«یک روایت» عنوان رشته گفتوگوهایی است که تجربیات شخصی و اجتماعی شخصیتهای شناخته شده ایرانی را روایت میکند. این ویژه برنامه تلاش دارد نگاهی صمیمانه و نزدیکتر داشته باشد به تجربه زندگی چهرههای آشنا از زبان خودشان.
در برنامهای دیگر از این مجموعه با پرستو فروهر به گفتوگو نشستهایم؛ نویسنده، هنرمند و فعال حقوقبشر که در آلمان زندگی میکند. او از ۲۳ سال پیش که پدر و مادرش، داریوش فروهر و پروانه اسکندری در تهران و به دست مأموران حکومتی به قتل رسیدند، برای دادخواهی و روشن شدن این ماجرا و شناسایی آمران و عاملان آن در تلاش است.
در این برنامه با پرستو فروهر به گفتوگو نشستهایم تا نگاهی نزدیکتر داشته باشیم به ماجرای قتل پدر و مادر او، به عنوان دو فعال سیاسی در ایران و نتیجهای که تلاشهای او تاکنون در این زمینه بهبارآورده است.
خانم فروهر، تمرکز ما در این گفتوگو، ماجرای قتل فجیع پدر و مادرشما، داریوش و پروانه فروهر است که در اول آذر ۱۳۷۷ در خانه خودشان در تهران به دست مأموران حکومتی کشته شدند. ابتدا به ما بگویید که شما در آن روزها چه میکردید و کجا بودید.
من سالها بود که ساکن آلمان بودم. از سال ۱۳۷۰ برای ادامه تحصیل آمدم به آلمان و بعد از پایان دوره فوقلیسانسم با دوتا پسرم ساکن آلمان شدم. به هرصورت همیشه نگران سلامت و وضعیت پدرومادرم بودم، ولی همیشه از راه دور این نگرانی و دلتنگی برای آنها در آن سالهای آخر وجود داشت.
اگر ممکن است به ما بگویید چطور از این موضوع خبردار شدید و کی به ایران برگشتید؟
یکشنبه بود. معمولاً یکشنبهها پدرومادرم تلفن میکردند که با من و دو پسرم صحبت کنند، یکشنبه حوالی ظهر. طول کشیده بود و آنها تلفن نکرده بودند. من منتظر بودم، انتظار تلفن آنها را میکشیدم.
یکبار زنگ زدم به خانه که تلفن جواب نداد، تا این که خبرنگاری به من تلفن کرد و پرسید بار آخر کِی خبری از پدرومادرم داشتهام. این پرسش برایم بسیار نگرانکننده بود. هرچه که پرسیدم شما چه خبری دارید، او نتوانست همه خبر را به من بگوید، [فقط] گفت روی تلکسهای خبری آمده که به ایشان حمله شده.
من راستش اولش خبر را برای پدرم فرض کردم. چون معمولاً او بود که به زندان میافتاد، او بود که مورد تهدید قرار میگرفت... تلفن کردم به یکی از دوستان نزدیک پدرومادرم در پاریس. پای تلفن گریه میکرد. من از او پرسیدم که شنیدهام به خانه ما حمله شده، پدرم زخمی شده، چی شده؟ گفت که تمام شده. بعد پرسیدم که پدرم را کشتهاند؟ که او گفت فقط پدرت نبوده. و من در آن تلفن متوجه شدم که پدرومادرم به قتل رسیدهاند.
بعد از آن همینطور سیل تلفنها بود که میآمد و آن فجیع بودن قتل، آنچنان تکاندهنده بود که... از همان ابتدا این تصویر بسیار خشن همینطور بازتاب پیدا میکرد و توی خبرها، توی شیونها، توی دادوفریادی که از طریق رادیوها یا تلفن شنیده میشد، همهمهاش به گوش میرسید. من از آن شب تصویرهای بریدهبریدهای به خاطر دارم.
پسر بزرگم را که آن موقع ۱۴ سالش بود، به یاد دارم که راهروی باریک خانه را میرفت و میآمد و میپرسید پس مردم کجا بودهاند؟ همسایهها کجا بودهاند؟ تصور به قتل رسیدن آن دو برای بچههای من که آن موقع بیدار بودند، خانه بودند و شنیدند قضیه را، بسیار دشوار بود. برادرم که او هم در آلمان زندگی میکرد، آمد و او را به یاد دارم که همینطور مشتهایش را به چارچوب در میزد... در هر صورت تصویرهای آن شب پر از تلخی و وهم و آوار است.
خانم فروهر، ببخشید که در این گفتوگو سؤالاتی را میپرسم که شما رو به ۲۳ سال پیش میبرد و یادآور روزهای تلخی برای شماست. پوزش میخواهم، اما برای روشن شدن حقایق لازم است. بهطورکلی اگر ممکن است بگویید چه زمانی و چگونه به ایران رفتید. آیا توانستید به منزل پدر و مادرتان وارد شوید یا خیر؟
من همان موقع که خبر را شنیدم، خب میدانستم که میخواهم برای خاکسپاری پدرومادرم به ایران بروم. به اقوامم که در ایران بودند گفتم و شروع کردم به آماده شدن، گرفتن بلیت و رفتن. یکشنبه بود که خبر قتل پدرومادرم پخش شد، پسفردای آن روز، سهشنبه، من به ایران رسیدم، غروب سهشنبه بود.
خوب یادم است، در همان صفی که منتظر کنترل پاسپورت ایستاده بودم، یک کسی که متوجه شد کی هستم، دلداریم داد و جملهای گفت که دقیقاً نشاندهنده این بود که داوری مردم چیست. گفت: «کار خودشونه». یعنی همه از همان ابتدا انگشت اتهام را به سوی دستگاه امنیتی و نظام حکومتی دراز کرده بودند.
فردای روزی که به ایران رسیدم، به پزشکقانونی رفتم برای گرفتن جسدهای پدرومادرم. مواجهه با آن پیکرهای عزیز پارهپارهشده واقعاً شاید تلخترین تجربهای بوده که در زندگی کردهام. دیدن آغوش عزیز پدرومادر که آنطور دریدهشده بود و البته نمیخواستند به من نشان بدهند پیکرها را. من سماجت کردم. آنقدر ایستادم و هی گفتم تا وقتی که به من نشان ندهید با ایشان چه شده، امضا نمیکنم برگه تحویل را. تا بالاخره نشان دادند.
بعد هم از همان موقعی که جسدها را برده بودند به پزشک قانونی، یعنی همان یکشنبه، خانه پدرومادرم را دستگاه انتظامی در اختیار گرفته بود، به قول خودشان برای ردگیری و پیداکردن اثر انگشت یا ردپای به هرصورت قاتلان. برادرم که بعد از من به ایران آمد، و من، هرچه که ما اصرار کردیم، خانه را تا مدتها، تا ۱۰ روز بعد از قتل پدرومادرم به ما تحویل ندادند.
بنابراین شما ۱۰ روز پس از قتلها وارد خانه پدرومادرتان شدید.
من یک بار به همراه قاضی تحقیق، آن موقعی که خانه در اختیار نیروی انتظامی بود، به خانه رفتم برای این که کلید گاوصندوقی را میخواست که باز کند و نمیدانست کجاست. من میدانستم و گفتم خودم میآیم به شما نشان میدهم. به همین دلیل میدانم که خانه آشفتگی چندانی نداشت.
اما بعد از ۱۰ روز که خانه را به ما تحویل دادند، در واقع آنجا را یک تفتیش اساسی کرده بودند، به غارت برده بودند، تمام اسناد و مدارک زندگی سیاسی پدرومادر من را. و دستاندازی که به آن خانه کرده بودند، پخشوپلایی که کرده بودند، آنچنان بیحرمتی که به آن مکان انجام شده بود، دقیقاً نشاندهنده این بود که در واقع مسئولان پیگیری پرونده، همدست کسانیاند که قتلها را انجام دادهاند.
به همین دلیل ما، برادرم و من، در این مورد تفتیش خانه هم شکایت نوشتیم، که من بعداً در پرونده قتلها که چندی بعد، حدود دو سال بعد به ایران رفتم، -گفتند پرونده تکمیل شده و آن پرونده را خواندم-، آنجا نوشته شده بود که در دورهای که خانه در اختیار نیروی انتظامی بوده، از اطلاعات ناجا آمدهاند و ۹ کارتن بزرگ اسناد و مدارک توسط یک وانت از آن خانه خارج کردهاند.
که ظاهراًهیچوقت هم این اسناد و مدارک به دست شما نرسیده.
هیچوقت.
اشاره کوتاهی کردید خانم فروهر، چرا حکومت یا مأموران وزارت اطلاعات تصمیم گرفته بوند که پدرومادر شما را به قتل برسانند؟
ببینید، قتلهای سیاسی به هرصورت یک جنایت سازمانیافتهای بوده که از درون دستگاه حکومتی برای از بین بردن نطفههای اعتراض، و برای از بین بردن کانونهای همگرایی یا نهادهایی که میتوانستند به نوعی بلندگو و بسترساز این اعتراض اجتماعی باشند، صورت گرفته. پدرومادر من با سالها مبارزه برای دموکراسی در ایران، ایستادگیشان بر سر مسئله سکولاریسم، انتقادهای تندی که طی مصاحبههایشان [کردند]، و اعلامیههایی که میدادند، در طی تمام سالها به ویژه اواخر دهه۶۰، به قطبهایی تبدیل شده بودند که میتوانستند در واقع در همگرایی نیروهای پراکندهای که خارج از ساختار جمهوری اسلامی بودند و روی حق و عدالت و روی دموکراسی پافشاری میکردند، نوعی نقطه قوت باشند و در همگرایی آنها نقش مؤثر داشته باشند. این به نظر من آنها را تبدیل کرده بود به کسانی که دستگاه حاکمه از سر راه خودش برداشت.
خانم فروهر، وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی پس از مدتها عاملان قتلهای زنجیرهای و قتل پدرومادر شما را «معدودی از همکاران کجاندیش و خودسر» معرفی کرد که بر پایه بیانیه وزارت اطلاعات، «آلت دست عوامل پنهان و مطامع بیگانگان شده بودند». آیا به تصور شما، این قتلها خودسرانه انجام گرفته بود یا دستگاه حاکمه یا بخشی از تصمیمگیران حکومتی این ترورها را طراحی کرده بودند؟
این نظر من نیست، این واقعیتی است که اثبات شده است، از طریق تمام اعترافات همان ماموران حکومتی که پای میز محاکمه رفتند. به هیچوجه خودسرانه نبوده. همه آنها در آن پروندهای که خودم آن را خواندم و شاهد زنده آن نوشتهها هستم، اعتراف کرده بودند که از مدتها پیش، حذف فیزیکی دگراندیشان جزء وظایف سازمانی آنها در وزارت اطلاعات بود؛ [و اعتراف کرده بودند] که در چارت عملیاتیشان برایشان مشخص میشده که چه کسانی بایستی قربانی بشوند. روالهای اداری وجود داشته برای قتل دگراندیشان.
اینها مسائلی است که در آن پرونده مشخص شد. همه ۱۸ متهم، همگی کارمند رسمی وزارت اطلاعات [بودند و] همهشان گفته بودند که با دستور سازمانی عمل کردند. در گذشته هم چنین عملیاتی را انجام دادهاند و نمیدانند چرا اینبار باعث مشکل شده. حتی یکی از آنها نوشته بود که برای آن شب قتل پدرومادر من، اضافهحقوقشان با فیش حقوقی به ایشان پرداخت شده چون کارشان بیشتر طول کشیده... اینها اصلاً نظر من نیست. اینها از طریق اعترافات خود این مأموران ثابت شده است.
اما شما خانم فروهر، در این ۲۳سال گذشته هر سال به تهران سفر میکنید و مراسمی به مناسبت سالگرد قتل پدرومادرتان در خانه آنها برگزار میکنید، البته به غیر از پارسال که به خاطر محدودیتهای کرونایی این مراسم انجام نشد. امسال هم این مراسم را در حیاط خانه پدرومادرتان برگزار کردید. هدف شما از برگزاری این مراسم سالیانه اصولاً چیست؟
ببینید، دادخواهی روندی است که نفس بلند میخواهد، پایداری میخواهد. برای این، باید یادآوری کرد. سالگردها همیشه امکان و مجالی هستند برای این که به اذهان عمومی یادآوری بشود. کسانی که معتقد به دادخواهی هستند و به این که بایستی این چنین پروندههایی دادرسی عادلانه بشود و روایت حقیقیِ آنچه گذشته، برای تاریخ و آینده جامعه ما باقی بماند، آنها این امکان را پیدا میکنند که کنار هم بایستند، از هم نیرو بگیرند و روی یک حق دوباره پافشاری بکنند.
این سالگردها سالها ممنوع میشد. حکومت برای این که نگذارد این سالگرد یا سالگردهای دیگر برگزار بشود، لشکرکشی میکرد، میدانیم. سرکوب میکرد، زندانی میکرد. حالا هم هنوز دستاندازی میکنند و به هر صورت آزار میدهند. ولی این پافشاری به نظر من ثمره داده و آن این است که در اذهان عمومی این روز و این آیین، مثل بسیاری از سالگردها به یک امکانی برای پافشاری بر حق دادخواهی، حق یادآوری، و حق آزادی برای دگراندیشان تبدیل شده.
خانم فروهر، دادخواهی و عدالتخواهی شما پس از ۲۳ سال همچنان و هنوز پابرجاست، اما با بنبست از سوی جمهوری اسلامی روبهرو شده. در راستای این دادخواهی برای محاکمه قاتلان و آمران قتل داریوش فروهر و پروانه اسکندری، پدرومادرتان، آیا طرح یا برنامه خاص دیگری هم دارید؟
ببینید، درست است که این روند دادرسی در دستگاه قضایی جمهوری اسلامی به بنبست رسید و شکایت ما در کمیسیون اصل۹۰ مجلس به بنبست خورد، حتی تقاضای تحقیق و بررسی که از سازمانهای مدافع حقوق بشر درون سازمان کردیم، آن هم به دلیل این که دستگاه قضایی جمهوری اسلامی پاسخ نداد، معطل ماند و به بنبست خورد.
اما دادخواهی فقط دادرسی قضایی نیست. دادخواهی یک حرکت اجتماعی است، یک خواست عمومی است، و بیان آن پافشاری، یادآوری و نوعی فرهنگسازی برای این است که پافشاری روی حق، حتی اگر برای مدتی به بنبست بخورد، همیشه نمی تواند معطل بماند. ما روی این خواستههای به حق پافشاری خواهیم کرد.
به نظر من این فرهنگ، فرهنگ دادخواهی، روی این است که در بستر حرکت دموکراسیخواهی و در دل جامعه ایران جا دارد و همین حرکت است که به نظر من مهم است و توانمند کردن آن، هدفی است که من و بسیاری از ما که بر دادخواهی پافشاری میکنیم، سعی میکنیم پیش ببریم.
و خانم فروهر، پس از بیستوسه سال تلاش برای دادخواهی، در این لحظه خاص چه آرزویی دارید؟
امیدوارم همه این تلاشها به آنجا بیانجامد که هیچ فرزند ایرانی با این سرگذشتی که من مواجه شدم، روبرو نشود. چنین باری را ناچار به تحمل نباشد. این هدفِ تمام تلاشهاست و من واقعا امیدوارم در افق چنین روزی برسد که حق حیات برای دگراندیشان، حق حضور اجتماعی برای ایشان در سرزمین ما به رسمیت شناخته شود و حرمتشان نگهداشته شود.
در اینجا و در پایان این گفتوگو، خانم فروهر میدانم که شما مخالف صدور حکم اعدام توسط حکومتها هستید و شنیدهام که اعلامیه حکم لغو اعدام از سوی حزب ملت ایران هم در زمان حیات پدرومادرتان منتشر شد. در این مورد خاص و به ویژه مسئله لگام که توسط عدهای از فعالان فرهنگی، سیاسی و اجتماعی در ایران، و فعالان مدنی آغاز شد و ادامه یافت، چه نظری دارید؟
همانطور که شما گفتید، حزب ملت ایران که پدرومادر من هر دو یکی دبیر و یکی عضو بلندپایه آن بودند، تنها سازمان سیاسی است که درون ایران، در سال ۱۳۷۶ یعنی یکسال پیش از قتل پدرومادرم اعلامیهای صادر کردند و در آن خواستار لغو مجازات اعدام در ایران شدند.
آن اعلامیه به نظر من واقعاً سند افتخاری است نه فقط برای من به عنوان فرزند آن دو -که ردپای حضور سیاسی و اجتماعیشان در این اعلامیه درخشان به چشم میخورد، بلکه برای اپوزیسیون ایران، که از دل تمام سرکوبها و دشواریهایی که این حکومت بر شانهاش آوار کرد، توانست آنچه را که صحیح است و بازگشت به اصول اولیه انسانی، اخلاقی است، از دل چنین زمانه تلخی بیرون بکشد و چنین سندی به یادگار بگذارد.
من بسیار خوشحالم که این تلاشها به مرور در جامعه ایران چنان پیش رفته و جا افتاده که امروز به عنوان یک خواست عمومی [مطرح میشود]. اگرچه خشم از سرکوب و خشونتی که حکومت به خرج میدهد، بسیار گسترده است و داغداران زیادی وجود دارند که این داغ در دلشان دلدل میزند؛ من این را میفهمم، منتهی این شکستنِ چرخه خشونت و مخالفت با اعدام و بهرسمیتشناختن حق متهم برای داشتن وکیل و برخورداری از تمام حقوق انسانی، اینها در واقع درسهایی است که باید دقیقاً از حکومتی که حرمت دگراندیشان را به هیچوجه نگه نداشت، بیاموزیم تا جامعه بتواند از چنان خشونتهایی که چنین زخمهای عمیق را برجای گذاشته است، پالایش بشود. امیدوارم ما بتوانیم این میراث را و این گنجینهای را که از تمام تلاشهای آنان بهجا مانده، به یک سرانجام درست برسانیم.