لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
یکشنبه ۴ آذر ۱۴۰۳ تهران ۲۱:۴۳

روایت منصور اسانلو از چهار دهه فعالیت سندیکایی


«یک روایت» عنوان رشته گفت‌وگوهایی است که تجربیات شخصی و اجتماعی شخصیت‌های شناخته شدهٔ ایرانی را روایت می‌کند. این ویژه برنامه تلاش دارد نگاهی صمیمانه و نزدیک‌تر داشته باشد به تجربهٔ زندگی چهره‌های آشنا از زبان خودشان.

در این برنامه از «یک روایت» با منصور اسانلو، رهبر پیشین سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه به گفت‌وگو نشستهایم.

محور این گفت‌وگو با منصور اسانلو، تلاشها و مبارزات او در ایران بین سالهای ۱۳۸۴ تا ۱۳۹۱ خورشیدی به عنوان یک فعال کارگری و سندیکالیست، و مسائلی است که منجر به چندبار بازداشت و زندانیشدن او شد. منصور اسانلو، چندسالی است که از ایران خارج شده و اکنون در نیویورک زندگی می‌کند.

یک روایت؛ گفت‌وگو با منصور اسانلو
please wait

No media source currently available

0:00 0:25:00 0:00
لینک مستقیم

آقای اسانلو، ابتدا نگاه کوتاهی داشته باشیم به آغاز کار شما در «شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه» که به شرکت واحد معروف است. در چه سالی کارتان را آغاز کردید و آن روزها به چه کاری مشغول شدید؟

من سال ۱۳۵۹ خورشیدی، وقتی خدمتسربازیام در ترکمنصحرا به عنوان گروهبانوظیفه تمام شد، به تهران برگشتم. [حین خدمت سربازی] در جریانات ترکمنصحرا، کشتار توماج، مخدوم، واحدی، و جوزانی را از نزدیک شاهد بودم.

در مغازه بلوشاپ هاشمی در پاساژ کویتیهای [خیابان] استانبول، (جنب ساختمان پلاسکو که جمهوری اسلامی این ساختمان بزرگ و تاریخی را آتش زد و از بین برد)، به کارگری و فروشندگی پرداختم. پس از آن در سال ۱۳۶۰ وارد وزارت نیرو شدم که بتوانم آموزشهایی در رابطه با نقلوانتقال برق سنگین و برق بینشهری را بگذرانم، که نهایتاً چون امکاناتش را هنوز نداشتند و سال ۵۷ همه چیز را به هم ریخته بود، من توانستم یک [دوره] برق صنعتی را از سر بگذرانم و مدارکش را بگیرم. دانشگاه‌ها هم تعطیل بود و من از سال ۵۹ به بعد من نتوانستم ادامه تحصیل دانشگاهی بدهم.

پس از آن وارد کارخانه بافندگی سنگور در تهران نو شدم که در آن‌جا به دلیل این که به اتفاق برخی از کارگران، و یکی از دوستانم نادر علیا شبکه مخفی سندیکایی تشکیل دادیم، ۴۵۰ امضا جمعآوری کردیم از کارگرها برای دفاع از کارگرها، یعنی کاری که از زمان شاه موجود بود و حق رسمی بودن سندیکاها را داشتیم، ما را اخراج کردند از آن کارخانه. به اداره کار شرق تهران رفتیم، طرح شکایت کردیم، حق را به ما دادند.

کارشناسانی که در سال ۵۹، و ۶۰ در اداره کار بودند، کسانی بودند که از دوره شاه، کارمندان قدیمی بودند و به قوانین معتقد بودند. قوانین هم مربوط به زمان شاه بود، در نتیجه آن‌ها حق را به ما دادند و هیچ تخلفی برای ما در نظر نگرفتند. در نتیجه، مهندس اعتمادی که از طرف حزباللهی‌ها و بهزاد نبوی به عنوان رئیس این کارخانه از سوی سازمان گسترش صنایع انتخاب شده بود، مجبور شد شش برابر حقوق معمولی را به من و نادر علیا بدهد تا ما برای کار به آن کارخانه بازنگردیم.

آقای اسانلو، چه موقع رفتید به شرکت واحد اتوبوسرانی تهران؟

دقیقاً همان‌جا که اداره کار حق را به ما داد، یک نامه هم به من و آقای علیا دادند، نادر علیای عزیز که دیگر از آن موقع هم دیگر ندیدمش متأسفانه، شاید ۴۰ سال است، که ما برویم به اداره کاریابی شرق تهران در سه راه تختجمشید. دو سه روز بعد به خانه پدری من زنگ زدند، گفتند ما از اداره کار شرق تهران زنگ می‌زنیم، چون شما را برای کار معرفی کرده‌اند، شرکت واحد و اتوبوسرانی تهران کار می‌خواهد. گفتیم چه کاری؟ گفتند راننده. ما گفتیم که ما راننده اتوبوس نیستیم، ما فقط گواهینامه پایه دو داریم. گفتند شما می‌توانید بروید آن‌جا، آن‌ها خودشان به شما آموزش می‌دهند؛ که ما رفتیم اداره کار شرق تهران صحبت کردیم، آن‌ها هم پسندیدند. فردا روز رفتم شرکت واحد اتوبوسرانی تهران، دقیقا خرداد ۱۳۶۳ بود.

شما از چه زمانی در شرکت واحد به فعالیت‌های کارگری و سندیکایی جلب شدید و چطور شد که به رهبری سندیکای شرکت واحد رسیدید؟

ببینید، خب اصلاً من به این دلیل رفتم به محیط کارگری، چون پدر من، دایی من، خانواده من همه سندیکالیست بودند، در محیط‌های کارگری مثل کارخانه قند ورامین، اداره کشاورزی ورامین یا شرکت ملی نفت ایران که پدرم خودش جزو نمایندگان سندیکای مهندسی پخش تهران بود، خب این ریشه‌های سندیکایی و کارگری را داشتیم.

تحت تاثیر همین شرایط رفتم و اصلاً به این دلیل من آن‌جا رفتم که با راهنمایی برخی از پیشکسوت‌های سندیکایی، سندیکای کارگران شرکت واحد را بازگشایی کنیم. چون از سال ۱۳۶۰ که بعد از جنگ ایران و عراق، رژیم اسلامی همه سندیکاها، احزاب، مردم، نهادهای کارگری، دانشجویی و روشنفکری را مورد حمله قرار داده بود با پشتوانه توده‌های ناآگاه مذهبی، عملاً جای سندیکاهای کارگری در جامعه ایران خالی بود و هر روز شرایط کارگری بدتر می‌شد، با قانون کار وحشتناک.

در نتیجه همان سال ۱۳۶۳ که من وارد شرکت واحد شدم و شدیم راننده اتوبوس خط ۶ مجیدیه به توپخانه، عملاً از همان موقع با راننده‌ها صحبت می‌کردم، حقوق و مزایا و دستمزدها و این که بایستی هر روز به ما یک شیر بدهند، کیک بدهند، کت و شلوارمان را مرتب بدهند، سالی دو دست بدهند، لباس کار بدهند... که من همه این‌ها را توی پیمان‌های دستهجمعی شش‌گانه سندیکاهای کارگران شرکت واحد، -که از طریق پیشکسوتهای سندیکایی از دهه ۴۰، از ۴۳ به بعد به رسمیت شناخته شده بود در اختیار داشتم، این‌ها را به بهانه‌های مختلف با کارگران مختلف در جاهای مختلف مطرح می‌کردم و کم کم عدهای از کارگران به طور مخفی دور من جمع شدند و یواشیواش ما حلقه مرکزی مخفی سندیکایی را از همان دهه ۶۰ ایجاد کرده بودیم.

آقای اسانلو، ظاهراً همین فعالیت‌ها و تلاش‌های شما در شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه باعث شد که اولین بار شما در دی ماه سال ۸۴، و به دنبال اعتراضات کارگری بازداشت شدید و هشت ماه هم زندانی بودید و چند ماهی را هم در انفرادی به سر بردهاید. در مورد علت بازداشت و زندانی شدنتان اگر ممکن است برای ما بگویید.

در ۱۳ خرداد ۱۳۸۴ ما موفق شدیم با پشتیبانی ۸۶۷۱ نفر از کارگران شرکت واحد در مجمع عمومی ثابت کنیم که سندیکا آن نهاد کارگری است که کارگران شرکت واحد می‌خواهند و شوراهای اسلامی را نمی‌خواهند، عملاً شرکت واحد رسمیت قانونی پیدا کرد، بدون اینکه در قانون رژیم اسلامی اسمی از بودن یا نبودن سندیکا باشد.

پشت سرش اولین چیزی که ما خواستیم این بود که شرکت واحد باید دوباره کمک رانندهها را برگرداند سر کار و وظیفه راننده فقط رانندگی است و مراقبت از مسافرها. بلیت گرفتن و سوار و پیاده کردن و تمیز کردن اتوبوس، این‌ها کار کمکراننده است. ۱۰ هزار شغل رانندگی، ۱۰ هزار شغل کمکرانندگی هم می‌خواهد که شما از بین بردهاید. برای همین اعلام کردیم که به هیچ وجه هیچکسی از رانندگان شرکت واحد، دیگر بلیت نمی‌گیرد.

این اولین گام مبارزاتی صنفی سندیکا بود که راننده‌ها استقبال کردند و بلیت گرفته نشد. بعد هیات مدیره شرکت واحد به وحشت افتاد و از همآن‌جا برای ما پرونده‌های امنیتی درست کردند. قبل از همان دیماه ۱۳۸۴ که شبانه به خانه‌های ما ریختند تا هفت هشت نفر از ما اعضای هیئت مدیره را که به رای مجمع عمومی سندیکا انتخاب شده بودیم، دستگیر کنند، قبلش هم چندین بازداشت یک شبه، دو شبه یا چندساعته در نقاط مختلف تهران شده بودیم.

۱۶شهریور ۱۳۸۴، اولین چراغروشنی‌های اعتراضی شرکت واحد را ما آغاز کردیم، در ارتباط با افزایش حقوق و گرفتن کمکراننده، این که کار ما [راننده‌ها] بلیت گرفتن نیست چون باعث تصادف یا درگیری ما با مسافران می‌شود. از اداره راهنمایی و رانندگی تهران هم ما استعلام کردیم، و آن‌ها هم به ما نامه دادند که بله، راننده فقط وظیفهاش رانندگی است و برای کارهای دیگر باید کمک راننده باشد. این نامه هم به ما هویت قانونی داد که ما با قدرت بیشتر روی خواسته‌های کارگران بایستیم.

بعد دستگیری‌ها شروع شد. هفت ماه و ۲۳ روز ما را بند ۲۰۹ زندان اوین بردند که تقریباً هفت ماهش را من به طور یکضرب در انفرادی بودم که با کتک‌ها، شکنجه‌ها، آزارها، آویزان کردن‌ها، تهدید و ... [همراه بود]. چهار ماه من اصلاً ملاقات نداشتم. مادرم، همسرم، خواهرم، خانوادهام همه نگران، بارها به درِ زندان اوین آمده بودند که چرا بچه ما را که دستگیر کردهاید خبری ازش نمی‌دهید؟

بالاخره در پنجمین ماه بازداشت‌ها این‌ها مجبور شدند مرا با آن قیافه درب و داغان و لاغر و ریش وحشتناک ... این ادامه پیدا کرد تا ۲۳ مرداد ۱۳۸۵، بالاخره زیر فشارهای جهانی اتحادیه‌های کارگری، سازمان ملل و حقوق بشر بین الملل مجبور شدند من را از زندان بدهند بیرون.

بله. آقای اسانلو، در حدود چند ماه بعد هم در همان سال ۸۵، یک بار دیگر در خیابان با ضرب و شتم ماموران امنیتی بازداشت شدید. این بار چرا شما را بازداشت کردند و به چه صورتی؟

ما به اتفاق آقای مددی و یکی دیگر از اعضای سندیکا داشتیم می‌رفتیم برای پیگیری کار کارگران اخراجی سندیکا. خب ببینید، وقتی من را سال ۸۴ زندان بردند، همراه من هفت نفر دیگر از اعضای سندیکا را هم صبح زود دستگیر کرده بودند در خانه‌هایشان و به طور غیرقانونی برده بودند به بازداشتگاه‌های مختلف؛ آخرسر هم همه را برده بودند به بند ۲۰۹ ولی از همدیگر بیخبر بودیم.

بعد کارگران شرکت واحد در اعتراض، دست به اعتصاب ۴ دی ۱۳۸۴ زدند که تمام شش منطقه آن زمان به اعتصاب پیوست. در منطقه ۶ جنتآباد حتی درگیری بین زن و بچه کارگرها با فرمانده‌های پلیس جمهوری اسلامی شد که حتی یک خانمی، همسر یکی از همکارانمان که در اسلامشهر بود خانهاش، زده بود توی گوش یک سرهنگی، که کلاهش پریده بود از کلهاش. یکی دیگر از خانم‌ها خوابیده بود جلوی در توقفگاه ۶، که اتوبوس‌ها نتوانند بروند بیرون، همان اتوبوس‌های اعتصابشکن‌ها، که بسیجی‌ها و سپاهی‌هایی بودند که از جاهای دیگر آورده بودند، به علاوه انجمن اسلامی شرکت واحد.

این مقاومت‌ها باعث شد رژیم جا بزند و شش تا از اعضای هیات مدیره را به جز من، از زندان آوردند آن‌جا در آن منطقه ۶ جنتآباد، که با کارگرها صحبت کنند و اعتصاب را خاتمه بدهند. قالیباف آن موقع شهردار بود. کلی قول و قرار گذاشت، بعد هم که قول و قرارهایش را انجام نداد، چون اولین خواسته کارگرها آزادی منصور اسانلو، رئیس هیئت مدیره سندیکا بود، دوباره کارگرها از ۶ بهمن۱۳۸۴ اعتصاب دوم را شروع کردند تا ۸ بهمن، که کار به درگیری رسید. توی خانه کارگرها ریختند، سه تا از زنان و بچه‌ها، حتی بچه‌های کوچولوی زیر ۱۲سال را بردند زندان. آن‌ها زنانی از کارگرها بودند که می‌خواستند پایهگذار اتحادیه زنان سندیکای کارگرهای شرکت واحد بشوند.

تمام تلفن‌ها را شنود می‌شد. با دستگیری آن‌ها در خانه یعقوب مهدیون در منطقه شمیراننو و ضرب و شتم شدید آن‌ها، که این سه بانوی گرامی، پنج بچه زیر ۱۲سال همراهشان بود در خانه یعقوب، به اصطلاح این‌ها را بردند به زندان و شکنجهگاه و اداره اماکن و بعد هم ۲۰۹. ما رسیدیم به مرحله دوم درگیری ما. دیدند من که از زندان آزاد شدم نه تنها فعالیت سندیکایی متوقف نشده، بلکه با پیگیری‌های قانونی که ما می‌کنیم تعداد بیشتری از کارگران، نه فقط در شرکت واحد، که کارگرآن‌جاهای دیگر هم دارند به طرف سندیکا می‌آیند.

آن روز که ما را دستگیر کردند و من و ابراهیم مددی را وحشتناک کتک زدند، که چشم راست من بر اثر ضربه‌های آن روز آسیب دید که نهایتا کور شد و من الان فقط یک چشمم می‌بیند، این بود که این‌ها می‌خواستند ما تکان از جایمان نخوریم. ما چون برای پیگیری‌ها به اداره‌های شرق تهران در تهرانپارس می‌رفتیم، ، تا ۴۰۰ همکار ما را که به خاطر اعتصاب دوم، بی دلیل اخراج کرده بودند به سر کار برگردانیم، ما را وسط راه گرفتند و زدند.

تا آخر آبان ۱۳۸۵ دوباره من توی انفرادی بودم که آن‌جا با فرزاد کمانگر دلاور و دوستان دیگری آن یک ماه را در انفرادی باز سالن ۱۰ [بند] ۲۰۹ [اوین] به سر بردیم. باز زیر فشارهای جهانی اتحادیه‌های کارگری که ۲۲۰ میلیون عضو داشتند، ITUC و ITFو خود سازمان جهانی کار ILO مجبور شدند ما را آزاد بکنند و دوباره ادامه پیدا کرد جلسات ما.

آقای اسانلو. مدتی هم ظاهراً با میلاد درویش، عضو پیشین کانون صنفی معلمان، خبرنامهای را با عنوان «پیک واحد» منتشر می‌کردید که بعدها نام این خبرنامه را عوض کردید و تبدیل شد به «پیام سندیکا». چرا اصولاً تصمیم گرفتید که خبرنامه ماهانه منتشر کنید؟

ببینید، هیچ نهاد مدنی، صنفی، سندیکایی یا حزبی نمی‌تواند بدون یک، ارگان به کنترل کارهای خودش بپردازد؛ دو، نمی‌تواند گزارشدهی منظم بکند؛ سه، نمی‌تواند ثبت تاریخ بکند؛ و چهار، از همه مهمتر گزارش‌ها، کارها و فعالیت‌ها، پیشرفت‌ها، و هزینه‌ها را به اطلاع بقیه کارگرها برساند.

به همین دلیل وقتی ما همان «پیک سندیکا» را راه انداختیم، که اول فقط یک صفحه A4 دورو بود و میلاد درویش که در سندیکای شرکت واحد هم نبود و با کانون نویسندگان ایران و دکتر پرویز شهریاری گرامی همکاری داشت، یک جوان بسیار فرهیخته و باسواد، فیلمساز، دانا و بچه یک کارگر شرکت واحدی -پدرش هم شرکت واحدی بود-، او به ما و سندیکا نزدیک شد و مسئولیت کارهای اجرایی اینچنینی را به عهده گرفت و ما پس از مدتی با کمک مازیار گیلانینژاد، که الان به عنوان یکی از رهبران سندیکای فلزکار-مکانیک کارگران ایران است، منابع مالی را من فراهم کردم از طریق دوستانی که سندیکالیست‌های قدیمی بازار یا مغازهدار بودند و از کارگران اخراجی ما که ۴۰۰نفر بودیم پشتیبانی می‌کردند، و با کمک یکی از آن‌ها که یک صندوقی در بازار درست کرد، یک برنامه مالی خوبی درست شد که ما توانستیم «پیک سندیکا» را تبدیل کنیم به «پیام سندیکا» که یک نشریه وزین در چندین صفحه، رنگی، که هم در داخل چاپ می‌شود و هم در خارج.

متاسفانه برای میلاد درویش هم هزینه زیادی داشت و به دستگیری‌های متعدد میلاد انجامید، هم میلاد و هم اسماعیل عبدی، که از رهبران کانونهای صنفی بود و خودش را سندیکالیست می‌دانست. این دو از یاران ما بودند در کنار سندیکای شرکت واحد، که در جهت گسترش انجمن‌های صنفی و سندیکای مستقل در درون وزارت آموزش و پرورش، و همچنین در بین کانون نویسندگان، دانشجویان، و جوانان کارگر از صُنُف دیگر.

از طریق میلاد درویش و مازیار گیلانینژاد در میان کارگران صُنُف کارگران پروژهای و نفت و گاز و صنعتی و بخش‌های دیگر این گسترش داشت و همینطور ادامه پیدا می‌کرد تا امروز که میبینیم ادامه دارد. میلاد هم خیلی زندان رفت، کتکش زدند، خواهر عزیزش به نام لعیا درویش الان یکی دو سال است رژیم او را دزدیده و ما اصلاً نمی‌دانیم زنده است یا نه. دوسال است ما از لعیا درویش یا لیان درویش، خواهر میلاد، بیخبر هستیم و خانوادهاش زیر بار سنگین وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه و ...

خوب شد شما اسم میلاد را آوردید که من این حقایق را بگویم که شاید برای نجات لعیا یا لیان درویش بتواند کمکی بشود. میلاد هم ناچار شد کشور را ترک کند که خبری را به من برساند که من را ترور نکنند، که وقتی به ترکیه رسید، به شکل علنی چهار ویدئو منتشر کرد و پرده از توطئه رژیم برای ترور من در ترکیه برداشت.

آقای اسانلو، در سال ۱۳۸۶ هم یک بار دیگر بازداشت شدید و این بار به پنج سال زندان محکوم شدید. اتهاماتی که در این سال به شما نسبت داده شده بود، چه بود و سرانجام چه مدتی را در زندان بودید؟

بعد از آن یک ماه زندان که آمدیم و ادامه پیدا کرد و «پیام سندیکا» هی گسترش پیدا می‌کرد، رژیم ترسیده بود. ولی از طرف دیگر چون تمام اتحادیه‌های جهانی کارگری و سازمان‌های حقوقبشری مثل Amnesty International (عفو بینالملل) و دولت‌های دنیا مثل آمریکا، خود سازمان ملل، بیانیه می‌دادند و وزیرخارجه آمریکا و رئیسجمهور آمریکا و بسیاری از اتحادیه‌های اروپایی جداگانه، از ITUC وITF بیانیه‌های حمایتی می‌دادند، فشار سنگینی روی رژیم بود از طرف ما.

بعد هم از سال ۲۰۰۵، روز پنجم مارس از طرف ITUC وITF به عنوان روز جهانی منصور اسانلو شناخته شد و این در تقویم‌های ITF ثبت شده و در تمام جهان در ۱۳۰ کشور، کارگران دنیا برای آزادی من آن روز تظاهرات کرده بودند. آن روز کارگران زیادی می‌خواستند به خانه من در نارمک بیایند، به دیدن خانواده من، که آن‌جا هم باز تعداد زیادی را ضربوشتم و دستگیر کردند. هزینه این کارها برای رژیم سنگین بود.

همین فعالیت‌های سندیکایی و چندین بار زندانی شدن شما باعث شد که توجه بسیاری از اتحادیه‌های کارگری و سندیکاهای جهانی به شما جلب شود و اتحادیه بینالمللی کارگران حملونقل موسوم به ITF از شما برای شرکت و سخنرانی در تابستان سال ۱۳۸۶ به لندن دعوت کرد. در این اجلاس بینالمللی شما چه مسائلی را مطرح کردید؟

مهم‌ترین مسائل همان نقض حقوق اولیه کارگران و زحمتکشان و کارمندان و حتی کارفرمایان ایران بود که رژیم اسلامی اجازه نمی‌دهد هیچ اتحادیه مستقل، سندیکای مستقل، یونیون مستقلی را خود کارگران و کارمندان و معلم‌ها و حتی کارفرماهای جدا از حکومت داشته باشند.

نقطه اصلی اشاره من روی این بود که عملاً رژیم اسلامی که عضو سازمان ملل و همچنین عضو ILO، سازمان جهانی کار هست، نقض فاحش تمام قوانین مربوط به این دو سازمان جهانی را می‌کند. یعنی هم مقابلهنامه ۸۷ و هم مقابلهنامه ۹۸ را زیرپایش می‌گذارد که اولی برای آزادبودن تشکیلات سندیکایی است؛ یعنی هر کارگری حق دارد هر نهادی را که دلش بخواهد ایجاد کند یا به آن بپیوندد یا آزادانه از آن بیرون بیاید و هیچ دولت و وزارت اطلاعات و هیچ سپاه و یا شورای اسلامی و انجمن اسلامی یا انجمن صنفیهای حکومت حق ندارد آن را به زور قالب کند به کارگر یا معلم یا هرکسی، و دومی، مقابلهنامه ۹۸ [می‌گوید] قراردادهای دستهجمعی کار بین همه کارگران و کارفرمایان در تمام جهان باید به طور رسمی برقرار شود و دولت‌ها اصلاً حق ندارند دخالت کنند.

این بحث‌های مهم ما بود در IBF و بعد هم در بروکسل، در ITUC که در آن‌جا ما حق اعتراضات و اعتصابات را مطرح کردیم. می‌دانید که ITF خودش عضوی از ITUC است، اتحادیه بینالمللی کارگران. ITF حدود ۶میلیون عضو دارد، ITUC حدود ۲۲۰ میلیون عضو دارد و آن‌جا تمام ITUC به حمایت از مطالبات برحق ما بیانیه رسمی صادر کرده و من را هر دوی این نهادهای جهانی به عنوان عضو افتخاری هیئت مدیره این دو نهاد بینالمللی و نماینده کارگران ایران ثبت کردهاند که در ثبت تاریخ مانده و افتخاری است برای من و همه کارگران ایران در آینده.

آقای اسانلو، شما چه موقعی تصمیم به خروج از ایران گرفتید و اصولاً چه طوری از ایران خارج شدید و به آمریکا رفتید؟ آیا این یک حرکت ناگهانی بود؟

در مرحله آخر، در همان سالی که من را آزاد کرده بودند، [وقتی]که وزارت کار، یعنی شیخالاسلام، وزیرکار احمدینژاد و هیئت همراه او را سازمان جهانی کار به اجلاس بینالمللی راه نمی‌داد و چون سال قبلش این‌ها تعهد داده بودند به اجلاس سالیانه ILO که ما اسانلو را آزاد می‌کنیم، چون این خواسته سراسری ITUC و تمام اتحادیه‌های بزرگ جهانی کارگری بود، این‌ها تسلیم شده بودند.

فکر می‌کردند حالا دیگر[این موضوع] از یاد همه رفته ولی سال بعد که گیر افتادند و نگذاشتند شیخالاسلام و هیئت همراهش وارد[جلسات] ILO در ژنو بشوند، من خب همآن‌جا توی زندان که بودم، چون احساس ناامنی کاملی داشتند و فعالیت‌های خودم را نصفهکاره می‌دانستم [و فکر می‌کردم] باید این کارها به نتیجه برسد، می‌دانستم ماندن من در ایران با کشتن من هیچ فرقی ندارد و یکی است و این‌ها من را می‌کشند بیتردید، و اگر هم ببینند یک ذره شل دادهای تو را می‌کشند به تلویزیون که بر علیه خودت و اهدافت و زندگیت اعتراف کنی، مثل خیلیهای دیگر که به برنامه‌های تلویزیونی چراغ و غیره کشانده بودند، به همین دلیل وقتی زیر آن فشارهای نهانی که هیئت شیخالاسلامی را راه نمی‌دادند و حکومت مجبور شد من را از زندان بیرون بیاورد، بلافاصله از طریق دو دوست گرامی‌ام که متأسفانه یکیشان را توی ترکیه ترور کردند، کمال حسینی نازنین را، و دومی که بهروز جاویدتهرانی است الان در استرالیا فعالیت‌های حقوقبشریاش را ادامه می‌دهد، با کمک این دو عزیز، من طرح فرار خودم از ایران را گذاشتم؛ چون به این دونفر اعتماد داشتم.

آن‌ها توانستند مرا از طریق بانه فراری بدهند به وان، از وان هم بروم به شهر آنکارا و دیگر سمت اسالم و دفتر سازمان ملل و حقوق بشر و ثبت UNSDR بشوم. بعد هم خود وزارت خارجه آمریکا که با وزارت کشور ترکیه به خاطر ناتو در ارتباط مستقیم اند متوجه شده بودند که در ترکیه در پی این هستند که آن‌جا مرا ترور بکنند؛ حتی خانوادهام هم نمی‌دانستند من به چه شهری رفتهام. دیگر همسرم که به من پیوسته بود، با یک هواپیمیی که همه هزینههایش را هم خود عفو بینالملل و وزارت خارجه آمریکا داده بود، از ترکیه خارج کردند و [به آمریکا] آوردند.

ما را آوردند به نیویورک، فرودگاه جانافکندی که پسران من، عروس من و بستگانم آن‌جا منتظر من بودند و ساپورتِ آمدنِ ما به آن‌جا را کرده بودند، از نظر قانونی هم وزارتخارجه آمریکا. ما وارد آمریکا شدیم، در تاریخ ۲۳ آگوست۲۰۱۳، و همه مبارزات توأمان ادامه پیدا کرد.

در پایان این گفت‌وگو، منصور اسانلو به عنوان یک فعال کارگری، چه آرزویی برای کارگران ایران دارد؟

من از کلمه فعال کارگری استقبال نمی‌کنم. من سندیکالیست کارگری هستم. سندیکالیست کارگری وظایفش روشن است. یک سندیکالیست انقلابی نیست، چپ و راست نیست، حزبی نیست. یک سندیکالیست وظیفه اولش این است که چانهزنی بکند با کارفرما، با حکومت‌ها، با نهادهای جهانی، هر جور که بتواند. برای تغییر شرایط کارگران، مزدبگیران و خانوادههایشان، و همه فرودستآن‌ جامعه برای بهتر کردن این شرایط کار و زندگی.

XS
SM
MD
LG