عبدالرضا کاهانی از فیلمسازان مهم دهههای هشتاد و نود سینمای ایران است که با ساخت فیلمهای موفقی چون «هیچ»، «اسب حیوان نجیبی است» و «بیخود و بیجهت» توانست سبک خاصی از فیلمهای منتقد اجتماعی با اشارههای صریح به شرایط درهمریخته جامعه ایران ایجاد کند.
او البته در مسیر کاریاش همواره درگیر مسائل نظارتی و سانسور بود و همچنان چند فیلم از او در ایران به نمایش در نیامده است. عبدالرضا کاهانی اوایل دهه نود ایران را ترک کرد و تلاش کرد مسیر فیلمسازیاش را خارج از کشور پی بگیرد. حاصل آن ساخت چند فیلم در خارج از ایران بوده است. هرچند باز هم فیلمی به نام «ارادتمند، نازنین، بهاره، تینا» در ایران ساخت که آن هم اجازه نمایش ندارد.
او مدتی است ساخت فیلم جدیدی را در کانادا به زبان انگلیسی و با بازیگران غیر ایرانی به پایان برده است. گفتوگو با او را با پرسش درباره دلایل خروجش از ایران آغاز کردم.
خوشحال نبودم. احساس میکردم که به سختی دارم کار میکنم و همهاش در حال جنگم برای بدست آوردن سالن نمایش فیلم، برای ساختن فیلم دلخواهم. احساس میکردم که اهالی سینما بیشتر از اینکه در خدمت مردم باشند، در خدمت سانسور و وزارت ارشادند و در حال همکاری کردن با آنها. میدیدم که فضا علیه من است، حتی اهالی سینما من را گاهی سرزنش میکنند که همراهی کن کوتاه بیا. احساس میکردم بیشتر از این نمیشود موفق بود و از طرفی فکر میکردم سینما و جهان بزرگتر است. سینما نباید مرز بشناسد، باید رفت، و ای کاش که زودتر این کار را میکردم چون الان حس میکنم به بلوغ بیشتری رسیدم نسبت به سالهایی که در ایران کار میکردم.
آقای کاهانی، در تمام سالهای بعد از انقلاب سانسورهایی در حد حجاب بازیگران زن هم مثلاً وجود داشته. چرا در آن مقطع شما دیگر نتوانستید تحمل کنید؟ به هر صورت شما چندین فیلم در ایران ساختید. فیلمهایی که مورد توجه هم بوده. چرا از یک جایی، این پذیرش سانسور برایتان دیگر سخت شد؟
من هر فیلمی که ساختم، فیلمی نبوده که باید میساختم. یعنی یک سناریوی دیگر به وزارت ارشاد داده شده، آن سناریو رد شده و فیلمهایی که ساختم سناریوی دوم یا حتی سوم و بعضا چهارم من است. فیلمنامههای ساختهنشدهام بیشتر از فیلمنامههایی است که ساختهام. یک مشکل هم این بود که دیگر نمیتوانستم، هر چه میگذشت سناریوهای بیشتری میدادم تا یکیاش تصویب بشود و از یک جایی، آن یکی را هم احساس میکردم جواب مثبتش نمیآید. خیلی محترمانه دوست داشتند من حذف شده باشم و کنار باشم. همه هم داشتند به این حذف شدن خدمت میکردند.
چه کسی میخواست شما حذف شوید آقای کاهانی؟ آیا مدیریت وزارت ارشاد بود یا نهادهایی خارج از وزارت ارشاد هم نمیخواستند شما فیلم بسازید؟
فکر میکردم همه این حس را داشتند و ناراحت بودند از این که فیلمهایی که من میسازم فکر آنها نیست. در خدمت آنها نیست. سرمایهاش با جیب خودم و دوستانم است، خیلی مستقل است. و خب مردم هم لطف داشتند. منتقدها لطف داشتند. تعریف میکردند و میگفتند سینمای کاهانی. این خوشحالکننده نبود برای خیلیها. چه در داخل صنف و چه در سیستم دولتی که دوست داشتند آدمها را جذب خودشان کنند تا فیلمهای مورد علاقه آنها را بسازند، و سرمایهها را سرازیر کنند جاهایی که فکر خودشان است.
خب من فکر آنها را نمیساختم. نه تنها فکر آنها را نمیساختم، که همیشه داشتم با آنها دعوا میکردم. من همیشه با آنها دعوا کردهام، برای فریم به فریم فیلمهایم دعوا کردهام و این چیزی نیست که آنها دوست داشته باشند.
میدانیم چند فیلم شما در ایران به نمایش در نیامده است. مهمترینش فیلم «ارادتمند، نازنین، بهاره، تینا»ست. وضعیت فیلمهای به نمایش در نیامده شما در ایران چگونه خواهد شد وقتی شما خارج از ایران هستید؟
دیگر یک جایی من احساس کردم ماجرا خیلی لوس و بیمزه شده و دعوا سر ده بیست سالن و سر این است که هنرپیشهات چرا اینجوری راه میرود و سر این که چرا فلانی دارد با تو همکاری میکند و... اینها دیگر بنبست ایجاد کرده بود در مسیری که برای خودم طراحی کرده بودم.
من خاطرم هست یکی از هنرپیشهها، که شاید دوست نداشته باشد اسمش را بگویم، به من گفت یکی از این مدیران سینمایی آمده بوده سر صحنه فیلممان و به من گفته چرا رفتهای در فیلم کاهانی بازی کردهای. سرمایهگذاران را فراری میدادند از من. میرفتند با آنها صحبت میکردند که شما بهتر نیست پولهایتان را جای امنتر و مطمئنتری سرمایهگذاری کنید که بعدا احتمال اکرانش بیشتر باشد؟ یعنی حتی اجازه نمیدادند من با جیب خودم فکر کنم و بسازم و یا با جیب دوستانم بروم جلو. دیگر این جوری که شده بود احساس میکردم بیمزه است، باید تصمیمهای دیگر گرفت و خیلی دیر هم من تصمیم گرفتم متاسفانه.
برمیگردم به این سؤالی که شما کردید. سه فیلم دارم، «ارادتمند، نازنین، بهاره، تینا»، فیلم «آنجا» و فیلم «وقت داریم حالا» که هنوز نمایش داده نشدهاند. جدا از این سه فیلم، فیلمهایی در خارج از ایران هم ساختهام که مطمئنم در ایران نمایش نمیدهند. چون اگر قرار بود نمایش بدهند، الان همان فیلمها هست و امکان نمایش آنها لااقل وجود دارد. اما متاسفانه فیلم «آنجا» سالهاست که ممنوع است. چون دومین فیلمم است میگویم سالهاست. و فیلم «ارادتمند، نازنین، بهاره، تینا» الان پنج سال شد که [مجوز نمایش نگرفته.]
مشکل این فیلم چیست آقای کاهانی که به آن اجازه اکران ندادند؟
خب هیچوقت به درستی نمیگویند مشکلشان چیست. خاطرم هست که بیشترین بحثشان سر این بود که هیچ کاریش نمیشود کرد این فیلم را. نمیشود با سانسور درستش کرد. اما من هیچوقت نمیفهمیدم و نفهمیدم که دقیقا مشکلشان چیست. یک حرفهایی هم در رسانهها زده شده که حدس و گمان است، و من به عنوان سازنده فیلم هنوز نمیدانم دقیقا مشکل فیلم چیست.
درباره این فیلم برخی افراد عضو وقت شورای پروانه ساخت و نمایش در نهادهای ناظر بر سانسور فیلمها در ایران گفته بودند که حتی ارفاقهایی هم به آقای کاهانی شد در زمینه ساخت این فیلم. میگفتند فیلمنامه این فیلم خوانده نشد و با نظر مستقیم رئیس سازمان سینمایی وقت، حجتالله ایوبی، پروانه ساخت گرفت. ولی بعدتر آقای کاهانی فیلمی به گفته آنها ارائه داده که نمیتواند اکران شود. میتوانید روند ساخت فیلم را توضیح بدهید؟ نهایتا به کجا رسیده که الان به قول آنها هیچ کاریاش نمیشود کرد؟
داستان این جوری بود که من فیلمی ساخته بودم به اسم «توصیه نمیشود» که موفق شدم یک مجوز به سختی از وزارت ارشاد بگیرم، و خب فیلمی ساختم که فیلم خیلی کمهزینهای بود. اما خوشحال بودم که دارم فیلمی ورای سانسور کار میکنم. من تلاش میکردم به خودم نزدیکتر شوم و ارشاد داشت مرا از خودم دور میکرد، با فشارهایی که میآورد. و فکر میکردم فیلمهایی که دارم میبینم از همکارانم، فیلمهایی نیستند که واقعیت داشته باشند، یعنی شبیه مردم باشند. از مردم دور میشد. خوشحال بودم دارم فیلمی می سازم و ساختم که با کمترین سانسور شخصی همراه بود. خودم را سانسور نکردم.
خب این فیلم را وزارت ارشاد، که آن زمان آقای ایلبیگی رئیس اداره نظارت بود، به من گفتند این فیلم را بگذار کنار کاملا، خرجی هم نکردهای بابتش که نگرانکننده باشد، تا ما به تو اجازه بدهیم بروی فیلم «ارادتمند...» را بسازی.
من هم گفتم که من سناریوی فیلم ارادتمند را نمیدهم به شورای پروانه ساخت. به دلیل این که بعضی از اعضای شورا سینماگرانی هستند که خارج از وزارتخانه، خودشان را روشنفکر نشان میدهند اما در واقع در وزارت ارشاد دارند فیلمها را سانسور میکنند. آدمهایی هستند آن جا که معلوم است سانسورچیاند، خودشان هم با صدای بلند میگویند و من مشکلی با آنها ندارم. آنهایی که دارند تظاهر میکنند برایم سخت است. برای همین سناریویم را به آنها نمیدهم، که آقای ایوبی به من گفت که سناریویت را تو به من بده. تو اصلا مجوزت را از من بگیر.
بعضی از دوستان که بیشتر در خدمت نهادهای امنیتی حرف میزنند و فیلم میسازند از جمله آقای {بهروز} افخمی، آقای {محمدحسین} لطیفی و مرحوم آقای {ضیاالدین} دُرّی، این مبارزهای را که با وزارت ارشاد کردم، حکم حکومتی تلقی کردند. عجیب هم نیست، آنها باید همین را بگویند. یعنی آقای افخمی در واقع با گفتن این حرفها میدانم که بودجه فیلمهای بعدیاش فراهم میشود، و نیز دوستان دیگر.
من هیچوقت این جوری فیلم نساختهام. افتخار میکنم هیچوقت از این پولها نگرفتم و هیچوقت حرفی نزدم خلاف واقعیت. خوشحال نیستم فیلم بسازم با بدگویی از کسی و خوشحال کردن جاهایی که بودجه در اختیارشان است.
برخی میگویند شما در دورهای در بنیاد فارابی کارمند بودید و در زمینه سانسور و نظارت فیلمها اقداماتی انجام داده بودید؟ آیا این موضوع را تائید میکنید؟
این هم از آن حرفهایی است که شنیدنش برای من عجیب نیست. قاعدتا کسانی این حرفها را میزنند که دارند سالهای سال از سیستم دولتی پول میگیرند و فکر آنها را تبلیغ میکنند. اشکالی ندارد اگر این کار را بکنند اما اشکال دارد که بیایند جلوی مردم ادای افراد روشنفکر، متفکر و آزاداندیش و فیلمسازان مستقل را در بیاورند اما بروند در پشت صحنه با فکر دولتی همکاری کنند و شعارهای آنها را پیش ببرند و دائم از آنها پول بگیرند و بدون پول گرفتن از آنها زندگی شان به مشکل بخورد.
من کی از آنها پول گرفتم؟ پرونده فیلمهای من معلوم است. معلوم است سرمایه فیلمهایم از کجا آمده است. اصلا ناراحتی آنها از شفافیت من است. برای همین میگردند تا چیزی پیدا کنند. خوشحالم که چیزی پیدا نکردهاند و رسیدهاند به سن ۲۵ سالگی من که به شکل پارهوقت در اوایل زندگی در جایی به اسم بنیاد سینمایی فارابی کارمند معمولی بودم و ماهی ۵۰، ۶۰ هزار تومان میگرفتم. حتی میتوانم اضافه کنم که من زمان کوتاهی در مرکز سینمای مستند و تجربی هم کار کردم و همین حقوقها را گرفتم.
در بنیاد فارابی کارمندی بودم که آن قدر اعتراض کردم، به بهانه تعدیل نیرو اخراجم کردند. آن سالها من اصلا نه سناریو مینوشتم نه قرار بود فیلم بسازم. دانشجویی بودم که امورم را میگذراندم. هر کسی در دولت کار بکند که حسن روحانی نیست. این همه آدم دارند در دولت کار میکنند. معلم داریم. در وزارت بهداشت این همه کارمند داریم، در صنعت و معدن داریم. کدام یک از آنها را میتوانیم بگوییم چون در این سیستم کار میکردند سانسورچی بودهاند؟
سانسورچیها آدمهای مشخصی هستند. آنها تحمل آدمی مثل مرا ندارند و میخواهند مرا هم شبیه خودشان کنند. این همه فیلمی که آنها ساختند به من هم پیشنهاد شد تا آن فیلمها را بسازم. اصلا قبل از اینکه به آنها پیشنهاد بشود به من پیشنهاد میشد. به یکی مثل من پیشنهاد میشد. خب من آن فیلمها را نساختم.
گذشته آدمها روشن است. معلوم است کی از کجا آمده. اصلا چرا من الان آنجا نیستم. چرا حوصله ندارم با آنها کار کنم و چرا آنها همچنان هستند و دارند کار میکنند. خود اینها میتواند جواب سوال شما را بدهد. من واقعا سرم بالاست و افتخار میکنم که آنقدر آن آدمها را توانستم اذیت کنم که میخواهند بگردند یک اشکالی پیدا بکنند. کشف این اصلا چیز عجیبی نبود. میتوانستند از خود من بپرسند و من جواب بدهم که چه کار می کردم قبلا.
در صحبتهایتان به پذیرش سانسور و شرایط فعلی سینمای ایران از سوی سینماگران ایرانی اشاره کردید. آیا به نظرتان واقعا اتفاق تازهای افتاده؟ میدانیم در همه سالهای بعد از انقلاب حدی از پذیرشها وجود داشته در ایران. مثلا در زمینه حجاب بازیگران زن در ایران، هر کسی میخواهد فیلم بسازد مجبور به پذیرش این سانسور است. آیا اشارهتان به آن موضوع است یا مناسبات دیگری را میبینید که در سالهای اخیر در سینمای ایران تغییر کرده و شما این گونه از عملکرد تعدادی از همکارانتان انتقاد میکنید؟
تصورم این است که اهالی سینما دارند همکاری هوشمندانه مالی میکنند با حاکمیت و یک بدهبستان نانوشته بینشان وجود دارد. خیلی خوب میدانند کی و کجا چه حرفی را بزنند، کجا چه پیامی را در اینستاگرامشان بدهند که برای آیندهشان خوب باشد و مسئولان سینمای دولتی ایران هم آگاهانه و به زعم من هوشمندانه دارند هدایت میکنند آدمها را که به این سمت بروند.
بنابراین وقتی شما محصولات سینمای ایران در سالهای اخیر را نگاه میکنید، تا جایی که من از راه دور از طریق شماها متوجه میشوم، فیلمهایی هستند که کمتر به مردم نزدیک است و اگر مقداری نزدیک است، شِمایی از مردم و ظاهر آنهاست. اما حرفها، حرفهای حاکمیت است.
تهیهکنندگان، تهیهکننده دولتیاند، خودشان سانسورچیاند و تفکر یک سانسورچی را دارند و آنها مانع آمدن فکرهای جدید به سینما هستند. برای همین است که بیشتر فیلمهایی که دارد تولید میشود بوی امنیتی بودن میدهد و حتی فیلمهای تجاری هم فیلمهایی است که بکگراند امنیتی دارند و سرمایهاش از نهادهای امنیتی تأمین میشود.
خب من فکر میکنم این برای سینما خوب نیست. در این سیستم هم اکثریت دارند همکاری میکنند. من فکر میکنم کسی که الان در سینمای ایران کار میکند برای ماندگاری حتما باید بدهبستان با سیستم دولتی داشته باشد وگرنه قطعا حذفش میکنند. اتفاقی که احساس میکردم برای خودم افتاد. چون من همکاری نمیکردم با آنها و جلویشان میایستادم. آن دو سه فیلم آخرم هم اضافهکاری بود. من باید زودتر ایران را ترک میکردم برای این که بتوانم هم حالم را بهتر کنم، چون مریض شده بودم و هم اینکه بتوانم فیلمهای مورد علاقهام را تا دیر نشده زودتر بسازم.
آیا این صحبتهایتان به این معنی است که دیگر نمیخواهید در ایران فیلم بسازید؟
من مشکلی برای ساخت فیلم در لوکیشن ایران ندارم. من با وزارت ارشاد مشکل دارم که از آنها مجوز نخواهم گرفت. از آنها سینما نخواهم خواست و بلدم فیلمهای خودم را چه جوری بسازم بدون نیاز به آنها، و این که کجاها نشانش بدهم و چه بازاری برایشان پیدا کنم. راههایش را بلدم. تصمیم گرفتم قید چند تا سالن سینما را بزنم و مغزم را باز کنم به جهان بزرگتری.
خب اگر نخواهید از وزارت ارشاد و در واقع حکومت مجوز بگیرید، به تفسیر آنها اقدام غیرقانونی انجام میدهید و طبعا جلو نمایش فیلمتان را خواهند گرفت. من متوجه نمیشوم که اگر قرار نباشد از آنها مجوز بگیرید چگونه میخواهید در ایران فیلم بسازید.
نمیشود به هر قانونی احترام گذاشت. باید مقابل قوانین ظالمانه ایستادگی کرد. من انتظاری که از همکارانم دارم، نمیخواهم برای من کف و هورا بزنند، سوت بزنند برای من. میخواهم که آنها هم تا حدی این احساس را داشته باشند. نه این که همهاش به پول فکر کنند، نه این که به جایزه فکر کنند، به سالنهای زیاد فکر کنند، یا به منافع شخصی فکر کنند. به نظرم سینما این جوری هی بیشتر از دست میرود. و الان عملا به نظر من این اتفاق افتاده است.
همکارانتان در پاسخ به این نوع اظهارنظرها، میگویند افرادی که این صحبتها را میکنند خارج از ایران هستند و از واقعیت فضای ایران دور. آنها میگویند برای کار در ایران و ادامه آنچه به آن «حیات فرهنگی» میگویند، نیاز به حدی از پذیرش سانسور و پذیرش همه این مناسبات است.
خب اگر بخواهیم این جوری فکر کنیم اوضاع تغییری نمیکند و آدمها بیشتر کاسب میمانند، کما این که فکر میکنم الان این اتفاق افتاده است. ضمن این که من از آمریکا نیامدم در ایران فیلم بسازم که الان در ایران نیستم. من همانجا بودم، بچه آنجا هستم. من از همه آنها دلسوزتر بودم نسبت به اتفاقات اجتماعی و رزومهام این را ثابت میکند. به وقتش تماشاگان بیشتری هم از آنها داشتم.
منتها وقتی آدمها میبینند برای موفقیت باید راههای فرعی را بروند و کسی هم نفهمد که اینها راه فرعی رفتهاند، این کار را میکنند و از مستقیم رفتن پرهیز میکنند. من همهاش مستقیم رفتم. بله آدمها دارند از بیراهه میروند و شوی مستقل بودن نشان میدهند و خوشحالاند از این که شعارهای مردمی میدهند و پشت داستان، این است که با پول سیستم زندهاند و با پول سیستم دارند کار میکنند. به وقتش از سیستم حمایت میکنند برای گرفتن یک جایزه. خستهکننده شده است. بیروح شده است.
من فکر میکنم این سینما نیاز به آدمهای مبارز دارد، نیاز به آدمهای جنگجو دارد. جای آدمی مثل امیر نادری در این سینما خالی است. آدمهایی که هستند بیشتر اهل سازشاند. آدمی که سازش میکند چه اثری میتواند به مردم بدهد؟ مردم نیاز به سازش ندارند. مردم نیاز به عریانی دارند. مردم نیاز دارند خودشان را روی پرده ببینند اما کدام مردم را میشود الان روی پرده نشان داد؟
فیلمها از واقعیت دور است. اگر شما یک دوربین وصل کنید به خیابان و یواشکی از مردم فیلم بگیرید و ببرید وزارت ارشاد و بگویید من این فیلم را ساختهام و میخواهم نمایش دهم، میگویند چرا آدمها این جوری لباس پوشیدهاند؟ این چه حجابی است؟ این چه وضع نشستن و راه رفتن است؟ چرا قیافه آدمها این جوری است؟ چرا اینقدر سیاهنمایی توی فیلم وجود دارد؟ در حالی که واقعیت است.
آنها از واقعیت فرار میکنند. آنها دوست دارند فیلمسازها تصویر خیالی خودشان از جامعه ایران را بسازند. تهیهکنندههای دولتی که من به نظرم بیشترشان سانسورچیاند، با کمک عوامل سینما که قاعده را نانوشته فهمیدهاند، دست در دست هم دارند این فضای رؤیایی را تقدیم میکنند به حاکمیت. من فضای رویایی به آنها ندادم. من همهاش با آنها مبارزه کردم برای این که واقعیت را نشان بدهم و فیلم خودم را بسازم و فکر خودم را بسازم. اجازه ندادند. تا یک جایی جنگیدم بعد احساس کردم زورشان بیشتر است و میتوانند مرا راه ندهند.
هی دارند ظلم میکنند. هی دارند حذف میکنند. و همکاران من در فیلمهایی که خودم داشتم کار میکردم، آنها هم فهمیدند که چطور میتوانند با حمله کردن به من در سیستم دولتی محبوبیتی به دست بیاورند تا بتوانند با بدگویی از من پول و امکانات بگیرند. این اتفاق برای بعضی از آدمها افتاد. من الان تصویری که از سینمای ایران احساس میکنم، یک تصویر مرده است که در آن فیلمهای خوب هم ساخته میشود اما پشت این فیلمها به جاهایی وصل است که دیگر حرف دل مردم نیست، حتی فیلمهای خوبش.
در همین فضا آقای کاهانی، فیلمسازانی مثل جعفر پناهی یا محمد رسولاف هم فعالیت میکنند، البته فیلمهایشان نمایش داده نمیشود اما...
جعفر و محمد با سیستم وزارت ارشاد کار نمیکنند. فیلمهای آنان را روی پرده شما نمیبینید.
یعنی فکر میکنید اگر بخواهید شما هم آن مدلی فیلم بسازید به همین شرایط دچار خواهد شد؟
بله قطعا.
و با این حساب، طبق معیارهای نظارتی و سانسوری ایران قاعدتا دیگر نمیخواهید فیلم بسازید؟ مثلا حجاب بازیگران زن را هم نمیخواهید داشته باشد؟
سعی میکنم خودم را درگیر حجاب نکنم. تلاش میکنم قصهای را پیدا کنم که بیشتر در خیابانها بگذرد تا در خانهها و این شکلی مسئله حجاب را حل کنم. ولی واقعا اگر فیلمم بخواهد وارد خانهها بشود ترجیح میدهم هنرپیشهام حجاب نداشته باشد. اصلا خودم اذیت میشوم قبل از این که تماشاگرم اذیت بشود، این که دارم یک کار غیر واقعی میکنم به من نمیچسبد. اشکال دارد.
آیا در خارج از ایران توانستهاید به این فضای دلخواه خودتان برسید؟ در این تجربیاتی که خارج از ایران در کشورهای مختلف داشتهاید و فیلمهایی که ساختید؟
خیلی خوشحالم. ایران خوشحال نبودم، واقعیت ماجرا اگر بخواهم بدون تعارف حرف بزنم. ایران دیگر خوشحال نبودم و مریض شده بودم. الان خوشحالم، اگرچه دنیا این جوری نیست که یک جایش خیلی خوب باشد و یک جایش خیلی بد باشد. از حال خودم میتوانم بگویم کارهایی را که دوست دارم بکنم دارم میکنم. و بیشتر به اصل قضیه نزدیک شدهام تا فرع.
من درگیر حواشی شده بودم. بعد، آدمهایی که مرا درگیر حواشی کرده بودند خودشان میآمدند و به من میگفتند تو چقدر در حاشیهای. الان دیگر این خبرها نیست. الان دارم فیلم میسازم، الان کلاس برگزار میکنم، همه چیز برایم الان واقعی است. الان پایم روی زمین است. من توی ایران احساس میکردم پایم روی زمین نیست. هی میخواستم پایم را بگذارم روی زمین و پای مرا از روی زمین بلند میکردند که من را محکم بکوبانند.
الان احساس میکنم پایم روی زمین است. همین خوشحالم میکند. همین که آدمها از سانسور با من حرف نمیزنند خوشحالم میکند. همین که آن فیلمی که دلم میخواهد بسازم را میروم و میسازم، فرهنگهای مختلف را کشف میکنم خوشحالکننده است. من دوست دارم بروم شیلی فیلم بسازم، دوست دارم بروم برزیل، دوست دارم بروم آفریقا، دوست دارم مال هیچ جا نباشم، دوست دارم بچرخم و مرزی وجود نداشته باشد. من فکر میکنم آرتیست این شکلی است. یعنی من اینجوری میبینم. فیلمهای وطنی، فیلمهای بومی، فیلمهای مورد علاقه من نیست. سینمای وطنی اینکه فکر کنیم در سینمای خودمان خوشحال باشیم و یک فستیوال هم داشته باشیم و فکرهای محدود و آدمها هم از دنیا بیخبر و برای خودمان یک دکانی باز کنیم، خوشحالم نمیکند. من این روش را نمیپسندم.
آیا فکر میکنید فیلمهایتان که در این شرایط ساخته میشوند، به آن موفقیت فیلمهایی که در ایران ساختید، برسند؟ به هر صورت ساخت فیلم در جغرافیایی که ممکن است از فرهنگ و زبانش دورتر باشید، خیلی سختتر از ساخت فیلم در جفرافیا و زبانی است که با آن آشنا هستید.
قبول دارم، سختتر است اما من همیشه امیدوارم و الان دو تا فیلم ساختهام که سال آینده میلادی به رغم وجود کرونا فکر کنم بتوانند نمایشهای خوبی داشته باشند. پخشکنندههای خوبی دارند و عرضه میشوند و خب باید نتیجهاش را ببینم که چه میشود.اما مسئله این نیست که آن فیلمها به چه نتیجهای منتهی میشود. مسئله این است که من الان به سانسور فکر نمیکنم. مسئله این است که من الان خوشحالم. این چیزی نیست که به راحتی به دست بیاید. برای به دست آوردنش مرزهای زیادی را رد کردهام.
آقای کاهانی، بعد از خروجتان از ایران، برخی همکارانتان در فیلمهای موفقتان در گفتگوهایی طرح و فضای بعضی از فیلمهای شما را مربوط به خودشان دانستند و گفتند حضور آنها باعث موفقیت آن فیلمها شد. مثلا به طور مشخص آقای مهران احمدی گفت که طرح برخی فیلمهایتان مال او بود. موافق این نظر هستید؟
با احترام به ایشان همیشه سعی کردهام که با آدمهای مهمتری بجنگم. یعنی انرژیام را برای جاهای مهمتری گذاشتهام. برای همین اجازه بدهید به این سؤال در همین حد جواب بدهم و بیشتر عمیق نشوم چون که هم خود ایشان و هم همه میدانند که اصل قضیه چیست. اصلا گرفتاریهای بیشتری دارم تا بخواهم به این موضوع بپردازم. ضمن این که الان حالم هم خوب است و آدمهای اینچنینی هم خیلی کمک کردند که من آن کشور را ترک کنم و الان میتوانم به این آدمها فکر نکنم و به مسائل مهمتر فکر کنم.
آقای کاهانی، هیچوقت فکر کردید که با خروج این تعداد قابل توجه از سینماگران ایرانی از ایران با حضور این چهرههایی که خارج از ایران هستند فیلمی به زبان فارسی درباره اتفاقات ایران یا مهاجران ایرانی بسازید؟
راستش هنوز به چنین سناریویی فکر نکردهام ولی اگر موقعیتش پیش بیاید، چرا که نه؟ من به نظرم همهجا میشود کار کرد، همهجا میشود فیلم ساخت. هر جا که سانسور نباشد، میشود فیلم ساخت.