لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
پنجشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۳ تهران ۲۱:۵۲

روزنوشت‌های رهبری؛ گفتیم همین مجتبی!


تصویر منتشرشده از مجتبی خامنه‌ای قبل از بالا رفتن از صندلی!
تصویر منتشرشده از مجتبی خامنه‌ای قبل از بالا رفتن از صندلی!

طنزنوشته‌ای از جلال سعیدی
در گزارش‌های محرمانه بیت آمده بود در فضای مجازی شایعه‌ راه افتاده که ما به ملکوت اعلی پیوسته‌‌ایم و امت شهید‌پرور نگران شده‌اند. خودمان هم نگران شدیم و سریع شماره آقای دکتر مرندی، پزشک مخصوص‌مان، را گرفتیم و گفتیم دکتر، حال ما چطور است؟

ایشان زد زیر خنده و از طبع طنزآلود فوق‌العادۀ ما حیرت‌زده شد. بعد که گفتیم سؤال‌مان جدی بود، کمی معذب شد و گفت بحمدالله همه‌چیز تحت کنترل است و با توجه به این‌که معظم‌له مدت‌هاست کمتر موجود زنده‌ای را از نزدیک ملاقات کرده‌اند، جای نگرانی نیست.

گفتیم این شایعه ارتحال ملکوتی ما از کجا درآمده پس؟ نکند چیزی هست که به ما نمی‌گویید؟ ایشان قسم جلاله خورد که جز اندکی پروستات و مقداری مسائل مربوط به کهولت سن، به‌طور کلی بقیه موارد مثل بنز دارد کار می‌کند.

با وجود تکذیب شایعه، آقای محمدی گلپایگانی پیشنهاد داد جلسه‌ای در جهت بررسی مسئله جانشینی برگزار کنیم. این صحبت‌ها گفتیم برای ما بسیار تلخ است، ولی چاره‌ای نیست. بالأخره برای بعد از ۱۲۰ سال باید یک فکری بکنیم. پرسیدند از مجلس خبرگان رهبری هم کسی را دعوت کنیم؟ گفتیم نیازی نیست، بعداً نتایج جلسه را به آن‌ها اطلاع می‌دهیم.

آقای صادق لاریجانی تماس گرفت و با صدایی خش‌دار چنان جملات عاشقانه‌ای خطاب به ما گفت که خودمان معذب شدیم و قطع کردیم. بعد از او رئیسی پیامک داد:

سلام بهونۀ قشنگ من برای زندگی / آره، بازم منم همون دیوونه همیشگی/ فدای مهربونیات، چه می‌کنی با سرنوشت؟ / دلم واست تنگ شده بود این نامه رو واست نوشت

جواب دادیم «جهل یعنی این‌که تو باور کنی / می‌توانی رهبرت را خر کنی!» و دادیم معاونت فضای مجازی بیت بلاک‌آن‌بلاکش کنند. ظاهراً خبر این جلسه به گوش آن‌ها رسیده و دارند تلاش‌شان را می‌کنند.

وارد جلسه که شدیم، دیدیم اعضای بیت دکور غدیر خم را برایمان سوار کرده‌اند و اصرار دارند که ما جانشین‌مان را به شکلی غدیرگونه به آن‌ها معرفی کنیم. مجتبی جلو آمد و گفت پدر، اگر مشکلی نیست، لطفاً جهت نوآوری هم که شده، دست من را بالا نبرید.

گفتیم خب کجایت را بالا ببرم پسرم؟ می‌خواهی یک خمت را بگیرم تبدیل به دو خم کنم و بیارمت بالا روی شانه‌هایم؟ زد زیر خنده. او هم فکر کرد شوخی می‌کنیم و بعد که از نگاه ما فهمید داریم جدی می‌گوییم، گفت نه، مثلاً یک صندلی کنارتان بگذارید من بروم بالا و شما اعلام کنید.

سخنان‌مان را برای اعضای بیت شروع کردیم. تا ب بسم‌الله را گفتیم، آقای وحید غش کرد و روی دست بردندش بیرون. بسم‌الله که تمام شد، آقای حجازی از حال رفت و او را هم بردند بیرون. گفتیم فرزندان من! آقای حداد عادل کبود شد و به سرفه افتاد.

دیدیم اگر این‌طور ادامه پیدا کند، همه از دست می‌روند. پس خیلی سریع گفتیم: «روزی خدمت خودمان بودیم، داشتیم با خودمان جلوی آیینه خلوت می‌کردیم و از بابت این‌که کسی نیست اندازه میخ صندلی ما هم توان رهبری نظام را بعد از ما داشته باشد نگران بودیم که یکهو به اذن خدا خودمان در آینه گفتیم: چرا نداریم؟ همین آقای خامنه‌ای! ما جا خوردیم و بعد از تحقیق و تفحص فراوان در احوالات خودمان در آینه، فهمیدیم «همین آقای خامنه‌ای» که خودمان فرمودیم، به این آقا مجتبی خامنه‌ای بر می‌گردد.»

و سعی کردیم بیشتر از این وارد جزئیات نشویم و برای این‌که مجتبی هم بیشتر از این پررو نشود، پایانش را باز گذاشتیم و از جلسه بیرون آمدیم.

بیرون جلسه، آقای حداد عادل دوان‌دوان آمد و گفت شعر جدیدی سروده و اجازه خواست بخواند. اجازه دادیم، خواند:

از عشق تو مجتبی! نمردن ظلم است
در گوشۀ خانه‌ جان سپردن ظلم است
من مقـلد و مردۀ بابای توام
در راه تو آرپی‌جی نخوردن ظلم است

گفتیم در مصرع سوم بابا را به مولا تبدیل کنید تا مفهوم بهتر برسد. دودستی توی سرش زد و رفت که بابا را مولا کند.

XS
SM
MD
LG