آنگلا مرکل پس از ۱۶ سال زمامداری آلمان حالا در آستانهٔ وداع قطعی با قدرت است. وقتی در سال ۲۰۰۰ به رهبری حزب دموکرات مسیحی انتخاب شد، کمتر کسی فکر میکرد که مدتی مدید در این مقام و بعدتر در صدراعظمی آلمان باقی بماند. رمز و راز کار مرکل و اینکه با رفتنش چه کارنامهای باقی میگذارد، تا مدتها موضوع بحث باقی میماند.
یادداشتی از حبیب حسینیفرد: خودش گفته است آدم زمانی کمبود انسان یا چیزی را حس میکند که دیگر در دسترس نباشد؛ همان که در فارسی به آن میگوییم نعمت مجهول. اینکه مرکل و رفتنش مصداق چنین حرفی باشد برای آلمان و جهان یا نه، باید ماند و دید.
مصداق یافتن این حرف دربارهٔ او از ابتدا کمتر قابل پیشبینی بود. دختری بود بزرگشده در نظامی (آلمان شرقی) که میخواست مردمانش را بهزور هم که شده به بهشت ببرد. او از این وضعیت هیجانزده نبود، مقداری بدبینی و تردید داشت، ولی در موضع مخالفت آشکار هم نبود؛ چنانکه پدر و مادرش هم سعی میکردند بهلحاظ فکری و ذهنی، هم نسبت به نظام لیبرال غربی و هم نسبت به نظام سوسیالیستی که در قلمروش میزیستند، فاصله داشته باشند.
مرکل در آن نظام بستهٔ مدعی رهسپاری به سوی بهشت، هم زبان روسی آموخت و شیفتهٔ ادبیات روسی شد، هم در سازمان جوانان حزب کمونیست فعال بود و هم بعدتر با جنبش همبستگی لهستان همدل شد. خودش گفته بود که بهدلیل تردیدهایش نسبت به ارزشهای نظام حاکم رفتن به سوی رشتههای علوم انسانی را وانهاد و بهسوی علوم طبیعی متمایل شد، چرا که «در نظام هونِکِر هم کسی را یارای آن نبود که قوانین طبیعی را به چالش و نفی بگیرد. در آن نظام هم حساب و هندسه با جاهای دیگر فرقی نمیکرد و دو دوتا میشد چهارتا».
تردیدهایش نسبت به نظام حاکم البته سبب نشد که زیاد در جنبش مخالفان فعال باشد، بهگونهای که روزی هم که جوش و خروش تودهای در شهرهای آلمان شرقی سابق نهایتاً به فروپاشی دیوار برلین منجر شد و انحلال آن «دالان به سوی بهشت» را رقم زد، مرکل در حمام سونا بود و کاری به قیل و قال بیرون نداشت.
با این همه، بلافاصله پس از فروپاشی دیوار به گروهی از ناراضیان نظام ساقطشده نزدیک شد که رهبرشان از کشیشهای مخالف دولت آلمان شرقی بود و نهایتاً هم گروهش را در حزب دموکرات مسیحی هلموت کهل، صدراعظم وقت آلمان غربی، ادغام کرد. مرکل هم از سخنگویی گروه یادشده به سخنگویی شاخهٔ دموکرات مسیحی در آلمان شرقی رسید که حکومت را بهطور موقت و تا رقم خوردن وحدت آلمان در دست داشت. بعد هم او وارد ساختارهای عالی حزب دموکرات مسیحی در آلمان واحد شد.
ابتدا تصور این بود که او «عزیزکردهٔ» هلموت کهل است و حتی لقب «دختربچهٔ کهل» به او داده شد. در هشت سالی که کابینهٔ کهل بر کل آلمانِ وحدتیافته حکومت کرد، او هم وزیر خانواده بود و هم وزیر محیط زیست. ولی تسویهحسابی هم که بعداً با هلموت کهل کرد و از او جدا شد، بهقدری برای این یکی رنجآور بود که در خاطراتش در نفی و لعن آن «دختربچه» کم نگذاشت.
از «راهحل موقت» تا «اولین زن ماکیاولیست»
حزب دموکرات مسیحی در سالهای آخر دهه پایانی قرن گذشته از جهات ایدئولوژیک به بحران دچار شده بود و سه رکن اصلی شاخص سیمای آن به تزلزل افتاده بودند. سرمایهداری کموبیش شاخص به مؤلفههای ملی جای خود را به نئولیبرالیسم و جهانیشدن میداد، ساختار سنتی خانواده که دموکرات مسیحیها خود را حافظ آن میدانستند دستخوش تغییر شده بود و کمونیسم هم که مقابله با آن یکی از خصلتنماهای دموکرات مسیحیها از پایان جنگ جهانی دوم بود، دیگر وجود نداشت.
فساد درونحزبی ناشی از سلطهٔ درازمدت هلموت کهل بر حزب و نیز خروج حزب از قدرت، پس از ۱۷ سال زمامداری بیوقفه، هم مزید بر علت شده بود. در چنین شرایطی مردان معروف حزب هم با مشکل بدنامی و مرتبط بودن با فساد درون حزب روبهرو بودند. و همهٔ اینها فرصتی فراهم آورد تا مرکل، زنی به لحاظ ارتباطات حزبی نوپا و آمده از شرق آلمان که مناسبات تنگاتنگی با محافل و دستهجات درون حزب هم نداشت، بهعنوان راهحل موقت و مرضیالاطراف زمام امور حزب را در دست بگیرد.
کم نیستند صاحبنظرانی که قاطعیت مرکل را در اجرای بیمحابای تصمیمش که از جمله در جدایی بیبحث و قاطعانهٔ او از همسر اولش نمود یافت، در گسترهٔ سیاسی هم تعمیمیافته میدانند. و او در این سالها با مردان قَدَری در حزب تسویهحساب کرد و آنها را از دایرهٔ تاثیرگذاری دور کرد که کمتر کسی که چهره و رفتار آرام مرکل را میبیند، میتواند تصور کند او وارد چنین چالشهای سنگینی شده باشد. اینکه در درون خود حزب او هم بعضاً لقب «اولین زن ماکیاولیست عرصه سیاسی آلمان» را به او دادهاند شاید اغراقآمیز باشد، ولی کاملاً هم فاقد موضوعیت نیست.
سال ۲۰۰۰ مرکل رهبر حزب شد. او اما، برخلاف تصور، شطرنجی ماهرانه را پیش برد و بر این فرضِ مردان سنگینوزن حزب که به او دیدهٔ تحقیر مینگریستند و او را «راهحلی موقت» برای خروج حزب از بحران و سکویی برای بازگشت خود به قدرت میدانستند، خط بطلان کشید. و نهایتا هم پنج سال بعد حزبش را دوباره ساکن کاخ صدراعظمی آلمان کرد تا همین هفته که با رفتن او و شروع کار دولت جدید سوسیال دموکرات- سبز- لیبرال این استقرار پایان مییابد و حزب مرکل هم تا اطلاع ثانوی در کرسی اپوزیسیون مینشیند.
مرکل در همهٔ بیست سالی که رهبر حزب و صدراعظم آلمان بود، در وضعیت شناوری ارزشهای حزبش به آزمونهای مختلف و عملگرایانهای دست زد که هم حزب را دوباره برکشد و هم جایگاه سیاسی خود را محکم کند. ابتدا متأثر از فضای روز سکان حزب را بیشتر بهسوی سیاستها و رویکردهای نئولیبرالی چرخاند که توفیقی در انتخابات سال ۲۰۰۲ برایش نداشت. بعدتر به گرایشهای سوسیالدموکراتیک میدان داد و از سوی محافل محافظهکار درون حزب به این هم متهم شد که حزب را سوسیالدموکراتیزه کرده است.
کم نیستند صاحبنظرانی که همین رویکرد مرکل را در حزب عامل کاهش توجه و تمایل به حزب سوسیال دموکرات تلقی میکنند و آن را یکی از دلایل بحران بیست سال گذشته در این حزب میدانند. یکی از عوامل گرایش بخشی از جامعهٔ آلمان به سوی حزب راست پوپولیست «آلترناتیو برای آلمان» هم این عنوان میشود که حزب دموکرات مسیحی دیگر مأوایی برای همهٔ بخشهای راست و محافظهکار جامعهٔ آلمان نیست.
عملگرایی و گشت و واگشتهای بیسابقه
مرکل در ابتدا از مخالفان سرسخت انصراف از انرژی اتمی بود که دولت سوسیال دموکرات- سبز گرهارد شرودر در سال ۲۰۰۰ به آن جنبهٔ عملی داد. حرف مرکل این بود که اگر به قدرت بازگردد، این تصمیم را ملغی میکند و سال ۲۰۰۹ که با لیبرالها ائتلاف تشکیل داد به چنین کاری مبادرت کرد. دو سال بعد فاجعهٔ فوکوشیما راهی برای مرکل نگذاشت که زیر فشار افکار عمومی دوباره به همان تصمیم دوران شرودر برگردد.
لغو خدمت اجباری سربازی و میدان دادن به گرایشهای جنسی مختلف در درون حزب یا همسانسازی حقوقی انواع ازدواج و در نظر گرفتن سهمیه برای زنان در مدیریت شرکتها و... مواردی بودند که محافظهکاران آلمان ۱۵ سال پیش در خواب هم تصورش را نمیکردند که حزبشان با آنها موافق شود.
سال ۲۰۱۵ هم که مرکل زیر فشار موج پناهجویی مرزهای آلمان را گشود، شعارهایی داد که در خاطرهها ماندگار شد، از جمله اینکه «ما از پس بحران (ورود این میزان پناهجو به کشور) برخواهیم آمد» یا «اگر قرار باشد که ما بهعنوان کشور آلمان به خاطر سیمای دوستانه و انسانیای که در یک شرایط اضطراری (بحران پناهجویی) نشان دادیم عذرخواهی کنیم، این کشور دیگر کشور من نخواهد بود».
رویکرد اولیهٔ مرکل در این بحران سبب شد که انتقادها و نگاههای منفی به او و دولتش بهخاطر سختگیری در قبال بحران مالی و پولی یونان و سیاست بیسابقهٔ ریاضتکشانهای که به این کشور تحمیل شد، تحتالشعاع قرار گیرد و صدراعظم آلمان و دولت او در سطح بینالمللی نیز اعتبار و محبوبیتی کمسابقه پیدا کنند.
با این همه، وقتی فشار افکار عمومی در آلمان و اروپا بهخصوص از سوی محافظهکاران از جمله با سوار شدن بر این یا آن رفتار و رویکرد بحثانگیز پناهجویان بالا گرفت و باد به بادبان احزابی پوپولیست مثل «آلترناتیو برای آلمان» افتاد که شعار سر دادند «این همه پناهجو ساخت و ترکیب و هویت جوامع ما را دستخوش تغییر میکند» و پس از آن که معلوم شد که خود رویکرد دولت مرکل هم به عاملی برای تشدید موج پناهجویی بدل شده، او دوباره رویکردی متقابل را در دستور کار گذاشت و درنگ نکرد که در مذاکره و قرارداد با دولت اردوغان دروازههای اروپا را سفت و سخت ببندد.
این عملگرایی و پراگماتیسمی که در شرایط شناور شدن ارزشهای حزبی قابل پیشبرد بود، در کنار رویکرد آرام و موضوعی و غیرسراسیمه نسبت به مسائل و مشکلات، شاید از عوامل مؤثر موفقیت مرکل در مهار بحرانهایی چندگانه هم بوده است؛ از بحران مالی سال ۲۰۰۸ تا بحران فوکوشیما و انصراف از انرژی اتمی، از بحران یورو تا بحران پناهجویی سال ۲۰۱۵، و از بحران برگزیت تا بحران اقلیمی و نهایتاً هم بحران کرونا.
کموکیف حل این بحرانها میتواند همچنان موضوع مناقشه بماند، ولی شاید مانع از آن نباشد که مرکل «صدراعظم بحرانها» نامیده شود و این واقعیت را پیش چشم آورد که آلمان را بهرغم همهٔ کشوقوسهای دو دههٔ اخیر همچنان در حالتی از ثبات و استحکام تحویل دولت بعد میدهد.
این ثبات و استحکام البته نافی این واقعیت هم نیست که مرکلی که با شعار تغییر به قدرت رسید، به دلایل مختلف و از جمله مخالفتهای درونحزبی و نیاز به اجماع در مسائل کلان، میزان زیادی از اصلاحات ضروری را به تعویق انداخته است. حالا دولت جدید چارهای ندارد که برای حفظ موقعیت برتر آلمان در گسترهٔ بینالمللی و رفع عقبماندگی کشور در شماری از عرصهها سریعاً به تحولات و تغییراتی در زمینههای زیرساختها، دیجیتالیزهکردن امور، اصلاحات در ساختار آموزشی و قوانین حقوقی و نیز اقدام در مورد مسائل اقلیمی دست یازد.
لرزشی که تعبیر سیاسی یافت
سال ۲۰۱۶ این بحث درگرفت که آیا بهتر نیست مرکل با توجه به یازده سال در قدرت بودن و نقد و انتقادهایی که سیاستهای مختلف او در جامعه مطرح کرده از قدرت کنار بگیرد و برای دور بعدی انتخابات خود را نامزد صدراعظمی نکند؟ این فکر و ذکرها با توجه به اینکه شخصیت محبوب دیگری در حزب برکشیده نشده بود و بهخصوص با نظرداشتِ به قدرت رسیدن ترامپ در پایان همین سال منتفی شد.
در چنین شرایطی و در جهانی آکنده از پوپولیستها و اقتدارگرایانی مانند ترامپ و اردوغان و پوتین و شی جین پینگ و برآمدن افرادی مشابه در خود اتحادیه اروپا، از مجارستان و لهستان گرفته تا چک و اسلوونی، با توجه شیوهٔ حکمرانی آرام و غیرهیجانی مرکل صریح و غیرصریح این مسئولیت برایش طرح شد که سکان دفاع و حراست از ارزشهای لیبرالی و رواداری و حکمرانی مبتنی بر توازن و پل زدن میان منافع و گرایشها، و نه مبتنی بر رویکردهای قطبیسازی و شکافانداز، را به دست گیرد و الگویی بماند که از درغلطیدن کامل جهان به سیر و سلوک ترامپها را مانع شود.
و مرکل ماند و در انتخابات سال ۲۰۱۷ هم پیروز بیرون آمد. تا ترامپ در انتهای سال ۲۰۲۰ از کاخ سفید برود، مرکل چند باری در انظار عمومی لرزید؛ لرزشهایی که به موضوعی بینالمللی بدل شد و عدهای هم آن را «لرزش باثباتترین الگوی زمامداری مبتنی بر تعادل و توازن و اجماع و انسجام» تعبیر کردند.
ترامپ حالا رفته است و مرکل هم در حال رفتن است، ولی با توجه به بحرانهای چندگانهٔ جهان، از جمله بحرانی که سیستم ارزشی دموکراسی مبتنی بر نمایندگی و ارزشهای لییرالی با آن روبهروست، تضمین و چشماندازی نیست که عقبنشینی شیوههای زمامداری مرکلی در گوشهوکنار جهان ادامه نیابد.
حزب مرکل و سهم بحثانگیز زنان
صدراعظم بحرانها اما نهایتا نتوانست بر بحران ارزشها در درون حزب خود نقطهٔ پایان بگذارد. پس از آنکه سال ۲۰۱۸مرکل رهبری حزب را واگذاشت، حزب تا حالا دو رهبر ناکام عوض کرده و اکنون هم در تدارک انتخاب رهبر سوم است با نامزدانی که هرکدام تنها به بخشی از ارزشها و مطالبات بدنهٔ حزب اعتنا و توجه بیشتری دارند.
بحران البته عمومی و فراتر از مرزهای آلمان است. بهعبارتی، بهدلایل مختلف و در رأس آنها جهانی شدنِ همهٔ عرصههای اقتصادی و ارتباطات و فرهنگی و اجتماعی، تشدید روند فردیتیابندگی و تنوع مطالبات و خواستها که ساختارهای احزاب سنتی تناسب کمتری با آنها دارد، همه و همه بر دوران احزاب تودهای که بخشهای مختلف جامعه را با اجماعی ارزشی در درون خود جا دهند، کموبیش نقطهٔ پایان گذاشتهاند. از همین رو فروافتادن بیسابقهٔ حزب مرکل در انتخابات امسال به زیر سی درصد آرا (۲۲ درصد) احتمالاً نه رویدادی استثنایی که یک روند است.
و طرفه اینکه در میان سه نامزدی که برای به دست گرفتن رهبری حزب رقابت میکنند، یک زن هم دیده نمیشود. مرکل هیچگاه خود را فمینیست و هوادار شاخص حقوق زنان معرفی نکرد و در دوران او هم که عملاً یک زن بهگونهای بیسابقه برای مدتی مدید رهبری حزب را به عهده داشت، ترکیب اعضای حزب دستخوش تغییری اساسی نشد.
هنوز هم تنها یکچهارم از چهارصد هزار نفر اعضای حزب دموکرات مسیحی زن هستند و در فراکسیون حزب در مجلس جدید هم با ۱۲۲ نماینده سهم زنان تنها نزدیک به ۲۴ درصد است، در حالی که سهم زنان در کل مجلس به ۳۵ درصد میرسد و احزابی مثل سبزها و چپها و سوسیال دموکراتها به ترتیب با ۵۹ ، ۵۴ و ۴۱ درصد سهمیه برای زنان در فراکسیون خود در صدر جدول ایستادهاند.
اینکه در سالهای اخیر زنانی از حزب دموکرات مسیحی آلمان در رأس وزارت دفاع این کشور یا در رأس کمیسیون اروپا قرار گرفتهاند یا توافقی در رهبری حزب شکل گرفته که بر اساس آن باید تا سال ۲۰۲۵ سهمیهٔ پنجاه درصدی زنان در سطوح مختلف حزب تأمین شود، البته بدون همراهی و حمایت مرکل ناممکن بوده است، ولی اینکه کنگرهٔ پیش روی حزب به چنین توافقی رأی دهد امری قطعی نیست.
مرکل در میانهٔ ایران و اسرائیل
در دوران ۱۸ سال رهبری مرکل بر حزب دموکرات مسیحی کلیسای کاتولیک سه پاپ به خود دید و بزرگترین حزب رقیب در آلمان، یعنی سوسیال دموکراتها، از جمله به دلیل بحرانهایی که داشتند، ۱۰ رهبر عوض کردند. مرکل اما ۱۸ سال ماند، نه صرفاً بهدلیل جوانی نسبیاش و نیز ساختار محافظهکارتر حزب در قیاس با سوسیال دموکراتها بلکه نیز (همانگونه که آمد) به دلیل شناور شدن شاخصهها و ارزشهای حزب دموکرات بهدلیل شیوه و سبک رهبری غیرهیجانیاش و بعضاً هم بهدلیل موکول کردن تصمیمهای مهم به شرایطی آرامتر که لزوماً همیشه هم مزیت نبود.
مرکل هیچگاه با ایران تحت رهبری جمهوری اسلامی صاف نشد، نه در دورهای که احمدینژاد سر کار بود و بحران برنامهٔ اتمی ایران و نفی هولوکاست در اوج بود و نه در سالهای بعدتر که همچنان بهدلیل موضع معطوف به نابودی اسرائیل در ایران حاضر به ملاقات با رئیسجمهور ایران حتی در حاشیهٔ کنفرانسهای بینالمللی نشد.
اینکه سال ۲۰۱۸ در سازمان ملل ضروری و مسئولانه دید که برای شکستن بنبست بحران ناشی از خروج دولت ترامپ از برجام با حسن روحانی دیدار کند، از استثنائات بود.
آوی پریمور، دیپلمات اسرائیلی که هفت سالی سفیر این کشور در آلمان بود و حالا ریاست شورای اسرائیلی برای سیاست خارجی (Israel Council on Foreign Relations) را به عهده دارد، اخیراً در مصاحبه با رادیو سراسری آلمان گفت که سیاست خاورمیانهای مرکل بهشدت از تأثر او از هولوکاست و گذشتهٔ زندگی او در آلمان شرقی نشأت میگرفت. او «سیاست یکجانبهٔ آلمان شرقی در حمایت از فلسطینیها و تروریسم آنها» را رویکردی میداند که «مرکل نه فراموش کرده و نه قابل بخشش میداند».
پریمور البته این را هم تصریح کرد که مرکل از سیاست اسرائیل در خاورمیانه و در قبال فلسطینیها خشنود نبود و این را هم با صدای بلند اعلام کرده است. حمایت آلمان از حق فلسطینیها، بهگفته پریمور، پیوسته با مخالفت دولت اسرائیل روبهرو بوده است، این اما «مانع آن نشد که مرکل تا انتها حامی بیچونوچرای اسرائیل باقی بماند و این حمایت را در گسترهٔ نظامی نیز تعمیم دهد».
سفیر سابق اسرائیل البته تردید کرده است که سیاست کنونی آلمان نسبت به اسرائیل قابل دوام باشد. او میگوید که برای جوانان آلمانی امروز اسرائیل دیگر «یهودیانی روبهروشده با هولوکاست» معنا نمیدهد، بلکه خشم و نارضایتی از سیاست این کشور در مناطق اشغالی هم بخشی از این درک و دریافت است... «از این رو نمیدانم که این حمایت بیچونوچرای آلمان از اسرائیل تا کی امکان دوام خواهد داشت».
هرچه هست، مرکل حالا در حال پایین آمدن قطعی از سکوی قدرت است. نبودِ او شاید خلئیی را باقی بگذارد که تنها برای آلمان محسوس نباشد بلکه جهان نیز آن را حس کند. کارنامهٔ او هم شاید تا مدتها موضوع بحث و جدل باقی بماند.