«بچههای محل میگفتند: شما بهاییها با اعضای درجه یک خانوادهتان روابط جنسی دارید. با اینکه نوجوان بودیم، معنی این حرفها را میفهمیدیم. میدانستیم که والدینشان در خانه و محافل دیگر در مورد ما این طور فکر میکنند و حرف میزنند و این حرفها مال بزرگترهایشان بود.»
این بخشی از خاطراتِ کودکیِ شخصی است که در دهههای ۶۰ و ۷۰ به جرم بهایی بودن مورد تبعیض و آزار و اذیت روحی قرار گرفته است.
با روی کار آمدن جمهوری اسلامی و نظام ولایت فقیه در ایران، فعالیت طیفی از بهاییستیزان موسوم به «انجمن حجتیه» متوقف شد؛ اما بسیاری از اعضای این انجمن به استخدام آموزش و پرورش درآمدند و این بار خشم و کینه خود را به صورت نظاممند بر سر کودکان بهایی ریختند.
از سوی دیگر در چهل سال گذشته، تبعیض علیه کودکان بهائیان از قاعده هرم یعنی «مردم»، به سمت رأس هرم یعنی «دولت» رفته است.
افزون بر این موارد، تبعیضهای حکومتی علیه بهائیان در رسانههای جمعی نیز بازتاب مییافت؛ تمامی این هجمهها تأثیرات مخربی بر روح و روان کودکان بهایی بر جای گذاشت.
فرقه حجتیه؛ نفوذ بهاییستیزی در سیستم آموزشی
«اعضای فرقه حجّتیه در همه مشاغل و اصناف، به طور عمده در آموزش و پرورش و مدارس وارد شدند. اغلب آنها معلمانی با ظاهر شیک و معلومات نسبتاً بالا بودند. احساس میکردم آنها بیدلیل از من متنفر بودند و گاه و بیگاه ما دانشآموزان بهایی را به باد کتک میگرفتند. مدام از خودم میپرسیدم اینها که دیگر حزباللهی نیستند؛ اینها چرا؟»
برای بررسی شکنجههای روحی و روانی علیه کودکان بهایی در ایران با یکی از کسانی به گفتوگو نشستیم که در دوران کودکی، قربانی اینگونه از نابرابریهای فرهنگی و مدنی بوده است. نام حقیقی وی نیز برای حفظ امنیتش در ایران و امانتداری در گفتههایش در این گزارش نیامده است.
«از همان هفت، هشت سالگی افراد به اصطلاح حزباللهی را با آن مدل خاص مو و ریش و اورکتشان میشناختیم. همیشه توی مدارس برای شعار دادن حاضر بودند. اما کسان دیگری نیز بودند که ظاهر عادی داشتند اما از بهاییها متنفر بودند. حزباللهیها در مقایسه با این گروه برای ما کمخطرتر بودند. پدرم آنها را خوب میشناخت ولی تشخیصشان برای من و برادرم سخت بود. این گروه رگ و ریشهای از فرقهای موسوم به «حجّتیه» داشتند. پس از انقلاب اسلامی، فعالیتهای این فرقه ممنوع شد و آنها هم در ظاهر جمعهایشان را منحل کردند؛ اما همه اینها ظاهر و پوستهای برای فعالیتهای ضدبهایی آنها بود. حجتیه پوست انداخته بود و این بار با شکل و شمایلی دیگر به بهاییان میتاخت.»
پیشینه انجمن حجتیه به روزهای پس از کودتای ۱۳۳۲ باز میگردد؛ در آن سال شیخ محمود حلبی با حمایت تنی چند از روحانیون شیعه تشکیلاتی را به وجود آوردند تا به زعم خودشان از اسلام در برابر بهاییت دفاع کنند. در دوران حکومت پهلوی، هسته این انجمن با ساواک همکاری میکرد.
پس از انقلاب اسلامی، آیتالله خمینی این انجمن را به سرکوب تهدید کرد و در نتیجه شیخ محمود حلبی وادار به انحلال این انجمن شد. با این وجود، اعضای سابق این انجمن که تشکیلات منظم خود را از دست داده بودند، این بار باورها و عقاید بهاییستیزانه خود را در سیستمهای اداری و آموزشی نشان میدادند.
چشیدن طعم تلخ کودکی در میانسالی
«در زاهدان، دانشآموزان بعد از مدرسه پشت سر دوستان و اقواممان راه میافتادند و شعرهایی میخواندند مثل: "سیب از گلابی بهتر، سگ از بهایی بهتر". در همدان نیز پسرعموهایم مدام مورد حملههای لفظی یا فیزیکی قرار داشتند. بزرگترین تبعیض برای زندگی شخصی من نداشتن حق تحصیل بود؛ ما تا مقطع دیپلم حق تحصیل داشتیم. وقتی این را از چند سال قبل میدانستیم حتی دیگر انگیزهای برای درس خواندن هم نداشتیم. وقتی رقابت و تلاش دانشآموزان دیگر برای ورود به دانشگاه را میدیدم، چارهای نداشتم جز تظاهر در مقابل همکلاسیهایم برای اینکه از بهایی بودنم مطّلع نشوند.»
امروزه بسیاری از دیگر شهروندان بهایی در ایران، از سادهترین حقوق اولیه خود محروم هستند؛ اما سادهانگارانه است اگر مشکل اساسی را این بدانیم. همچنان که در بالا نیز ذکر شد، اهانت و تحقیر جامعه بهائیان در میان برخی از تودههای مردم نهادینهسازی شده است؛ به عبارت دیگر رژیم جمهوری اسلامی ایران با بهرهگیری از ترفندها و رسانههای اوایل انقلاب تلاش داشت علیه بهائیان سیاهنمایی کند.
محسن مخملباف در سال ۲۰۱۲ فیلم مستندی با عنوان «باغبان» را کارگردانی کرد که روایتی صادقانه از باورهای بهائی را به مخاطب ارائه میدهد. همانطور که در این اثر مستند نیز روایت شده، امروزه بهائیت نه تنها در ایران، بلکه در بسیاری از نقاط دنیا هوادارانی دارد چرا که ریشه و هسته آن صلح است.
اما به راستی چرا جمهوری اسلامی ایران، بهائیتستیزی را بخشی از ارکان فرهنگی خود ساخته است؟
با اینکه تمامی اقلیتهای دینی و مذهبیِ ایران در سالهای پس از انقلاب با تبعیض و نابرابری روبهرو بودهاند، اما جمهوری اسلامی ایران در ظاهر، مسیحیت، یهودیت و آیین زردشتی را به رسمیت شناخت. با این وجود هرگاه در رسانههای رسمی از بهاییت سخن به میان میآید از آن با لفظ «فرقه ضاله» یاد میشود. چرا؟ آیا عنصری در آیین بهائیت وجود دارد که آن را از سایر ادیان و مذاهب جدا میسازد و ترس به جان حاکمان رژیم جمهوری اسلامی میاندازد؟
از همه اینها مهمتر؛ برنامهریزان و طراحان جمهوری اسلامی با چه ابزارهایی به جنگ بهائیان بیدفاع میروند؟
تهمتهای جنسی؛ گُرز گرانی بر سر بهائیان
یکی از ابزارهای تحقیرِ بهائیان در سالهای پس از انقلاب، اتهامزنی به آنان بوده است؛ در فرهنگ عامه نیز رگههایی از این تهمتها را میتوان یافت. به عنوان نمونه، برخی با استناد به این ایده که در کتاب مقدس بهائیان یعنی «اقدس»، فقط ازدواج با همسران پدر منع شده نتیجه گرفتهاند که ازدواج دیگر اعضای خانواده مانند خواهر و برادر مانعی ندارد. در بسیاری از ادیان جهان، آنچه «ازدواج با محارم» نامیده میشود منع شده است و بهائیان نیز به این ممنوعیت قائل هستند؛ این در حالی است که آنها توسط روحانیون شیعه متهم به ازدواج با محارم هستند.
با کمی پرسش و تحقیق از جامعه بهائیان ایران، میتوان دریافت که هر شخص بهایی، بارها در معرض چنین اتهامهای دروغینی قرار گرفته است.
«با بچههای محله دوست بودیم امّا بازی که میکردیم اگر نمیتوانستند نتیجه را به نفع خودشان تغییر دهند، فحاشی میکردند و با اصطلاحات جنسی و القاب بد ما را صدا میزدند. مثلاً میگفتند: "سگ بهایی"؛ یا به ما میگفتند: "شما با اعضای خانوادهتان سکس دارید". با اینکه نوجوان بودیم معنی این حرفها را میفهمیدیم و میدانستیم که والدینشان در خانه و محافل دیگر در مورد ما این گونه حرف میزنند؛ این حرفها مال بزرگترهایشان بود.»
در برخی از خوانشهای فقهی از روایات شیعه، حکم «مباهته» آمده است. اگرچه اختلافنظرها در این باره بسیار زیاد است؛ اما روحانیت مرکز شیعه به ویژه در سالهای پس از انقلاب آن را ابزاری برای در همشکستن روحیه غیرمسلمانان ساخته است.
به عبارت ساده، حکم «مباهته» جواز اتهامزدن و تهمتپراکنی علیه غیرمسلمانان را به مسلمانان میدهد. از همین روی، به نظر میآید آنچه در جمهوری اسلامی ایران بر سر بهاییان میآید، تا حدود زیادی با قرائت رایج از فقه شیعی نیز سازگار باشد.