۴۰ سال پس از کشته شدن محمد حسینی بهشتی، مرد شماره دو جمهوری اسلامی در سالهای آغازین تأسیس این حکومت، هنوز سخن گفتن بیپرده و بدون محدودیت درباره او یک تابوی بزرگ در ایران است.
در این چهل سال، که دهه اول آن به سبب حضور شخص روحالله خمینی و وقوع جنگ ایران و عراق تا حدود زیادی سیطره فضای بسته انقلابی و احساسی بر کشور ادامه داشت، مقامها و دستگاههای تبلیغاتی جمهوری اسلامی همواره به ستایش از شخصیت بهشتی پرداختهاند.
در رأس این مقامها، رهبر پیشین جمهوری اسلامی قرار داشت که بارها گفته بود «بهشتی در این مملکت مظلوم زیست».
خلف خمینی، خامنهای نیز که چند روز پیش از بهشتی هدف ترور نافرجام قرار گرفت، همحزبی پیشین خود را بارها ستایش کرده و او را «شهید راه تحقق نظام اسلامی و حاکمیت دین خدا» خوانده است.
خامنهای روز دوشنبه هفتم تیر نیز در دیدار با ابراهیم رئیسی رئیس کنونی قوه قضاییه جمهوری اسلامی و دیگر مسئولان این قوه، به بهشتی عنوان «پایهگذار کار دشوار و بزرگ ایجاد دادگستری اسلامی» نسبت داد.
این ستایشها و اظهارات یکطرفه، در نظام تبلیغاتی جمهوری اسلامی منجر به شکلگیری تصویری «اسطورهای» از بهشتی شده که گویی اگر او کشته نمیشد، بسیاری از مشکلات و بحرانهای جمهوری اسلامی پس از مرگ بهشتی به وجود نمیآمد یا آسان حل میشد.
این گونه برخورد با شخصیتها، البته مختص جمهوری اسلامی نیست. اساساً «اسطورهسازی» در کنار «ترور شخصیت» دو ابزار مهم تبلیغاتی-سیاسی برای حکومتهای اقتدارگرا و تمامیتخواه هستند که یکی برای چهرههای کلیدی «خودی» و دیگری برای افراد موثر «غیرخودی» حکومت به کار برده میشود.
جمهوری اسلامی مثل همه این حکومتها، دو ابزار اسطورهسازی و ترور شخصیت را از ابتدای شکلگیری خود، همزمان با هم به کار برده و همچنان به کار میبرد.
اما اگر در سالهای آغازین انقلاب اسطورهسازی بر اساس الگوهای قدیمیتر و به ویژه شخصیت-الگوهای صدر اسلام مثل «علی» یا «ابوذر» صورت میگرفت، چند سالی است این الگوسازی بر اساس شخصیتهای خود جمهوری اسلامی انجام میشود؛ به ویژه شخصیتهای از بین رفته سالهای آغازین جمهوری اسلامی، که اکنون و پس از این همه تبلیغات، دیگر به موجوداتی «اسطورهای» تبدیل شدهاند.
جمهوری اسلامی که در داخل مرزهای ایران، همه اسناد تاریخی و انتشار هرگونه سند خارج از دسترسی خود را به کنترل خود درآورده، مبالغ کلانی نیز در جهت ایجاد بنیادهای مختلف و انتشار کتابهای گوناگون در جهت ترویج قرائت خاص خود از شخصیتهای تاریخ معاصر مصرف کرده است.
این اسطورهسازی علاوه بر تلاش در جهت هویتبخشی به نظام سیاسی جمهوری اسلامی، با هدف مهار استقلال و اراده شخصیتها و فعالان سیاسی و تبدیل آنان به کارگزاران مطیع نظام سیاسی حاکم نیز به کار برده میشود.
صرفنظر از بیمبنا بودن این روش، تأثیر و کارآیی آن نیز حتی مورد پرسش است؛ زیرا این روش، همواره برای حکومت نتایج موفقیتآمیز در پی نداشته است.
به غیر از تلاشهای بیفایده برای ترور شخصیت برخی از مخالفان سیاسی که منجر به محبوبیت بیشتر آنان در میان مردم شده، شکست تطبیق «اسطوره رجایی» بر شخصیت محمود احمدینژاد از مدتها پیش از دوران ریاست جمهوری او، مهمترین نمونه این شکست در جمهوری اسلامی است.
اکنون دیگر خود مقامهای جمهوری اسلامی که پیشتر مروج چنین شباهتی در مورد احمدینژاد بودند، هرگز لب به تکرار آن نمیگشایند.
ظاهراً این شکستها، موجب عبرتآموزی حکومتهای خودکامه نمیشود؛ موج اخیر شبیهسازی ابراهیم رئیسی به محمد بهشتی، که از سالها پیش آغاز شده، گویای این واقعیت است.
صرف نظر از تفاوت در جایگاههای محمد بهشتی و ابراهیم رئیسی در شکلگیری، تثبیت و تداوم جمهوری اسلامی، عبث بودن این شبیهسازی و دیگر شبیهسازیهایی از این دست، به دلیل دروغین بودن ادعاهایی است که برای ساخت «اسطوره بهشتی» به کار برده میشود.
صرف نظر از بررسی عملکرد بهشتی پیش از انقلاب ایران، آنچه او پس از ورود خمینی به ایران در بهمن ۱۳۵۷ از خود نشان داد، تسخیر مرحله به مرحله دستگاههای حکومتی است؛ به گونهای که وقتی کشته شد، عملاً سه قوه مجریه (با عضویت در شورای ریاست جمهوری)، قضائیه (با ریاست دیوان عالی کشور) و مقننه (با اکثریت نمایندگان عضو حزب جمهوری اسلامی) را در کنترل یا نفوذ خود داشت.
او پیش از این نیز، عضو شورای انقلاب و مجلس خبرگان بود و در تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی و گنجاندن اصل ولایت فقیه در آن نقش داشت.
بهشتی علاوه بر تثبت جایگاه خود در نظام تازه تأسیس جمهوری اسلامی، در ارتقای جایگاه روحانیون در این نظام نیز مؤثر بود.
محمد توسلی، دبیر کنونی نهضت آزادی ایران چندی پیش درباره چگونگی شکلگیری حزب «جمهوری اسلامی» گفت: «در روزهای پایانی وقتی متن نهایی مرامنامه و اساسنامه را در اختیار ایشان گذاشتند ما بررسی کردیم و دیدیم که علاوه بر شورای مرکزی، هیئتی از روحانیت نقش نظارت عالیه بر شورای مرکزی حزب را برعهده دارد و آنجا جایگاه ویژهای برای پنج نفر از روحانیون قائل هستند. ما همانجا اعتراض کردیم.»
ابوالحسن بنیصدر، اولین رئیس جمهوری اسلامی ایران نیز درباره تشکیل حزب جمهوری اسلامی از سوی پنج روحانی به رهبری بهشتی گفته است: «اصولاً آن را ساخته بودند که بتوانند قدرت را در دست بگیرند تا قضیه مشروطیت تکرار نشود.»
اعتقاد به کادرسازی و تفکرات تشکیلاتی در نزد بهشتی زمانی خطرساز شده بود که او هیچ جایگاهی برای مخالفان خود در ساختار قدرت جدید در نظر نداشت؛ مخالفتهای او با بنیصدر که در نهایت منجر به عزل این چهره غیرروحانی جمهوری اسلامی شد، مهمترین تلاش بهشتی در این زمینه است.
اما تلاش بهشتی برای تضعیف دولت در جمهوری اسلامی، از زمان دولت موقت مهدی بازرگان آغاز شده بود. مداخلههای مستقل و خارج از اراده دولت، شیوه قانونگریزانه و ساختارشکنانه بهشتی بود.
پیشتر در گزارشهایی که درباره اشغال سفارت آمریکا در تهران منتشر شد، به تمایل نقشآفرینی بهشتی خارج از دولت موقت بازرگان در این زمینه پرداخته شده است.
همه اینها، به غیر از موارد نقض حقوق بشری است که در دستگاه قضایی پس از انقلاب که او را «معمارش» میخوانند صورت گرفته است.
این نقض گسترده حقوق بشر نشان میدهد تفاوت چندانی میان او و دیگر رؤسای قوه قضائیه جمهوری اسلامی از این نظر نبوده است.
مهمترین تفاوت محمد بهشتی با دیگر ایدئولوگهای جمهوری اسلامی که به دنبال اجرای «اسلام ناب» در ایران پس از انقلاب بودند، تلاش عملی و تمام وقت او برای تحقق ایدهها و حذف مخالفان این نظریات بود.
بهشتی نه یک اسطوره که الگوی «آپاراتچیک*» واقعی در جمهوری اسلامی است.