«به او گفتم که در سالهای کودکی، دردهای مادرم همه رویاهای من بود.»
این جمله از رمان «عاشق» نوشته مارگریت دوراس که بر اساس زندگی خود نویسنده شکل گرفته، به خوبی انگیزههای زنانه پنهانی و درونی دوراس را در خلق ادبی نشان میدهد.
مارگریت دوراس، نویسنده و فیلمساز فرانسوی که ۲۵ سال از مرگ او میگذرد، با این که خودش را «هرگز فمینیست» نمیدانست، اما اکنون با گذشت ربع قرن، بازخوانی آثار او بیشتر نشان میدهد که او با نثری زنانه به جنگ خشونت مردانه زمانه خود رفته بود.
دوراس در سال ۱۹۸۷، در دورهای که جریانهای فمینیستی در جهان و از جمله در فرانسه با قدرت فزایندهای مطرح بودند، در گفتوگو با یکی از شبکههایی رادیویی فرانسه گفته بود: «باید از یک زن فمینیست پرهیز شود، این شیوه خوبی برای تغییر چیزها نیست... من هرگز فمینیست نیستم.»
اما اکنون بیشتر به نظر میرسد که این ارزیابی دوراس درباره خودش بیشتر واکنشی نسبت به جریانهای رادیکال فمینیستی در سالهای پیش از آن به ویژه دهه ۱۹۷۰ بود که با شعارهایشان شوکهایی را به جامعه مردسالار وارد میکردند.
ضمن آنکه در آن دوران، اساساً مارگریت دوراس از قرار گرفتن در هر چارچوبی فرار میکرد و مایل نبود که برچسب جریان خاص یا مکتب ویژهای بر او زده شود.
در واقع مارگریت دوراس بیش از آنچه وانمود میکرد، طرفدار حقوق زنان بود. او در سال ۱۹۷۱ مانیفستی را برای حق سقط جنین امضا کرده بود.
با این حال، خود را ملزم به هیچ نحلهای نمیدانست. اورور توربیو، پژوهشگر ادبیات فرانسه در این زمینه گفته است: «تعهد فمینیستی برای او تعیینکننده نبود.»
در حالی که مارگریت دوراس در بحثها و عرصههای فمینیستی دوران خودش دور بود، اما همزمان در آثارش از آرمانهای فمینیستی دفاع میکرد.
او خیلی زود سلطه مردانه را زمانی که نوجوان بود با مشاهده مادر بیوه و به حاشیه رانده شده خود در سرزمین هندوچین فرانسه، قلمرو استعماری فرانسه در جنوب شرق آسیا، درک کرده بود.
مردان استعمارگر فرانسوی آگاهانه به مادرش یک زمین کشاورزی نابارور را فروخته بودند و برادر بزرگتر دوراس نیز یک زنستیز تمام عیار بود. او همه اینها را در «سدی در برابر اقیانوس آرام» که در سال ۱۹۵۰ منتشر شد، شرح داده است.
پس از مشاهده مردسالاری و خشونت مردانه در پیرامونش در دوران کودکی و نوجوانی، که بر او بسیار تأثیرگذار بود، او تحصیل در رشته علوم سیاسی را آغاز کرد؛ رشتهای که در آن دوره، کمتر دختر یا زن جوانی به آن علاقهمند میشد.
برخی از منتقدان معتقدند که انتخاب چنین رشتهای نیز نشاندهنده میل دوراس برای به دست آوردن استقلال در یک دنیای مردانه است.
همچنین او زمانی که به نوشتن روی آورد، زن را در مرکز آثارش قرار داد و همواره شخصیتهای اصلی آثارش یک زن هستند.
این آثار اکنون به عقیده منتقدان ادبی، متونی دست اول برای پژوهشهای فمینیستی به شمار میروند، زیرا زنان آثار دوران همیشه زنانی هستند که مایل نیستند منطبق بر اخلاق زمانه خود باشند یا در کلیشههای رایج زنانه قرار بگیرند.
به عنوان نمونه، شخصیت لولا والری اشتاین در «شیدایی لول و. اشتاین» که در سال ۱۹۶۴ منتشر شد، که یک شخصیت گریزپاست، با مردی ملاقات میکند و حوادث داستان با منطقی برخلاف داستانهای قرن بیستمی به پیش میرود.
بر خلاف قهرمانهای زن آثار داستانی قرن بیستم، در این رمان این زن است که به رمز و راز عشق بال و پر میدهد و آن را میپروارند.
کلمه «شیدایی» در عنوان این اثر هم مثل برخی دیگر از آثار نویسندگان جریان رمان نو در دوران دوراس، دوپهلوست که هم به معنی «شیفتگی» است و هم به معنی «آدمربایی». شخصیتهای داستان عشق را همچون یک آدمربایی تجربه میکنند.
ربع قرن پس از درگذشت مارگریت دوراس نقدها و تحقیقهای مختلفی درباره دهها کتابی که از او منتشر شده، انجام گرفته است.
کلوئه کوئن اولیه، استاد زبان و ادبیات فرانسه که درباره آثار دوراس تحقیق کرده به این نتیجه رسیده که شخصیتهای زن آثار دوراس به «براندازی و جستوجوی مطلق» دارند که میتواند به «پرت شدن به حاشیه جامعه، خشونت و فحشا» برسند.
این استاد دانشگاه معتقد است برای بررسی فمینسیم در آثار دوراس باید مشخص کنیم که از چه فمینیسمی سخن میگوییم و این پرسش را از خود بپرسیم که آیا امروز برخی از آثار او مثل کتابهای «مرد نشسته در راهرو» یا حتی «عاشق» امکان انتشار داشتند؟
«مرد نشسته در راهرو» که در دهه ۱۹۸۰ منتشر شد، یک رابطه جنسی شدیداً خشونتآمیز را شرح میدهد.
«عاشق» هم که در سال ۱۹۸۴ برنده جایزه گنکور، معتبرترین جایزه ادبی فرانسه شد، رابطه یک نوجوان ۱۵ ساله را با یک مرد ۲۷ ساله توصیف میکند. دوراس در «عاشق» از زبانی بیپیرایه برای بیان عشق این دختر به یک مرد بهره میبرد.
مارگریت دوراس وقتی در دهه ۱۹۵۰ کار نوشتن را آغاز کرد، نویسندگان مرد بسیاری سبک نگارش ادبی او را به تمسخر گرفتند. اما چند دهه بعد، نویسندگان از پدید آمدن یک نثر جدید که طراوت تازهای به نثر داستانی بخشیده، سخن گفتند.
دوراس در نثری که از جملات کوتاه و منقطع و بسیار تحت تأثیر سینما شکل گرفته بود، درد و رنج قرنی را شرح داد که به عقیده خولیا کریستوا، فمینیست مشهور فرانسوی، این «مالیخولیا، ترس و اضطراب»، اکنون به مبنای یک «بوطیقای تازه» شده است.
دوراس در رمان «درد» که داستان شوهر اوست، حضور زن ۷۰ سالهای با چهره «در هم شکسته» را توصیف میکند که دوران طراوت و شادابی خود را به یاد نمیآورد، بلکه پیری زودرسی را به یاد میآورد که در هجده سالگیاش سررسید و چهره واقعیاش را به او بخشید.
در واقع، دوراس در همه این سالها با نثری که طراوتش را از زنانگیاش میگرفت، سعی در کنار زدن این چهره «در هم شکسته» داشت.
با اینکه این نویسنده هیچ علاقهای به نوشتن زندگینامه خود نداشت و هیچ نوشتهای را زندگینامه خود نمیدانست و معتقد بود «داستان زندگی من وجود ندارد»، اما مجموعه آثار او به تمامی زندگی خالقشان را شرح میدهند: زندگی یک زن.
آثار مارگریت دوراس علاوه بر جنبههای برجسته زنانه و فمینیستی، بسیار انسانگرایانه و فردگرایانه نیز به شمار میروند.
او به ویژه در رمان «عاشق» نشان داده است که تنها آینهای که انسان میتواند مقابل خود قرار دهد برای فهم دنیا و تأمل در آن، آینده زندگی خود است.
او کار نوشتن را «بازآفرینی» نمیدانست، بلکه تلاشی قلمداد میکرد برای نور افکندن بر «جنبههای تاریک» درون انسان.
آثار دوراس، اگر برای او آینهای مقابل خود بود، برای خوانندگانش همچنان سندی ماندگار از زندگی یک زن مدرن قرن بیستمی است.