«در آخرین سرمقالهاش خطاب به هاشمی رفسنجانی نوشت که دیکتاتوری پایدار نخواهد ماند. انگشتانش را شکستند و بعد از ۱۷ ضربه چاقو، شاهرگش را زدند و جنازهاش را در بیابانهای یافتآباد انداختند.»
ابراهیم زالزاده، روزنامهنگار و ناشری بود که ۵ اسفند ۱۳۷۵ ربوده شد و ۳۷ روز بعد جنازهاش را در بیابانهای یافتآباد پیدا کردند. اکنون حسین زالزاده، برادرش، در مصاحبه با رادیو فردا از جزئیات قتل او گفته است.
ابراهیم زالزاده که مدیر نشرهای «بامداد» و «ابتکار» و سردبیر نشریه «معیار» بود، سال ۱۳۷۵ در سرمقاله این نشریه با عنوان «آقای رئیسجمهور، ما اذان بیوقت میگوییم» خطاب به اکبر هاشمی رفسنجانی، رئیسجمهور وقت، چنین نوشته بود:
«آقای رئیسجمهور، در تاریخ دیدهایم که هیچ نظام دیکتاتوری پایدار نبوده و نخواهد بود. شما بهتر میدانید که هر نظامی که نتواند از تاریخ بیاموزد و سیاستهای خود را در راستای خواسته و مطالبات تودههای مردم منطبق کند، سرنوشتش همان خواهد شد که بر سر نظامهای دیکتاتوری پیشین آمده است و سرنگون خواهد شد. تاریخ را نه من و نه شما مینویسیم، بلکه این خود تودهها هستند که این تاریخ را رقم زده و میزنند.»
نشریه «معیار» بعد از انتشار این سرمقاله توقیف شد و ابراهیم زالزاده مدتی بعد ربوده و به قتل رسید. برادرش میگوید: «اطرافیان رفسنجانی گفته بودند وقتی این سرمقاله را خوانده خیلی عصبانی شده و گفته کسی نیست که این را خفه کند یا این را آرام کند؟ بلافاصله مجله را بستند و بعد از مدتی هم این اتفاق برایش افتاد.»
یک روز قبل از ربوده شدن ابراهیم زالزاده، برادر او که از آلمان راهی باکو بود، از او میخواهد که به باکو سفر کند، اما در پاسخ میشنود که «خیلی سرم شلوغ است و عجیب مثل سایه دنبالم هستند.»
و این آخرین باری است که حسین زالزاده با برادرش صحبت میکند و صدای او را میشنود.
«فردای همان روز در راه بازگشت از دفترش، سر خیابانی که منزلش آنجا بود، از یک گلفروشی که تا منزلش ۲۰۰ تا ۲۵۰ متر مسافت داشت برای همسرش دستهگل یاس میگیرد و به سمت خانه حرکت میکند. در همین فاصله او را ربودند و به یک جای نامعلومی بردند. بعد از پنج روز ماشین ابراهیم در خیابان توانیر، نزدیک ونک، پیدا میشود. زیر صندلیاش کارت خبرنگاری ابراهیم و روی صندلی پشت، گل یاسی که برای همسرش خریده بود و حالا دیگر خشک شده بود.»
انداختن کارت خبرنگاری زیر صندلی، بهگفته برادر زالزاده، پیامی بود که حکایت از ربودن او داشت؛ پیامی که نتیجه قرار ابراهیم زالزاده با دوستانش بود مبنی بر اینکه اگر ربوده شدند یا اتفاقی افتاد، کارت خبرنگاری را بیندازند.
بیخبری از وضعیت ابراهیم زالزاده ۳۷ روز طول میکشد. در این فاصله، مسئولان ابراز بیخبری میکردند و در عین حال از همسر او میخواستند اطلاعرسانی نکند.
«میگفتند هیچ اطلاعی به کسی ندهید و حرفی در مورد او نزنید تا ما بتوانیم پیگیری کنیم. عدهای سؤال میکردند که شاید مسافرت رفته. چون قبلاً هم ابراهیم را چند بار کوتاهمدت گرفته بودند، دوستانش میگفتند شاید این بار هم او را گرفتهاند و نمیگویند کی گرفته؛ اتفاقی نمیافتد و آزادش میکنند.»
اتفاق اما در بیخبری افتاده بود: «بعد از ۳۷ روز گفتند ایشان را کشته و جسد را در بیابانهای یافتآباد انداختهاند. بیابانهای یافتآباد اطراف تهران است. آن اطراف قنات زیاد است. یعنی اگر نمیخواستند پیدا شود، میانداختند توی یکی از این چاهها و بهاحتمال زیاد دیگر پیدا نمیشد. ولی انداخته بودند کنار خیابان. در پزشکی قانونی، یکی از دوستانش که در انتشارات برادرم کار میکرد، با پسرخاله من جسد را میبینند.»
توصیف وضعیت جنازه ابراهیم زالزاده حتی با گذشت ۲۴ سال برای برادرش سخت و تکاندهنده است: «همیشه چهره ایشان جلوی چشمم میآید و برایم صحبت کردن در این باره خیلی سخت میشود. من نمیدانم اینها چهطور به خودشان میگویند انسان. چون انسان با یک انسان دیگر چنین کارهایی نمیکند. شما یک خودکار یا یک مداد بردارید ۱۷ بار روی کاغذ بزنید خسته میشود؛ ۱۷ ضربه روی قفسه سینه برادرم زده بودند و بعد شاهرگ او را بریده بودند؛ به قول معروف، تیر خلاص.»
این اما تنها بخشی از آن چیزی است که بر سر ابراهیم زالزاده آورده بودند: «قبلش انگشتانش را شکسته بودند. یعنی عملاً همان صحبتی که خمینی کرده بود و گفته بود قلمهای مسموم روزنامهنگاران را بشکنید. آن موقع هم قلم ابراهیم را شکاندند. یعنی انگشتانش را، هر ده انگشتش را، شکانده بودند.»
خواهر و برادران ابراهیم زالزاده در آلمان زندگی میکردند و وقتی او ربوده میشود و به قتل میرسد، مادرش در سفر آلمان بود. فرزندانش که توان بازگویی فاجعه به او را ندارند، با لباس مشکی به دیدارش میروند.
«مادر من مشکل قلبی داشت و جراحی شده بود. مرتب مادرم به من میگفت برای من یک خبر خوب بیاور. ابراهیم پسر بزرگش بود و تفاوت سنی مادرم با ابراهیم ۱۴سال بود. ۱۴ساله بوده که ابراهیم را به دنیا میآورد و ابراهیم ۴۵ سالش بود که او را میکشند. برای اینکه مادرم سکته نکند، با یک پزشک قلب صحبت کردم که به مادرم بگوید باید بستری شود و ما تحت مراقبت پزشک بتوانیم به او بگوییم. دیدم نمیتوانم بگویم پسرت را کشتند. فقط گفتم لباس سیاه تنمان کنیم برویم. مادر تا دید همه ما لباس سیاه تنمان کردیم، شروع کرد به فریاد زدن و با وجود اینکه آرامکننده قوی به او زده بودند، بیهوش شد.»
با توصیه پزشک، مادر ابراهیم زالزاده راهی ایران میشود تا با جنازه پسرش وداع کند، اما شش ماه پس از این وداع، عاقبت دق میکند و بر اثر سکته از دنیا میرود.
پس از آن، در ایران، همسر ابراهیم زالزاده است که پیگیر پرونده قتل همسرش میشود، اما او را تهدید میکنند که دست از پیگیری بردارد.
«این قتل را مختومه اعلام کردند. ما هیچ کاری نتوانستیم متأسفانه انجام دهیم. حتی خاکسپاری را اجازه ندادند و پر از مأمورهای امنیتی بود و گفته بودند سریع خاک کنید و تمام. و بعد تهدید کردند، به همسرش گفته بودند بیا دفتری به اسم کمیسیون حقوق بشراسلامی. آدرسی که داده بودند یک خانه بسیار پرتی در یک مجموعهای بود که سه طبقه پارکینگ داشت. برای من میگفت با دستنوشته روی در آهنی زده بودند "حقوق بشر اسلامی". یک میز و دو صندلی در داخل اتاق بود و خیلی راحت گفتند یا ساکت میشوی یا ساکتت میکنیم.»
ابراهیم زالزاده با سعید حجاریان هممدرسهای بود. او هنگام قتل ابراهیم زالزاده عضو وقت مرکز استراتژیک ریاستجمهوری، و بعدتر در زمان افشای قتلها مشاور محمد خاتمی، رئیسجمهور وقت، بود و بهگفته حسین زالزاده، پیگیر قتلهای زنجیرهای. با حجاریان تماس میگیرد و میپرسد چرا ابراهیم را کشتید؟ و پاسخ میشنود که «سعید امامی کشته و مدتهای مدیدی بود که ابراهیم در لیست قرار داشته.»
با گذشت ۲۴ سال اما هیچ مرهمی برای زخمِ ربوده شدن و شکنجه و کشته شدن ابراهیم زالزاده برای خانواده او وجود ندارد.
برادرش میگوید: «بهدریارفته میداند مصیبتهای طوفان را. یک زخمی است که با هیچ مرهمی درست نمیشود. وقتی خبر مرگ ابراهیم را همسرش به من داد، شبی که به من زنگ زد، فقط فریاد میزدم و برای اینکه صدایم بیرون نرود، سرم را گذاشته بودم روی یک بالش و فریاد میزدم و به او میگفتم بگو دروغ است، بگو دروغ است. ولی متأسفانه راست بود.»