حکایت اول
توصیف یک صحنه واقعی: رهبر نظام آن بالا نشسته، یک استکان چای هم گرفته دستش و قندی در دهان و زنی چادر به سر روبهرویش، این شعر را میخواند برایش:
من یک زنم آزادیام را دوست دارم
ایرانیام آبادیام را دوست دارم
هم مادر و مادربزرگم «خانهدار»ند
این شغل مادرزادیام را دوست دارم
رهبرش هم درحالیکه از ذوق چیزی نمانده چای بپرد توی گلویش، با تمام صورتش میشکفد و «آورین آورین» میگوید. حالا به نظر شما کدام یک از این گزینهها را میشود به جای مصرع چهارم گذاشت؟
هم مادر و مادربزرگم «خانهدار»ند...
-این شوهر مردادیام را دوست دارم
-با این وجود من جاریام را دوست دارم
-ویروس و آنتیبادیام را دوست دارم
-احمد، حسین و هادیام را دوست دارم
-این حالت بیعاریام را دوست دارم
حکایت دوم
معصومه ابتکار (از بالاروندگان سابق دیوار سفارت آمریکا و پایینروندگان اصلاحطلب اینروزها) گفته است: «لازم نیست در جایی که نامحرمی وجود ندارد، دختران وادار به حفظ حجاب شوند.»
یعنی در مدینه فاضله اصلاحطلبان نظام، نهایتش این است که بانوان از هم رو نمیگیرند ولی باز هم احتیاط حکم میکند مؤمناتی که در برابر هم چادر برمیدارند هم به گردن به پایین همدیگر خیره نشوند مبادا یک وقت هورمونی چیزی ترشح و باعث شود اصلاحطلبان به تنظیمات کارخانهای صدر اسلامشان برگردند.
سؤال وارده: اینها بالأخره جلوی شوهرانشان چادر را برمیدارند یا هنوز لای دندانشان است؟
حکایت سوم
محمدعلی ابطحی (از حملکنندگان همیشگی کیف خاتمی و اصلاحطلب اهل حال) گفته است: «در دیدار رمضانی رهبر انقلاب، تعداد زیادتری از اصلاحطلبان و مدیران سابق دعوت بودند.»
میگن طرف میره حج، ازش میپرسن حاجی، چطور بود؟ میگه خیلی سنگ خورد توی سرم ولی بالأخره بوسیدمش. حالا اینا هم دارن هم از مردم فحش میخورن، هم رهبر انقلابشون دهنشون رو تعمیرگاهلازم کرده، ولی بالأخره خوشحالن از اینکه بوسیدنش! یعنی نه اینوری نه اونوری، بوسم به بیت رهبری!
حکایت چهارم
خبر: قرار است به زنان طلبه حوزههای علمیه «سواد رسانهای و سواد تنظیمگری صوت و تصویر» آموزش داده شود.
یه بنده خدایی رو میگیرن میگن پدرسوخته، چرا پشت ماشینت نوشتی «امام با سالاد»؟ میگه مگه چیه؟ از شما بهتره که مینویسین «خدا با ماست»!
حالا پسفردا این خواهران طلبه هم در سوابق آموزشی و کاریشان مینویسند «زنی با قابلیت ادیت فایل صدا و تصویر و فوتوشاپ و داری قدرت تشخیص اینستاگرام از باقی گرامهای موجود»!