لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳ تهران ۲۱:۴۱

یک جور دهن‌کجی به مرگ؛ گفت‌وگو با بهمن قبادی


بهمن قبادی سر صحنه فیلم چهار دیوار
بهمن قبادی سر صحنه فیلم چهار دیوار

«یک روایت» عنوان رشته گفت‌و‌گوهایی است که تجربیات شخصی و اجتماعی شخصیت‌های شناحته شده ایرانی را روایت می‌کند. این ویژه برنامه تلاش دارد نگاهی صمیمی و نزدیک‌تر به تجربه‌های زندگی چهره‌های آشنا از زبان خودشان داشته باشد.

در نخستین برنامه از این مجموعه، با بهمن قبادی، فیلمساز، کارگردان و نویسنده ساکن ترکیه به گفت‌وگو نشسته‌ایم. محور این گفت‌وگو فیلم مستند «زندگی در مه» و فیلم «زمانی برای مستی اسب‌ها»ست که هر دو جوایز زیادی را نصیب بهمن قبادی، کارگردان، نویسنده و تهیه‌کننده آن‌ها کرده‌اند.

گفت‌وگو با آقای قبادی حدود دو سال پیش ضبط شده، اما به علت بروز پاندمی کرونا، پخش این پروژه بیش از دو سال به تأخیر افتاد.

یک جور دهن‌کجی به مرگ؛ گفت‌وگو با بهمن قبادی
please wait

No media source currently available

0:00 0:24:08 0:00
لینک مستقیم

آقای قبادی، ابتدا از زمانی آغاز کنیم که هنوز کار فیلمسازی را آغاز نکرده بودید. در واقع تعریف کنید از کجا آغاز کردید و چه طور شد به فیلمسازی پرداختید؟

آن‌چه به یاد دارم این است که نیاز و احتیاج مرا به سمت فیلمسازی برد. من هیچ وقت عاشق سینما نبودم و نیستم. در تمام سال‌هایی که در ایران هم بودم، بیشتر آن چه ساخته‌ام -و می‌سازم- را در اوج عصبانیت و رنج ساختم. کنترل شدن‌ها، زنگ زدن‌های وزارت ارشاد و ... پنج درصد انرژی‌ام برای فیلمسازی می‌رفت و ۹۵ درصد برای حواشی سینما می‌رفت و آزار و اذیت‌های سیستم.

زمانی هم که شروع کردم، دوره‌ای بود که پدرم و مادرم از هم جدا شده بودند و من به عنوان پسر بزرگ خانواده می‌خواستم امرار معاش کنم و پدر دومی در خانه شده بودم. همه کار را تست زدم، از لوله‌کشی و قاچاق لب مرز و پادویی در بازار تهران و ...

منظورتان از قاچاق لب مرز، کولبری است دیگر؟

توی مایه‌های کولبری ولی نه در آن حد. البته دست کمی از کولبری نداشت.

ولی کار مواد مخدر نمی‌کردید؟!

نه نه....

چون وقتی می‌گویید قاچاق، چنین تصوری پیش می‌آید.

بله. خوب شد اشاره کردید. سوپرمارکتی داشتیم که در آن سیگار هم می‌فروختیم. در محله‌ای بودیم در سنندج که مواد مخدری کم نبودند. متأسفانه از فقر و نابرابری‌ها و بی‌مهری‌هایی که هست بعضی از جوانان همچنان درگیر مواد مخدر هستند.

آن موقع پدر من به زور مرا به سالن کشتی می‌فرستاد. من چهار پنج سال کشتی‌گیر بودم. کشتی را از ۲۸ کیلوگرم شروع کردم، تقریباً تا سی‌وهفت هشت کیلوگرم [ادامه دادم] و رها کردم. و در راه سالن کشتی با یک عکاس دوست شدم و به عکاسی علاقه‌مند شدم. مرا معرفی کرد بروم در کتابخانه عمومی، کتاب عکاسی بردارم. آن کتاب عکاسی را که برداشتم، بغلش هم یک کتابی بود به نام «سینمای انیمیشن».

بهمن قبادی در فستیوال سن‌سباستین در سپتامبر ۲۰۰۹
بهمن قبادی در فستیوال سن‌سباستین در سپتامبر ۲۰۰۹

آن شب با کتاب «سینمای انیمیشن» نتوانستم بخوابم. یک بار خواندم، دوبار خواندم، توی خیال و رویا این‌ها آمده بود توی ذهنم، و این همزمان بود با رفتن پدرم، و من در میدان اقبال سنندج یک دکه آبمیوه‌گیری داشتم و همان لحظه تصمیم گرفتم بروم یک فیلم انیمیشن بسازم در مورد فوتبال، مسابقات سیگارهای ایرانی و سیگارهای خارجی.

با مادرم نزدیک دو سه هزار تا ته‌سیگار جمع کردیم، شستیم، رویش نقاشی کشیدیم، یک طول و عرض استادیوم درست کردیم، و با یک دوربین هشت میلیمتری شروع کردم به ساخت اولین فیلم انیمیشن خودم به عنوان «از زاویه دیگر».

آن فیلم جایزه گرفت و مادرم تا یکی دو سکه طلا را دید گفت بهمن این درآمد دو سه ماهت است، برو ادامه بده. در جشنواره می‌دیدیم فیلم مستند می‌سازند، داستانی می‌سازند، من هم فیلمسازی را ادامه دادم. در تلویزیون سنندج بیش از ۱۰ تا فیلم مستند برای ارگان‌های مختلف ساختم مثل بهزیستی، آموزش و پرورش و ... برای همه جا طرح می‌بردم. تمام درهای سنندج را من شکستم که بودجه بگیرم و فیلم کوتاه بسازم.

در واقع آقای قبادی، شما پیش از آن که در سال ۱۳۷۱ برای ادامه تحصیل به دانشکده صداوسیما در تهران بروید، چند فیلم کوتاه ساختید؟

بله، انجمن سینمای جوانان سنندج به من خیلی انگیزه داد. خیلی من را هل داد. بچه‌های آن جا، مربی خوب آنجا آقای ناصر باکیده، همه فضاهای سنندج، من را [بر می‌انگیخت]. مثل یک مسابقه بود انگار. هیجان داشتم، عاشق مجله فیلم بودم، عاشق این بودم که دوربین ۱۶ میلیمتری ببینم. بعد برای اولین بار دستیار فیلمبردار در یک سریال شده بودم و همیشه شب‌ها خواب می‌دیدم دارند آن را می‌دزدند. خلاصه با این عشق، به سینما وارد شدم و نیازش امرار معاش برای خانواده بود، تا رفتم دانشکده.

من نمی‌توانستم تند تند فیلم بسازم تا اینکه در چند مهدکودک به درس دادن مشغول شدم. در چهار پنج تا مهدکودک من مربی بودم، چون می‌خواستم در سینمای کودک تبحر داشته باشم و بازی گرفتن از بچه‌ها را یاد بگیرم.

آن دوره من تا بین کلاس‌هایم یک تعطیلی دو سه روزه پیدا می‌کردم، می‌رفتم سنندج و یک بودجه‌ای از جایی پیدا می‌کردم، چه برای تلویزیون سنندج باشد، چه برای یک سازمان کوچک. تند تند فیلم می‌ساختم و هدفم این بود که اجاره ماهیانه خودم و مادرم را پیدا کنم. تا جایی رسید که دیدم این نیاز برطرف شد. دیدم نه، سینما چه عرصه بزرگی است و درِ آخرین سازمانی را که زدم، استانداری کردستان بود در سنندج...

در واقع همین فیلم‌های کوتاه و همین کارهایی که در مهدکودک‌ها انجام می‌دادید، زمینه‌ای بود برای ساختن فیلم مستند «زندگی در مه» که بسیاری از افرادی که در آن بودند، کودکان بودند. درست است؟

بله بله، آن فیلم را من برای استانداری کردستان ساختم. رفتم از آنجا هم بودجه بگیرم در حد یکی دو میلیون تومان، که بتوانم آنجا یک فیلم بسازم. من باید هر ماه یک فیلمی می‌ساختم تا بتوانم هزینه‌های خانواده و شخصی خودم و دانشگاهم در تهران را تأمین کنم.

وقتی که [به استانداری] رفتم، دکتر عبدالله رمضان‌زاده را ملاقات کردم، ایشان بود که به من گفت بهمن برو لب مرزها [فیلم بساز]، وضعیت وخیمی آنجاست. من رفتم و وارد روستایی شدم. یک سال آواره بودم در زمان جنگ جمهوری اسلامی با احزاب کُرد، و از آنجا که برگشتم تمام کودکی‌ام دوباره تداعی شد و آدم‌ها را شناختم و دیدم چه بحرانی آن جاست.

یک مدت ماندم و با ایشان زندگی کردم. دوربین را بیشتر دوستانم از تهران و سنندج و بانه جمع کردند، رفتیم یک مدت با ایشان زندگی کردیم و شد فیلم «زندگی در مه» و با بودجه آن‌ها ساخته شد.

آقای قبادی، این فیلم مستند «زندگی در مه» محورش زندگی فقیرانه کولبران در مرز ایران و عراق است و [بازیگرانش] پنج کودک بی سرپرست که یکی از آن‌ها هم معلول است. چطور شد که اصولا این موضوع را برای فیلم انتخاب کردید؟

داستان برمی‌گشت به استانداری کردستان. استاندار وقت آقای رمضان‌زاده، اگر توصیه ایشان نبود قطعاً من آنجا را به هیچ قیمتی پیدا نمی‌کردم. وقتی رفتم... آن جا دیگر یقه‌ات را می‌گیرد. بچه‌ها یقه‌ات را می‌گیرند. من کودکی نکردم. من همچنان که بچه‌ها را می‌بینم، تبدیل می‌شوم به یک کودک پنج شش ساله، ۱۰ ساله، و یادم می‌رود فیلمسازم، یادم می‌رود که باید بروم کارهای جدی‌تری بکنم.

آن کودک‌ها می‌برندت. کودکی هم نکرده‌اند. آن‌ها هم وقتی به دنیا می‌آیند پرت می‌شوند در دنیای بزرگسال‌ها. کارهای آن‌ها را می‌کنند. محیطی که آن‌ها تویش زندگی می‌کنند برای بچه‌ها نیست. بخش بزرگی از ایران متأسفانه این‌جوری است. و پول‌هایی که قرار بوده بدهند به مناطق محروم ایران، ایلام و کردستان و سیستان‌وبلوچستان، جنوب، شرق، غرب، این پول‌ها رفته به کشورهای بیگانه و آن جاها دارد صرف چیزهای دیگر می‌شود.

اوضاعی که در «زندگی در مه» بود امروز بیست، سی، چهل، پنجاه برابر شده! قبلاً سی تا باربر و کولبر آن جا بود، الان شده سی‌هزارتا کولبر که دارند در طول مرز کار می‌کنند. این را هم یادم رفت به شما بگویم، تا امروز یک کپی از «زندگی در مه» را من نتوانسته‌ام پیدا کنم. فیلم من است، ولی نتوانسته‌ام یک کپی از آقای مقصودلو هم شده بگیرم و داشته باشم.

امیدوارم که ایشان بشنوند، کپی اگر دارند برای شما بفرستند. در مورد همین «زندگی در مه»، مهدی یا مادی که پسر معصوم و ناتوانی است با تلاش و عشق خواهران و علی و برادر بزرگش که تنها ۱۴سال دارد، در برف و سرما به زندگی ادامه می‌دهد. در واقع، می‌خواهم بپرسم تا چه اندازه زندگی مهدی واقعی بود؟‌ آیا مبالغه‌ای در ساخت این مستند شده بود؟

چون زندگی دیگران در آنجا تأثیرگذار بود، قطعاً! من بچه‌های زیبایی را انتخاب کردم که بتوانم زشتی و سیاهی فضا را بپوشانم. در برف [فیلم] گرفتم که در آن زمین‌های پر از مین کردستان، خشونتی را که در طبیعت بود، بپوشانم و آدم‌هایم درست دیده شوند.

فیلم را حتماً دیده‌اید. اگر دقت کنید، صورت‌های زیبایی آن جا هست که قرار شد کنتراستی داشته باشند با تمام آن سیاهی‌هایی که در آن رفت‌وآمدها بود. در دل این کولبرها قطعا آدم‌هایی پیدا می‌شود که می‌توانند حتی حقوق کودکان را نادیده بگیرند. خود آن‌ها هم قربانی‌اند و توی آن داستان، قطعاً زندگی همسایه‌ها و بخشی از زندگی من می‌آید و تأثیر می‌گذارد و از فیلتر من رد می‌شود تا بیاید در قصه نفوذ کند.

بهمن قبادی در جشنواره ونیز در تابستان ۹۵
بهمن قبادی در جشنواره ونیز در تابستان ۹۵

آقای قبادی، این جوایز زیاد و موفقیتی که در ایران و خارج از ایران نصیب فیلم مستند «زندگی در مه» شد، آیا این علت اصلی بود برای این که فیلم «زمانی برای مستی اسب‌ها» را آغاز کنید؟

قطعاً بی‌تأثیر نبوده. یعنی خیلی جاها رفتیم و دیدم فیلم روی پرده سینما نمی‌آید. غصه‌ام گرفته بود که این فیلم باید روی پرده سینما دیده شود و این تنها دلیلی بود که من پناه بردم به ساخت فیلم بلند. قبل از اینکه فیلم بلندم را بسازم، پنج شش تا از فیلم‌های دیگرم را دیدم و فکر کردم کدامیک از این فیلم‌ها به من نزدیک است.

تنها فیلمی که درگیر مناسبت‌های مالی نبودم و نیاز و احتیاج من را به سمتش نبرد، فیلم «زندگی در مه» بود. چون آن موقع می‌دانستم با فیلم کوتاه‌هایی که برای این و آن یا تلویزیون ساخته بودم، تا یکسال پول اجاره خانه خانواده‌ام را تأمین کرده‌ام. این پروژه انگار جداگانه آمده بود و من فکر می‌کردم باید بروم فیلمم را بسازم. روحم و وجودم را بیشتر تویش گذاشتم. اولین باری بود که فهمیدم سینما یک اسلحه است، یک زبان است، یک وسیله قوی است که می‌توانی [با آن] حرف مردمت و درد مردمت را با دیگران به اشتراک بگذاری.

«زمانی برای مستی اسب‌ها» در واقع همان طور که اشاره کردید نخستین فیلم بلند سینمایی شماست که در سال ۱۳۷۸ و با چندین بازیگر آماتور ساخته‌اید. این فیلم در سال ۲۰۰۰ میلادی برنده جایزه دوربین طلایی جشنواره فیلم کن در فرانسه شد. سؤالی که مطرح‌ است این است که کار کردن با بازیگران کودک و نوجوان و عده‌ای بازیگران غیرحرفه‌ای چه مسائل و مشکلاتی داشت؟

مشکل نداشت، به خاطر این که من توی فیلم‌های کوتاهم تمرین‌هایم را کرده بودم. دلیل استفاده من از آماتورها در فیل‌های کوتاه اولم این بود که بودجه کافی نداشتم. بزرگترین بودجه ای که من از تلویزیون گرفتم، صدهزار تومان بود برای ساختن فیلمی به نام «آن مرد آمد»، که باید با آن صدهزار تومان فیلم را تمام می‌کردم.

من [غیر از این] نمی‌توانستم. دوست داشتم یک بازیگری مثل هادی اسلامی را پیدا کنم بیاورم، که بازی‌اش را در فیلم «سرب» دوست داشتم. همیشه دلم می‌خواست ایشان را در فیلم داشته باشم. بعد کم‌کم فهمیدم نه، باید مادرم را بیاورم، بچه صاحبخانه‌ام را بیاورم -که خانواده بسیار محترمی بودند. خودم بچه بودم همیشه نگران بودم مبادا صاحبخانه ما را با هفت تا بچه که بودیم بیرون کند، ولی این در ذهن آن‌ها نبود و آن قدر خوب بودند که حد ندارد.

همیشه توی فیلم‌هایم بچه صاحبخانه‌ام، خواهرش و خانمش، مادرم، خواهرم و همسایه‌ها را می‌گذاشتم و خودم هم می‌رفتم. گاهی بازیگر نداشتم و خودم با دمپایی از پشت دوربین وارد صحنه می‌شدم و بازی می‌کردم... این‌جاها بود که یاد گرفتم چطور می‌شود با آماتورها کار کرد. چه جوری می‌شود راحت با دوربین برخورد کرد و چه جوری می‌شود دوربین را برای بازیگرها تعریف کنی تا تبدیل شود به یک اسباب بازی.

بزرگترین چیزی که من در سینما یاد گرفتم این بود، که -اتفاقاً توی اینستاگرامم جدیدا ورکشاپ‌هایی گذاشته‌ام و در ویدیوهایی که می‌گذارم در مورد این حرف می‌زنم که- چه جوری من با بازیگرهای آماتور کار می‌کنم.

تنها چیزی که باعث شد با آن‌ها راحت باشم، [این بود که] گروه من، به عنوان بیگانه‌هایی که از بیرون آمده بودند، [دیگران] آن‌ها را با عنوان مهندس صدا می‌زدند؛ اولین کاری که می‌کنی این است که سه چهار روز اول نباید فیلمبرداری کنی و این مهندس‌ها را باید به آدم‌ها و کارگرهای ساده تبدیل کنی و بفهمند که ما از آن‌ها کارگرتریم. یعنی جایمان را عوض کردیم و آن‌ها به مهندس تبدیل می‌شدند. آن وقت اعتماد به نفس پیدا می‌کردند و به دوربین نگاه نمی‌کردند. بعد یک فیلم داستانی می‌ساختی ولی فکر می‌کنند فیلم مستند است.

«زمانی برای مستی اسب‌ها» در واقع نمایش تلاش و سختکوشی چند خواهر و برادر و عشق معصومانه آن‌هاست که به برادر کم‌توان جسمی (یا به قول معروف معلول) ابراز می‌کنند، که فیلمی غم‌انگیز است اما مهر بی‌دریغ این کودکان را شما در واقع بازگو می‌کنید. چطور توانستید این را از درون این کودکان بیرون بیاورید و به روی صحنه و جلوی دوربین ببرید؟

درد مشترک. درد مشترک بین من و آن‌ها یا تمام مردم کُرد. خیلی از مردم ایران این درد را دارند، به خصوص کُردها. یعنی در، خانه هر کُردی را که بزنی، امکان ندارد در را باز نکند و اگر بگویی یک قصه برایم بگو یک قصه برایت نگوید و اشکت را در نیاورد.

این درد مشترک باعث می‌شود یک اپرا درست شود، یک ارکسترال درستی دربیاید که هر بازیگری انگار یک سازی می‌زند و همه این‌ها تبدیل می‌شود به یک یک‌صدایی. من بخشی از آن‌ها می‌شوم دیگر. من خودم را مادی می‌بینم. ایوب کودکی من است. اگر فریاد من نباشد، نیست.

قبادی در تهران در اردیبهشت ۸۸ منتظر آزادی رکسانا صابری، روزنامه‌نگاری ایرانی-آمریکایی از زندان اوین
قبادی در تهران در اردیبهشت ۸۸ منتظر آزادی رکسانا صابری، روزنامه‌نگاری ایرانی-آمریکایی از زندان اوین

من تمام نگرانی‌ام این بود که مبادا خواهر و برادرهایم ترک تحصیل کنند و نباید بگذارم؛ همین می‌آید توی قصه «زمانی برای مستی اسب‌ها». دلمشغولی‌های ایوب، همان دلمشغولی‌های من است؛ نبود پدر، همان نبود پدر من است. یعنی همه این‌ها بر می‌گردد به کودکی تو. به همه می‌گویم، همه مردم کُرد متأسفانه این درد مشترک را دارند.

اما این سه خواهر کوچولو و برادر ۱۴ساله‌، با وجود این که می‌دانند برادر معلولشان عمر چندانی نخواهد داشت، همچنان تلاش می‌کنند. چرا شما روی این تلاش تا این اندازه تمرکز کرده‌اید؟ در واقع می‌خواهم علت فلسفی این موضوع را از زبان شما که فیلمساز و کارگردان و تهیه‌کننده‌اش هستید، بشنوم.

ستایش زمان؛ باید قدردان زمان بود. ۶ سال [اگر] نه، ۶ ماه. ۶ ماه نه، ۶ ساعت. ما می‌توانیم روز را به یک دقیقه تبدیل کنیم. ذهن ما می‌تواند زمان را درست کند. تعریفی نیست که یک شبانه‌روز ۲۴ ساعت باشد. من باید با خیال زندگی کنم. من می‌توانم با خیال یک شبانه‌روز را ۱۲۰ ساعت کنم.

برای آن بچه‌ها هم فیلم می‌گوید زمان را ستایش کن. توی فیلم می‌گوید بزرگترین دشمن انسان زمان است، و شکست‌ناپذیر است. ولی قبل از این که ببازی، یه مُشتی، ضربه‌ای بهش بزن! این بچه‌ها هم می‌خواستند یک ضربه‌ای بزنند به زمان. می‌گویند ما قدرت این را داریم که مرگ را یک ذره عقب بیندازیم. این توانایی و اعتماد به نفس و اختیاری که انسان در خودش می‌بیند، کوتاه نیامدن در [رویارویی] با مشکلات است.

همیشه به دوستانم می‌گویم زمان، زیباترین لحظه دیدن یک اسب توی اسب‌سواری است، وقتی از روی یک مانع رد می‌شود به خصوص وقتی اسلوموشن می‌شود. توی زندگی هم زیباترین مرحله زندگی و لذتش برای من زمانی است که مانع بزرگی توی زندگیم می‌آید و من می‌توانم با صبر و حوصله، و اراده قوی از آن گذر کنم و از رویش بپرم. آن لحظه زیباست.

توی فیلم هم زیباترین لحظه زندگی آن آدم‌ها این نیست که چقدر طولانی می‌خواهی زندگی کنی. [بلکه این است که] تو چقدر می‌توانی با فخر زندگی کنی. چقدر می‌توانی سرت را بلند کنی. سرت را نیندازی زمین. تو شکست‌خورده نیستی. آن بچه‌ها، تمام سختی‌ها را نمی‌بینند و می‌ایستند، فقط به خاطر این که زندگی ۶ ماه یا حداقل ۶ ماه را به برادرشان برگردانند. یک جور دهن‌کجی است به مرگ، و این ایده از آن جا می‌آید.

آقای قبادی، در فیلم «زمانی برای مستی اسب‌ها» می‌بینیم که برای انرژی دادن و گرم کردن به اسب‌ها و قاطرهای باربر در سرما و برف کوهستانی زمستان ودکا خورانده می‌شود، آن هم در کشوری که مصرف مشروبات الکلی ممنوع است. آیا به خاطر این موضوع با مشکلی روبه‌رو نشدید، از سوی مقامات جمهوری اسلامی؟

خنده‌ام می‌گیرد... توی جمهوری اسلامی تنها چیزی که وجود ندارد اسلام است، همه چیز هست. مشروباتی که در جمهوری اسلامی هست، توسط خودشان وارد می‌شود از راه‌های مختلف و بیزینس‌شان همین است. نیروهای نظامی آن جا یکی از بیزنس‌های بزرگشان مواد مخدر و مشروبات الکلی است، آن جا ریخته است.

یک چیزی یادم افتاد. یک زمانی رفتم برای مجوز گرفتن، چون به فیلم یکی دوتا سالن بیشتر ندادند. تلویزیون تبلیغ‌هایش را پخش نمی‌کرد، رفتم پیش یک حاج‌آقایی در تلویزیون. گفت فیلمت ممنوع است. چرا مستی؟ شما مشروب نشان می‌دهید! اصلاً چطور به خودت اجازه دادی کلمه مستی را بیاوری توی سینمای ایران؟

این قدر حرف زدم، اینقدر حرف زدم، مثل بازیگر فیلم «گربه‌های ایرانی»، حامد که با حاج‌آقا حرف می‌زند، من اینقدر با حاج‌آقا حرف زدم... بهش گفتم من این مشروبی که می‌گویم برای انسان‌ها نیست بلانسبت، برای اسب‌هاست. گفت آها، این نکته زیبایی است. اگر شما اول فیلم این را بنویسی حتما مجوز می‌گیری و من گفتم حتماً می‌نویسم و شما مجوز من را بدهید و من مجوز را گرفتم فقط به این دلیل که بگوییم مشروبات الکلی برای اسب‌هاست، نه برای انسان‌ها.

آقای قبادی، اصولا در ساختن این دو فیلم، یعنی مستند «زندگی در مه» و «زمانی برای مستی اسب‌ها» تا چه اندازه مقام‌های جمهوری اسلامی یا مقام‌های محلی با شما همکاری کردند یا همکاری نکردند؟

همکاری نبود! همکاری مثل این است که زنگ بزنند بگویند آقا بلند شو بیا و برای من فیلم بساز. به این می‌گویند همکاری. ولی این که من دوسال در بزنم... یک ناانسانی آن موقع بود توی نظارت و ارزشیابی که الان هم خودش تهیه‌کننده است، بیمار! هر چه بیمار روانی است توی وزارت ارشاد اسلامی می‌گذارند! آن هم توی ادارات سانسور. یک آدم روانی را گذاشته‌اند.

دو سه سال در زدم تا این که بتوانم این فیلم را بسازم. آن موقع اگر آقای دکتر عطاءالله مهاجرانی نبود... یک بار رفتم دم خانه ایشان، و زنگی که ایشان به آن آقا زد و با دادی که زد، آن آقا گذاشت مجوز بدهند به من. همیشه گفته‌ام، من با لبخند، سر آدم‌های نظارت و ارزشیابی و دولت ایران را بریدم تا فقط اجازه بدهند اولین فیلم بین‌المللی به زبان کُردی را بسازم.

قبادی در جشنواره سن سباستین در سپتامبر ۲۰۰۶
قبادی در جشنواره سن سباستین در سپتامبر ۲۰۰۶

برای فیلم‌های بعدی‌ام یک بیمارتری آمده بود که جانباز بود و تمام بیماری‌های روحی‌اش و کمپلکس‌هایش را آورده بود آن جا؛ او وسط فیلم‌های ما زنگ می‌زد که فیلم به زبان کردی نباشد. هر روز یک زنگی به من می‌زدند. هر روز توهین می‌کرد. تمام طول زندگی فیلمسازی ام فقط تلفن‌های این آدم‌های بیمار بود که فیلم به زبان کردی نسازم.

آنقدر این‌ها را گفتند... گفتم یک روز شما باعث می‌شوید که کُردها را جدا کنید از ایران. سنی‌های سیستان و بلوچستان جدا شوند، فقط به خاطر نگاه بی‌شعورانه و استبدادی شماست که داری تفرقه را بین مردم ایران به وجود می‌آوری.کُردها یک زبان دارند و باید با زبانشان فیلم بسازند. همچنان که ترک‌ها هم باید بسازند در شمال ایران، و همچنان که شمالی‌ها هم باید بسازند و جنوبی‌ها هم باید بسازند و ... زیبایی ایرانی این تنوع فرهنگی و تنوع زبانی است. غیر از این نیست.

و آن بیمارستان و تیمارستانی که آن‌جاست، باعث شده سینمای ایران امروز به این برسد. تمام سینمای ایران دادوبیداد است. عصبی! همه عصبی‌اند. بودجه‌ها را هم برده‌اند توی بخش دولتی، سپاهی‌ها شده‌اند تهیه‌کننده، خودشان صاحب فستیوال‌اند. خودشان تأیید می‌کنند، خودشان مجوز می‌دهند و همه چیز دست خودشان است. سینمایی نیست! کشتند سینمای ایران را.

آقای قبادی، به عنوان سؤال آخر. آیا در ساختن این دو فیلم «زندگی در مه» و «زمانی برای مستی اسب‌ها» مورد و مسئله‌ای وجود دارد که هیچ‌وقت درباره آن حرف نزده باشید؟

توی همین اینستاگرام داستان‌های ناگفته زیادی دارم. رنج‌هایی که کشیده‌ام. از آدم‌هایی که مرا رنجاندند توی ورکشاپ‌هایم هست که اولاً چه جوری توانسته‌ام فیلم بسازم، چه جوری با آماتورها کار می‌کنم، و چه جوری می‌شود انگیزه داشته باشیم، به خصوص توی این دوره‌ای که نسل جوان بی‌انگیزه شده. هیچ امیدی برای هنرمندان ما و مردم ما نیست. برای هنرمندی که باید دست دراز کند برای حمایت. هنرمند بیچاره آنجا حمایت نمی‌شود. هنرمندی حمایت می‌شود که دو تا شعار جمهوری اسلامی ایران بدهد.

وضعیت تمام شاخه‌های هنری در ایران خیلی بد است. نسل جوان بی‌انگیزه شده. توی آن ورکشاپ‌ها فقط دارم می‌گویم که تو را به خدا بایستید و ادامه بدهید. امکان ندارد این شرایط درست نشود. امکان ندارد بوی آزادی و خوشبختی را ایرانیان کم کم حس نکنند.

من پیشگو نیستم اما این روزها با تمام وجود این را حس می‌کنم. و این اتفاق خواهد افتاد و سرزمین ایران بر می‌گردد به آن دوره ای که آباد بود و آبادتر از همیشه می‌شود، آن هم توسط نسل جدید اتفاق خواهد افتاد.

XS
SM
MD
LG