نگاه کنجکاو و گیج و ترسیدهای دارد، منسجم حرف نمیزند، با آداب دیپلماتیک خیلی راحت نیست، گویی بیقرار است و دقیقاً نمیداند کجا آمده و کجا ایستاده. این شرح کوتاه از زبان بدن ابراهیم رئیسی میتواند راوی تصویر دولت او در یکصد روزی باشد که گذشت؛ دولتی که در ایام بربادرفته نام رئيسش به دو واژه گره خورده است: گاف و مرگ.
قاضی «شش کلاس درسخوانده» در مقام مدیر ارشد اجرایی حکومت ترکیبی است از پوپولیسم محمود احمدینژاد که سفر استانی و مصوبهٔ فلهای نماد اصلی آن است و سخنوری روحالله خمینی که جملات نامفهوم و بی سر و ته ویژگی خاص آن است.
«گاف»های مکرر رئیسی که تعبیر روشن «تا مرد سخن نگفته باشد/عیب و هنرش نهفته باشد» بود، گرفتاری شخصی یک سیاستمدار جمهوری اسلامی نیست، بلکه نیازمندی اصلی پوپولیستهاست.
آنها یا باید کاریزمایی نزد تودهها داشته باشند، که خمینی داشت؛ یا حراف باشند، که احمدینژاد بود. رئیسی اما هیچکدام را ندارد. بدتر اینکه حتی مثل احمدینژاد پولی هم در کیسه ندارد که خاصهخرجی کند. یک جوری ابتر و معلق مانده است.
اگر هاشمی شعار سازندگی میداد، خاتمی رؤیای اصلاحات داشت، احمدینژاد پز عدالت میگرفت و روحانی پی سازش بود، دقیقاً مشخص نیست ابراهیم رئیسی دنبال چه نمایشی است. این البته مشکل رئيسی نیست، بنبست جمهوری اسلامی است که، در یکدستترین شکل ممکن، کفگیرش به ته دیگ شعار خورده است.
«مرگ» اما واژهٔ غریبی برای ابراهیم رئيسی نیست؛ تابستان ۶۷ که فرمان قتل هزاران زندانی صادر شد، او عضو هیئت مرگ بود و نامش این ایام بهکرات در دادگاه حمید نوری، مباشر هیئت مرگ سال ۶۷، که در سوئد در حال برگزاری است، شنیده شد.
آبان ۹۸ که دستور کشتار از بالا آمد نیز او رئیس قوه قضاییه بود و نامش کنار خامنهای در دادگاه ویژهٔ آبان در لندن حک شده است. حتی وقتی حرفش بود که برود نیویورک یا گلاسکو، اولین درخواست این بود که بازداشت شود و تعقیب شود. سایهٔ جنایت هیچگاه اینگونه بر سر او سنگین نبوده است.
این سایهٔ سنگین برای مردی که در مراسم تنفیذ دقیقاً شبیه رهبر جمهوری اسلامی پوشید تا اشبهالناس به خامنهای در نظر آید، ابراز تأسف کرد از ناتوانی در دستبوسی رهبر تا عمق بصیرت خود را نشان دهد و دستور رهبر برای منع واردات را در لحظه اجرا میکند تا نماد اطاعت از ولیفقیه باشد؛ حتماً دردسرساز است ولی نه آنقدر که پروژهٔ جا زدن او بهعنوان رهبر را دچار مشکل کند.
فارغ از این پروژهٔ تاریخدار، مشکل اصلی الان این است که جا زدن او بهعنوان رئیسجمهوری اسلامی ایران نیز سخت شده است.
ابراهیم رئیسی از پنجم شهریور تا سیام مهر به هشت استان رفت؛ هر هفته یک استان. در بیست روز گذشته فقط یک سفر استانی رفته است، اندکی ترمز کشیده، ولی فرقی ندارد. تنها دو سفر بوشهر و اردبیل ۱۹۴ مصوبه داشته است. خودش گفته بود دولتش مردادماه پول نداشته که حقوق بدهد، ولی گونیگونی مصوبه به دوش خود میکشد. یک خودکشی تدریجی و دور باطل خروجی بیاعتمادی است.
مشارکت حداقلی انتخابات ریاستجمهوری نیز خروجی بیاعتمادی بود که به جبران آن مسئولان حکومت ژست «مردمی بودن» بودن میگیرند؛ مأموریتی که اکنون خامنهای روی دوش رئيسی گذاشته و در مراسم تنفیذ به او گفت که اعتماد مردم را بازسازی کن.
«پروپکانی» رئيسی نیز در این یکصد روز همین بوده، ولی هر چه میرود، آببندی نمیشود؛ چون ریشه در سیاست نداشته و تجربهٔ اجرایی هم ندارد و حرف زدن نیز بلد نیست. حتی روشهایش هم عجیب است. مثلاً جای اجلاس همسایگان افغانستان میرود بازدید پمپبنزینهای ازکارافتاده و دولتش نشست فوقالعادهٔ تنظیم بازار را در میدان میوه و ترهبار برگزار میکند؛ ناشیانه و مضحک.
دولت مردمی در توزیع مناصب قوه مجریه هم هدف اصلیاش افزایش اعتماد خودیها به ابراهیم رئيسی بود و پروژهٔ تصرف سنگر به سنگر صندلیها توسط معتمدان نظام را نسبتاً موفقیتآمیز پیش برده است.
او دو معاونت را داد به کاندیداهای پوششی (رضایی و قاضیزاده)، پشت دیگر کاندیدای پوششی (زاکانی) ایستاد تا شهردار تهران شود، دو کاندیدای الکی (رستم قاسمی و سعید محمد) هم وارد کابینه شدند، جلیلی به جلسات مهم دعوت شد، داماد رئيسجمهور در دفتر رئیسی خیمه زد، بقیه کابینه بین ستاد اجرایی فرمان امام، تولیت آستان قدس رضوی، دانشگاه امام صادق و سپاه پاسداران توزیع شد که در این میان سهم محمد مخبر از ستاد اجرایی فرمان امام بیشتر از همه بود؛ هر که پولش بیش، سهمش بیشتر.
توزیع سهام قدرت که نشاندهندهٔ فساد سیاسی تمامعیار است، خروجی طبیعی فساد اقتصادی سیستماتیک است. کارتلهای اقتصادی و نظامی وابسته به دفتر رهبر جمهوری اسلامی که در دههٔ اخیر بخش مهم اقتصاد کشور را تصرف کردهاند، دولت رئیسی را فرصت مناسب برای دولتسازی میدانند؛ دولتی که راهاندازی شبکه ملی اینترنت و چینیسازی اینترنت اولویت اول آن باشد، دنبال افزایش جمعیت برود، حلقهٔ سرکوب در سینما و رسانه را تنگتر کند و...
تشکیل شرکت سهامی اما یک مشکل ویژه پدید آورده است. محسن رضایی که حالا معاون اقتصادی دولت شده، سالها پیش میگفت باید مثل کره جنوبی لوکوموتیو -یا به تعبیر رئيسی «لوکوموتیر»- اقتصادی راه انداخت و فرمان را داد دست چند کاربلد.
لوکوموتیو کذایی حالا تشکیل شده؛ فرمانده آن ظاهراً محمد مخبر است اما محسن رضایی خودش را راننده میداند، فرهاد رهبر هم در سایهٔ مشاور اقتصادی رئيسجمهور است، وزرای اقتصاد و صنعت هم راه خود را میروند. گرانی وحشتناک و تداوم سقوط بورس و ارزش ریال خروجی تصمیم یکصدروزهٔ این حلقه نیست، ولی حل آن هم خروجی تیمی نیست که مهمترین ایدهٔ اقتصادیاش تهاتر کالا با نفت است.
خروجی این تیم و دولت رئیسی به خروجی مذاکرات احیای برجام وابسته است؛ مذاکراتی که دولت رئیسی کراهت دارد به آن وارد شود. کراهت رئيسی و تیم برجامیاش در گام اول یک واکنش روانی است. برجام جنازهای است که دولت روحانی و ظریف روی دست آنها گذاشتهاند. آنها کراهت دارند بروند با یادگار ظریف عکس یادگاری بگیرند و به آن نفس مصنوعی بدهند. ننگ است ولی اجبار است.
کراهت دوم از سر ترس است؛ نخستین بار که علی خامنهای فرمان نرمش قهرمانانه داد و ظرفیت فعال هستهای جمهوری اسلامی را جارو کردند تا بخشی از تحریمها برداشته شود، با فرمان اجرایی ترامپ سرنوشت تلخی برای رهبر جمهوری اسلامی داشت تا جایی که برای اولین بار در ملأعام گفت خام شدم.
برای احیای برجام نیز مطابق همان متن که ظریف از شش دور مذاکرات احیای برجام منتشر کرد، باید دوباره ظرفیت فعال هستهای نظام جارو شود تا سایهٔ تحریمها سبکتر شود. ترس خامنهای این است که نرمش قهرمانانهٔ دوم به سرنوشت نرمش اول دچار شود و این بار دیگر پای جریان به اصطلاح غربگرا یا سازشکار در میان نیست که ننگ را به نامشان بنویسند؛ ننگ سازش و باخت برای خودشان است.
تحلیل این وضعیت برای رئيسجمهوری که نزد حامیان براندازی حکومت یک جنایتکار سابقهدار است، در نگاه مخالفان اصلاحطلب او یک سیاستمدار ناشی است که در دام رهبر شدن گرفتار خواهد شد و نزد حامیانش یک سید انقلابی است که میتواند حکومت را از گردنهٔ سقوط رد کند، ظاهراً پیچیده و نیازمند گذر بیش از صد روز است؛ ولی ملغمهٔ این ایام نشان میدهد که هزار روز هم بگذرد، وضع همین است.
گافها ادامه دارد و سایهٔ مرگ و رانت و سرکوب بالای سر اقتصاد و دیپلماسی و جامعه ایستاده است؛ دولت اسلامی.