لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳ تهران ۱۱:۱۸

خاطرات رفسنجانی در برزخ؛ اکبرزاده به اکبر می‌رود!


طنزنوشته‌ای از جلال سعیدی

آقایان مرحوم خلخالی و مرحوم لاجوردی دیدار داشتند. اعتراض خیلی خیلی جدی داشتند که ما چرا فائزه را این‌طور بار آورده‌ایم که می‌رود این حرف‌ها را می‌زند. لاجوردی می‌گفت اگر فائزه در زمانی که او زندانبان بود زندانی می‌شد، از پرِ چادر آویزانش می‌کرد. خلخالی هم خندید و گفت من هم اگر در زمان اوجم بودم، پدر و دختر را در برزخ به هم می‌رساندم تا شما این‌قدر تنها نباشی.

گفتیم خدا را شکر ما فائزه را جوری بارآورده‌ایم که سرش برود، زیر بار کارهای پدرش نمی‌رود. هنوز هم بعد از ارتحال ما جوری بابا بابا می‌کند که دل ما برایش غنج می‌رود. مثلاً دفاعی که در مورد پروندۀ میکونوس از ما کرد را خود ما هم نمی‌توانستیم بکنیم و حقیقتاً باید گفت اکبرزاده به اکبرش می‌رود.

مرحوم احمدآقا تماس گرفت و مراتب انزجار مرحوم حضرت امام به طور کلی را ابلاغ کرد. گفتیم به چشم!حضرت امام از این‌که رهبری چند روز پیش یادگارِ یادگار امام را از شرکت در انتخابات منع کرده ناراحت‌اند.

احمدآقا می‌گفت امام می‌گوید وقتی این نوه عزیز ما مرقد مطهر ما را به کاخ به این قشنگی تبدیل کرده، ببین اگر رئیس‌جمهور می‌شد، از ایران چه کاخی می‌ساخت. گفتیم بعد تکلیف کوخ‌نشین‌ها چی می‌شد؟ گفت حضرت امام در این لحظه وقت چاشت قبل از نماز نافله‌شان رسید و درباره کوخ‌نشین‌ها نظری ندادند.

آقای بهشتی آمد و گفت چند روز پیش توی خواب آقای ظریف رفته و با ایشان به زبان انگلیسی مذاکره‌ای درباره انتخابات ریاست‌جمهوری داشته‌اند. می‌گفت ظریف دارد تلاش می‌کند خدمت رهبری برود تا ببنید ایشان اجازه حضور در انتخابات را به او می‌دهند یا نه، اما دفتر رهبری به بهانه‌های مختلف ملاقات نمی‌دهد.

پرسیدیم مثلاً چه بهانه‌هایی؟ گفت مثلاً یک بار به ظریف گفته‌اند آقا رفته گل بچینه، دفعه بعد گفتند آقا رفته گلاب بیاره و دفعه سوم هم گفته‌اند آقا هنوز از آرایشگاه برنگشته‌اند!

آقای مطهری دیدار داشتند. ایشان هم حکایتی از کتاب داستان راستان ورژن برزخ را برایمان خواندند. حکایت این بود که روزی حضرت داشت از جایی رد می‌شد. تعدادی از اصحاب به حضرت پریدند که شما چرا از این‌جا رد می‌شوی؟ حضرت پرسید مگر چه اشکالی دارد؟ گفتند آخر این‌جا زنی «کافره» خانه دارد که با لباس کوتاه توی بالکن می‌آید و رخت پهن می‌کند.

حضرت بسیار عصبانی شدند و فرمود چرا زودتر نگفتید؟ بعد دستور دادند برایشان پشتی و قالیچه و سه کیلو تخمه آفتابگردان بیاورند و برای ساعاتی در همان‌جا اتراق کردند. نقل شده حضرت آن‌قدر در آنجا ماند تا آن زن به پلیس ۱۱۰ زنگ زد و حضرت که دید اوضاع خراب است، گاز قالیچه‌اش را گرفت و به سمت بیابان پرواز.

پرسیدیم نتیجه اخلاقی این حکایت چیست؟ مرحوم مطهری قدری فکر کرد و گفت خوردن سه کیلو تخمه آفتابگردان باعث می‌شود آدم این توانایی را پیدا کند که با قالیچه‌اش بر فراز بادهایش به پرواز دربیاید. به دفتر گفتیم برایمان تخمه آفتابگردان تهیه کند تا شاید ما هم کمی پرواز کنیم.

XS
SM
MD
LG