طنزنوشتهای از جلال سعیدی: خواب دیدم در کنسرت ابی بودم و او دارد میخواند «خلیجِ... همیشگی... فارس... فارس...». در این لحظه صدا قطع شد و آقای حیاتی، مجری اخبار سیما، پرید روی سن و با صدایی مغموم گفت: انالله و انا الیه راجعون! ملت مسلمان ایران! روح خدا به قطر سفر کرد!
بعد مدیر برنامههای ابی رفت روی سن و گفت متأسفانه به علت اتصالی آقای حیاتی با آقای صدا، این برنامه تعطیل میباشد و ایشان اصلاً سیاسی نیستند و اصلاً سیاست نمنهدی؟
من داد زدم: آقا، مگه شما نخونده بودی «من رؤیایی دارم از جنس آزادی / رؤیای تسکین این درد تکراری»؟ ابی آمد جلو و گفت: «اون درد تکراری که گفتم، میگرنم بود. لامصب خیلی اذیت میکنه!»
نمیدانم چه شد که ناگهان همه چیز عوض شد و از کنسرت ابی تا بیت رهبری پرواز کردم. داشتم فرود میآمدم که دیدم جمعی از جوانان انقلابی نشستهاند و رهبر انقلاب دارد برایشان از شعار سال ۱۴۰۱ یعنی «سال تولید، دانشبنیان و اشتغالآفرین» میگوید.
پریدم وسط حرفش و گفتم: آقا، این شعار امسالتون یک ویرگول اضافه داره ها!
گفت: ما امسال شعارمان را با آقای شهرام چک کردیم، مشکلی نداشت.
گفتم: شهرام؟ شبپره؟
گفت: شهرام شکیبا.
گفتم: راستی مشکل فنی شما برطرف شد؟
گفت: اصلاً برای همین امسال را سال تولید، دانشبنیان و اشتغالآفرین اعلام کردیم تا جوانان انقلابی مشکلات فنی ما را حل کنند.
بعد دیدم شهرام شبپره هم بین جوانان انقلابی نشسته. گفتم: آقا شهرام، شما کجا، اینجا کجا!
زد زیر آواز که: وای که چه حالی دارم/ شعار امسالو دارم/ تو این دیار غربت/ فقط آقا رو دارم.
گفتم: خب خدا رو شکر که شما هم سیاسی نیستید.
بعد شهرام شبپره ناپدید شد و دیدم جوانان انقلابی به صف شدند. بهنوبت جلو میرفتند و از رهبر انقلاب کیسهای دریافت میکردند. رفتم جلو و از یکیشان پرسیدم جریان چیه؟ گفت: حضرت آقا دارند عیدی میدهند تا برای تولید، دانشبنیان و اشتغالآفرین بزنیم به کار.
رفتم جلوتر، دیدم رهبری یک کیسه که صدای سکه ازش میآمد، داد دست جوانی حزباللهی و گفت: شما تولید کن! به بعدی هم کیسهای داد و گفت: شما دانشبنیان کن! به بعدی هم همینطور و گفت: شما اشتغال آفرین کن!
پریدم توی صف و گفتم: میشه اون ویرگول شعارتون رو هم من بردارم؟ خیلی رو اعصابه! ناگهان به اذن خدا میلیونها ویرگول انقلابی در هوا به پرواز درآمدند و ساسی خواننده زد توی صف و خواند: وای پسرم آقاست!
به رهبری اشاره کردم و به ساسی گفتم: یعنی ایشون پسرته؟ ساسی گفت: من دانشبنیان نیستم، ولی اشتغال میآفرینم. رهبری به ساسی گفت: آورین! و چشمکی زد که: بیا بریم یک جای خلوت برای کمی گپ. ساسی گفت: ساری، باید برم، شرمندهتون.
در این لحظه با فریاد «شیرِ خشک پدر و پستونک مادر حلالت باشه» از خواب پریدم.