«درخت گردو»، تازهترین فیلم محمدحسین مهدویان که این روزها در جشنواره تالین به نمایش درآمده، ادامهای است بر فیلمهای قبلی این جوان فیلمساز که از سال ۱۳۹۴ تا امروز- هرسال با یک فیلم عظیم و پرخرج- آشکارا در خدمت رژیم و تندروترین جناح آن، با بودجههای کلان سپاه و نیروهای اطلاعاتی/امنیتی، فیلمهایی میسازد که قرار است تاریخ پس از انقلاب ایران را به شیوه مدنظر طیفهای سیاسی/امنیتی حاکم، به فیلم بدل کند و با بوق و کرنا، نسل تازه جوانان ایرانی را با تاریخ آمیخته به پروپاگاندای رژیم تحتتأثیر قرار دهد تا مبادا واقعیتهای تاریخ بهگونهای در ذهن آنها ثبت شود که مورد تائید حکومت نیست.
معامله با مفیستوفلس برای رسیدن به رانت و بودجههای هنگفت و جوایز دولتی البته چیز تازهای نیست و در طول تاریخ تمام کشورهای دیکتاتوری مشابههای فراوانی دارد، اما در مورد مهدویان، عجیب اینکه برخی منتقدان فیلم- با آگاهی و همراهی با حکومت یا صرفاً از سر ناآگاهی و نشناختن سینما - به ستایش این فیلمها بهعنوان فیلمهای «خوشساخت» میپردازند.
اما نگاهی ساده به کارنامه این فیلمساز، از «ایستاده در غبار» و «ماجرای نیمروز» تا «رد خون» و «درخت گردو»، از فیلمسازی حکایت دارد که با صرف بودجههای هنگفت و تکرار رویکردی ظاهراً خبری/گزارشگونه و نزدیک کردن فضا به سینمای مستند، میخواهد «متفاوت» جلوه کند.
با این حال فیلم کلیدی «لاتاری» - بدون روکشهای ظاهراً هنرمندانه دیگر فیلمها- ذات نگاه و سلیقه او را عیان میکند که بهشدت متعلق به فیلمفارسی است.
در باقی فیلمها هم در نهایت تمام نگاه و رویکرد این فیلمساز چیزی نیست جز همان سینمای تجاری هالیوود با همان الگوهای حالا دیگر کهنه و نخنما که میخواهد تماشاگر را با استفاده از همان تکنیکها به هر نحو ممکن به ایدئولوژی مستتر در دیالوگها و صحنههای گوناگون مجاب کند و اساساً فرصت هر نوع تفکر از نوع دیگر را از او بگیرد تا فیلم، مشخصاً و بهتمامی، رویکرد تبلیغی و ایدئولوژیک خود را دنبال کند. آن هم نه به سبک و سیاقی برگرفته از سینمای هنری بلکه آشکارا در تقلید از فیلمهای هالیوودی (و بالیوودی و فیلمفارسی) که بازی با احساس تماشاگر و تلاش برای درآوردن اشک او به ویژگی مشخص اثر بدل میشود.
فیلم درخت گردو اساساً بر همین نوع نگاه استوار است؛ فیلمی فاقد فیلمنامه که میخواهد در یک گسترش عرضی، بمباران شیمیایی سردشت توسط صدام را روایت کند.
کلیت این فیلمِ فاقد قصه، روایت زجری است که یک مرد کُرد با این بمباران میکشد و این که چهطور همسر و سه فرزندش را از دست میدهد. داستان لایه دیگری ندارد و اساساً از هر پیچوخمی دور است.
در عوض، تا دلتان بخواهد، با تکرار صحنههای مصیبت و بدبختی روبهرو هستیم که در آن از بچه، بهعنوان موجودی معصوم، سوءاستفاده میشود تا قلب تماشاگر را خنجر بزند و اشک او را در آورد؛ مثلاً با صحنههایی بسیار خشن که اساساً قرار دادن چند بازیگر بچه در این شرایط و آزار احتمالی روحی و جسمی آنها به هنگام فیلمبرداری، در یک کشور آزاد، خود میتواند سازندگان فیلم را حتی تا پای میز محاکمه هم بکشاند.
از طرفی، رویکرد تکنیکی فیلمساز در این روایت چیزی جز استفاده از کلیشههای معمول سینمای تجاری- از هالیوود تا حتی بالیوود- نیست: استفاده از حرکت آهسته که از فرط تکرار به یک شوخی خستهکننده بدل میشود؛ استفاده بسیار بیش از حد از موسیقی که تمام فیلم را بهشدت تحت کنترل خود در میآورد و عامل سهلالوصولی است برای تحتتأثیر قرار دادن تماشاگر عام؛ و استفاده از گفتار متن تا تمام کاستیهای تصویر و داستان را به سادهترین و غیرسینماییترین شکل ممکن پر کند، غافل از اینکه این توضیحات از آنِ داستانگویی در ادبیات است و نه سینما.
میماند تحتتأثیر قرار گرفتن تماشاگر. اگر منتقدی مقهور شکل و شمایل واقعگرایانه و گزارشگونه اثر میشود یا با تماشای چند بچه در یک موقعیت دلخراش اشکش سرازیر میشود یا عظیم و چشمگیر بودن برخی صحنهها را - که مدیون بودجههای دولتی و امنیتی بیحساب و کتاب است تا خلاقیت کارگردان- به حساب خوشساختی میگذارد، اساساً با نگاهی عوامانه روبهرو هستیم که جای هر نوع بحث را میبندد.
اگر استفاده بیش از حد از حرکت آهسته، مدد جستن از موسیقی در همه صحنهها برای پر کردن ضعفها، و گذاشتن یک گفتار متن توضیحی، یک فیلم را «خوشساخت» میکند، بله، میتوان درخت گردو (و کمابیش باقی فیلمهای این فیلمساز که دقیقاً با همین سبک و سیاق و همین استفادههای غیرسینمایی و در واقع تجاری ساخته شدهاند) را «خوشساخت» نامید، اما با نگاهی واقعبینانه، فیلم درخت گردو تنها حرام کردن بودجه بیحدوحصری است که چندین جوان خوشذوق از همین نسلِ آقای مهدویان میتوانستند با آن فیلمهای جمعوجورتر و احتمالاً دیدنیتری خلق کنند.