود. از این رو محمدرضا شاه که در ابتدای کار سلطنتش را محصول مداخله خارجی دید، به تدریج این ذهنیت در باورش ریشه دواند که عوامل داخلی در ابقای سلطنتش نقش تعیینکننده ندارد و اگر او بتواند روابط خوب و بدون تنشی با قدرتهای زمانه داشته و بتواند روابط راهبردی با متجانسترین آنها برقرار کند، آنگاه حفظ تاج و تختش تضمین میشود.
با توجه به بحثهای پیش گفته او گریزی از پیوند زدن خود به دولت وقت برتانیا در ابتدای سلطنت برای تثبیت خود نداشت. منتهی او به دنبال وابستگی نبود بلکه در فکر مدارا و دفع شر بود و در باطن از دولت برتانیا بیزار بود؛ اما مصلحت را در برخوردی دوگانه و احتراز از تقابل میدید. درگیر شدن با قدرت فائق خارجی و گرفتاری در توطئه آن کابوسی بود که از همان ابتدا شاه را به کنشپذیری در برابر سیاستهای تهاجمی بریتانیا و بعداً آمریکا کشاند.
شاه در کنه باورهایش ضد غربی و اساساً بیگانههراس بود و روابط خارجیاش را بیشتر بر مبنای دفع شر خارجیها سامان میداد. شاه تمدن وفرهنگ غرب را قبول نداشت به مقاصد دولتهای غربی سوء ظن داشت و میپنداشت جمع محدودی دنیا را برای منافع خاص گروهی خود اداره میکنند. او به صراحت میگفت دمکراسی غربی را نمیخواهد. او در مصاحبه با حسنین هیکل گفته بود:
«غرب غرق در انحطاط و تباهی است. چیزی ندارد که ما از آنجا بیاموزیم. آنها میخواهند اندیشههای منحط خودشان را که دموکراسی مینامند احیا کنند… ما نمیتوانیم بپذیریم.» (۱)
شاه به ناسیونالیسم افراطی ایرانی نیز تا حدی باور داشت و ایرانیها را از ملل دیگر برتر میدانست که در محاصره بدخواهی همسایگان و قدرتهای جهانی قرار دارد.
برخورد دوگانه با خارجی قدرتمند
البته برخورد دوگانه با قدرت مسلط خارجی در قرون قبلی در جامعه ایران شکل گرفته و در فرهنگ سیاسی متصلب شده بود. در این خرده فرهنگ آگاهی به وجود نیروهای بیگانه و قدرت بالای اعمال نفوذ آنها همراه با احساس نوعی ناتوانی در خنثیسازی این تهدید باعث شده بود که نظریه توطئه دامنگستر شده و قدرت خارجی چندان گسترده تصور شود که توان هر کاری را دارد و مقاومت در برابر آن بیهوده است.
در نتیجه باید انطباق و سازگاری تا فرارسیدن زمان مقتضی رهایی فراهم شود. هنوز این خرده فرهنگ در بخشهایی از جغرافیای سیاسی ایران وجود دارد و تأثیراتش بر کل عرصه عمومی نمایان است. باور به انتظار و صبر تا ظهور امام زمان در نظام اعتقادی شیعه نیز به گسترش این فرهنگ کمک کرده است.
دوران نخستوزیری دکتر مصدق
محمدرضا شاه در ۱۲ سال ابتدای سلطنتش با محافظهکاری در برابر بریتانیا و اختفای نگاه منفی و در واقع هراسش رویکرد مورد نظر خود در سیاست خارجی را سامان داد. همانطور که سالها بعد دولت بریتانیا را به عزل پادشاهان ایرانی از محمدعلی شاه قاجار به بعد متهم کرد، در دوران اولیه سلطنتش میترسید که مورد غضب مقامات لندن قرار بگیرد.
مخالفتش با ابقای دولت دکتر محمد مصدق بعد از قفل شدن مذاکرات دولتهای ایران و بریتانیا در خصوص چگونگی انتقال مالکیت صنعت نفت به ایران نیز به میزان زیادی ریشه در این نکته داشت که محمدرضا شاه میترسید اصرار دکتر مصدق در رد پیشنهادات دولت بریتانیا باعث از دست رفتن تاج و تخت او شود. شاه مخالفت اصولی با سیاست موازنه منفی نداشت بلکه نسبت به پیامدهای آن برای نظام شاهنشاهی پهلوی در برابر دسیسههای غرب نگران بود.
اما در پایان کار همراهی او با طرح دولتهای وقت بریتانیا و آمریکا در ساقط کردن دولت مردمی دکتر مصدق نتیجه معکوس داد و این بار در برابر خشم بخش قابل اعتنایی از مردم مجبور به خروج از کشور شد. گرچه اتفاقات غافلگیرکننده در ظرف چند روز ورق را برگرداند و این بار محمدرضا شاه پهلوی با اتکا به دولت آمریکا به عنوان ابر قدرت نوظهور جهانی توانست تاج و تخت از دست داده را بازیابد.
شاه در چارچوب سرمشق پیش گفته برقراری رابطه راهبردی با امریکا را برگزید تا هم سلطنتش را تثبیت کند و هم از نفوذ قدرت بریتانیا خود را دور کند. امری که بعدها در آستانه انقلاب این تصور را در او به وجود آورد که بالاگرفتن شعله های انقلاب تا حدی نتیجه انتقامگیری بریتانیاییهاست که بعد از دهه ۳۰ شمسی، مورد بیاعتنایی او قرار گرفته بودند.
او از ابتدا کوشید تا با دور زدن قانون اساسی مشروطه کانال ارتباطی مستقیم و مستقل از دولت با سفارت بریتانیا ایجاد کند امری که تا پیش از سال ۱۳۳۲ و قدرت دولتهای آن دوران که اجازه حکمرانی مطلقه به شاه جوان را نمیداد، محقق نشده بود.
اتحاد راهبردی با آمریکا
بعد از سال ۳۲ سیاست خارجی شاه به نحو تدریجی به سمت اتحاد راهبردی با آمریکا بیشتر تمایل یافت و سعی کرد تا دو کشور در منطقه استراتژیک خاورمیانه به یکدیگر وابستگی پیدا کنند. همچنین شاه سعی کرد از ایران تصویر شریک مطمئنی برای غرب در انتقال نفت و دیگر انرژیهای فسیلی در خلیج فارس شکل بگیرد.
شاه از کاهش قدرت جهانی بریتانیا و در نهایت خروج آن از خلیج فارس استفاده کرد تا موقعیت ایران در ایجاد هژمونی منطقه را تقویت کند. البته توافق با دولت آمریکا نیز اثرگذار بود و در واقع این موقعیت خودبنیاد نبود و به اتحاد راهبردی با آمریکا و در چارچوبی کلانتر غرب وابسته بود.
شکلگیری حکومتهای نظامی چپگرا و سقوط برخی از نظامهای سلطنتی، شاه را نگران ساخت و دو ایدئولوژی کمونیست و پان عربیسم را به عنوان تهدیدات امنیتی تلقی میکرد. حمایت از کردها در عراق و نظامهای سلطنتی سنتی در حاشیه خلیج فارس اهرمهای بازدارندهای بود که شاه مدنظر قرار داد. البته معماری سیاست خارجی آن دوران فقط توسط شاه تعیین نمیشد و دیپلماتهای کارکشته و برخی از رجال سیاسی نیز نقش داشتند.
شاه نیز مشابه فرهنگ مسلط ایرانی به ضدیت با اعراب باور داشت و میخواست ایران در موقعیتی برتر از آنها باشد. تسلیح آنها از سوی دو ابرقدرت شرق و غرب را برای ایران تهدید تلقی میکرد. اما به تدریج سیاست تعاملی با بخشی از آنها پیش گرفت. البته عباسعلی خلعتبری وزیر خارجه وقت ایران نقش مهمی در پایهگذاری روابط عادی و خوب با کشورهای عربی و نقشآفرینی در جهان اسلام داشت.
در این چارچوب شاه برای نخستین بار به شیعیان لبنان و حمایت از حقوق آنها در عرصه سیاسی لبنان توجه نشان داد. شاه حتی نظر به تشکیل اتحادیهای از کشورهای اسلامی داشت که تا حدی محصول تعلق گفتمانی او به پارادایم ایرانی-اسلامی بود. او در مصاحبه با حسنین هیکل تشکیل یک ساختار مشترک اسلامی برای همکاری در خاورمیانه را طرح کرد.
سیاست شاه در برابر اسرائیل
شکلگیری اسرائیل دیگر فصل مهم سیاست خارجی در زمان زمامداری پهلوی دوم بود. ایران جزو کشورهایی بود که در سازمان ملل پیشنهاد تشکیل دولتی فدرال را با دو بخش یهودی و عرب در منطقه فلسطین بعد از خروج بریتانیا داد، اما این دیدگاه مورد قبول قرار نگرفت. بعد از آن شاه کوشید به صورت دو فاکتو اسرائیل را به رسمیت شناخته و با آن مناسبات اقتصادی، نظامی و امنیتی برقرار نماید. البته به صورت موازی از حقوق فلسطینیها نیز دفاع میکرد.
محمدرضا شاه با استقلال از اعراب و اجتناب از جنگ و نابودی با اسرائیل به دنبال صلح و پیدا کردن راه حل مرضی الطرفین بود و همچنین توقف سیاست تهاجمی دولت اسرائیل را نیز مد نظر داشت. موازنه قوای نژادی و قومی و ژئوپلتیک خاورمیانه باعث شده بود تا در جنگ اعراب و اسرائیل حوزه منافع مشترکی بین ایران و اسرائیل بوجود بیاید. بخصوص که بخشی از نیرو های عربی که در مقابل اسرائیل قرار داشتند در چارچوب پان عربیسم و سیاستهای ضد غربی با ایران و شاه نیز تضاد داشتند و از این رو این دشمنی مشترک، ایران و اسرائیل را به هم نزدیک ساخته بود.
در واقع در مقابل سیاست تهاجمی رژیم بعث عراق و جمال عبدالناصر در مصر، اسرائیل پارهسنگی برای ایجاد توازن به نفع ایران تفسیر میشد. رابطه خوب و راهبردی بین اسرائیل و آمریکا نیز در سمتگیری پذیرش دو فاکتوی اسرائیل از سوی شاه داشت. از این رو شاه تلاشهای دیپلماتیک و سیاسی زیادی برای اقناع اعراب میانهرو و اسرائیل انجام داد و نتیجه آن را نیز در شکلگیری مذاکرات کمپ دیوید مشاهده کرد.
کشمکش در دوران ریاست جمهوری کندی
روابط شاه با آمریکا از اواخر دهه سی تا پایان سلطنت دچار فراز و نشیب شد. شاه بعد از ۲۸ مرداد تنها برای دوره کوتاهی نخستوزیری فضلالله زاهدی را تحمل کرد و در راستای توسعه قدرت خود و اعمال حکمرانی اقتدارطلبانه به سمت حاشیهنشین کردن رجال قدیمی سیاسی برآمد و نسل جدیدی از تکنوکراتها را در مدارج قدرت ارتقا داد.
از این مقطع به بعد نقش محمدرضا شاه در تصمیمگیری در سیاست خارجی بیشتر شد. دولتهای وقت آمریکا بعد از مداخله ناموجه در کنار گذاشتن دولت دکتر مصدق در ایران چند سالی به تقویت شاه و نظام سیاسی وقت ایران پرداخت. اما بعد از آن بحث چگونگی رابطه با ایران به موضوعی جدلی در واشینگتن تبدیل شد.
برخی از سیاستمداران آمریکایی نظر به ایجاد فشار به شاه برای کاهش مداخله در سیاست، تقویت روندهای دمکراتیک و تعدیل بودجه به نفع سرمایهگذاریهای اقتصادی و کاهش هزینههای نظامی داشتند. این نگرش در زمان ریاست جمهوری جان اف کندی به اوج رسید. کندی خواهان تقویت دولت و اجرای قانون اساسی و اصلاحات در ایران بود. حتی در زمان او برخی طرحها برای مداخله دولت آمریکا و حرکات کودتاگونه به نفع نیروهای منتقد چون جبهه ملی و یا نیروهای نظامی خواهان اصلاحات نیز تدوین شدند، اما هیچگاه به صورت جدی مد نظر قرار نگرفته و در نتیجه اجرا نشدند.
فشارهای دولت کندی در نخستوزیری علی امینی بیتأثیر نبود. امینی آخرین سنگر مقاومت رجال سیاسی قدیمی برای اجرای قانون اساسی مشروطه و کاهش مداخلات شاه بود که سرانجام موفق نشد و شاه با احساس خطر از این موضوع کوشید تصمیمگیران اصلی در واشینگتن را مجاب سازد که تنها او میتواند امنیت و ثبات در ایران و خلیج فارس را حفظ کند و حکمرانی را در شکل مناسبش سامان بدهد. ترور کندی هم به او کمک کرد تا جانشینانش را به این رویکرد راضی سازد.
بهبود روابط در دوران حاکمیت جمهوریخواهها بر کاخ سفید
از این مقطع به بعد سیاست خارجی آمریکا در ایران به شخص شاه و نه نظام سیاسی و یا کشور ایران پیوند خورد و مصالح ایران همانی تصور میشد که شاه تشخیص میداد. شاه منافع آمریکا در خلیج فارس را تأمین و در عوض سعی میکرد تا جایی که بتواند سلاحهای پیشرفته در اختیار ایران قرار بگیرد تا هم بتواند مقاومت محدودی در خصوص طرح حمله احتمالی شوروی داشته باشد و هم هژمونی ایران در خاورمیانه را گسترش دهد.
در عین حال با توجه به تجربه دوران کندی شاه به دولت آمریکا سوءظن هم داشت و از ساواک خواسته بود تا تمامی تحرکات سفارت آمریکا در ایران را کنترل کند و هر گونه اقدام و ارتباطی با گروههای مستقل و حوزههای غیر رسمی آمریکا را گزارش بدهد. او چنین گزارشها را به دولت آمریکا انتقال داده و شکایت میکرد.
بدین ترتیب این اقدامات کنترلی باعث شد تا فعالیتهای آمریکا در داخل ایران محدود به مجاری رسمی و به طور مشخص دربار شود. شاه توانست ارتباطات شخصی هم با برخی از سیاستمداران با نفوذ آمریکایی از جمله هنری کسینجر و راکفلرها برقرار کند. البته سوء ظن پنهانی در عین رابطه ظاهری گرم بر رفتار کسینجر هم حاکم بود.
بعدها انتشار اسناد محرمانه وزارت خارجه آمریکا نشان داد که کسینجر نظر شخصی منفی در مورد شاه داشته و واژههای تندی علیه او در جلسات داخلی شورای امنیت ملی به کار برده بود اما در عین حال رابطه خوب با شاه را برای امنیت ملی آمریکا ضروری میپنداشت.
دوران حکومت جمهوریخواهها در دوران ریاست جمهوری نیکسون و فورد بهترین دوران روابط شاه با آمریکا بود که او حتی چنان اعتماد به نفسی پیدا کرد که نگاه درونی منفیاش به آمریکاییها را تا حدی علنی سازد. از او عبارتهای تندی علیه سیاست آمریکا در آن دوره وجود دارد از جمله اینکه امریکا را «غول افلیج» نامید.
در اواخر دوران ریاست جمهوری فورد اختلافات بین ایران و آمریکا بر سر سیاستهای تعیین قیمت نفت بالا گرفت، همچنین شاه نسبت به مخالفتها در خصوص دریافت سلاحهای پیشرفته را موضع تندی اتخاذ میکرد. این سیاست باعث شد تا آمریکا در راهبرد دو ستونی خود بیشتر به سمت عربستان سعودی متمایل شود.
در دوران ریاست جمهوری فورد، واشینگتن متوجه شد که اتحاد راهبردی با ایران و به طور مشخص شخص شاه مشکلاتی را برای آمریکا ایجاد کرده و باید تعدیلی انجام شود. از این رو نقطه جنینی کاهش روابط خوب شاه و دولت آمریکا در این مقطع شکل گرفت.
بحران ریاست جمهوری کارتر
ریاست جمهوری کارتر روابط شاه و امریکا را وارد فصل جدید و تا حدی تنشآمیز کرد. شاه در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا سرمایهگذاری کرد تا کارتر رئیسجمهور نشود. حضور کسی که با شعار حقوق بشر وارد کاخ سفید شده بود، اتفاق خوشایندی برای شاه نبود. کاهش فروش سلاح به ایران و فشار برای بازکردن فضای سیاسی و همچنین برنامهریزی برای ایجاد تنوع در سیاست خارجی آمریکا در خاومیانه و رهایی از وابستگی به ایران باعث شد تا روابط دو کشور دستخوش دگرگونی بشود اما کماکان ایران و آمریکا متحد راهبردی باقی ماندند.
حضور کارتر و همسرش در ایام تعطیلات کریسمس در تهران و موافقت کارتر با انتقال سلاحهای خریداری شده نگرانی شاه را کم کرد. اما کاهش اختناق و فضای سرکوب و مساعد شدن فضا برای مطالبات انباشته شده شرایط را به سرعت تغییر داد و در روندی غافلگیرکننده باعث تولد انقلاب بهمن ۵۷ شد.
غیرمنتظره بودن این رویداد و شتاب حوادث برای شاه این تصور را ایجاد کرد که امریکا پشت سر اعتراضات مردمی و اعتصابهاست. از ایجا به بعد حس دوگانه او تشدید شده و حس ناتوانی در برابر توطئه بیگانه قدرتمند به تدریج ساختار ذهنی او را فلج کرد البته عوامل دیگری نیز دخیل بودند که شاه به سمت سرکوب گسترده و سیاست حمام خون در مواجهه با امواج انقلاب نرفت، اما این باور که آمریکا بر خلاف دفعات قبلی این بار در جبهه مقابل ایستاده و چه بسا کارگردان آن است، باعث شد تا شاه ابتکار عمل را از دست داده و در نهایت از کشور خارج کند.
او در یکی از روزهای پاییز ۵۷ سولیوان سفیر وقت آمریکا را فراخواند و «خطاب به او تقریبا تمام ناآرامیهای کشور را برشمرد و اعلام کرد که این حوادث آن قدر پیچیده است که باید نتیجه تحریکات خارجی علیه او باشد. او گفت، ک گ ب قادر نیست چنین اعتراضاتی را هماهنگ کند و لذا باید کار سازمان جاسوسی بریتانیا و سیا باشد. سپس ادامه داد که علت دشمنی بریتانیاییها را درک میکند. اما چرا سیا به دشمنی با او برخاسته است؟ مگر او خطایی مرتکب شده است؟ یا آنکه واشینگتن و مسکو محرمانه توافق کردهاند که ایران به عنوان بخشی از طرح اعمال سلطه بر جهان میان دو ابرقدرت تقسیم شود؟» (۲)
بدین ترتیب رویکرد دوگانه شاه نسبت به آمریکا به پایان خود رسید و تا پایان عمر او سقوط خود را محصول توطئه آمریکا میدانست و در کتاب پاسخ به تاریخ خود مفصل در این خصوص صحبت کرده است.
این نگاه که شبیه پارانویاست، محصول سیر تاریخی چگونگی به سلطنت رسیدن و بقای تاج و تخت بود که همیشه خارجی قدرتمند نقش پررنگی در آن داشت. شاه در سیاست خارجی وابسته نبود اما تصمیمگیریاش در ایجاد اتحاد استراتژیک با آمریکا و اتکا به این رابطه وی و ایران را تا حدی آسیبپذیر ساخت.
با این حال در کل سیاست خارجی ایران در دوران سلطنت محمدرضا شاه پهلوی مستقل از برخی از ایرادات در مجموع نمره قبولی میگیرد.
یادداشتها آرا و نظرات نویسندگان خود را بیان میکنند و لزوماً بازتاب دیدگاه رادیو فردا نیستند.
پانوشتها:
۱. کتاب ایران: روایتی که ناگفته مانند، نوشته محمد حسنین هیکل ترجمه حمید احمدی، انتشارات الهام، چاپ سوم، تهران، ۱۳۶۳، ص ۱۷۸
۲. کتاب قبله عالم، ژئوپلتیک ایران، نویسنده گراهام فولر، مترجم عباس مخبر، انتشارات نشر مرکز، ۱۳۷۳، ص ۲۴