یادداشتی از حبیب حسینیفرد: خود طالبان هم انتظار نداشتند که چنین راحت و بدون درگیری شدید کابل را تسخیر کنند. ذبیحالله مجاهد، سخنگوی طالبان، در اولین کنفرانس مطبوعاتی خود (سهشنبه ۲۶ مرداد) پس از تصرف کابل اذعان کرد که «قرار بود واحدهای ما در دروازهٔ شهر باقی بمانند». ولی خروج اشرف غنی، رئیسجمهور، از کشور عملاً ستون فقرات دولت را به فروپاشی کشاند و طالبان با این توجیه که باید از هرجومرج جلوگیری کرد، وارد کابل شدند.
البته تا چند روز پیشتر ارزیابی نهادهای امنیتی غربی این بود که نیروهای دولتی تا چند ماه دیگر یا دستکم چندین هفتهٔ دیگر قادر به دفاع از کابل و ممانعت از ورود طالبان به آن هستند.
سقوط کابل اما در ظرف چند ساعت از همان لحظات اول این سؤال بزرگ را پیش آورد که چگونه چنین چیزی اتفاق افتاد و «ارتش ۳۰۰ هزار نفری افغانستان» چرا کوچکترین مقاومتی نکرد.
یک توضیح ساده و اولیه این است که نیروهای نظامی و امنیتی افغانستان انگیزه برای دفاع و مقابله با طالبان را با توجه به سرعت تصرف سایر ایالات و ولسوالیها و تردید دربارهٔ مدیریت و مشروعیت دولت از دست داده بودند. و این ارتشی بود که آمریکاییها از همان ۲۰۰۱ و بلافاصله پس از رانده شدن طالبان از قدرت تا روزی که کابل را دوباره به آنها واگذار کرد ۸۳ میلیارد دلار هزینهٔ تجهیزات و آموزش آن کرده بودند.
از همین رهگذر بود که این ارتش برخلاف طالبان در ظاهر هم به تجهیزات و سلاحهای مدرن و پهپاد مجهز بود و هم یک نیروی هوایی کوچک در ا ختیار داشت. حقوق ۱۸۰ هزار سرباز و افسر ارتش و نیز ۱۲۰ هزار نیروی امنیتی و پلیس را نیز آمریکاییها در وجه عمده پرداخت میکردند.
پیچیدگی پاسخ به یک سؤال
در پاسخ به سؤال فروپاشی و عدم مقاومت نیروهای نظامی افغانستان در برابر طالبان، هم بحث آموزش ناکافی مطرح میشود هم به ترس این نیروها از خشونت طالبان اشاره میشود و هم به شناور بودن مرز میان طالبان و نیروهای دولتی و امکان راحت تعویض صفوف و جبهه، بسته به شرایط و موقعیت. با اینهمه هنوز هم کمتر کسی جرئت میکند بگوید که یک دلیل و یک علت عمده برای فروپاشی و عدم مقاومت یادشده وجود داشته است. بهلحاظ تاریخی هم جنگها و روندهای آنها کمتر با یک علت قابل توضیح و توجیه بودهاند.
تصورات درباره قدرت ارتش افغانستان عمدتاً به دادههایی برمیگشت که آمریکاییها ارائه میکردند. براساس همین دادهها، که از جمله در گزارش بازرس کل آمریکا برای بازسازی افغانستان (Sigar) در پایان ژوئیه منعکس است، نیروی نظامی و امنیتی افغانستان در اوایل خرداد امسال ۳۰۷ هزار سرباز و افسر و پرسنل غیرنظامی را در خدمت داشت و دولت برای عملیات جاری روزانه میتوانست به ۱۸۰ هزار نیروی سریعاً در دسترس اتکا کند.
حالا ولی معلوم شده که بسیاری از سربازان و افسران شبحی بیش نبودهاند و ارتش افغانستان هم مانند ارتش عراق که سال ۲۰۱۴ در برابر تهاجم داعش در غرب کشور بهسادگی از هم پاشید، نیروهایی را در اختیار داشته که فقط روی کاغذ موجود بودهاند و در روندی از فساد، این یا آن محفل دولتی و نظامی و این یا آن افسر حقوق آنها را بگیرد و به جیب خود بریزد.
در وفاداری چنین ارتشِ کموبیش آلودهبهفسادی به قدرت مرکزی حاکم پیوسته تردیدهایی وجود داشت؛ تردیدهایی که خود آمریکاییها هم در آن شریک بودند.
ارتشی که دربارهاش اغراق شده بود
دربارهٔ شمار نیروهای ویژهٔ ارتش افغانستان، که مقاومترین و کارآزمودهترین بخش آن به شمار میآمد، اطلاعات عمدتاً محرمانه بودهاند. بنا بر برخی برآوردهای نهادهای غربی، ارتش ۴۰ هزار از این نیروهای ویژه را در اختیار داشت، پلیس ۸ هزار و نیروهای امنیتی هم ۸ هزار نفر دیگر.
درباره شمار نیروهای طالبان با توجه به اینکه این گروه ارتش منظمی نداشته اطلاع دقیقی در دست نیست و پیوسته بحث تخمین و حدس و گمان در میان بوده است. شورای امنیت سازمان ملل در آخرین گزارش خود رقم این نیروها را سال گذشته بین ۵۵ هزار تا ۸۵ هزار نفر اعلام کرده بود.
البته اینکه کدام طرف فرادستی بیشتری داشت، لزوماً به شمار نیروها و تجهیزات مربوط نمیشد. در گزارشهای داخلی نهادهای آمریکایی هم گاهوبیگاه به ضعف روحیهٔ نیروهای ارتش افغانستان اشاره رفته است و تلاش بایدن برای برجسته کردن تمایل و ارادهٔ ضعیف نیروهای ارتش افغانستان برای رزمیدن و جلوگیری از سقوط کابل در کنار نقشی که خروج غنی از کشور داشت هم شاید کاملاً بیاساس نباشد؛ بدون آنکه بتوان نگاهی اساساً انتقادی به کموکیف و اهداف حضور نیروهای آمریکایی و متحدان در افغانستان در بیست سال گذشته را منتفی شمرد و نقشی که بهخصوص مذاکرات و توافق دولت ترامپ با طالبان و رویکردهای متأخر دولت بایدن در بروز شکست اخیر داشته است.
کموکیف آموزش نیروهای ارتش افغانستان هم مسئلهٔ کماهمیتی نبوده است. جان سوپوکو، سربازرس نهاد آمریکایی برای بازسازی افغانستان (Sigar)، در آخرین گزارش خود به کنگره میگوید که در مورد توان ارتش افغانستان اغراق شده است.
او مینویسد که تکنیکهای پیشرفتهٔ دستگاهها و تجهیزات هوایی، زرهی، پشتیبانی و هوابردی سلاحهای آمریکایی از سواد و دانش و سطح آموزش بسیاری از سربازان افغانستان، بهویژه که بخشی از آنها بیسواد هم بودهاند، فراتر بوده است.
گزارش مشابهی هم میگوید که شمار واقعی نیروهای ارتش افغانستان حدود ۹۶ هزار نفر بوده است. ضمن اینکه این ارتش بهطور دائم با فرار بخشی از نیروهای خود روبهرو بوده است بهگونهای که سالانه ۲۵ درصد این نیروها باید جایگزین میشد؛ روندی که اغلب روی کاغذ انجام میشده تا پول و مال و منال سربازانِ ظاهراً استخدامشده به دست فرماندهان ارتش برسد. حقوق ناکافی سربازان و افسران حاضر یا تعویق در پرداخت حقوق آنها هم مشکل نادری نبوده است.
ضربهای که توافق دوحه زد
برای این ارتش، با توجه به ضعفهای اشارهشده، پشتیبانی هوایی نیروهای ائتلاف امری حیاتی بود. در زمستان سال پیش که میان دولت ترامپ و مقامات طالبان از بالای سر دولت کابل توافقی حاصل شد، تصور این بود که ارتش افغانستان بدون حمایت نیروهای ائتلاف هم قادر به مقاومت در برابر طالبان است و در عین حال تا خروج قطعی نیروهای ائتلاف، طالبان بنا بر توافق دوحه به پیمان صلحی با دولت مرکزی دست خواهد یافت و تدوام جنگ بلاموضوع خواهد شد.
هر دو فرض اما اساس درستی نداشت. نه ارتش افغانستان با آن تصور تطبیق داشت و نه طالبان ارادهای برای رسیدن توافق با دولت مرکزی و چشمپوشی از دستیابی به انحصار قدرت داشتند.
از همان زمان توافق دوحه که مبنای خروج نیروهای ائتلاف شد، واحدهای ارتش افغانستان نیز روزبهروز بهلحاظ روحی و ارادی تزلزل و سستی بیشتری پیدا کردند. پیروزی بایدن و این احتمال که او در توافق دولت ترامپ با طالبان تجدیدنظر کند، دوباره بخشهایی از مردم و قوای لشکری و کشوری را امیدوار کرد که خروج نیروهای ائتلاف بهسرعت و سادگی انجام نمیگیرد. این امید اما با اعلام دولت بایدن مبنی بر خروج قطعی نیروهای آمریکایی تا ۱۱ سپتامبر و بعد هم جلو کشیدن این تاریخ بر باد رفت.
در همین حال اما، طالبان خود را برای اولین بار از زمان سقوطشان در سال ۱۳۸۰ به پیروزی نزدیکتر میدیدند، بهخصوص که توافقنامهٔ دوحه با آزاد کردن بخش بزرگی از زندانیان آنها بر شمار و قدرت آنها هم افزود.
این واقعیت که نیروهای طالبان بهلحاظ توان و امکانات در این بیست سال منابع و تجارب بیشتری یافتند، هم در زمینه پیشبرد جنگ و هم در ارتباطگیری با مردم مناطق و بازداشتن آنها از همراهی با نیروهای دولتی یا حمایت از آنها نقش کمی بازی نکرد.
طالبانی که کارکشته شدهاند
چاس دانر، روزنامهنگار معروف مجلهٔ نیویورک، در گزارشی به طور مبسوط شرح داده است که از اردیبهشت که بایدن خروج نیروهای آمریکایی تا پایان تابستان را اعلام کرد، طالبان از یک سو با تماس با فرماندهان محلی ارتش و مقامات بومی و روستایی و با سلاح تهدید و تطمیع سعی در جلب آنها و پشت کردن به دولت داشتند و از طرف دیگر از طریق تمرکز بر مناطق و راههای روستایی و تکمیل محاصرهٔ نیروهای ارتش در پایگاهها و پادگانهای دوردستتر رسیدن مهمات به آنها را مختل کردند.
آنها در عین حال از حمله به شهرهای بزرگ امتناع کردند چون هنوز این مناطق بهخوبی تحت دفاع ارتش بودند و هنوز هم حمایت نیروهای ائتلاف از ارتش افغانستان در نگه داشتن این مناطق منتفی نبود. لذا میبایست تا خروج هر چه بیشتر نیروهای ائتلاف منتظر ماند و سر موقع دست به اقدام زد.
در همین ایام تهدیدات علیه کارکنان و پرسنل فعال در مناصب حساس ارتش مثل خلبانها شدت میگرفت یا عملاً قتل آنها رقم میخورد با این حساب که جایگزین کردن آنها برای دولت مرکزی بهآسانی امکانپذیر نیست. فرماندهان مختلف ارتش نیز با این تهدید که اگر دلتان برای خانواده میسوزد از کار امتناع کنید، تهدید میشدند.
با قطع ارتباط میان واحدهای مختلف ارتش و پایگاههای آنها وبستن مرزهای مختلف افغانستان توسط طالبان، از اواخر تیرماه واحدهای ارتش در مناطق دوردست، با توجه به ناممکن شدن دریافت حمایت از دولت مرکزی و کمتر شدن فعالیت نیروهای ائتلاف، یکی پس از دیگری راه تسلیم یا همکاری با طالبان را در پیش گرفتند. کم نبودند واحدهایی که بهلحاظ تأمین آذوقهٔ روزانه هم با مشکل مواجه شده بودند و حمایتی از مرکز نمیگرفتند.
هرچه مناطق بیشتری به تسلط نیروهای طالبان درمیآمد، کار برای واحدهای ویژهٔ ارتش در عقب راندن آنها و حفظ مناطق پسگرفتهشده دشوارتر میشد، بهخصوص که حالا طالبان تهدید نیروهای ویژه و خانوادههای آنها را هم جدیتردنبال میکردند. و زمانی که کار به تسلیم این نیروهای ویژه کشیده میشد، طالبان در اِعمال جنایت ابایی نداشتند، چنانکه با شکست یک واحد از این نیروهای ویژه در ولایت فاریاب که به دلیل نرسیدن مهمات روی داد، ۲۲ نیروی این واحد بلادرنگ و یکجا اعدام شدند.
شکاف میان شماری از شهرهای بزرگ و بخش عمدهٔ شهرها و مناطق روستایی بهلحاظ توسعهیافتگی و سرایت زندگی و رفتارهای مدرن هم امتیاز کمی برای طالبان نبوده است. ۸۰ درصد جمعیت افغانستان کماکان در شهرهای کوچک و مناطق روستایی زندگی میکنند که در این بیست سال کمتر مشمول امکانات توسعهای بودهاند.
مردم این مناطق کموبیش ارزشها و هنجارهای محافظهکارانه را حفظ کرده و در تباین و تضادی اساسی با ایدهها و دیدگاههای طالبان نبودهاند، بهخصوص که خستگی از جنگ و نبودِ امنیت در عین فساد و ناکارایی در دولت مرکزی و تزلزل مشروعیت و مقبولیت آن هم مزید بر علت بوده است.
جنگی که بیشتر روانی بود
در چند هفتهٔ اخیر هرچه دولت در تعیین استراتژی مقاومت و اهم و فیالاهم کردن در حراست از مناطق با دشواری و هرجومرج بیشتری روبهرو میشد، طالبان در بازی شطرنج خود برای رسیدن به کابل دقیقتر و منظمتر عمل میکرد و عمدتاً هم بر جنگ روانی و سقوط دومینووار مناطق مختلف متکی بود.
آنها ابتدا تمرکز را بر مناطق غیرپشتون شمال گذاشتند و با تاکتیکهای تهدید و تطمیع خود از شکلگیری هرگونه جبههٔ جدید در این مناطق ممانعت به عمل آوردند. محاصرهٔ گلوگاههای شهرها و مرزهای کشور و محرومسازی دولت مرکزی از دریافت کمک از مرزهای زمینی یا دسترسی به منابع مالی گمرکی در مرزها یا دشوار شدن امکان کمک به نیروهایش در مناطق مختلف هم اجزای این استراتژی طالبان بود.
در مجموع پیروزی طالبان بیش از آنکه بر استفادهٔ واقعی از سلاح متکی باشد، بر مقبولیت نازل و عدم مشروعیت دولت مرکزی، هرجومرج، تردید، ضعف روحیه در صفوف نظامی و امنیتی در پی اعلام خروج نیروهای ائتلاف و نیز تهدید و تطمیع و انجام یک جنگ روانی تمامعیار استوار بود.
ضمن اینکه در ۴۰ سال جنگ داخلی گذشته در افغانستان نوعی غریزه و حس بقا در میان جمعیت شکل گرفته است که کی و چگونه باید قید مقاومت را زد و با طرف پیروز همراه شد یا خود را گموگور کرد تا آبها از آسیاب بیفتد و خطر رفع شود؛ امری که در مورد واحدهای طالبان هم در سال ۲۰۰۱ که با حملهٔ آمریکا روبهرو شدند جلوهگر شد.
طالبان در آن سال از قدرت رانده شدند و ظاهراً از صحنه ناپدید شدند، ولی در بطن و متن جامعه حی و حاضر بودند.
اشتباهات فاحش نیروهای ائتلاف در ادغام نکردنِ سریع آنها در ساختارهای قدرت محلی یا حتی مرکزی، کمتوجهی به ساختارهای پیچیدهٔ قومی و قبیلهای افغانستان و منافع و رقابتهای ژئوپلتیک کشورهای منطقه، غلبهٔ نگاه امنیتی و نظامی در ایجاد ثبات در افغانستان و شکلدهی به یک ساختار گلخانهای از توسعه و دموکراسی که نسیمش کمتر به مناطق عقبافتاده و محروم از آموزش و بهداشت و اشتغال میرسید و در عین حال سپردن قدرت به بخشی از الیت سیاسی که با فساد و ناکارایی خود زمینهٔ چندانی برای شکلگیری عِرق و گرایش شهروندی و وفاداری به دولت مرکزی باقی نمیگذاشت، بهعلاوهٔ خودفریبیهایی که در مورد امکانات و انسجام اردوی ملی افغانستان شکل گرفت، در کنار تواناییها و درسگیریهای طالبان از دوران قبل، همه و همه سرنوشتی را برای افغانستان رقم زد که این روزها جهان با نگرانی به نظارهٔ آن نشسته است و رنجش هم بیش از همه به خود مردم افغانستان میرسد.
با این همه پیچیدگی، سقوط اخیر افغانستان همچنان جنبههای مهآلود و مبهم کم ندارد.