شماره این هفته مجله هفتگی صحنه به مناسبت پخش مستند «عیّار تنها»، یادنامهای است درباره بهرام بیضایی، چهره شناختهشده فرهنگ و هنر ایران.
در این یادنامه درباره زندگی و آثار بهرام بیضایی، دیدگاههایی از پرویز صیاد، منوچهر فرید، بهمن مقصودلو، نیلوفر بیضایی، امیر پوریا و محمد رحمانیان بازتاب داده شده است.
مستند «عیّار تنها» را که ساخته علا محسنی است و در رادیوفردا تهیه شده است، در اینجا میتوانید تماشا کنید.
یادنامه بهرام بیضایی را با صحبتهای پرویز صیاد، نویسنده، کارگردان، دوست و همکار سالهای دور آقای بیضایی شروع میکنیم.
«چه بگویم درباره بهرام بیضایی که حق مطلب را به جا آورده باشم؟ در فرهنگ خودمان مشابهی برایش پیدا نمیکنم. شاید در هنر و ادبیات فرانسه، ژان کوکتو. بهرام نه تنها در فرهنگ و هنر دوران ما، که در ادوار گذشته هم بیگانهای است بیبدیل. در تئاتر و سینما بدعتگذار، و در پژوهش و تاریخنگاری، نه تنها روایتگری صاحب سبک، که کاشف ارزشهای ناشناخته و حتی گمشده فرهنگ ایرانی است. خلاصه، هرچه خوبان همه تنها دارند، این دوست نازنین دوره جوانی من همه یکجا دارد.»
منوچهر فرید، بازیگر چهار فیلم بهرام بیضایی در گفتگویی که چند سال پیش با مهدی طاهباز در رادیوفردا داشت، این چنین دلایل ساخته نشدن فیلمنامه عیار تنها را شرح داد:
«توی «غریبه و مه» بهرام بیضایی یک سناریو آورد داد به من، به نام «عیار تنها»، [گفت] بخوان، گفتم چشم. گرفتم و در فرصتهایی که من در چادری زندگی میکردم، سناریو را در دوشب خواندم. بعد به او گفتم خب، من این را خواندم. برای چی دادی به من بخوانم؟ گفت فیلم بعدی که میخواهم کار کنم این است. گفتم خب نقش من چی هست؟ چون توی این فیلم دو تا عیار هست: یکی عیار تنهاست که نقش اصلی را دارد، از اول تا آخر در فیلم بسیار فیلم عمیق و بسیار بسیار فیلم جالبی بود، و یک عیاری هست که همه منتظرش [هستند] حتی عیار اول هم همه اش منتظر ظاهر شدن اوست. اگر او بود، اگر او بیاید، هیچ مغولی جرات ندارد به مملکت من نگاه کند. گفت اگر بدلت را برای من بسازی، آن نقش اصلی را میخواهم بازی کنی. ولی اگر قرار باشد هیکلت چاق باشد، یا این جوری باشد، مال تو نیست. من وقتی که آمدیم تهران، شروع کردم خودم را ساختن. گفت فرصتی نداریم. توی فرصت کم اگر میتوانی خودت را بسازی بساز. من شروع کردم خودم را ساختن. ساختم و بسیار بسیار بدن خوبی ساختم و وقتی بیضایی تلفن کرد و گفت من رفتم قراردادم را بستم فلانجا، یعنی تهیه کننده تلویزیون است و یکی از تهیه کنندههای سینما، دوتایی مشترکا میخواهند این فیلم را بسازند، من قراردادم را دیروز بستهام، قرار شده فردا هم تو بیایی قراردادت را ببندی بعد هم دیگران را میآورم و بعد میرویم شروع میکنیم. من فردایش راه افتادم و طبق آدرسی که داده بود رفتم یک جایی و آن جا که رفتم دیدم بهرام بیضایی دارد نفسهایش بالا نمیآید و با حالت عصبانیت دارد قدم میزند. گفتم چی شده؟ گفت از جایی، از بالا تلفن کردهاند و گفتهاند این نقش را باید فلانی بازی کند، فیلم بیضایی را. من گفتهام این نقش به او نمیخورد. این نقش هنرپیشهاش را سالها باهاش کار کردهام و خودش را آماده کرده و آنها هم گفتند ما نمیتوانیم کاری کنیم و تصمیمیبگیریم برای این که این جوری به ما گفته شده و ما باید اطاعت کنیم. و این بود که قرارداش را پاره کرد ریخت دور و این فیلم انجام نشد.»
بهمن مقصودلو، نویسنده، پژوهشگر و سازنده فیلم مستندی درباره بهرام بیضایی، سینمای او را چنین توصیف میکند:
«بهرام بیضایی یکی از شخصیتهای برجسته فرهنگی و هنری قرن بیستم ایران هست و در این هیچ کس نباید شک کند. ولی در سینما من ایشان را خوب نگاه میکنم. بیضایی یک هنرمند ذهنگراست و آبشخورش تعزیه است، تئاتر است، آیینهای مذهبی و غیرمذهبی است، ادبیات ایران است، تاریخ ایران است، زبان فارسی است، مینیاتور ایرانی است... و تمهایش هم اساطیر است و هویت و عشق و برابری زن. من کارگردان بزرگ سینمای دنیا را که جزو کارگردانهای پانتئون دنیاست، ماکس اُفولس که آلمانی-فرانسوی است، که حدود ۱۸ فیلم ساخته و تمام فیلمهایش به جز یک فیلم، مرکزش زن هستند، و تمهای فیلم، بیعدالتی در مورد زنان، آزادیخواهی زن در جامعه مردسالار است. چیزی که تم مشترک اغلب فیلمهای بیضایی [است]، مرکزشان یک زن قرار دارد، زنهای آزادیخواه، برابریخواه، در یک جامعه مردسالار، در سبک بیان هر دو هم آقای بهرام بیضایی تحت تاثیر آقای ماکس اُفولس هست. این جا باید تذکر بدهم که هیچ وقت بیضایی کپی نمیکند. یعنی چیزی نیست که از ماکس اُفولس کپی کرده باشد. بلکه در آن مسئلهای که مطرح میکند، اگر ماکس اُفولس راجع به زن و عشقش و شکست در عشق یا نابرابری اجتماعی خودش صحبت میکند و او را نشان میدهد، بیضایی این را در یک محیط بسیار وسیع تری در یک جامعه مردسالار با تعصب ایرانی قرار میدهد و آن مسائل اسطورهای ایران در حرکت تعزیهای که در کتاب تئاتر در ایرانش مطرح میکند، که این تعزیه شکلی بوده از ایران قدیم باستان، و هر روز شکل اجرایش عوض شده...»
نیلوفر بیضایی، نویسنده و کارگردان تئاتر، و فرزند آقای بیضایی درباره پدرش چنین میگوید:
«یک هنرمند کمالگرا، پویا، سختگیر، سختپسند، و همچنان در سنین بالا کنجکاو و تشنه دانستن، که در سنین کم متنهایی را نوشته که به لحاظ بینش و دانش و کیفیت، اوج بلوغ هنری را به نمایش میگذارند، و این واقعا نادر است در عرصه هنری ما. در همه آثارش به نظر من تجربههای خودش و محیط پیرامونش، رنجها و لذتهای زندگی، وجود دارد بدون این که بشود این آثار را آثار اتوبیوگرافیک نامید. حتی زبان آثارش ارتباط تنگاتنگ با محیط زبانی دارد که از خانواده اش آغاز شده. هنرش در بسط دادن رنج در اقلیت بودن، بیگانه بودن، و در نتیجه در مظان اتهام بودن به فضاهای اجتماعی گسترده و نقب زدنش به چرایی درجا زدن جامعهای که بزرگترین مانعش برای پیشرفت، تعصب، پیشداوری و عدم رواداری است. در آثار او همواره کسانی هستند که میخواهند از این سدها و موانع بگذرند و همچنین کسانی که خود سد و مانعاند. با این همه شخصیتهای آثارش، نه سیاه سیاهند و نه سفید سفید. بلکه انساناند با تمام نقاط قوت و ضعفشان ولی نگاه، نگاه آثار او همواره به سوی کسانی است که به حاشیه رانده میشوند، در حاشیه قرار دارند و در موضع اقلیت قرار میگیرند.»
امیر پوریا، منتقد و نویسنده، از مهاجرت بهرام بیضایی میگوید:
«به واقع درباره جایگاه آقای بیضایی در هنرهای نمایشیمان هرچه که بگوییم، بحر در کوزه است و در محدوده زمانیمان جا نمیشود. اما من فقط یک نکته درباره زیست این سالهای ایشان عرض کنم که مسئله مهاجرتش به باور من به همان اندازه که درباره ماندن بسیاری از هنرمندان بزرگ مثل آقای کیارستمی در ایران نوشتههای ستایشآمیز وجود داشت، مهاجرت ایشان هم همان قدر برای من مایه خرسندی است، از این زاویه که یک بار تیتر مطلبی درباره ایشان را گذاشتم «بیش بمانید و در آرامش» و معتقدم آرامشی که برای خودشان مهیا کردند در این دهه و در این سالها، بسیار ارزشمند است از این زاویه که دیگر اطمینان به این که درکی نسبت به این جایگاه و این همه کوشش که برای هنرهای دراماتیک کردند، در مسئولان ما، در وزارت ارشاد ما وجود ندارد، این درک همه جوره قطعی شده بود. یعنی اطمینان از این که این ناسپاسی و این قدرناشناسی همان طور که درباره کسی مثل آقای کیارستمی که در ایران ماند و کوشید آن جا همچنان فیلم بسازد، منجر به این شد که دیگر در اواخر در خارج از ایران فیلم میساخت و فیلمهای قبلیاش هم در ایران به نمایش درنیامدند، در مورد آقای بیضایی هم همین اتفاق میافتاد. بنابراین من شخصا مهاجرت ایشان را بخشی از تصمیمها و جزئیات پردازی دقیقش در همه مراحل زندگی حرفهایش تلقی میکنم.»
و این یادنامه بهرام بیضایی را با صحبتهای محمد رحمانیان، نویسنده و کارگردان شناخته شده تئاتر و سینمای ایران به پایان میبریم.
«من فقط از یک جنبه به بهرام بیضایی نگاه میکنم و آرزویم را با صدای بلند اعلام میکنم. بهرام بیضایی همان کسی است که الان جامعه امروز ما، تاریخ امروز ما، نسل گذشته، نسل حال و نسل آینده بسیار به او محتاج است. بسیار به آدمهایی شبیه بهرام بیضایی نیازمندیم. آدمهایی که در نخستین تعریف، وطنشان را بسیار دوست دارند، سرزمینشان را دوست دارند، پدر و مادرشان را دوست دارند. خانه پدری و میراث اجدادی شان را دوست دارند، و چون دوست دارند نمیخواهند که آسیبی به آن وارد بشود.بنابراین در هر زمینهای که بتوانند و به خصوص در زمینه فرهنگی، در کنار این والدین بزرگشان میمانند. بهرام بیضایی در کنار ایران هست، بوده و امیدوارم که سایه اش همیشه بالای سر ما باشد. خیلی به او نیاز داریم، در این روزهای سخت، در این دوران جانکاه. دم مسیحایی بهرام بیضایی به خصوص در فرهنگ میتواند آینده بسیاری از ما را رقم بزند و میتواند باعث بسیاری از تغییرات [شود.] تغییراتی که ممکن است در زمینه سیاسی شاهدش نباشیم، اما در زمینه اجتماعی و به خصوص فرهنگی سخت به آن محتاجیم. بهرام بیضایی کسی است که میتواند آرزوهای ما را برآورده کند و من آرزو میکنم که بهرام بیضایی همیشه برای ما باقی بماند.»