پیام اخیر میرحسین موسوی، بهعنوان اصلیترین چهره در میان منتقدان درون جمهوری اسلامی، نقطهعطفی در مسیر سیاسی نسلی از سیاستمداران و فعالان سیاسی ایران است که تا همین اواخر به «انقلاب اسلامی» و نظام برآمده از آن ایمان سرسخت داشتند.
آقای موسوی هرچند با نامزدی در انتخابات سال ۱۳۸۸ به بازیها و نمایشهای دموکراسی در جمهوری اسلامی تن داده بود، اما با نپذیرفتن یک انتخابات پرتقلب، در مسیر جدایی خود از حکومت گام گذاشت.
سرکشی و اعتراض شخص او به نتیجه رسمی انتخابات ۸۸، پایه و مایه اعتراضاتی گستردهتر موسوم به «جنبش سبز» شد که چهره واقعی و متقلب جمهوری اسلامی را برای میلیونها ایرانی نمایان کرد؛ بهویژه کسانی که هنوز در نوعی نابینایی سیاسی یا رویاپردازی در چارچوب «اصلاحات» به سر میبردند.
اما آقای موسوی با وجود تحمل ستایشبرانگیز حصری ظالمانه، پس از انتخابات ۸۸ به کلی از چارچوب جمهوری اسلامی جدا نشد. چند سال پس از آن انتخابات، اعلام اینکه او در انتخابات ریاستجمهوری به حسن روحانی رأی میدهد، نشاندهنده این عدم جدایی و وجود پیوندهایی با جمهوری اسلامی بود.
اکنون در پیام اخیر میرحسین موسوی که اتفاقاً در آستانه سالگرد پیروزی انقلاب ایران منتشر شده، نشانههایی وجود دارد که حاکی است این «نخستوزیر امام» به مرحله پایانی در مسیر این جدایی رسیده است؛ هرچند بهگفتهٔ خودش هنوز در زمینهٔ ابزارهای این جدایی «ابهاماتی» وجود دارد.
عبور از «اسلام سیاسی» و نادیده گرفتن خمینی
مهمترین نکتهٔ پیام اخیر آقای موسوی دریافت «حقایق بزرگ» دربارهٔ جمهوری اسلامی است. او در ابتدای پیام خود تأکید کرده که این حقایق در جریان اعتراضات چند ماه اخیر برای «ملت» ایران «ثابت» شده است.
صرفنظر از این که مراد میرحسین موسوی از «ملت» کدام دسته از مردم است، جملهٔ آغازین پیامش نشان میدهد که اعتراضات «زن زندگی آزادی» برای این چهره سیاسی یک نقطهعطف است و کشف این «حقایق بزرگ» او را از «منتقد» به «مخالف» حکومت تغییر داده است.
مخالفت موسوی با جمهوری اسلامی را میتوان در اشارهنکردن به ایدئولوژی اسلام سیاسی مشاهده کرد که بنمایهٔ تشکیل جمهوری اسلامی است.
آقای موسوی که در پیامهای متعدد پس از انتخابات ۸۸، همواره به «دوران طلایی امام» یا آرمانهای «انقلاب اسلامی» اشارههایی داشت، اکنون در پیام خود حتی برای یک بار هم کلمات «اسلام» یا «انقلاب اسلامی» را به کار نبرده و همچنین نام «خمینی» را هم به میان نیاورده است.
اهمیت چنین اقدامی در این است که او نهتنها جزو نسل اول سیاستمداران تراز اول جمهوری اسلامی بوده بلکه تا همان سال ۸۸، به عنوان عضو مجمع تشخیص مصحلت نظام، بخشی از بدنهٔ نظام سیاسی حاکم به شمار میرفت.
به همین دلیل به نظر میرسید که زیر سؤال بردن کلیت جمهوری اسلامی یا عبور از این نظام، برای او بهمعنای زیر سؤال بردن یا عبور از همهٔ فعالیتها و کارنامهٔ سیاسی خود بوده است.
همچنین اعتقاد قلبی او به خمینی و رابطهٔ عاطفی و ممتازش با بنیانگذار جمهوری اسلامی [موسوی اخیرا خمینی را «جان بیدار» خوانده بود]، هرگز او را به منتقد جدی خمینی تبدیل نکرد؛ حتی واقعهٔ فوقالعاده مهمی از تاریخ معاصر ایران، یعنی کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷، موجب نشد که او درباره رهبری خمینی تردید کند.
مواضع موسوی پس از انتخابات ۸۸، توازنی است میان انتقاد سرسختانه از حکومت بهویژه شخص علی خامنهای از یک سو و دفاع از ایده اولیه جمهوری اسلامی و شخص بنیانگذارش از سوی دیگر.
اما هر چه زمان گذشت، این بالانس سیاسی موجب شد که از نفوذ آقای موسوی در جامعه کاسته شود و او را به چهرهای تبدیل کند که با وجود شخصیت قابل احترام و مبارزات سیاسیاش، فاقد راهحلی برای بنبست سیاسی موجود در ایران باشد.
رد «اصلاحات» و پیشنهاد «تغییر» رژیم
نکته مهم دیگر پیام اخیر میرحسین موسوی ارائه یک پیشنهاد عملی برای خروج از بحران سیاسی در ایران است و همین پیشنهاد او نشانهٔ اصلی دیگری از عبور ذهنی و روانیاش از نظام جمهوری اسلامی است.
آقای موسوی در ابتدای پیامش راه خود را از راه دیگر اصلاحطلبان در ایران جدا و تأکید کرده که مردم «از اصلاح در چارچوب ساختار موجود مأیوس» شدهاند.
این جدا شدن از اصلاحطلبان بهویژه زمانی معنادار است که بهتازگی محمد خاتمی گفته «براندازی نه ممکن است نه مطلوب». یا حسن روحانی تأکید کرده که «ما چارهای نداریم جز اینکه نظام جمهوری اسلامی را حفظ و آن را درست کنیم».
همچنین حیرتانگیزتر از همه، بیانیه حمایتآمیز اخیر گروهی از اصلاحطلبان از سپاه پاسداران است؛ آن هم در شرایطی که سپاه پاسداران در خارج از کشور همچنان مشغول برنامهریزی برای ترور و در داخل کشور نیز در حال سرکوب و کشتن مردم معترض است.
میرحسین موسوی با برشمردن بحرانهای مختلف کنونی در جمهوری اسلامی به «گرههای کور» اشاره میکند که باز شدن آنها نیازمند «تجدیدنظرهای اساسی» است.
به همین دلیل، او با به رسمیت شناختن قومیتها و گرایشهای مختلف سیاسی و عقیدتی، پیشنهاد داده از طریق همهپرسی و انتخابات آزاد، «نظامی مبتنی بر حاکمیت قانون و مطابق باموازین حقوق انسانی و برخاسته از اراده مردم» در ایران شکل بگیرد.
پیشنهاد تغییر جمهوری اسلامی گرچه در فضای سیاسی ایران جدید نیست و از فردای شکلگیری این حکومت وجود داشته، اما بیان این پیشنهاد از زبان موسوی، رسما اعلام پایان جمهوری اسلامی از سوی یکی از ستونهای اصلی آن و یکی از شخصیتهای محبوب خمینی است.
موسوی پیشنهاد تغییر رژیم را زمانی مطرح کرده که در سالهای اخیر و بهویژه در جریان اعتراضات سراسری «زن زندگی آزادی»، این راهحل بیش از همیشه فراگیر و به هدفی اصلی برای بیشتر گروههای سیاسی و اقشار مردم تبدیل شده است.
مسلماً میرحسین موسوی با توجه افزایش این مطالبه و همچنین فراگیرتر شدن این راهکار، خود را بر زمانه خویش منطبق کرده، اما همزمان عوامل دیگری هم وجود دارد که ممکن است موسوی را در ارائه این پیشنهاد مصممتر کرده باشد.
همراهی با اپوزیسیون و فراخوان برای انقلاب
به نظر میرسد کارزار اخیر حمایت از شاهزاده رضا پهلوی، بهعنوان تازهترین ابتکار ایرانیان مخالف جمهوری اسلامی برای آغاز مسیری عملی برای پایان دادن به این حکومت، نقشی پنهانی در رسیدن میرحسین موسوی به راهحل تغییر رژیم داشته است.
آقای موسوی در بیانیه اخیرش به شاهزاده پهلوی اشارهای نکرده، اما نه تنها وجود گروههای مختلف اپوزیسیون را رد نکرده بلکه دست یاری به سمت «تمامی نیروها و شخصیتهای آزادیخواه، مدافع استقلال و یکپارچگی سرزمینی، خشونتپرهیز و توسعهگرا» دراز کرده است.
مسلماً میان آنچه شاهزاده رضا پهلوی و میرحسین موسوی هر یک به طور جداگانه بهعنوان شروط خود برای همراهی در یک جبهه سیاسی مطرح کردهاند، اشتراکات زیادی میتوان یافت؛ از جمله موضوع کلیدی و بحثبرانگیز «یکپارچگی سرزمینی».
علاوه بر گروههای سیاسی، آقای موسوی در پایان پیامش بر نقش آحاد مردم در براندازی جمهوری اسلامی تأکید کرده است.
او نوشته است که قطعاً حکومت در برابر چنین طرحی که «بنای قدرت خودکامه»اش را به لرزه در میآورد، واکنش خواهد داشت، اما اگر مردم «همراهی» کنند، «ساختار پیشین، بخواهد یا نخواهد، فرو میریزد».
تازهترین بیانیه میرحسین موسوی فراخوانی برای شکلگیری یک جبهه متحد از اپوزیسیون داخل و خارج کشور، و دعوت از مردم برای انقلاب سراسری علیه جمهوری اسلامی است.