در ارزیابی کارنامه قاسم سلیمانی فضای مجازی و حقیقی ایران مثل بسیاری از موارد دیگر به شدت دوقطبی و سیاه و سفید شده است. این نیز هست که کل دستگاه تبلیغاتی جمهوری اسلامی و کشورهای مقابلش با تبلیغات خود سهم عمدهای در ایجاد این فضا دارند.
شرکت گسترده عده بزرگی از مردمی که لزوماً هم همگی دل خوشی از حکومت ندارند، در تشییع جنازه سلیمانی از یک سو و در عین حال بیرون ریختن حجم بزرگی از خشم و غضب علیه سلیمانی و حکومت در فضای مجازی و حقیقی از سوی بخش دیگری از مردم هم، حاصل همین تبلیغات دوقطبی شده است.
طبیعی است که پیشبرد یک بحث منطقی و موضوعی در چنین فضایی کار آسانی نیست و جملات زیر هم شاید در این راستا نهایتاً موفق از کار درنیایند.
سلیمانی عمدتاً به عنوان نماد و نمود سیاستهای منطقهای جمهوری اسلامی شناخته میشد و تمرکز بحث هم بر همین جنبه است. لذا درآمیختن این بحث با کارکرد سپاه در داخل که سلیمانی هم عضوی از آن مجموعه بوده، شاید مانع از این تمرکز بر جنبه اصلی کار و کارنامه او شود.
«معجونی از جیمز باند، رومل و لیدی گاگا»
اذعان دوست و دشمن این است که سلیمانی آدم بااستعدادی بوده و تواناییهای قابل اعتنایی داشته است. رایان کراکر نماینده ویژه سابق آمریکا در افغانستان، یا ژنرال پترائوس فرمانده نیروهای آمریکایی در عراق پس از صدام، با لحنی توأم با تحسین و تکفیر نسبت به سلیمانی سخن گفتهاند و او را دشمنی خواندهاند که نمیتوان بر استعدادهایش در مدیریت نیروهای تحت فرمانش و نیز در تعیین و تبیین تاکتیک و استراتژیهای میدانی، چشم بست و دست کمش گرفت.
سال ۲۰۱۷ که مجله تایم سلیمانی را به عنوان یکی از ۱۰۰ شخصیت برگزیده سال معرفی کرد، کنت پولاک کارشناس سابق سیآیای، در باره او نوشت: «سلیمانی برای شیعیان منطقه جذابیت ویژهای دارد، چرا که معجونی است از جیمزباند، اروین رومل و لیدی گاگا».
البته شاید سلیمانی را نتوان با رومل مقایسه کرد، ولی رومل هم شاید به عنوان معروفترین سردار نظامی تاریخ آلمان در دو جنگ جهانی اول و دوم، کسی بود که دوست و دشمن ابایی از تحسین استعداد و جسارت و خلاقیتش در تبیین و پیشبرد تاکتیکها و استراتژیهای جنگی نداشتند.
بیآن که لازم باشد نظام کنونی حاکم بر ایران را با نظام هیتلری همسان و هممان بدانیم، وجه مشترک سلیمانی و رومل، ورای اینکه تا چه حد استعداد آنها را بتوان با هم مقایسه کرد، این بود که به هر حال هر دو در بطن سیاستها و استراتژیهایی غلط، استعدادهای درخشانشان کم و بیش به هدر رفت و سرنوشتشان هم نهایتاً به سویی رفت که آن استعداد باقی نماند تا در یک محیط و شرایط دیگر و در متن یک استراتژی سالم و درست منشا خدماتی ماندگار برای کشورشان شود.
رومل هم «سرباز صفر ولایت» بود ولی ...
البته مرگ رومل در سن ۵۳ سالگی که مختصاتی متفاوت از مرگ سردار سلیمانی داشت، زمانی رقم خورد که او بر خلاف سلیمانی جسارت کرد که از موقعیت «سرباز صفر ولایت» بیرون بیاید، و این تفاوت پایان کار هم شاید قابل اعتنا باشد.
هر چه بود امروز ما با این تبلیغات و گفتمان روبهرو هستیم که مدافعان سلیمانی یا کل کارنامه او را دربست «افتخارآمیز» میدانند، یا صرفاً بر جنبه حضور و تلاشهای شاخص او در جنگ علیه عراق و نیز در مقابله با داعش در عراق و سوریه تأکید دارند که خطر این نیرو را از مرزهای ایران دور نگه داشته است.
با گروه اول بحثی عمومی همیشه در جریان بوده است، از جمله با این سؤالها که حوزه نفوذ و «عمق استراتژیکی» که جمهوری اسلامی ایران از جمله با مدیریت سلیمانی در منطقه برپا کرده تا چه حد پایدار و در درازمدت به سود امنیت و منافع ملی کشور بوده است؟
این حضور به چه میزان به استقرار صلح و ثبات و انسجام درونی کشورهای درگیر در منطقه کمک کرده؟
وزن سنگین جنبههای امنیتی و نظامی حضور ایران در منطقه آیا سود و هودهای برای برای منافع ملی و ایجاد فرصتهای اقتصادی و تجاری برای ایران داشته؟ ایجاد ارزش و اشتغال در این زمینهها را رقم زده؟ یا برعکس، هزینه قابل اعتنایی را هم روی دست ایران گذاشته است؟
و به خصوص جنبه سلبی و تحریکآمیز این حضور و نفوذ در منطقه که دائم در خدمت مهار و نابودی «رژیم صهیونیستی» و حامیان آن یا ایجاد سدهای نظامی و امنیتی در برابر رقبای قدر دیگر (به جای همکاری و تلاش برای ایجاد ساختارهای مشترک امنیتی و اقتصادی و ...) تعریف شده چه نسبتی با منافع پایدار صلح و امنیت برای ایران داشته است؟
وضعیتهای بحرانی در ۴۰ سال اخیر و به ویژه در دو دهه گذشته (دوران پساصدام) که خیز ایران برای حضور بیشتر در منطقه رقم خورده است، عمدتاً در عدم واکاوی همین سؤالها و نبودن فضای آزاد لازم در ایران برای بحث پیرامون آنها ایجاد شدهاند. این بحرانها که جمهوری اسلامی فرصتهای کمنظیری را برای حل آنها از دست داده است، حالا به جایی رسیده که جان مدیر ارشد حضور نظامی و امنیتی ایران در منطقه هم قربانی آن شده است.
مقابله با داعش و اما و اگرها
دسته دوم که خدمات سردار سلیمانی را در جریان جنگ با عراق و نیز در مقابله با داعش برجسته میبینند و کارنامه او از این زاویه، و نه لزوماً سایر بخشهای کارنامه او در منطقه، قابل تقدیر میدانند و فقدان او را ضربهای بزرگ تلقی میکنند، لزوماً نادرست نمیگویند منتهی در این باب هم اشاره به برخی ملاحظات شاید بیجا نباشد.
در بروز جنگ ایران و عراق حالا که اسناد و مدارک به اندازه کافی بیرون آمده با قاطعیت میتوان گفت که رویکردها و شعارها و اقدامات تحریکآمیز مقامهای وقت جمهوری اسلامی ایران و نیز رویهای که در برابر آمریکا و اشغال سفارت آن در پیش گرفته شد در تشجیع و تشویق صدام حسین و حمایت از او برای شروع جنگ تأثیر کمی نداشت.
ولی ورای این که تقصیر جنگ تا چه حد و چه میزان به کجا برمیگردد، حضور و رشادتهای سلیمانی و سلیمانیها در جنگ تا پس زدن ارتش رژیم صدام و آزادی خرمشهر و همه بخشهای اشغالشده کشور را هیچکس یارای نفی نیست. ولی از پس از این مرحله که جنگ به اصرار و لجبازی جمهوری اسلامی شش سال دیگر هم به عبث ادامه یافت، روند توسعه کشور سالها و دههها به عقب انداخت.
خود این شش سال البته با عملیاتهای متفاوتی که در جبههها انجام شد محملی برای پرورش بیشتر توانایی و استعداد سلیمانی و سلیمانیها فراهم آورد، ولی با هزینههایی گزاف و به قیمت از دسترفتن سرمایهها و جانها بسیاری از ایرانیان و ویرانی انبوهی از خانمانها.
اینکه سردار سلیمانی در سرکوب و نابودی نسبی داعش در عراق و سوریه هم نقشی برجسته داشته، کمتر جای انکار است. منتهی میتوان پرسید که برآمدن داعش و قدرتگیری آن در این دو کشور چه نسبتی با سیاستهای منطقهای ایران و از جمله نوع رویکرد و سیاستهای نزدیکترین دولت عراق به ایران در فاصله ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۴ (زمان عدم حضور آمریکاییها در عراق که ایران بدون رقیب در این کشور بود) دارد؟
اینکه سنیهای عراق در دوران پساصدام در انطباق با شرایط جدید و تقسیم قدرت بحثانگیز در قانون اساسی ۲۰۰۵ میان گروههای مختلف قومی و مذهبی مشکل داشتند، غیرقابل انکار است. ولی آیا دولت نوری المالکی که روابط تنگاتنگی با تهران داشت با غلظت شیعیگریش و با سیاستهایش در قبال سنیهای غرب عراق، در متمایلشدن بیشتر آنها به این یا آن قدرت منطقهای دیگر و به خصوص انفعال و استقبال آنها از برآمد و سلطه داعش در منطقه خود نقش کوچکی بازی کرد؟
اینکه پس از این رویکردها و معادلات اشتباه، داعش سربرمیآورد و مقابله با آن به دستور کار اصلی بدل میشود و سردار سلیمانی هم نقش برجستهای در این مقابله ایفا میکند، نباید دوباره سؤال اساسی را در مورد ماهیت و سمتگیری و سود و زیان سیاست منطقهای جمهوری اسلامی که قدرتگیری داعش هم تا حدودی با آن مرتبط بود، از دستور خارج کند.
درختی سبز در جنگلی آفتزده
به عبارتی، سردار سلیمانی چه در جنگ ایران و عراق و چه در مقابله با داعش هم، در بطن و متن سیاستهای کلان اشتباه جمهوری اسلامی در منطقه تاکتیکهای و رویکردها و طرحهایی کم و بیش درست اعمال میکند و مدیریتی قابل اعتنا به نمایش میگذارد. ولی توجه به این برآمد برجسته حکم دیدن درختی سبز در جنگلی دچار بحران و آفت را دارد، جنگلی (سیاست کلان جمهوری اسلامی در منطقه) که آفتش نهایتاً به جان خود سردار هم افتاد و او هم عامل و هم قربانی آن جنگل آفتزده شد.
به این ترتیب ورای محکومیت مربوط به اقدام تروریستی یا غیرتروریستی، جنایتکارانه یا غیرجنایتکارانه دولت ترامپ، به هر صورت انسانی با قابلیتهایی درخور، هستیاش طعمه فنا شد، فنایی که شاید بسان سرنگونی فاجعهبار هواپیمای مسافربری ایران در تیر ۱۳۶۷ با موشکهای آمریکایی، به جای انتقامگیری منشأ چرخشی در سیاستها و سمتگیریها شود، چنانکه آن سرنگونی هم سهمی عمده در بازاندیشی اساسی در تداوم جنگ و لزوم ختم آن را در تهران رقم زد.
در چنین صورتی مرگ بیبازگشت سردار هم میتواند ورای برجستگیها و دستاوردهای موقت، قابل تقدیر و توأم با اما و اگر او در جریان جنگ ایران و عراق و در مقابله با داعش، منشأ گشایشی اساسیتری در بازنگری رویکردها و سیاستهایی شود که سردار سلیمانی هم با قابلیتهایش نهایتاً قربانی آن شد و از به فنا رفتن بیشتر سرمایهها و امکانات کشور جلو گیرد و افتادن آن بر ریل درست توسعه و پیشرفت را رقم زند.