هشتاد سال پیش ۲۵ شهریورماه پایان رسمی حکمرانی یکی از نمادینترین چهرههای تاریخ ایران را رقم زد: رضا شاه.
برای شماری، از جمله بخشی از مذهبیون، او نماد استبداد در ایران معاصر است و ۱۳۲۰ سالی برای رهایی از آنچه خفقان ۱۶ ساله میدانندش؛ دورانی که به زعمشان مرگ نهال دموکراسی و پایان میراث جنبش مشروطه را رقم زد.
برای بسیاری اما او بنیانگذار ایران مدرن است؛ کلیددار دروازه ورود تجدد به ایرانِ قاجاریِ غرق در فقر و خرافه و بیماری. از نگاه این گروه نهال دموکراسی در همان ابتدای کار خشکیده بود و بخشی از آمال مشروطه از قضا تا حدی با دست سنگین پهلوی اول واقعیت یافت.
از دید خیلیها مشت آهنین سرکوب اقوام بود و از نگاه بسیاری سردار برپایی دولت-ملت و پایان دادن به فضای ملوک الطوایفی. اگر خیلی ها او را خودکامهای میشناسند که روبنده و چادر از سر زنان میکشید، بسیاری او را منجی زنان در پستو مانده میدانند که زمینهساز ورودشان به جامعه و دستیابی به هویت اجتماعی شد.
خودکامهای ظالم یا رهبری مصلح؛ رضا شاه را هر که هر چه بداند، تردیدی نیست که او در یکی از بزرگترین بزنگاههای تاریخ، ایران را از گردنهای گذر داد که هویت این کشور را برای همیشه بازتعریف کرد.
هشتاد سال بعد از خلع قدرت رضا شاه به جنبههای مختلف این شخصیت تاریخی میپردازیم؛ به رویکردش در مواجهه با نهاد روحانیت شیعه، رابطهاش با تجدد و روشنفکران، دست سنگینش در سرکوب و اراده آهنینش برای اصلاح و تغییر. میپرسیم چگونه است که رضا شاه پس از چهل و اندی سال تبلیغات سراسر منفی حکومت جمهوری اسلامی، تبدیل به تنها نامی در میان رهبران تاریخ ایران شده، که در شعارهای جوانترین نسل معترض بهگوش میرسد؟