لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
جمعه ۲ آذر ۱۴۰۳ تهران ۱۱:۴۳

دادخواهی: گفت نوید بهبودی را من کشتم، باز هم می‌کشم


دادخواهی؛ نوید بهبودی
please wait

No media source currently available

0:00 0:08:18 0:00

دادخواهی؛ نوید بهبودی

از خاوران در دهه۶۰ تا آبان ۹۸، هرسال به جمع مادران دادخواه در ایران اضافه شد؛ خانواده‌هایی که عزیزان‌شان را در اعتراضات یا در زندان از دست دادند و پس از آن مسیر زندگی‌شان دگرگون شد.

مجموعهٔ مستندهای کوتاه «دادخواهی» روایت رنج و دادخواهی‌ مادران آبان است که دومین بخش آن به نوید بهبودی و مادرش اختصاص دارد.

نوید بهبودی مهویزانی متولد ۲۷ مهر ۱۳۷۵ در تاریخ یکشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۸ کشته شد و پیکرش را در روستای مهویزان در نزدیکی گوراب زرمیخ در شهرستان صومعه‌سرای گیلان به خاک سپردند.

نوید دنیایی بود پر از شور و شوق، پر از رؤیا و آرزو که برای رؤیاهایش، برای زندگی بهتر، و برای رفاه خود و خانواده‌اش می جنگید. همین بود که با پشتکار و تلاش بسیار در سن ۲۳ سالگی به مدلی حرفه‌ای تبدیل شد.

نوید بهبودی
نوید بهبودی

مادر نوید: روز ۲۵ آبان، شنبه، نوید اومد خونه. خونه بود، گفت مامان خبر داری بنزین گرون شده؟ گفتم آره. گفت گرون بشه، به ما چه، مگه ما کجا می‌خوایم بریم. این رو گفت و لباساش رو عوض کرد، رفت بیرون و اومد خونه. فردای اون روز، ۲۶ آبان ، ناهار آماده کردم، گفتم نوید بیا ناهار. گفت می‌آم، زنگ نزن؛ دوستام می‌گن بچه‌ننه‌ای، هر دقیقه ننه‌ات زنگ می‌زنه. باباش زنگ زد گفت بیا خونه نوید. گفت می‌آم، اما نیومد. غروب بود زنگ زدن که نوید تیر خورده.

نوید بهبودی ۲۳ ساله از محل کارش در اصفهان آمده بود شهر قدس تا با خانواده‌اش دیدار کند. با اوج گرفتن اعتراضات در شهرهای گوناگون ایران، حالا خیابان‌های شهر قدس هم صحنهٔ رویارویی معترضان با نیروهای امنیتی شده بود. معترضان به گرانی بنزین در خیابان‌ها شعار می‌دادند «بنزین گرون‌تر شده، فقیر فقیرتر شده». یکشنبه، ۲۶ آبان، نوید هم به صف معترضان پیوست و از پشت سر هدف گلوله گارد ویژه قرار گرفت.

مادر نوید: نزدیکای غروب بود، اذان غروب، خونه بودم. اول دختر همسایه زنگ زد گفت نعیمه خانوم، نوید خونه است؟ گفتم نه. بعد اون قطع کرد و دو تا از دوستای نوید زنگ زدن. شوهرم خونه بود، گفتم چرا امروز همه آمار نوید رو می‌گیرن؟ مگه نوید اولین بارشه که رفته بیرون! همه‌ش می‌ره بیرون. قطع کردم، پسر همسایه‌مون اومد در زد و گفت خاله، عمو خونه است؟ گفتم آره. گفت پای نوید تیر خورده بردنش بیمارستان.

دیگه من نفهمیدم چی شد، چه‌جوری خودم رو زدم. گفت خاله، داد و قال نکن، پای نوید رو زدن، بردن بیمارستان شهریار، بیا بریم بیمارستان.

من از خانه‌مان تا پارک عمارت محله خاکسار دویدم، ماشین نداشت. رفتیم بیمارستان، اسمش را گفتم، گفتن نه، این‌جا نیاوردن. برده بودنش بیمارستان شهریار اما به ما نگفتن. رفتیم بهشت رضوان شهریار دیدیم چراغ ها خاموش، هیچی خبری نیست، هیشکی هم نیست. دوباره برگشتیم بیمارستان شهریار، داد و قال کردم گفتم خانم، تو رو خدا اگه پسر من تیر خورده، زخمی شده، اتاق عمل بردین، هر جا بردین، بگین کجا اینو بردین، من فقط ببینم پسرم هست یا نه؟

گفت تو کی‌اش هستی خانوم؟ گفتم من مادرشم. گفت اسمش چیه؟ گفتم نوید بهبودی. زد کامپیوتر اسم‌ها را آورد گفت کهریزک می‌گه بیا پسرت رو تحویل بگیر. من نه مادر دارم نه خواهر، هیچ‌کسی را ندارم؛ همه‌کس من نوید بود. نمی‌دونستم نوید رو ازم گرفتن.

نوید همان لحظه‌ای جان باخت که تیر به پشت سرش خورد؛ درست همچون صدها معترض دیگر در شهرهای متعدد ایران که سر و سینه و قلب‌شان هدف گلوله نیروهای گارد ویژه، بسیج و یا لباس‌شخصی قرار گرفت. پس از آن مادران و پدران داغداری ماندند که از حق عزاداری و یا حتی حق خاکسپاری آزادانه فرزندان‌شان هم محروم شدند.

مادر نوید بهبودی
مادر نوید بهبودی

مادر نوید: شوهرم رفت بیمارستان کهریزک تحویلش بگیره، بهش گفته بودن ساعت سه صبح باید خاکسپاری بشه، ما خودمان بالای سرتان باشیم، تو باش و خانومت، یعنی فقط پدر و مادر باشند و هیچ‌کس دیگری نباشه، هیچ‌کس دیگری نباید بیاد. شوهرم بدش می‌آد، می‌گه مگه بچهٔ من جرم کرده؟ شما زدین کشتین، بعد من سه‌ی نیمه‌شب باید ببرم خاکسپاری کنم؟ واسه چی؟! من می‌برم شمال. گفته بودند کجایی؟ گفت شمال. گفتن امضا بده پسرت رو بردار برو.

من ماهی یکی دو بار می‌رم شهرستان. این‌جا دلم تنگ می‌شه. این‌جا گریه‌زاری می‌کنم. اون‌جا خواهر شوهرهایم هستند، هر هفته می‌رم پیشش. شوهرم امضا داد، ما رفتیم شهرستان، خاکسپاری آن‌جا شد. نوید آن‌جا پیش پدربزرگش است. نوید را ازم دور کردن. هم نویدم را از من گرفتند و هم از من دورش کردند.

خانوادهٔ نوید به‌اصرار او از روستایی در گیلان به شهر قدس در حاشیه تهران مهاجرت کرده بودند. روستای مهویزان گویی برای رؤیاهای بزرگ نوید کوچک بود. پسر بزرگ خانواده بود و دردانهٔ فامیل و تکیه‌گاه مادری که می‌گوید: «نوید همهٔ زندگی‌ام بود.»

مادر نوید: همه‌کسِ من نوید بود. هر کاری می کردم، با نوید می‌رفتم، صلاح و مصلحت می‌کردم. نوید مدل بود، هر چی درمی‌اومد، می‌گفت مامان می‌دونی امسال چه رنگی دراومد، اینو بخر، اونو بخر، این کاروبکن، اون کارو بکن. تافل گرفته بود. همه‌جوری بود نوید.

اما ورق در خیابان شهید حمید قربانی برای نوید و خانواده‌اش برگشت و به کابوسی همیشگی بدل شد. خانواده نوید همچون بسیاری دیگر از خانواده قربانیان آبان ۹۸ در سایهٔ ترس و تهدید زندگی می‌کنند؛ حتی در شب تولد عزیز از دست‌رفته‌شان.

مادر نوید: تولد نوید [نیروی امنیتی جمهوری اسلامی] اومد من رو بازداشت کرد، برد. گفت بچهٔ تو را من کشتم. به بابای نوید گفت: من بچهٔ تو را کشتم، باز هم می‌کشم. گفت خوب کاری کردم کشتم. خانهٔ پدر شوهرم بودم. دوباره شنبه هم [نیروهای امنیتی] ما رو بردن که تو چرا عکس‌ها رو گذاشتی اینستاگرام؟ تو گفتی من از این‌جا برم بیرون یک کارایی می‌کنم. تو چرا عکس‌ها را پخش کردی؟ گفتم عکس‌های پسرمه. من با شما (در بازداشتگاه) بودم، نمی‌دونم کی پخش کرده.

دوباره ما را بردن، خیلی به بی‌احترامی. مأمورهای [امنیتی] شهر شمال خیلی بی‌تربیت و بی‌ادب‌اند. داشتم زندگی می کردم، سر زندگیم بودم. شما [نیروهای امنیتی] نابودم کردین. شما خانه‌ام را آتیش زدین. زندگیم را پاشوندین. دیگه چه‌جوری زندگی کنم؟ با کدوم دل، با کدوم دل‌خوشی؟ من که صبح بیدار می‌شم دلم خوش نیست و از ته دل نمی‌تونم بخندم، چه زندگی‌ای باید بکنم؟

***

نزدیک دو سال از قتل نوید بهبودی می‌گذرد اما فشارهای نهادهای امنیتی بر خانواده‌اش تمامی ندارد، درحالی‌که از دادخواهی و محاکمهٔ عامران و عاملان این قتل خبری نیست؛ هرچند خانوادهٔ نوید می‌گویند که نه می‌بخشند و نه فراموش می‌کنند.

XS
SM
MD
LG