جنگ دوم جهانی در اروپا بالا گرفته و آن سوی آبها، مایکل کورتیز، کارگردان مجار تبار در حال ساخت فیلمی است به نام کازابلانکا با بازی همفری بوگارت در نقش ریک و اینگرید برگمن در نقش الزا. فیلمبرداری در حال به پایان رسیدن است اما هیچ کس پایانی برای داستان فیلم ندارد!
الزا زمانی که فکر میکرد شوهر قهرمان جنگش ویکتور لازلوِ کشته شده، به ریک عشق ورزیده، حالا مدتها بعد همه در کازابلانکا باز به هم رسیدهاند و الزا باید تصمیم بگیرد تا با کدام یک از آنها بماند. در پایان، مایکل کورتیز به عنوان کارگردان، هال والیس و برادران وارنر به عنوان تهیهکننده و هوارد کوچ و اپستینها به عنوان فیلمنامهنویس این شاهکار باید به جای الزا تصمیم بگیرند که او چه بکند اما هیچ کس نمیداند چه تصمیمی درست خواهد بود.
این یکی از زیباترین داستانهای پشت صحنه در تاریخ سینماست که در کتابهای مختلف روایت شده و داستانهای متعددی هم درباره چگونگی شکلگیری پایان قهرمانانه و جذاب فعلی فیلم روایت شده است.
حالا کمپانی نتفلیکس در یک فیلم سینمایی به نام «کورتیز» این داستان را دستمایه قرار داده و فیلمی درباره این لحظات تاریخی خلق کرده که با تمرکز بر کارگردان فیلم، گوشههایی از زندگی شخصی او را با این تصمیم گیری نهایی مرتبط میکند.
فیلم سیاه و سفید ساخته شده تا تصاویر فیلم یادآور کازابلانکا باشند. نوع صحنه پردازی و نورپردازی دقیقاً ازهالیوود دهه چهل وام گرفته شده تا همه چیز باورپذیرتر به نظر برسد (حتی با استفاده از چند عکس معروف و شناختهشده کورتیز سر صحنه که عیناً بازسازی شده)، اما سردی و خشونت شخصیت اصلی، مانع از ارتباط عاطفی تماشاگر است با فیلم.
کورتیزی که در فیلم تصویر میشود مرد زنباره و خشنی است که رفتاری غیرعادی و بسیار متکبرانه با بازیگران و دیگر عوامل صحنه دارد. از این رو فیلم در یک تناقض آشکار، امکان همذاتپنداری ما با شخصیت اصلی را -که لازمه پیشبرد چنین روایتی شخصی از زندگی اوست- از تماشاگر میگیرد و خواه ناخواه ما به عنوان شخصیتی نه چندان دلچسب و موجه به او نگاه میکنیم. به این ترتیب در جهان فیلم زمانی که او به عنوان شخصیت خیر در برابر شخصیت شر قرار میگیرد ( نماینده دولت که میخواهد نظر دولت را تحمیل کند و در عین حال در صحنهای میخواهد به دختر کورتیز تجاوز کند) در این الگوی کلاسیک، فیلم نیاز به همذات پنداری بیشتر تماشاگر برای درک شخصیت خیر فیلم برای همراهی با او دارد.
این مشکل زمانی عمیقتر میشود که قضایای مربوط به دختر کورتیز و همین طور خواهر او (که در مجارستان گیر افتاده و سرانجام به کمپ آشویتس فرستاده میشود) به طور مستقیم با داستان کازابلانکا و انتخاب پایان فیلم ارتباط مییابد.
در صحنه نهایی دختر کورتیز را میبینیم که بیرون منتظر پدرش ایستاده تا سینما را رها کند و با هم زندگی تازهای را شروع کنند و کورتیز در حال فیلمبرداری پایان کازابلانکا به مانند الزا باید تصمیم بگیرد که سینما را انتخاب کند یا دخترش را (یک عمل قهرمانانه یا عملی عاشقانه؛ دقیقاً به مانند انتخاب الزا).
فیلم در عین حال میخواهد اسطورهها را دست نخورده نگه دارد تا احیاناً طرفداران پر و پا قرص این شاهکار کلاسیک خشمگین نشوند. از این رو از نشان دادن دو ستاره ابدی فیلم، بوگارت و برگمن، خودداری میکند و در هر صحنهای که حضور آنها لازم است، میزانسن را طوری میچیند که ما تنها بدن یا سایه آنها را ببینیم و گاه تنها تصویر محوی از چهره آنها در انتهای کادر.
از سوی دیگر فیلم جلوههای روشنی از سانسور و فشار دولتی در آن زمان را یادآوری میکند که کمتر به آن پرداخت شده است. گروهی که دولت به بهانه جنگ مامور نظارت بر این فیلم کرده، عملاً اختیار استودیو را در دست میگیرد تا فیلمی قهرمانانه خلق کنند تا با آن «جنگ را ببرند». در جبهه مقابل، کورتیز سرباز جنگ اول جهانی، حالا در آمریکا «تغییر» کرده و در برابر تعاریفی چون وطن و جنگ، خود را بدون وطن میداند و تنها به سینما فکر میکند.
با این حال فیلم در صحنه نهایی کفه ترازو را به نفع کورتیز سنگین میکند و هرچند پایان پیشنهادی او -کشتن افسر نازی و پرواز الزا با ویکتور لازلو و ماندن ریک در کازابلانکا برای کمک به افراد دیگر برای گریز از اروپا به آمریکا- به شدت قهرمانانه و در راستای فضای جنگ است، اما فیلم به ما میگوید که او موفق میشود مامور پرقدرت دولت را به دلیل قصد تجاوز، از صحنه فیلمبرداری اخراج کند.