محمدرضا شجریان پیش از آن که جهان ما را ترک کند، ابدی شد و ماند برای همیشه، تا آنجا که از یک خواننده و موسیقیدان و هنرمند بزرگ فراتر رفت و با جان و دل و تاریخ یک ملت آمیخت و صدای افسانهایاش- بیش و پیش از هر خوانندهای- پژواک فرهنگ، ادبیات، موسیقی و حتی سیاست یک مملکت شد و بهجرئت میتوان ادعا کرد سعدی و حافظ و مولانا را به درون زندگی روزمره مردم آورد و پیوند همیشگیشان را محکمتر کرد.
چند نسل با صدای شجریان عاشق شدند، اشک ریختند و مست شدند؛ چه آنجا که صدای جوان نورسیدهای از «بت چین» گفت، تا جان جهانی که دوش را جای دگری سر کرده بود، تا آمدنی برای سر نهادن و دل دیوانهای که دیوانهتر شد و وصف مستیای که بتوان با آن از چنبر برون جست و بالأخره مستانی که سلامت میکنند- و برای همیشه سلامش خواهند کرد.
ترجیعبند همه آنها اما مرغ سحری شد که به امضای او در پایان کنسرتهایش بدل شده بود تا غم این روزهای ایران استبدادزده را با شعر تلخ اما ماندگار ملکالشعراء بهار بیامیزد و اشک تماشاگرانش را از گوشه چشمشان سرریز کند تا یک بار دیگر یادآور «ظلم ظالم و جور صیادی» باشد که آشیانهاش را داده بر باد؛ آشیانهای که تا آخرین نفس در آن ماند و آشکارا و بدون واهمه، جلوی استبداد دینی حاکم ایستاد و بیش از هر هنرمند ایرانی شناختهشده ساکن ایران، به طور مستقیم و با تمام وجود در برابر حکومت قد علم کرد.
شجریان از مردمی که «خس و خاشاک» نامیده شدند آشکارا حمایت کرد و از جابران خواست تا «تفنگشان را زمین بگذارند». خواست تا «ایران ای سرای امید»ش را به همراه عکس خمینی پخش نکنند و پخش آوازها و تصنیفهایش را از صداوسیمای حکومتی ممنوع اعلام کرد.
پس از آن بود که دیگر مجال کنسرت برگزار کردن در ایران به او داده نشد، اما چه باک، شجریان در برههای حساس میان همراهی با مردم یا چشم بستن بر ظلم و تباهی یک حکومت مضمحل، اولی را برگزید و چه خوب!
***
به کنسرتهای اروپایی شجریان (از جمله با گروه هجده نفریاش در تالار باشکوه باربیکن در لندن در سال ۲۰۱۰ و همینطور تور اروپاییاش در سال ۲۰۰۷ به همراه همایون شجریان، مجید درخشانی و سعید فرجپوری) پیشتر پرداخته ام.
مانده ادای دینم به یکی از زیباترین و ماندگارترین کنسرتهای او با عنوان «همنوا با بم» که به همراه ترکیب جادویی حسین علیزاده، کیوان کلهر و همایون شجریان در سال ۱۳۸۲ برگزار شد و هر سه شب اجرای پیاپی آن را با جان و دل همراهی کردم و مرغ سحر پایانیاش، آخرین مرغ سحری شد که در ایران شنیدم.
اهمیت افزونتر این کنسرت در همراهی شگفتانگیز دو استاد بزرگ موسیقی ایرانی، حسین علیزاده و کیهان کلهر، است که در کنار همایون شجریان جوان، ترکیب خارقالعاده ای را خلق کردند که یکی از بهترین آثار هر چهار نفر را رقم زد.
جز این، وقوع زلزله بم و از دست رفتن دهها هزار نفر در این واقعه، حس و حال خاصی را به این کنسرت داد که بهروشنی در آوازی با شعر سایه با مدخل «برسان باده که غم روی نمود ای ساقی/ این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی»، دل هر شنوندهای را به لرزه درمیآورد.
این بخش با نالههای حیرتانگیز کمانچه کلهر آغاز میشود و شجریان برای ورود از تحریر «خدا، دلم» استفاده میکند تا میرسد به شعر شکوهمند هوشنگ ابتهاج تا گویی واقعه دردناک بم را به زبان هنری برای همیشه ثبت کند.
از سویی تلاش برای نوآوری علیزاده و شجریان، در دل یک کنسرت کلاسیک، جلوههای ویژه غریبی به این اثر میدهد که هم مایههایی از تجربههای شکوهمند پیشین علیزاده وام میگیرد (از نینوا تا راز نو) و هم نوید دهنده نوجویی شجریان است که در آثار بعدی اش تکرار میشود و در واقع به یکی از ویژگیهای آثار بعدیاش بدل میشود.
از سوی دیگر سربرآوردن جدیتری است از همایون که اینجا در کنار پدر به ترکیب شگفتانگیزی میرسد در همخوانی، که در بخشی صدای پسر به شکل نمادینی بسامد صدای پدر میشود تا بعدتر ببینیم که در کنار او به چه رشد و بالندگیای میرسد و یادگاری میشود از پدر برای ادامه راهش.
در نهایت اما شجریانی که پس از سالها به صحنه کنسرت در ایران بازگشته بود، با صدای رسا و جادوییاش صدای یک ملت میشود تا مرغ سحر را باز جاودانه کند و پایههای ساختمان کهنه وزارت کشور را به لرزه درآورد.